#شعر_خوب_بخوانیم
#امام_رضا_علیه_السلام
#وداع_با_محرم_وصفر
این روزها اگر که دلم غرق ماتم است
دلتنگ روزهای نخست محرم است
چشمم هنوز خیره به اشعار پرچم است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
اشک آنقدر که باید و شاید نداشتم
شرمندهام برای غمش کم گذاشتم
قطره بدون عشق به دریا نمی رود
پایی که روضه آمده هر جا نمی رود
هر کس پیِ غلامی این خانه می رود
«هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود»
چشمان ما همینکه ز گریه نشان گرفت
مثل همیشه فاطمه تحویلمان گرفت
ای وای اگر که ماه محرم نداشتیم
والله بی حسین خدا هم نداشتیم
داغش نبود اگر دل خرّم نداشتیم
«ای کاش غیر غصه او غم نداشتیم»
آیا نظیرش آمده در عالمین؟ نه
ما را گدا کنید ولی بی حسین نه
بعد از وفات کاش محبت به من کنید
جسم مرا محافظت از سوختن کنید
با اشک روضه شستشوی این بدن کنید
«بر من لباس نوکری ام را کفن کنید»
یک لحظه هم مباد زمان را هدر دهید
پیش از همه امام رضا را خبر دهید
تا خواندمش بدون کلامی قبول کرد
دادم به هر طریق سلامی قبول کرد
طعنه نزد به من تو کدامی؟ قبول کرد
«بی امتحان مرا به غلامی قبول کرد»
سجده به خاک او عمل واجب من است
ایرانیام امام رضا صاحب من است
هنگام مرگ سائل سلطان شدن خوش است
چشم انتظار شاه خراسان شدن خوش است
مثل خودش غریب و پریشان شدن خوش است
در خاک غلط خوردن و گریان شدن خوش است
از سوز زهر رنگ رخ او سفید شد
آقا شبیه مارگزیده شهید شد
صد شکر زخم تیر روی پیکرش نبود
هنگام دست و پا زدنش خواهرش نبود
چشمی به فکر غارت انگشترش نبود
دستی پی کشیدن موی سرش نبود
این داغ ها برای حسین است والسلام
اوج بلا، بلای حسین است والسلام
#علی_ذوالقدر
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹معزّ المؤمنین🔹
به روی شانۀ خاتم، که چون نقش نگین باشد
نشان مُهر او باید معزّ المؤمنین باشد
چه بر میآید، از آن آذرخشی که جمل را سوخت؟
که صلحش نیز صلحی فتنهسوز و آتشین باشد...
گذشت از جانماز زیر پایش هم کریمانه
مبادا لحظهای کوتاه زیر دِین دین باشد
به برق سکه خواهد داد لبخند امامش را
هر آن چشمی که کور از دیدن عین الیقین باشد
نمیلرزد به پای دار حتی! پای آن سردار
که مثل مالک و عمار، عزمش راستین باشد
دریغ از یار و از سردار و این دنیای غدّار و...
دریغ از روزگاری که ولی، تنهاترین باشد
چنان میراثدار لایقی از غربت مولاست
که باید چندسالی، چون علی خانهنشین باشد
نباید حرف را از خانه بیرون برد، اما آه
کدام آیینه آهش را و رازش را، امین باشد؟!
صدا زد زینب خود را و خواند آهسته در گوشش:
که ای خواهر، مرا در خانه دشمن در کمین باشد!
بیاور طشت را، اینک هلاهل هم ز پا افتاد
خیالش را نمیکرد این دل خون اینچنین باشد...
بخوان از چشمهایم باقی ناگفتههایم را
در آن حاشا اگر حرفی به غیر از حا و سین! باشد
نگین عرش را هم جای من یک بوسه مهمان کن
دمی که زینت دوش نبی روی زمین باشد
#سیدمحمدجواد_میرصفیان
برکت نان بخاطر حسن است، شاطران از قدیم می گویند
تاجران بزرگ،صبح به صبح، زیر لب "یاکریم" می گویند
سائل از شرم در زدن بیگاه، خادم از خاکروبی درگاه
بی نیازند، من نمی گویم! آفتاب و نسیم می گویند
نه دری داری و نه دربانی، نه پس هفت پرده پنهانی
زائران حاجتی اگر دارند به خودت مستقیم می گویند
مرقد ساده ی تماشایی! با تمام وجود تنهایی
از تو با این وجود می ترسند! نرده های ضخیم می گویند
خواستی تا بخاطر زهرا نگذارند خلق پا اینجا
پس تو هم یک مدافع حرمی، عقل های سلیم می گویند
فراز ملکیان
یا امام رضا(ع)
میان حجره پیچیدی به خود خاکی شدی آقا
نه خنجر بود بالای سرت نه شمر بی پروا
اگر چه زهر کاری شد غریبانه ستم دیدی
ولی دیگر نرفته خواهرت راه اسیری را
ابوذر رییس میرزایی
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹صراط المستقیم من!🔹
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَهم»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمیدانم
همیشه رود میفهمد که جریان چیست در پایان
شبیه برکهها در حسرت دریا نمیمانم
صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من!
تو را این گونه میبینم تو را این گونه میدانم
تو با چشمان خود پشت سر من آب میریزی
تو با دستان خود رد میکنی از زیر قرآنم
تمام راه، زحمتهای من بر روی دوش توست
مرا شرمندهتر از این نکن حالا که مهمانم
اگر شمسالشموسی این تو و این چهرۀ زردم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم
«ضمانتگاه» شاید باعث آرامشم باشد
که همچون آهوی سرگشتهای از خود گریزانم
حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم
رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم
چرا هدهد نمیبینم میان این کبوترها؟
میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم
اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست
خدا میداند از هرچه نرفتنها پشیمانم
به من لطفی کن ای چشمه، به حق آن لب تشنه
به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم
شب جمعهست فردا لحظۀ موعود میآید
میان جمکران در محضر تو ندبه میخوانم...
#رضا_خورشیدیفرد
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹آهِ آینهها🔹
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
در هوای محنآلودۀ غربت، آید
عطر گلهای بهشتی ز فضای حرمت
شمعدانها همه در سوز و گداز از داغت
تیره از آهِ مَلَک، آینههای حرمت
میشود خاطرۀ غربت زهرا ترسیم
خلق را در نظر از حال و هوای حرمت
برسد بوی خدایی، بوزد عطر بهشت
هر طرف باز شود پنجرههای حرمت
یادِ روزی که شهادت به رخت در وا کرد
شور و غوغاست به پا در همه جای حرمت
مهدیات زائر و ای کاش که میدانستم
که گذارد قدم آن ماه، کجای حرمت
یادِ آن روز که شد روضۀ تو کربوبلا
شاهد کربوبلایت، شهدای حرمت
دولت آل علی تا به ابد پایندهست
این بُوَد در همه اَدوار صدای حرمت
پایۀ هستی دشمن ز پی افتاد اینجا
ای برافراشته تا عرش بنای حرمت
هر چه کردند نشد کم ز شکوهت مولا
باز هر روز شد افزوده صفای حرمت
یا رضا از سر این مُلک نگردد کوتاه
سایۀ مرحمتآمیزِ لوای حرمت
هدیه کردهست «مؤید» به غزالان حرم
غزلی را که سرودهست برای حرمت
#سیدرضا_مؤید
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹آیۀ احسان🔹
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
هرچه درد است به اميّد دوا آمده بود
از كفِ دست دعای همه درمان میريخت
عطر در عطر در ايوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پريشان میريخت
نور در آينههای حرمت گل میكاشت
از نگاه در و ديوار گلستان میريخت
روی انگشت همه ذکر دعا پَر میزد
از ضريح لب تو آيۀ احسان میريخت
چشم در قاب مفاتيح تو را خط میبرد
روی اسليمی لب، نام تو طوفان میريخت...
روز بر قامت خورشيد فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشيد خراسان میريخت
#غلامرضا_شکوهی
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹بدرقهٔ اشک🔹
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
شب تا به سحر منتظرم بال نسیمی
از من برساند به مدینه خبرم را
کی باور من بود که از آن حرم پاک
یک روز جدا گردم و بندم نظرم را
مجبور به تودیع حرم بودم و ناچار
بر دامن اندوه نشاندم پسرم را
هنگام خداحافظی از شهر، عزیزان
شستند به خوناب جگر رهگذرم را
گفتم همه در بدرقهام اشک ببارند
شاید که نبینند از آن پس اثرم را
دامانم از این منظره پر اشک شد اما
گفتم که نبیند پسرم چشم ترم را...
تهمت ز چه بندید به انگور؟ که خون کرد
همصحبتی دشمن دیرین جگرم را
آفاق همه زیر پر رأفت من بود
افسوس بدین جرم! شکستند پرم را
آن قوم که در سایهام آرام گرفتند
دادند به تاراجِ خزان برگ و برم را
بشتاب به دیدار من ای گل که به بویت
تسکین دهم آلام دل دربهدرم را
روزم سپری شد به غم، اما گذراندم
با یاد تو هر لحظهٔ شام و سحرم را
#محمدجواد_غفورزاده
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹پناهِ همه🔹
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا..
نغمۀ قدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی، زآن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد میشنوم دم به دم
یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه ز طوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
#غلامرضا_سازگار
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹سفر🔹
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من
زیباست رخ ماه پس از نمنمِ باران
ای اشک مَیا، آمده تنها پسر من
این طفل، عزیز است و جگرگوشهٔ زهراست
بهتر که نداند چه شده با جگر من
ز آن لحظه که با کعبه خداحافظیام دید
دانست که برگشت ندارد سفرِ من
ای دیده مکن گریه که شد وقت تماشا
ای اَبر برو، تا ز در آید قمر من
نُه ساله مگو، ماهِ شب چارده است او
زین روست به در دوخته شد چشم تر من
بُردم به دل خاک، دل چاک و پس از مرگ
گیرید ز داغ دل لاله خبر من
#علی_انسانی
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹خورشید بیبدل🔹
تو آن امام غریبی، تو آن امام رئوف
در این کرانه به خورشید بیبدل معروف
غزال خسته دو بیت اشک پیش پایت ریخت
همینکه شد به نگاهش نگاه تو معطوف
به یک اشارۀ ابرو، نَهَیتَ عَن مُنکَر
به مهربانیِ لبخند، اَمَرتَ بِالمَعروف
تو نور در دل من ریختی، نفهمیدم
نبود سنخیتی بین ظرف با مظروف
چهقدر آینه بیتوته کرده در حرمت
چهقدر دل که در این بارگاه کرده وقوف
برادرانه در آغوش خویش میکِشیَم
درون سینه غمی نیست در جوار رئوف
من از نگاه تو خواندم «فَمَن یَمُت یَرَنی»
تو را همان دم آخر «فِی الاِحتِضار اَشوف»
برای وصف تو تنها سکوت باید کرد
چه الکن است در این آستان زبان حروف
دو خط روایت «ابن شبیب» را خواندم
که پا به پای دلم سوخت برگ برگ لهوف
کبوترانه دلم پر کشید تا گودال
که دعبل آمد و سرداد روضۀ مکشوف
چه کشتهای، چه غریبی، مُخَضَّبٌ بِدِماء
چه مقتلی، چه شهیدی، مُقَطَّعٌ بِسُیوف
#عباس_همتی
#امام_رضا علیهالسلام
#مثنوی
🔹حضرت نور🔹
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
الا ماهتاب شبستان توس
الا حضرت نور، شمسالشموس
غریبم من از راه دور آمدم
به دنبال یک جرعه نور آمدم
شبم، آه یک جرعه ماهم بده
پناهی ندارم پناهم بده
ببخشا اگر دور و دیر آمدم
جوان بودم، امروز پیر آمدم
منم زائری خام و بیادعا
کبوتر کبوتر کبوتر دعا
اگر مست و مسرور و شاد آمدم
من از سمت بابالجواد آمدم
من از عطر نامت بهاری شدم
تو را دیدم آیینهکاری شدم
تو این خاک را رنگوبو دادهای
به ایران من آبرو دادهای
ببخشای این عاشق ساده را
ببخشای این روستازاده را
تو را دیدم و روشنایی شدم
علیبنموسیالرضایی شدم...
#سعید_بیابانکی