#اولاد_حضرت_زینب
به دست خویش گرفتهست هر دو ماهش را
چنان امیر که میآورد سپاهش را
پر است هر قدمش از هزار بیم و امید
چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را
عصای پیری مادر جوانی پسر است
برای سوختن آورده تکیهگاهش را
به غیر این دو پسر هیچ در بساطش نیست
و در برابر خورشید برده آهش را
قسم به چادر زهرا قسم به اشک علی
برای جلب رضا میشناخت راهش را
برای دفع بلا بردشان به قربانگاه
مگر که حفظ کند این چنین پناهش را
به خیمه رفت و نیامد پس از شهادتشان
نخواست تا که ببیند شکسته شاهش را
دو ماه پاره به دست حسین بود و شنید
بگو به خواهر من تن کند سیاهش را
#زخم_حسینی
#اولاد_حضرت_زینب
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای تر نداشتم
اینقدر بیوفایی و، اینقدر بیکسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بیکرانِ شهادت، که موج زد
من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم...
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان برنداشتم
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم!
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر برنداشتم...
در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
#محمدجواد_غفورزاده
#حضرت_زینب
#اولاد_حضرت_زینب
بزرگ آفرینش اوج اعجاز خدا زینب
به یک پیکر تمام خمسهی آل عبا زینب
عبا، یعنی حجاب روی اصحاب کسا زینب
و شد تفسیر کا و ها و عین و صاد و یا زینب
چی میفهمیم از زینب و ما ادراک ما زینب
چه میفهمیم از آن آیینهی خیر النسا زهرا
از آن پا تا به سر حیدر از آن سر تا به پا زهرا
از آن در کوفه پیغمبر از آن در کربلا زهرا
از آن در خَلق و در منطق از آن خُلق و صدا زهرا
بلی گفتیم یا زهرا اگر گفتیم یا زینب
کمی از ماتمش اوج مصیب بود عالم را
به اشکش اشک میریزیم ایام محرم را
کتیبه چادرش، از معجرش داریم پرچم را
از او داریم عزای اشرف اولاد آدم را
بزرگ بانوان ام المصائب ربنا زینب
زنی از خیمه نازل شد زنی سر تا قدم قران
وجودش سورهی توحید روحش سورهی انسان
زنی چون کوه پابرجا زنی در کسوت مردان
که چون خورشید عمری در حجاب نور خود پنهان
قمر آورده با خود سوی میدان بلا زینب
دو ماه آورده همراه خودش چون قاسم و اکبر
دوتا مانند جدهاشان دوتا جعفر دوتا حیدر
که عمری سرفراز از نامشان باشد همین مادر
رجز خواندند شد با این رجز در کربلا محشر
میان خیمه اما دست دارد بر دعا زینب
برایش اشک میریزد فرات و دجله جیحون هم
به گرد عشق او هرگز نخواد بود مجنون هم
که خود آواره اولادش برای عشق در خون هم
برای پیکر طفلان نرفت از خیمه بیرون هم
به بالین علی رفته است اما تا کجا زینب
#زخم_حسینی
#اولاد_حضرت_زینب
یک زن آمد که از او عشق مصور شده است
دو پسر داشت ولی صاحب لشکر شده است
دو کفن پوش دو پروانه دو شمشیر به دست
دو ذبیح اند که او حضرت هاجر شده است
داغ فرزند ، که زانوی پدر را لرزاند
سهم این مادر دلخون دو برابر شده است
مادر صبر ، عجب خیمه نشین شد وقتی
غرق در خون بدن آن دو کبوتر شده است
چه خجالت زده گردید برادر از او
چه خجالت زده خواهر ز برادر شده است
.
.
صوت مظلوم که برخواست به او خندیدند
همه ی درد همین بود که خواهر شده است
#میثم_مومنی_نژاد
#حضرت_زینب_مدح
#اولاد_حضرت_زینب
صبر کن تا نقل این مطلب کنم..
من که باشم صحبت از زینب کنم؟!
عقل آدم مات این نور جلی ست
گفتن از زینب فقط کار علی ست
یک علی در قامت زهراست این
شاهبیت شعر عاشوراست این
فاتح اعجوبه ی بی ذولفقار
جوشنش صبر است و شمشیرش وقار
نام زینب بعد یا هو آمده
نوح هم در کشتی او آمده!
عالم هر علم،بی آموزگار
مثل او هرگز نبیند روزگار
سرنوشت جنگ را تغییر داد
آبرو برده ست از ابن زیاد
جوهر مردانگی از این زن است
نور هفتاد و دوتن از این تن است
چندروزی هست حالش درهم است
بازهم زینب گرفتار غم است
پیش نجمه پیش لیلا و رباب
از خودش دارد گلایه بی حساب
نیست از پیکار او را توشه ای
با پسرهایش نشسته گوشه ای
گفت شاها راهشان را سد نکن!
جان زینب این دوتا را رد نکن
گرچه ناقابل،برای زینب اند
این دوتا سرمایه های زینب اند
هردو را بفرست سوی کارزار
تو نباشی بچه میخواهم چکار؟؟
جان به کف دنبال جانان میروم
بعد از اینها خود به میدان میروم!
کاش میشد شمر خنجر میکشید
حنجر این دو پسر را میبرید
تا بمانی تو کنار خواهرت
ای همه سرها به قربان سرت
این دوتا باشند اذیت میشوند
شاهد رنج اسارت میشوند
وقت غارت هر دو هق هق میکنند
با اسیری رفتنم دق میکنند
#سیدپوریا_هاشمی
#اولاد_حضرت_زینب
به دست خویش گرفتهست هر دو ماهش را
چنان امیر که میآورد سپاهش را
پر است هر قدمش از هزار بیم و امید
چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را
عصای پیری مادر جوانی پسر است
برای سوختن آورده تکیهگاهش را
به غیر این دو پسر هیچ در بساطش نیست
و در برابر خورشید برده آهش را
قسم به چادر زهرا قسم به اشک علی
برای جلب رضا میشناخت راهش را
برای دفع بلا بردشان به قربانگاه
مگر که حفظ کند این چنین پناهش را
به خیمه رفت و نیامد پس از شهادتشان
نخواست تا که ببیند شکسته شاهش را
دو ماه پاره به دست حسین بود و شنید
بگو به خواهر من تن کند سیاهش را
#زخم_حسینی
#حضرت_زینب
#اولاد_حضرت_زینب
خلوت شده دور و برت جانم فدایت
ای جان زینب، جان طفلانم فدایت
فرزند ها هستند بی شک جان مادر
من جان برایت هدیه آوردم برادر
ای کعبه ی من رنجشی از زائرت نیست؟
قربانیان من قبول خاطرت نیست؟
افسوس، من، از این دو گل بهتر ندارم
باید برایت عاشقانه سر بیارم
آه ای سلیمان هدیه ای ناچیز دارم
از هدیه ام حالی غرور انگیز دارم
در پیش مادر سربلندت می کنم من
عون و محمد را پسندت میکنم من
بر قامت این کودکان حق پرستم
با دست های خود لباس رزم بستم
از نیزه ها بر جانشان باکی ندارم
از کینه ی شمر و سنان باکی ندارم
شرط مواسات من است این جان خواهر
باید به خون غلطند این دو مثل اکبر
شاید که کارت با عدو بالا نگیرد
بگذار تا فرزند من جایت بمیرد
حتی تن این ها اگر شد اربآ اربا
هرگز نخواهی دید اشک خواهرت را
من از همین دم دست از آنها کشیدم
از تو نه اما از پسرها دل بریدم
بر آسمان نیزه ها باید نشینند
بهتر که عصر غارت ما را نبینند
وقتی که دست مادر آنجا بسته باشد
خوب است چشم غیرتی ها بسته باشد
بهتر که جولان سنان ها را نبینند
بر صورت مادر نشان ها را نبینند
آنجا که دست و پای طفلانت بسوزد
آنجا که معجرهای طفلانت بسوزد
بر ناقه های بی حجاب افتاده باشیم
آنجا که در بزم شراب افتاده باشیم
باشد که در خیرات نان آنها نباشند
دروازه ی ساعات را آنجا نباشند
بهتر مرا با چادر پاره نبینند
در کوچه های شام آواره نبینند
تا دور بینم از سرت سنگ بلا را
نذر سپر کردم برایت بچه ها را
تا سنگ ها شان سمت این دو سر بیافتد
شاید سرت از نیزه ها کمتر بیافتد
#حسن_کردی
#اولاد_حضرت_زینب
#رباعی
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
میبخشی اگر کم است اما بپذیر
این هم دو پسر تمام داراییِ من
#ص_سادات_موسوی
#اولاد_حضرت_زینب
رسید روضه ی چارم..عقیله حیران است
شب وساطت طفلان و اذن میدان است
میان خیمه ی زینب دوباره طوفان است
رسیده خدمت ارباب و دیده باران است
حسین مانده و زینب..چه قاب و تصویری
عجب سکوت عجیبی…چه حال دلگیری..
گرفته دست برادر که یاورش باشد
فقط نه خواهر او،بلکه مادرش باشد
که مرهمی به روی داغ اکبرش باشد
میان خیمه ی ارباب،حیدرش باشد
عقیله ی علویه،خودِ خودِ مولاست
و آخرین قسمش جان حضرت زهراست
که ای تمام من ای یارِ بهتر از جانم
نگاه کن به نگاهم ببین پریشانم
اگرچه در خورِ شان تو نیست..می دانم
قبول کن کم مارا به ذبح طفلانم
برای غصه ی من چاره ای کن آقاجان
خودت دعای سفر را بخوان بر این طفلان
خیال کن که بمانند پیش خواهر تو
هزار خولی ببینند در برابر تو
هجوم حرمله ها را به سمت دختر تو
به روی نیزه ببینند راس اصغر تو
تو را به گودیِ گودال و زخم بر بدنت
به زیر سم فرس ها و نیزه در دهنت
مرا به بند اسارت میان نا محرم
سر بریده ی تو..گیسوان تو در هم
به نیزه ای سر عباس را که شد مبهم
مرا به بزم شراب و عذاب در هر دم
قسم به جان تو دق می کنند بی تردید
همان دمی که ببینند صورتت پاشید
#آرمان_صائمی