#قصیده
#فاطمیه1402
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
جنت که خود به نام شبستان فاطمهست
سجاده ای به گوشۀ ایوان فاطمهست
بال فرشتگانِ خدا غرق حسرت ِ
خاک گلین حجرۀ طفلان فاطمهست
نام علی شده به عدد با نمک یکی
نام علی خودش ز نمکدان فاطمهست
فرمود مصطفی که فدایش شود پدر
روحی که هست در تنم از آنِ فاطمهست
وقتی که روح فاطمه در جسم احمد است
جان علی و آل علی جان فاطمهست
تنها نه جلوه گاه رُخش مهر و ماه شد
چشمان حیدر آینه گردان فاطمهست
جایی که جود و بخشش پروردگار هست
بخشش به روز حشر به فرمان فاطمهست
عارف کسی شدهست که زهراست قطب او
فانیِ در ولی شدن عرفان فاطمهست
از جان خود به پای ولایت گذاشته
اسلام وامدار ز ایمان فاطمهست
فرماندۀ قیام برای امام اوست
ظالم شکست خوردۀ میدان فاطمهست
بیداری و بصیرت و عزم و جهاد و فتح
یک جلوه از اُبهّت طوفان فاطمهست
کشتار نه! هدایت و هشیاریِ بشر
در قلب ذره ایست که تابان فاطمهست
در سایۀ ولایت فرزند مرتضی
ایران سپاه حیدر و ایران فاطمهست
عالَم تمام ملک علی شیر ِلافتیست
ایران میان این همه اُستانِ فاطمهست
در آستان قدس رضا نور مادریست
یعنی رضا نگین سلیمان فاطمهست
ما سر بلند و سینه ستبر و سرآمدیم
این اقتدار ما ز شهیدان فاطمهست
با این حساب قبر شهیدان بی پلاک
پایین پای مرقد پنهان فاطمهست
مشهور شد حسن به کرامت در اهل بیت
خوان حسن نتیجۀ احسان فاطمهست
عالم تمام بی سر و سامان کربلاست
اما حسین بی سر و سامان فاطمهست
آن که به او همه شهدا قبطه می خورند
با هر دو دست ، دست به دامان فاطمهست
بخشیده می شوند همه با دو دست که
چون مصحف شریف به دستان فاطمهست
تیغ کلام و خطبۀ زینب به شهر شام
تفسیر آیه آیۀ قرآن فاطمهست
حجت تمام کرد به آیات و محکمات
این اشک ها ز غربت برهان فاطمهست
عشق علی چنان زده آتش به جان او
در، مُشتعِل ز سینۀ سوزان فاطمهست
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
چشمان قدسیان همه گریان فاطمهست
ماندهست ذوالفقار علی در نیام صبر
قلب خدای صبر، پریشان فاطمهست
شرمنده شد علی ز پیمبر که گفته بود
شیر خدا همیشه نگهبان فاطمهست
#حاج_محمودکریمی
#فاطمیه
مدینه کوفه ی اول چو غرق شد در خواب
خموش گشت و خموش و فتاد از تب و تاب
به زیر نور کمی از هلال نازک ماه
برای غسل علی آب می کشید از چاه
حسن چو بغض فرو برد شور و شینش را
به سینه داشت سر زینب و حسینش را
رها ز چلّه ی دل تیر آه می کردند
به جسم خسته ی مادر نگاه می کردند
علی یکایک گل های خویش را بوسید
به گریه گفت مبادا بلند گریه کنید
کننده ی در خیبر پس از ثنای خدا
شروع کرد به غسل و بگفت یا زهرا
برای شستن آن یاس نیلی پرپر
فتاد لرزه به دست خدایی حیدر
به ساق اشک شرار دلش زبانه کشید
چو دست خویش بر آثار تازیانه کشید
همو که داشت به اطفال خود بسی تاکید
همو که گفت عزیزان من سکوت کنید
کشید دست ز غسل و به ناله و فریاد
سرش نهاد به دیوار و از نفس افتاد
علی بریده بریده گلایه کرد آغاز
که ای همیشه به هر مشکلی مرا هم راز
منی که پیش تو یاقوت اشک می سفتم
منی که درد دل خویش با تو می گفتم
چه قدر ناله زدی بهر دست بسته شده
ولی نگفتی از این بازوی شکسته شده
#حاج_محمودکریمی