#خرابه_شام
دلِ دلداده را دلبستهی دلبر تصور کن
کمال عشق را عشقِ پدر _دختر تصور کن
دمِ صبح از سفر برگشتهای..،بابای عطشانم!
نمِ چشم مرا سرچشمهی کوثر تصور کن
بیا جای طَبَق سر رویِ پای دخترت بُگذار
لباسِ پاره ام را بالِشی از پَر تصور کن
شبیه پیرزن ها خَم شدم..،از بس لگد خوردم
بیا این دردِ پهلو دیده را مادر تصور کن
رسیده هر که دستش تاری از زُلف مرا کَنده
خودت این مختصر را جایِ موی سر تصور کن
ببین ردِّ کبودِ گونه ام را !..،زجر بَد می زد
شب و روز مرا اینگونه زجرآور تصور کن
سنان از خنده غش می کرد ، تا خولی هُلَم می داد
مرا بازیچه ی دستانِ مُشتی شَر تصور کن
نگو آن گوشواری که خریدی کو؟!..،کشید و بُرد
همین خونلختهی گوش مرا زیور تصور کن
ادای لکنتم را دختر شامی درآورده...
زبانم را زمان ترس از این بدتر تصور کن
شرارِ پشت بام خانه ای روی سرم می ریخت...
کبوتر را درون دود و خاکستر تصور کن
میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم...
گُلی را زیرِ دست و پای یک لشگر تصور کن
حجاب عمّهام زینب،عمو عباسِ من را کُشت...
برایش آستین پاره را معجر تصور کن!
چهها دیدند در بزمِ شرابِ شام،دخترهات...
میان مست ها بابا..،خودت دیگر تصور کن!
من از دنیای بی بابایِ فردا سخت می ترسم
همین شب را برای من شبِ آخر تصور کن
#بردیا_محمدی
.
#پنجم_صفر
کاری از دست کسی بر نمیاد
من خودم اینارو بیرون میکنم
نوه ی فاطمه ام خوب بلدم
من با گریه شامو ویرون میکنم
من دیگه طاقت دوری ندارم
بابامو اونجوری که بود بیارن
دیگه داره حوصلم سر میره ها
عمه بابامو بگو زود بیارن
اینقدر شما رو جای من زدن
که میخوام جای همه گریه کنم
عمه جون منو ببر یه گوشه که
بشینم یه عالمه گریه کنم
تا عمو بود یادته تو شهرمون
هیچ کسی سایمونو ندیده بود
گوشواره خوشگلامو پیدا کنید
همونا که داداشم خریده بود
عمه اینجایی یا رفتی عزیزم
اگه اینجایی یه لحظه میشینی؟
یه چیزی میگم به بابام نگیا
چشامم خوب نمیبینه میبینی؟
#حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#رسول_عسگری
.
#پنجم_صفر
میشود غصهی دوری تو سر دیر به دیر
سر به ما میزنی ای سر چه قدر دیر به دیر
غیر رأس پدر و رأس عمو در یک قاب
میرسند آه به هم شمس و قمر دیر به دیر
پدری که نگران است برایش دختر
باید اصلا برود هم به سفر دیر به دیر
تو ولی از سفرت دیر که برگشتی هیچ؛
باد هم از سرت آورد خبر دیر به دیر
زود پژمرده شود گونهی دختر بچه
برسد از پدرش بوسه اگر دیر به دیر
طعم آن بوسهی آخر به لبم مانده ولی
حل شود در لب خشکیده شکر دیر به دیر
این چه وضعی است؟ برای من دختر زشت است
بخورد شانه اگر موی پدر دیر به دیر
#خرابه_شام
#حضرت_رقیه
#مهدی_رحیمی_زمستان
.
#شعر_روضه_حضرت_رقیه
سوی سابق را ندارد دیده تارم پدر
همچو ابرم در نبودت سخت میبارم پدر
به گمانم عمه هم از دست من خسته شده
بعد تو بر دوش او افتاده هر کارم پدر
دست در دست پدر رد شد از اینجا هر کسی
با غرور دخترانه گفت که، دارم پدر
این که هم بازی ندارم حوصله بر میشود
بیشتر سرگرم زخم طاول و خارم پدر
تو خودت گفتی که می آیی بیا پس زودتر
تا نداده بیشتر این زجر آزارم پدر
من که بوده بالشم نرمی دستان عمو
حال سر بر سنگ این ویرانه میذارم پدر
من که نازم را عمو عباس روزی میکشید
در طناب سلسله حالا گرفتارم پدر
من دگر از تو النگویی نمیخواهم بیا
بیشتر از هر کجا ترسان ز بازارم پدر
من به عشق اینکه یک بار دگر میبینمت
از سر شب تا طلوع صبح بیدارم پدر
تو فقط یک لحظه از نیزه به آغوشم بیا
تا ببینی از لبت لب بر نمیدارم پدر
#خرابه_شام
#بهمن_ترکمانی
#حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم