eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
اشعار "آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی، فاطمه‌وار می‌رسد زانوي شاهزاده‌ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می‌رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می‌رسد دار و ندار فاطمه، گوهر ناب مصطفی به كربلا حسين با دار و ندار می‌رسد خامس آل پنج تن، همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می‌رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می‌رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می‌رسد رونق کار مأذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می‌رسد "رونق باغ می‌رسد، چشم و چراغ می‌رسد" "عنبر و مشک می‌دمد" دولت يار می‌رسد وزير اعظم حسين آيه‌ی محكم حسين صاحب پرچم حسین آن جلودار می‌رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می‌رسد رفت قرار ناگهان، از دل خواهر حسین در نظرش همه جهان تیره و تار می‌رسد پرده کنار می‌رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می‌رسد "چاک شده است آسمان غلغله‌ای‌ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار می‌رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان‌ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می‌رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می‌رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار می‌رسد لحظه‌ی تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می‌رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ‌تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می‌رسد وقت نفس نفس زدن، زمان دست و پا زدن ناله‌ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می‌رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می‌رسد گوش زمین و آسمان می‌شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می‌رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می‌رسد شاعر:
رنگ آسمون چرا اینجوریه؟ صبحه یا که شب شده، اینجا کجاست؟ عمه من کی خوابیدم تو یادته؟ خواب بد دیدم بگو بابا کجاست؟ خوابه یا بیداریه این لحظه‌ها؟ خیمه‌مون عمه مگه اینجا نبود؟ جمعمون چرا پراکنده شده؟ از کجا داره میاد این بوی دود؟ راستی گهواره چی شد؟ علی کجاست؟ دل من پَرمیکشه واسه نگاش توی آغوش کی خوابش می‌بره؟ کی الان می‌خونه لالایی براش؟ عمه از علقمه نیمده عمو؟ مشک پُر آب عمو جونم کجاست؟ دل من تنگه برای دیدنش این سر کیه که روی نیزه‌هاست؟ چی می‌خوای از جون من مرد عرب؟ دیگه من چیزی ندارم به خدا! شعله‌های دامنم رو می‌بینی؟ خسته‌ام دنبال من دیگه نیا اومدی خاموش کنی دامنمو؟ لطفتو حتماً به بابا جون میگم توی مشک تو یه ذره آب هست؟ واسه بابا ببرم تشنه‌اس یه کم آخه من کار بدی کردم مگه که منو زندونی کردن کوفیا؟ تو می‌دونی چیه این بزم شراب؟ حرفشون رو من نمی‌فهمم چرا؟ من نمی‌دونم چرا تو شهر شام نون و خرما یه نفر به ما می‌داد؟ من نخوردم لقمه‌ای از این غذا آخه خیلی بوی کهنگی می‌داد کی میگه که من زبونم می‌گیره؟ خیلی هم شیرین زبونم عمه جون خیلی وقته با کسی حرف نزدم آخه من بی همزبونم عمه جون عمه، تو، شطرنج، میدونی چیه؟ یا که اون طشت طلا واسه کیه؟ خیزران دیگه چرا تو دستشه؟ این‌همه گریه دیگه واسه چیه؟ واسه چی به ماها میگن خارجی؟ من مسلمونم، مگه نه عمه‌جون؟ این لباسا خنده داره؟ پس چرا تا منو دیدن شرو(ع) شد خنده‌شون؟ عمه این سر کیه پیش منه؟ چقدم موی سرش خونی شده این سر خونیه بابای منه؟ میگما اینجا چراغونی شده! کی رگای گردن تو رو برید؟ کی یتیمی رو برای من نوشت؟ عمه میگه رفتی تو پیش خدا! چطوری تنهایی رفتی توو بهشت؟ التماست می‌کنم منو ببر راحتم کن از غم و از اضطراب دخترت رو تو دیگه تنها نذار با یه دنیا از سؤال بی جواب شاعر:
رنگ آسمون چرا اینجوریه؟ صبحه یا که شب شده، اینجا کجاست؟ عمه من کی خوابیدم تو یادته؟ خواب بد دیدم بگو بابا کجاست؟ خوابه یا بیداریه این لحظه‌ها؟ خیمه‌مون عمه مگه اینجا نبود؟ جمعمون چرا پراکنده شده؟ از کجا داره میاد این بوی دود؟ راستی گهواره چی شد؟ علی کجاست؟ دل من پَرمیکشه واسه نگاش توی آغوش کی خوابش می‌بره؟ کی الان می‌خونه لالایی براش؟ عمه از علقمه نیمده عمو؟ مشک پُر آب عمو جونم کجاست؟ دل من تنگه برای دیدنش این سر کیه که روی نیزه‌هاست؟ چی می‌خوای از جون من مرد عرب؟ دیگه من چیزی ندارم به خدا! شعله‌های دامنم رو می‌بینی؟ خسته‌ام دنبال من دیگه نیا اومدی خاموش کنی دامنمو؟ لطفتو حتماً به بابا جون میگم توی مشک تو یه ذره آب هست؟ واسه بابا ببرم تشنه‌اس یه کم آخه من کار بدی کردم مگه که منو زندونی کردن کوفیا؟ تو می‌دونی چیه این بزم شراب؟ حرفشون رو من نمی‌فهمم چرا؟ من نمی‌دونم چرا تو شهر شام نون و خرما یه نفر به ما می‌داد؟ من نخوردم لقمه‌ای از این غذا آخه خیلی بوی کهنگی می‌داد کی میگه که من زبونم می‌گیره؟ خیلی هم شیرین زبونم عمه جون خیلی وقته با کسی حرف نزدم آخه من بی همزبونم عمه جون عمه، تو، شطرنج، میدونی چیه؟ یا که اون طشت طلا واسه کیه؟ خیزران دیگه چرا تو دستشه؟ این‌همه گریه دیگه واسه چیه؟ واسه چی به ماها میگن خارجی؟ من مسلمونم، مگه نه عمه‌جون؟ این لباسا خنده داره؟ پس چرا تا منو دیدن شرو(ع) شد خنده‌شون؟ عمه این سر کیه پیش منه؟ چقدم موی سرش خونی شده این سر خونیه بابای منه؟ میگما اینجا چراغونی شده! کی رگای گردن تو رو برید؟ کی یتیمی رو برای من نوشت؟ عمه میگه رفتی تو پیش خدا! چطوری تنهایی رفتی توو بهشت؟ التماست می‌کنم منو ببر راحتم کن از غم و از اضطراب دخترت رو تو دیگه تنها نذار با یه دنیا از سؤال بی جواب شاعر:
خنجر نمی‌بُرَد! هر چه دوباره می‌زند آخر نمی‌بُرَد! این بار سوم است سر را به روی زانوی مادر نمی‌برد؟! انگار چشم تیغ افتاده در نگاه پیمبر نمی‌برد! از شرم مجتبی‌ست؟ یا این که پیش دیده‌ی حیدر نمی برد؟! حتماً به حرمتِ آن بوسه‌های آخر خواهر نمی‌برد آبش نمی‌دهید؟ شاید برای خشکی حنجر نمی‌برد! والشّمسُ کُوِّرَت خنجر در این هیاهوی محشر نمی‌برد شاید که تیز نیست! این خنجر شکسته از این ور نمی‌برد؟ شد ضربه‌ی دهم هر چه تلاش می‌کند آخر نمی‌برد قبله کدام سوست؟ این گونه از شکار کسی سر نمی‌برد این بار آخر است این آخرین تلاشِ لبِ کُندِ خنجر است ضربه دمادم است «سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است» این بار آخر است از بین قتلگاه نگاهش به خواهر است ضربه دمادم است سر پنجه‌های شمر در این زلفِ درهم است این بار آخر است این آخرین صدای لب خشک خنجر است ضربه دمادم است پیوسته و مداوم و پشت سر هم است اصرار می‌کند هی می‌زند به حنجر و تکرار می‌کند از دورتر سنان یک نیزه را سریع فرو کرد در دهان این بار می‌بُرد این خنجر شکسته به اصرار می‌بُرد از پشت می‌بُرد با تیغ کُندِ خود نه که با ..... می‌بُرد این شمر لعنتی مشغول کشتن تو شده چند ساعتی تیغ از قفا برید مشغول ذکر بودی و او بی هوا برید مادر نداشتی «ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی» بر طبل می‌زدند بر پای اسب‌ها همگی نعل می‌زدند خولی ز راه دور هی فکر می‌کند به سر و سرخی تنور پیچید در جهان فریاد واحسین حسینا حسین جان....
خنجر نمی‌بُرَد! هر چه دوباره می‌زند آخر نمی‌بُرَد! این بار سوم است سر را به روی زانوی مادر نمی‌برد؟! انگار چشم تیغ افتاده در نگاه پیمبر نمی‌برد! از شرم مجتبی‌ست؟ یا این که پیش دیده‌ی حیدر نمی برد؟!   حتماً به حرمتِ آن بوسه‌های آخر خواهر نمی‌برد آبش نمی‌دهید؟ شاید برای خشکی حنجر نمی‌برد! والشّمسُ کُوِّرَت خنجر در این هیاهوی محشر نمی‌برد شاید که تیز نیست! این خنجر شکسته از این ور نمی‌برد؟ شد ضربه‌ی دهم هر چه تلاش می‌کند آخر نمی‌برد قبله کدام سوست؟ این گونه از شکار کسی سر نمی‌برد این بار آخر است این آخرین تلاشِ لبِ کُندِ خنجر است ضربه دمادم است «سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است» این بار آخر است از بین قتلگاه نگاهش به خواهر است ضربه دمادم است سر پنجه‌های شمر در این زلفِ درهم است این بار آخر است این آخرین صدای لب خشک خنجر است ضربه دمادم است پیوسته و مداوم و پشت سر هم است اصرار می‌کند هی می‌زند به حنجر و تکرار می‌کند از دورتر سنان یک نیزه را سریع فرو کرد در دهان این بار می‌بُرد این خنجر شکسته به اصرار می‌بُرد از پشت می‌بُرد با تیغ کُندِ خود نه که با ..... می‌بُرد این شمر لعنتی مشغول کشتن تو شده چند ساعتی تیغ از قفا برید مشغول ذکر بودی و او بی هوا برید مادر نداشتی «ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی» بر طبل می‌زدند بر پای اسب‌ها همگی نعل می‌زدند خولی ز راه دور هی فکر می‌کند به سر و سرخی تنور پیچید در جهان فریاد واحسین حسینا حسین جان....