برای #زائرین_مدینه ، #قبرستان_بقیع ، #حج
بقیعا السلام ای تربت عشق
سلام ای بارگاه غربت عشق
سلام ای خاک پاکت نورباران
سلام ای مرقد زهرا تباران
سلام ای مهد زوار خدایی
انیس دردهای مجتبائی
سلام ای ناظر تُبلی السرائر
دلیل غربت سجاد و باقر
سلام ای قبلهی دلهای عاشق
سلام ای بوستان پاک صادق
فدای آن زمین و آسمانت
که چندین گنج داری در نهانت
که گفته بارگاهت خشت خشت است
که خاکت بهتر از باغ بهشت است
تو باب باب جبریل امینی
زیارتخانهی اُم البنینی
نشان از عطر و بوی یاس داری
که در خود ریشهی عباس داری
گلی که میدهد بوی علی کیست؟
گلی جز فاطمه بنت اسد نیست
انیس گنبد خضرا تو هستی
قرین تربت زهرا تو هستی
تو سفرهدار مهمانی عزیزی
غبار مهدوی بر سر بریزی
کنی هر روز و شب تجدید عهدی
به یک بوسه زخاک پای مهدی
بقیعا در دل شهر مدینه
تویی تنها انیس زخم سینه
تو تنها شاهد صوت الحزینی
شنیدی نالۀ فضه خذینی
بده اذن دخولی تا بیائیم
به مژگان آب و جارویت نمائیم
#محمود_ژوليده
برای #زائرین_مدینه ، #قبرستان_بقیع ، #حج
باز كن بر روى من آغوش جان را، اى بقیع
تا ببینم دوست دارى میهمان را، اى بقیع
خاكى اما برتر از افلاك دارى جایگاه
در تو مىبینم شكوهِ آسمان را اى بقیع
پنج خورشیدِ جهانافروز در دامان توست
كردهاى رشك فلك این خاكدان را اى بقیع
میرسیم از گرد ره با كوله بار اشك و آه
بار ده این كاروانِ خستهجان را اى بقیع
جز تو غمهای على را هیچ كس باور نكرد
میکشى بر دوش خود بارى گران را اى بقیع
باز گو با ما، مزار كعبهی دلها كجاست
در كجا كردى نهان آن بینشان را اى بقیع
قطره اى، اما در آغوش تو دریا خفته است
كردهاى پنهان تو موجى بیکران را اى بقیع
چشم تو خون گرید و «پروانه» مىداند كجاست
چشمهی جوشان این اشكِ روان را اى بقیع
#محمدعلى_مجاهدى
برای #زائرین_مدینه؛ #قبرستان_بقیع؛ #حج
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهی زیارت دلخواه دادهاند
صدها هزار سوختهدل بود از میان
در روضهی مدینه تو را راه دادهاند
سوگند میخورم به گل روی مجتبی
این جا به خار، منزلت و جاه دادهاند
این لحظهها غنیمت عمر من و شماست
غفلت مکن که فرصت کوتاه دادهاند
شیرینیِ زیارتت از شیر مادر است
این جلوه را ز پرتو آن ماه دادهاند
منت خدای را که به ما پَر شکستگان
پروانهی عروج در این ماه دادهاند
فیض حضور دوست به قدر خلوص ماست
گاهی گرفتهاند ز ما، گاه دادهاند
از غربت بقیع به چشم و دل شما
باران اشک و بارقهی آه دادهاند
یعقوبوار از چه نگرید پیامبر
وقتی به چار یوسف او چاه دادهاند
سوغات ما به سوی وطن عطر فاطمهست
عطری که با نسیم سحرگاه دادهاند
#محمدجواد_غفورزاده
برای #زائرین_مدینه؛ #قبرستان_بقیع؛ #حج
آتش بزن ای غم تمام پیکرم را
لبریز کن از خونِ دل، چشم ترم را
ای آه و ناله! راه بغضم را بگیرید
تا پنجۀ بغضی نگیرد حنجرم را
خانه خرابم کرد سیل اشک، وقتی
کردم نظاره تربت پیغمبرم را
بگذار تا از غربت زهرا بگویم
بر پنجرههای بقیع او سرم را
ای کاش چون پروانهای در ماتم او
آتش بسوزاند همه بال و پرم را
اینجا چرا گلچین به گل زد تازیانه؟
این غم شراره زد دل غم پرورم را
هرگز نمیبخشم تو را شهر مدینه
من در کجا جویم مزار مادرم را؟
آتش مزن بر دفتر شعر «وفائی»
ای اشکِ غم! رنگین نمودی دفترم را
#سیدهاشم_وفایی