eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
نفس سخت تو آنقدر نفسگیر شده! که علی پای دم و بازدمت پیر شده قدر یک پلک زدن بود تمام نه سال چقدر زود ‌کنار تو زمان دیر شده چند ماهی که به نان و نمکم لب نزدی از همه زندگی خویش علی سیر شده و به خورشید قسم! آیه‌ی واللیلِ غلاف شب‌به‌شب بر روی بازوی تو تفسیر شده کم کم از حجم تنت کم شدن و آب شدن از ورم‌های دو پهلوست که تکثیر شده خواب دیدم که سوی شیشه‌ی ما سنگ زدند همه کابوس علی بود که تعبیر شده ای که بالای سر عرش خدا جا داری زیر پا دیدمت و اشک سرازیر شده ظاهراً جسم تو را غسل مطهر کرده باطناً آب سر مسح تو تطهیر شده
وقتی به ذره‌اش نظری بوتراب کرد رفت آسمان و کار همان آفتاب کرد از شاه‌زادگی‌ست کنیزی به صرفه‌تر تا از طریق عشق حساب و کتاب کرد مشغول خرد کردن بار گناه بود تا گندمی برای بتول آسیاب کرد آب وضوی فاطمه را بر دهان کشید در گوشه‌ی حیاط که میل شراب کرد خود را در این قیاس به سلمان رسانده‌بود حیدر چنان‌چه فِضّتنایش خطاب کرد حق در نزول سوره‌ی انسان پس از سه روز او را ز خانواده‌ی مولا حساب کرد یک عمر دشمنان خدا را نه با گزاف با آیه‌های مصحف قرآن عتاب کرد مانند سیر و سرکه دلش جوش می‌زده‌‌ست با فضةُ خُذینیِ بانو شتاب کرد تکلیف داشت تا برود پشت در ولی وقتی که رفت ، قلب علی‌ را کباب کرد
سر سرودن اجلال تو قلم عاجز تو را برای تصور خیال هم عاجز خدا که بر تو فرستاده صد هزار درود چه عاشقانه برایت سه آیه شعر سرود! «حضور خلوت انس‌ست و دوستان جمع‌ند» به پاس جلوه‌ی تو اهل آسمان جمع‌ند به دور نقطه‌ی تو گشته‌اند دایره‌ها و می‌روند به قربان تو مخدّره‌ها تمام عرش معلّا شده‌ست مشتاقت نشست آسیه از شوق ، پای قنداقت برای ماه خدیجه ، ستاره آمده‌است زنان مکّه ببینید ساره آمده‌است میان بیت محقّر خدیجه تنها نیست رسید مریم و دیگر خدیجه تنها نیست و با رسیدن کلثومْ خواهر موسی رسیده‌اند ز جنت تمام قابله‌ها فراتر از تو برای خدیجه ثروت نیست که گرم مادری‌ست و پی تجارت نیست تویی بهشت چنین و چنان پیغمبر تو سیب گاز زده در دهان پیغمبر نفس نفس پی یک گنج می‌رود با تو پیمبری که دلش غنج می‌رود با تو پیمبری که تو را دلبر خودش خوانده‌ یتیم مکّه تو را مادر خودش خوانده «سروشِ عالمِ غیبم چه مژده‌ها داده‌ست» خوشا به تو که عروسیّ و او که دامادست جواب خواستگاران تو بلی نشود مراد قلب تو آخر به جز علی نشود تویی که رخت عروسی به رهگذر دادی «ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادی» «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود» انار خواستنش هم برای سائل بود تویی دچار علی و علی دچارترست و نام تو دم پیکار ، ذوالفقارترست و از دهان خداوند این کلام پرید جهان به یمن قدوم تو آمده‌ست پدید «تو را به کار جهان گرچه التفات نبود» شدی شهید ، وگرنه تو را ممات نبود شبیه داغ دلت داغ نیست ای مادر میان کوچه خدا هم گریست ای مادر
یا امام هادی (ع) جریان نور پیداست در بدو جاده‌ی تو زد روی دست خورشید روی گشاده‌ی تو در کوره راه دنیا فانوس تو نشان شد پای درخت توحید مهر تو نردبان شد ای تاجدار تقوا! اخلاص تو شعف داشت بر تخت پادشاهان نعلین تو شرف داشت گرچه به دید دشمن کم بود یاور تو صدها فرشته بودند در بین لشگر‌ تو شب رخ نشان نمی‌داد با می به پیش نورت گر می‌چشید قدری از باده‌ی طهورت ویرانه بوستان شد گل غنچه داد و خندید شد سرَّ مَن رَءایت تا سامرا تو را دید مشیِ زیارت تو در جامعه سیاسی‌ست واژه به واژه دیدیم ، دَرست علی‌شناسی‌ست لاهوتیان شنیدند فریاد سوزناکی تا عرش پر گشودی با جانماز خا‌کی بر چهره‌ی گدایان چشمان تو عطا کرد اعجاز دست‌هایت خاشاک را طلا کرد عبد العظیم یک عمر در راه تو فنا شد از فیض بی کرانت ری کربلای ما شد هرچند عاقبت شد زهری وبالت آقا دستی نرفت سوی اهل و عیالت آقا پاهای خواهرت را در سلسه ندیدند نسوان خانه‌ات را با حرمله ندیدند
یا امیرالمومنین (ع) دستش از نور خدا ماند سراسر خالی آن اذانی که شد از اشهد حیدر خالی کعبه‌ای که علی از آن نتراود بیرون صدفی می‌شود از نعمت گوهر خالی تا چهل خانه اگر سیر نشد همسایه همچنان پهن شود سفره‌ی حیدر خالی دست خالی احدی از در این خانه نرفت ماند از عدل ولی دست برادر خالی شانه‌ی فنّ بیان در سخنش خالی کرد تا که از نقطه‌ شده بر سر منبر خالی دست خود را که سوی قبضه‌ی شمشیرش برد همه دیدند که شد آن‌سوی لشکر خالی آنکه در جنگ سری داشت میان سرها رفت از پیش علی با تنی از سر خالی هر نود زخم تنش روز اُحد اذعان کرد با علی که نشود پشت پیمبر خالی نامه‌ای نغز و بلیغ است ولی بی امضا هر اذانی که شد از اشهد حیدر خالی
یا موسی‌بن جعفر(ع) قربْ چنگ‌ انداخته قوسِ گریبان تو را عرشْ روی خود کشیده خاک دامان تو را ساحت آغوش تو آنقدرها تنگ‌ست و سخت آرزو دارم ببینم کنج زندان تو را یک طرف بغداد و یثرب ، یک طرف ایران و مصر ای بنازم برکت هر گوشه‌ی خوان تو را پابرهنه سوی تو چون بشرِحافی می‌دوم تا بیابم راه و رسم پای‌بندان تو را مال خود را داد و عشقت را خرید و سود کرد این تجارت کرده ثروتمند ، صَفوان تو را گوش هارون کر! دل خلق خدا تخت تو بود کور باد آن‌که ندید اجلال پنهان تو را در سیه‌چال آینه در آینه شفّاف شد تا که یک بدکاره‌ دیده نور ایمان تو را سلسه هر شب به پاهایت توسل کرده‌است حاجتش امّا به هم زد ساق ارکان تو را لقمه‌ی افطار تو شلّاق سِندی بوده‌است ای خدا لعنت کند مرد نگهبان تو را از همان بالا ملائک غرق حسرت دیده‌اند بر سر دوش غلامان جسم بی‌جان تو را وای از آن تشییع پیکر در زمین کربلا اسب‌ها بردند با خود جدّ عریان تو را
امام سجاد (ع) با کلامش خبر گذاشته‌است در عوالم اثر گذاشته‌است با مناجات سوی شهر خدا رو به هر بنده در گذاشته‌است منتی در رساله‌های حقوق به حقوق بشر گذاشته‌است پی درمان درد اگر هستی نسخه را در سحر گذاشته‌است باقیاتی برای خلق‌الله گنج خمس عشر گذاشته‌است بین سجاده مهر او ؛ یعنی در صدف یک گهر گذاشته‌است پینه‌ی مهر بر جبین دارد یا که خورشید اثر گذاشته‌‌است سر او خم نشد مقابل ظلم سجده‌ها پشت سر گذاشته‌است او که آقای ساجدین بوده سجده‌هایش شکوه دین بوده آسمان‌ست و ساحتش این‌ست آفتاب‌ست و طلعتش این‌ست دوش او از طناب همیان زخم اثرات سخاوتش این‌ست پیرهن می‌خرید و می‌بخشید مرد بخشنده عادتش این‌ست رنگ او می‌پرید وقت نماز رنگ‌وبوی عبادتش این‌ست صفحات «مکارم‌الاخلاق» گفت: جنس نجابتش این‌ست بود بیمار کربلا امّا به خدا دین ، سلامتش این‌ست مملو از اشک بود ظرف وضوش ماجرای طهارتش این‌ست خطبه‌اش تیغ زد به حنجر ظلم آری آری رسالتش این‌ست کار نهضت به سود حق برگشت با دم خطبه‌اش ورق برگشت
امام صادق (ع) شریعت روی چشمش می‌کشد گَرد کلامت را طریقت می‌کند آویزه‌ی گوشش پیامت را در این دنیای مکّار و در این دنیای و تهمت‌زا صداقت همچنان سرمشق می‌گیرد مرامت را قلم در دست تو شمشیر برّان شد بدون بی‌شک بدین‌گونه به پا می‌کردی اسباب قیامت را به دینار و به درهم باشد آزادند خدّامت ولی با نرخ دل دربند خود کردی غلامت را اگر هارون مکّی در تنور عاشقی گل کرد شنید از راه گوش جان خود برداً سلامت را دل شب روی سجّاده در آغوش خدا بودی که دشمن دید روی نردبان اوج مقامت را میان خانه آتش از خجالت آب شد اصلاً همین‌که عدّه‌ای پامال کردند احترامت را تنت در شعله بود اما دلت آتش گرفت آنجا به یاد آورده‌بودی دختر خیر‌الانامت را تو را ای‌ خون‌جگر! تا کاخ ملعون با چه وضعی برد بمیرم با نمک آغشته می‌کرد التیامت را همیشه عطر سیب از مقتل چشم تو می‌آمد شمیم کربلا پر کرده‌ بود از بس مشامت را سر نوحوای‌ تو با یاد جدّت نوحه می‌خوانیم خدا از ما نگیرد برکت رزق مدامت را
ورود کاروان سیدالشهدا(ع) به کربلا هر که دارد سر همراهی ما بسم الله آری اینجاست همان کرببلا بسم الله سرنوشتی که همیشه پی من بود رسید نینوا! قاضریه! لحظه‌ی موعود رسید اکبر و قاسم و عباس چه بزمی دارند خیمه‌های علویّات چه نظمی دارند آی حَجّاج! اذانی دم درگاه بگو اشهدُ اَنّ عَلیً وَلی‌الله بگو مشکِ پر آب بیارید از آن رود فرات تا که لب تشنه نماند حرم فاطمیات یک رکاب خوشی از بهر نگین بگذارید عزت قافله را روی زمین بگذارید دشت از شوکت ناموس خدا ریخت بهم کربلا کرببلا کرببلا ریخت بهم کوه می‌لزرد از این خشم علی اکبر من شمس با شرم بتابد به علی اصغر من شب به شب در پی اجلال کواکب باشید دخترانم چه لطیف‌‌ند! مراقب باشید از حیای رخ‌شان آینه تشکیل شده فرش پاهای سکینه پر جبریل شده ای اباالفضل بیا آینه گردانی کن تیغ بردار ، تو از خیمه نگهبانی کن لاله‌ای در وسط باغ و چمن می‌خندد این رقیه‌ست که بر شانه‌ی من می‌خندد اگر امروز به دل واهمه و تشویش است ناله و گریه پس از روز دهم در پیش است نکند روز شبیخون ز دل شب بخورد چشم مردان به سراپرده‌ی زینب بخورد گرچه غم ، قافله را بی‌ سر و سامان بکند نکند خواهر من زلف پریشان بکند گرچه آوارگیِ شام ، هراسم باشد روی نیزه به نوامیس ، حواسم باشد نگرانیّ من از حال رباب‌ست رباب بدترین جای سفر بزم شراب‌ست شراب داغ این‌ نیست که اموال به غارت برود داغ این‌ست که زینب به اسارت برود
یا قاسم بن حسن(ع) به حکم گیسوی معشوق ، دار یعنی این به سوی مرگ دویده ، عیار یعنی این حسین دست خودش را گذاشت بر سر او آهای خسته دلان! سایه‌سار یعنی این نوشته‌اند در آغوش هم گریسته‌اند که عشق‌بازی بین دو یار یعنی این اگرچه سن‌ کمی داشت سوی میدان رفت که نوجوان حسن ، شهریار یعنی این رجز که خواند: انابن‌الحسن وَ سبطِ نبی به رخ کشیدن ایل و تبار یعنی این به وقت قتل عدو بند کفش او وا بود بگو به صید که شوق شکار یعنی این به باد داد همه دودمان ازرق را آهای اهل عرب! تارومار یعنی این چقدر سر به روی خاک ریخت شمشیرش که تازه ارثیه‌ی ذوالفقار یعنی این زمان‌ گفتن تکبیر آن عموهایش به کوفه گفت: ببین! افتخار یعنی این میان معرکه قاسم هزار دانه شده هزار دانه‌ی خونین ، انار یعنی این حسین ماند که با پیکرش چکار کند؟ که حال زار دمِ کارزار یعنی این به استغاثه‌ی قاسم نشد جواب دهد نشد جواب دهد اضطرار یعنی این پناه عالمیان آه بی‌پناه شده‌ست ببین که معرفت روزگار یعنی این
حضرت محسن (ع) به قصد عشق که آمیخت با خطر پنهان به پای شمع خودش سوخت بال و پر پنهان چو عاشقان در گوشی همیشه حرف زنند نگفت فاطمه چیزی به او مگر پنهان قیام فاطمه باید سر و صدا می‌کرد شکست شیشه‌ی او ، پخش شد خبر پنهان و قرن‌هاست که نامش نشسته بر لب ما کسی که بود سراسر ز هر نظر پنهان شبیه گنج به گنجینه‌ای که در پستوست جنین میان صدف شد چنان گهر پنهان خوشا که بطن بتول‌ست جایگاه پسر که بین آتش و مادر شده سپر پنهان اگرچه ضربه به محسن زدند ، درواقع سه شعبه خورد به ششماهه پشت در پنهان شبیه نامه‌ی سربسته پاره‌اش کردند مزار محسن اگر گشت مختصر ؛ پنهان
امام حسن عسکری (ع) السلام علیک یا خورشید پرتو سُرَّ مَن رَای از توست ای امام جوان گند‌م‌گون! برکت نان سفر‌ه‌ها از توست دشمنت با وجود کینه‌ی خود به مقام تو اعتراف کند آمد و رفت سال‌ها ، کعبه نشد آخر تو را طواف کند درِ گوشی همیشه حرف زدی نشنود تا که گوش پشت درت یکی از یار‌های نامه‌برست مرد روغن فروش پشت درت حلقه‌‌ی ارتباطیِ شیعه از سیاسی‌ترین رویّه‌ی توست برق شمشیر تو درخشان‌ و سبک پیکار تو تقیّه‌‌‌ی توست زیر پاهای خاکی‌ات آقا! صدر هفت‌آسمان عشّاق‌ست تا در این شهر در محاصره‌ای سامرا پادگان عشّاق‌ست اهل دنیا تو را نفهمیدند سر مستور عسکری این‌ست شیعیان مثل باده می‌جوشند کار انگور عسکری این‌ست ادعامان کشیده سر به فلک در مسیرت چه راه نابلدیم! مانده حالا به درک تو برسیم ورقی بر صحیفه‌ات نزدیم در حدیثی اشاره‌ی نابی به علامات مومنین کردی شیعه هم جاده جاده راه افتاد تا سفارش به اربعین کردی