#حضرت_رقیه
#مرثیه_حضرت_رقیه
لیله ي قدرم و تنها سحرش را دارم
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم
دختر شاهم و اما فقط از این دنیا
پای زخمی شده و چشم ترش را دارم
خواستم پر بزنم زود به یادم آمد
من از آن بال فقط چند پرش را دارم
بزند یا نزند فرق ندارد شلاق
طاقت سختی هر دردسرش را دارم
شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم
نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم
سرزده آمده مهمان و در این استقبال
گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم
زیر قولش نزده عمه ببین بالش را
گفت باشد تو برو ! دور و برش را دارم
آن همه حامی من بود ولی از این راه
به تنم ضربه ي چندین نفرش را دارم
من نگویم چه شده چون خبرش را داری
تو نگو از لب خونین خبرش را دارم
عمه باید بروم وقت خداحافظی است
نگرانم نشوی! همسفرش را دارم
شاعر:
#علیرضا_لک
.
#شب_سوم_محرم
لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم
دختر شاهم و اما فقط از این دنیا
پای زخمی شده و چشم ترش را دارم
خواستم پر بزنم زود به یادم آمد
من از آن بال فقط چند پرش را دارم
بزند یا نزند فرق ندارد شلاق
طاقت سختی هر درد سرش را دارم
شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم
نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم
سرزده آمده مهمان و در این استقبال
گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم
زیر قولش نزده عمه ببین بالَش را
گفت باشد تو برو! دور و برش را دارم
آن همه حامی من بود ولی از این راه
به تنم ضربه ی چندین نفرش را دارم
من نگویم چه شده چون خبرش را داری
تو نگو از لب خونین خبرش را دارم
عمه باید بروم وقت خداحافظی است
نگرانم نشوی! همسفرش را دارم
#علیرضا_لک
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹جمله آخر🔹
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمیخواست، فرات!
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟
خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد...
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما...
دست یک نیزه بر آن حلق مطهر...
#علیرضا_لک
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_ولادت
بر عالم سرما زده گرما دادند
خورشيدترين! تو را به دنيا دادند
با سجده و سجاده چهل روز گذشت
تا عاقبت آن سيب خدا را دادند
مفهوم حقيقی حياتی بانو!
با تو به زمين معنی و معنا دادند
تا اينكه به سوی آسمانها بپريم
با نام شما به بالمان پا دادند
بامعجزهی كنيز چشمان شما
هی مرده گرفتند و مسیحا دادند
ای قبلهی لبهای محمد، زهرا
سر سبزی طوبای محمد، زهرا
تسبيح خدا كه از ازل میكردی
سجده به هو عزوجل میکردی
در لحظهی ناب سحر هر جمعه
ياد همهی اهل محل میكردی
با شهد نگاه مهربانت هر روز
تلخی زمانه را عسل میكردی
لبخند كه میزدی همه غمها را
در چشم علی چه زود حل میكردی
يک دست به آسياب سنگی با درد
با دست دگر بچه بغل میكردی
زحمتكش خانهی علی! يا زهرا
مهتاب شبانهی علی! يا زهرا
تو فاطمه هستی و كسی كوثر نيست
از رتبهی قدسی تو بالاتر نيست
تا روز ابد اگر بماند دنيا
غير از تو كسی همنفس حيدر نيست
ای شأن نزول همهی آيينها
بیمعرفت مهر تو پيغمبر نيست
هر روز میآيد دم در بابايت
يعنی احدی از گل من بهتر نيست
اين واجب عينی است ببوسد دستت
اين مهر پدر به ناز يک دختر نيست
يعنی كه تویی بانی خلقت زهرا
يعنی كه تويی راه سعادت زهرا
ای بال و پر فرشتهها دور و برت
اي حور زمين كه آسمان زير پرت
با پای ورم كرده سر سجاده
هرگز نشود ترک دعای سحرت
صد بار شنيده شد كه پيغمبر گفت
ای روی دو پهلوم فدايت پدرت
خرمای بهشتی تورا میخواهد
اين معتكف دائمی پشت درت
تا حشر بماند به دل دنيامان
غمنامهی اين زندگی مختصرت
ای نالهی جانسوز مدينه! زهرا
خاكستر تو مانده به سينه! زهرا
بیتو همهی باغچههامان زردند
از داغ و غم دوشنبهها دل سردند
از روز سقيفه تا كه بازوت شكست
بر حرمت اين خانه بلا آوردند
با ضربهی يک غلاف بیشرم و حيا
ای وای بميرم چه كبودت كردند
تو رفتی و مادران اين داغ هنوز
مارا به بهانهی غمت پروردند
حالا همهی قبيلهات در به درند
كی در حرم امن تو بر میگردند
عجل لوليک تو بخوان! يا زهرا
اي مادر صاحب الزمان! يا زهرا
#عليرضا_لک
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
چشمهایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزلهی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمیگفت، فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقهاش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزهای از بغل آمد، زد و او را انداخت
اسبها تاخته و تاخته و تاختهاند
پس طبیعیست چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود، جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
#علیرضا_لک
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمیزد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمیخواست، فرات!
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟!
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟
خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
شعلهور میشود این داغ دوباره؛ وقتی
شیر در سینهی بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته، به خودش میگوید:
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
#علیرضا_لک