#امام_حسین_ولادت
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
روشن ترین ستاره ی دنیا رسیده است
این بار دوم است که شاعر نوشته است
خورشید خانواده ی زهرا رسیده است
دیروز نور شبّر و امروز هم به خاک
نور شبیرحضرت مولا رسیده است
در نیل غصه مانده بیا،مرده دل بیا
موسی رسیده است،مسیحا رسیده است
بیراهه رفته اید اگر اي رودهای اشک
راهی شوید،حضرت دریا رسیده است
دنبال کاروان ملائک پریده بود
جا مانده بین راه دلم یا رسیده است؟
شوق دلم نه شوق شفا مثل فطرس است
ميلش در آن هوا دو سه جرعه تنفس است
در آن هوا که بوی خدا میرسد از آن
در خانه ای که نور دعا میرسد از آن
اطراف گاهواره ی طفلی که نیمه شب
لالای جبرئیل خدا میرسد از آن
در آن هوا که فاطمه در آن نفس کشید
آنجا که عطر آل عبا میرسد از آن
ما را دخیل بر پر قنداقه اش کنید
قنداقه ای که شوق شفا میرسد از آن
در پشت درب خانه ی زهرا نشسته ایم
نجوای چند مرد گدا میرسد از آن
این خانه ی علی ست پسردار گشته است
آخر صدای گریه چرا میرسد از آن
شاید صدای گریه ی...نه کودکانه نیست
جز یا حسین زمزمه ی اهل خانه نیست
دنیا به دام نام شريفش فتاده است
دل نیست آن دلی که به او دل نداده است
روشن شده است طبق روايات اهل بيت
کار خداست؛ عشق به او بی اراده است
هرکس سوار کشتی عشقش نمیشود
سوگند میخورم که قیامت پیاده است
ما رعیتیم رعیت باغ ولایتیم
امشب شب تولد ارباب زاده است
شیرین شده ست با قدمش کام اهل بیت
هرچند این پسر نمک خانواده است
معراج جبرئیل شبی بوده است که
در پای گاهواره ی او سر نهاده است
یک شب مرا مجاور گهواره اش کنید
چون جبرئیل زائر گهواره اش کنید
جز آب چشم آب حیاتی نخواستم
جز شور اشک شهد نباتی نخواستم
جز معرفت به ساحت خاک قدوم او
من از خدای خود عرفاتی نخواستم
تنها کرامت قفس عشق اوست او كه
من از کسی مسیر نجاتی نخواستم
یک شب که سخت تشنه شدم از خدا به جز
گریه کنار نهر فراتی نخواستم
بی حسّ عطر سیب شب جمعه ی حرم
هرگز زیارت عتباتی نخواستم
امشب مدینه آمده پا بوس کربلا
امشب حسین آمده"حی علی العزا"
آمد حسین و اوج تألّم شروع شد
باران گریه جای تبسم شروع شد
آمد حسین و از شب میلاد، روضه اش
با گریه ی زنانه ی مردم شروع شد
آمد حسین و در سر هر کمتر از جوئی
عشق ری و حکومت گندم شروع شد
آمد حسین و در دل دریایی علی
با موج غصه هاش تلاطم شروع شد
در ذهن مادرانه ی زهرا که از پدر
از کربلا شنیده تجسم شروع شد
در قتلگاه، دردل نیزه شکسته ها
از حنجری بریده تکلم شروع شد
از زیر نیزه ها بدنم را در آورید
یک بوریا برای تن بی سر آورید
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_ولادت
گفتند بهشتي كه نباشي، برهوت است
ديديم كه اين مُلك ز فيضت ملكوت است
گفتند كه از تيرهي مردان بزرگي
ديديم تمام تو جلال و جبروت است
گفتند در آئين شما باده حرام است
ديديم مِي نام تو در جام قنوت است
هرجا سخن از حُسن تو آيد به ميانه
در كنج لب يوسفيان خال سكوت است
قافيه مهم نيست در آن بيت كه گفتند
الطاف خداوند به عشق تو منوط است
آيينهي الله نمايي، علي اكبر!
مستغرق در ذات خدايي، علي اكبر!
يک عده بر آنند كه قرآن كريمي
يک عده بگويند كه احسان قديمي
يک قوم تورا زادهي طوفان بشناسند
يک عده بگويند كه از نسل نسيمي
آنروز كه از راه رسيدي همه گفتند
تو نقطهي بسم الله رحمن و رحيمي
بايد كه تورا قبلهي راهش بشناسد
هر ديدهی بينايی و هر قلب سليمی
آيينهی پيغمبری و خَلقاً و خُلقاً
بايد همه گويند كه تو خُلق عظيمی
طوبا، هوس قامت رعناي تو دارد
عباس، دلش ميل تماشاي تو دارد
فارغ شده بازار دل از سود و زيانها
كالا به جز عشق تو ندارند دكانها
بي روحتر از هر جسدم بي غم عشقت
اي نام تو انگيزهی ضربِ ضربانها
آنجا كه پي حاكم شايسته بگردند
بايد سخن از مدح تو آيد به ميانها
محدود به يک عصر و زمان نيستي آقا
انديشهی تو ريشه دوانده به زمانها
مجموعهی علم و ادب و زهد و شجاعت!
بايد ز تو سرمشق بگيرند جوانها
الگوي جوان! اي پسر ارشد ارباب!
درياب گدا بر درتان آمده، درياب!
هرجا خبري غير تو باشد، خبري نيست
جز مهر تو در عمق دل ما اثري نيست
اي ميوهي شيرين درخت علويّون
شيريني شهد لب تو در شكري نيست
اي حضرت اربابِ ادب محضر ارباب
گر تو پسري، هيچكسي را پسري نيست
تو ميروی و پشت سر تو دلِ باباست
يك وقت نگويي پي من چشم تري نيست
داني كه چه آورده غمت بر دل بابا؟!
داغت به جگر هست وليكن جگري نيست
هر چند كه هر بند تو از بند جدا شد
برخيز كه باباي تو انگشت نما شد
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_ولادت
تو نور آمدي و شب ز خواب خوش پا شد
تو چشمه آمدي اما مدينه دريا شد
گل از گل همهي خانوادهات بشكفت
شكوفههاي نگاه تو تا شكوفا شد
دوباره دور و بر كوچهي بني هاشم
بهشت گمشدهی هر فرشته پيدا شد
ز بس ستاره براي زيارت آمده بود
شب تولد تو مثل روز زيبا شد
تو طعم نوبر فرزند را چشانيدي
به يمن آمدن تو حسين، بابا شد
همينكه در بغل مادر آمدي گفتند
بهشت زينت آغوش و دوش ليلا شد
حديث مجمر و اسپند را بخوان و ببين
كه چشمهاي حَسَد محو در تماشا شد
هزار مرتبه الله اكبر از قدّي
كه آرزوي بلنداي سرو و طوبا شد
هزار مرتبه الله اكبر از چشمي
كه مست از آن همه انگورهاي دنيا شد
هزار مرتبه الله اكبر از مويي
كه لطف مختصرش رفت و شام يلدا شد
هزار مرتبه الله اكبرت گويم
كه با صداي تو داوود مست و شيدا شد
تمام خِلقت و خُلقت شبيه پيغمبر
تمام ناز و نيازت شبيه زهرا شد
تويي تو يوسف يعقوبِ شهر پيغمبر
منم همانكه به يك غمزهات زليخا شد
علي اول نسل علي! علي يارت
كه هيبت تو تماماً علیِ اعلي شد
به شوق صوت اذانت به عرشِ گلدسته
چقدر مأذنه دلتنگ صبح فردا شد
::
پس از تو رفت دگر خير از سر عالَم
پس از تو خاك به فرق تمام دنيا شد
رشيد بودي و بعد از شكستنت بابا
شكست بس كه كنار تو از كمر تا شد
هنوز عطر تو از بين دشت میآيد
به ياد لالهی سرخي كه ارباً اربا شد
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_ولادت
دل که شد خرسند، چیز دیگریست
چهره با لبخند، چیز دیگریست
تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسهای چون قند چیز دیگریست
من اسیر تیغ ابرویم ولی
آنچه دل را کند، چیز دیگریست
حرف بسیار است، اما موی دوست
موقع سوگند، چیز دیگریست
نخل، تنها هم ثمر دارد ولی
میوۀ پیوند، چیز دیگریست
نیست فرقی بین فرزندان ولی
اولین فرزند، چیز دیگریست
اولین دلبند ارباب آمده
علت لبخند ارباب آمده
رود نه، از راه دریا آمده
آسمان نه، عرش اعلا آمده
من نوشتم ماه امشب سر زده
تو بگو خورشید فردا آمده
طاق کسری بر خودش لرزید و گفت
باز پیغمبر به دنیا آمده
«چون که صد آمد، نَوَد هم پیش ماست»
پس بگو امشب مسیحا آمده
خواب او را هم نمیبیند کسی
بس که او مانند رؤیا آمده
آی مجنون! کوری چشم حسود
کف بزن، فرزند لیلا آمده
حُسن دلخواه بنی هاشم رسید
دومین ماه بنی هاشم رسید
آنکه از نامش دوا برداشته
نسخۀ خود را به جا برداشته
من یقین دارم که خاک کربلا
از مزار او شفا برداشته
نه فقط حُسنش حجاز و کوفه را
سرزمین شام را برداشته
تیر مژگانش خطا هرگز نکرد
چون کمانش را خدا برداشته
در رگ او خون مولا میدود
از عموی خود وفا برداشته
کمتر از یک لشگر آید در مصاف
دشمن او را هوا برداشته
در دل لشگر زده در کربلا
کوفه را بانگ عزا برداشته
ای علمدار علمدار حسین!
نیست مدح تو به جز کار حسین
بی تو هر قدّیس شیطان میشود
با تو نصرانی مسلمان میشود
روز محشر با پیمبر برنخیز
بینتان جبریل حیران میشود
معتقد هستم که با چشم تو هم
عالم ایجاد سلمان میشود
گوشهچشمت نه! لبی هم تر کنی
هر ستون انگور باران میشود
میوۀ عمر پدر! آهستهتر
دارد اربابم هراسان میشود
گفت در پشت سرت بابای تو
ای به قربان قد و بالای تو
#محسن_عرب_خالقی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام_مدح_و_ولادت
حس خوبیست که امشب به زبان آمده است
در تن عاطفهام باز توان آمده است
چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی
كه صدای ملكوتی اذان آمده است
چه نشستید! درِ میکدهها باز شده
آی مستان خدا! پیر مغان آمده است
حرف از کوثر و از ساقی کوثر بزنید
حال که صحبت مستی به میان آمده است
تا كه از راه رسيدهست مسيحاي حرم
به تن مُردهی طبعم ضربان آمده است
روزهداران شب پانزدهم! مژده دهید
نمک سفرهی ماه رمضان آمده است
سفره تکمیل شد و ماه خدا کامل شد
سورهی قدرِ شبِ پانزدهم نازل شد
کوچهباغ از نفس یاس، معطر شده است
شب شهر از قدم ماه، منور شده است
زودتر از همه مژده به پیمبر دادند
نوهات آمده و فاطمه مادر شده است
نمک از روی تو میریزد و خرمای لبت
رطب سفرهی افطار پیمبر شده است
طعم چشمان بهاری تو ای روح بهار
میوۀ نوبر هر روزۀ حیدر شده است
سفرهی ماه مبارک برکت دارد، لیک
با قدمهای شما با برکتتر شده است
چه اسیر و چه فقیر و چه یتیم، آمدهایم
بر در خانهی ارباب کریم آمدهایم
پادشاهی تو و من نیز همان مسکینی،
که به جز عشق تو در سینه ندارد دینی
قدمت بر سر چشمم اگر ای مرد کریم!
سحری هم به کنار دل من بنشینی
مستجاب است دعای دل آلودهی من
اگر از صحن لبانت برسد آمینی
به صف مشتریانت نظر اندازی گر
تهِ صف یوسف دلباخته را میبینی
کوهکن میشوم از شوق شکر خندهٔ تو
آب افتاده دهانم چقدَر شیرینی!
بیشتر از همه نام تو حلاوت دارد
باز هم قاری تو شوق تلاوت دارد
حسنی، چون که از احسان خدا بودی تو
میوۀ عرشی پیغمبر ما بودی تو
«کُلُکُم نورُ واحد» ولی ای نور خدا
روشنی بخش دل آل عبا بودی تو
چند باری همه دارایی خود بخشیدی
از ازل در کرم انگشتنما بودی تو
شبی افطار بیا خانهی ما مهمان باش
ای که همسفرۀ بزم فقرا بودی تو
اهل این خاک نبودی و نگفتی آخر
مرد خاکی زمین! اهل کجا بودی تو؟
ماورای همه افکار نگاهت بوده
آخر عرش خدا، اول راهت بوده
گاه سوگند خدا گشتی و انجیر شدی
گاه با آیۀ کِفلَین، تو تفسیر شدی
گاه با صلح زدی در دل دشمن، تنها
گاه در جنگ جمل دست به شمشیر شدی
زانو از غم به بغل داری و سر بر زانو
به گمانم دگر از زندگیات سیر شدی
آه، آقای غریبم چه به روزت آمد
چه شد آخر که تو در کودکیات پیر شدی؟
آسمان در وسط كوچه چرا خورد زمين
از چه يک عمر در آن راه زمينگير شدي
خبري آمد و كوه از كمر انگار شكست
"شيشهی عطر خدا، خورد به ديوار شكست"
#محسن_عرب_خالقی
#امام_حسن_ولادت
این حرف ها حرف دل یک یا کریم است
غصه نخور ای دل خدای ما کریم است
از سفرۀ خالی خود بیمی ندارد
هرکس که ذکرش لا اله الّا کریم است
هرگز دری را در پی روزی نکوبیم
روزی ما از روز اول با کریم است
آن که خدا ما را گدای او نوشته
یک چشمه یک دریا نه یک دنیا کریم است
امشب شب تغییر در ضرب المثل هاست
هر چه گدا کاهل بود، آقا کریم است
#محسن_عرب_خالقی
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_ولادت
حس خوبیست که امشب به زبان آمده است
در تن عاطفهام باز توان آمده است
چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی
كه صدای ملكوتی اذان آمده است
چه نشستید! درِ میکدهها باز شده
آی مستان خدا! پیر مغان آمده است
حرف از کوثر و از ساقی کوثر بزنید
حال که صحبت مستی به میان آمده است
تا كه از راه رسيدهست مسيحاي حرم
به تن مُردهی طبعم ضربان آمده است
روزهداران شب پانزدهم! مژده دهید
نمک سفرهی ماه رمضان آمده است
سفره تکمیل شد و ماه خدا کامل شد
سورهی قدرِ شبِ پانزدهم نازل شد
کوچهباغ از نفس یاس، معطر شده است
شب شهر از قدم ماه، منور شده است
زودتر از همه مژده به پیمبر دادند
نوهات آمده و فاطمه مادر شده است
نمک از روی تو میریزد و خرمای لبت
رطب سفرهی افطار پیمبر شده است
طعم چشمان بهاری تو ای روح بهار
میوۀ نوبر هر روزۀ حیدر شده است
سفرهی ماه مبارک برکت دارد، لیک
با قدمهای شما با برکتتر شده است
چه اسیر و چه فقیر و چه یتیم، آمدهایم
بر در خانهی ارباب کریم آمدهایم
پادشاهی تو و من نیز همان مسکینی،
که به جز عشق تو در سینه ندارد دینی
قدمت بر سر چشمم اگر ای مرد کریم!
سحری هم به کنار دل من بنشینی
مستجاب است دعای دل آلودهی من
اگر از صحن لبانت برسد آمینی
به صف مشتریانت نظر اندازی گر
تهِ صف یوسف دلباخته را میبینی
کوهکن میشوم از شوق شکر خندهٔ تو
آب افتاده دهانم چقدَر شیرینی!
بیشتر از همه نام تو حلاوت دارد
باز هم قاری تو شوق تلاوت دارد
حسنی، چون که از احسان خدا بودی تو
میوۀ عرشی پیغمبر ما بودی تو
«کُلُکُم نورُ واحد» ولی ای نور خدا
روشنی بخش دل آل عبا بودی تو
چند باری همه دارایی خود بخشیدی
از ازل در کرم انگشتنما بودی تو
شبی افطار بیا خانهی ما مهمان باش
ای که همسفرۀ بزم فقرا بودی تو
اهل این خاک نبودی و نگفتی آخر
مرد خاکی زمین! اهل کجا بودی تو؟
ماورای همه افکار نگاهت بوده
آخر عرش خدا، اول راهت بوده
گاه سوگند خدا گشتی و انجیر شدی
گاه با آیۀ کِفلَین، تو تفسیر شدی
گاه با صلح زدی در دل دشمن، تنها
گاه در جنگ جمل دست به شمشیر شدی
زانو از غم به بغل داری و سر بر زانو
به گمانم دگر از زندگیات سیر شدی
آه، آقای غریبم چه به روزت آمد
چه شد آخر که تو در کودکیات پیر شدی؟
آسمان در وسط كوچه چرا خورد زمين
از چه يک عمر در آن راه زمينگير شدي
خبري آمد و كوه از كمر انگار شكست
"شيشهی عطر خدا، خورد به ديوار شكست"
#محسن_عرب_خالقی
#امیرالمومنین_ع_عید_غدیر
اي كه جز خانهی تو خلوت ما نيست كه نيست
هر چه گشتيم دراين ميكده جا نيست كه نيست
من كه جز نام تو نامي نشنيدم بي شك
جز صداي تو در اين دهر صدا نيست كه نيست
كاسهاي اشك و دو جرعه نفسي با يادت
شهر ما را به جزاين آب و هوا نيست كه نيست
صبح در شهر تو يك مشت گدا آمد و شب
هرچه گشتيم نديديم، گدا نيست كه نيست
بسكه اخبار غديرت همه جا پيچيده است
خبري جز خبرت هيچ كجا نيست كه نيست
بر جهاز شتران حرف پيمبر اين بود
دست بالاتر از اين دستِ خدا نيست كه نيست
آنكه محمود صدا كرده صدا بايد زد
و فقط بوسه به دستان خدا بايد زد
بايد اين خطبه ميان همگان پخش شود
سينه سينه ضربان در ضربان پخش شود
بايد اين چشمه كه امروز به راه افتادهست
مثل رودي كه بُوَد در جريان پخش شود
چون نسيمي كه شده پيك بهاران خدا
اين خبر از پدران در پسران پخش شود
مادرم خواست كه با شير محبت دادن
نمك عشق تو در هر شريان پخش شود
چهارده قرن گذشته است ولي جا دارد
خبرش صدر خبرهاي جهان پخش شود
اين خبر را به مؤذن برسان تا هر روز
بر سر مأذنه مابين اذان پخش شود
از شبم كاش نگيري نفسي ماه مرا
أشهد أن علیاً وليُ اللهِ مرا
ما كه عمري دل در عشق اسيري داريم
چه غم از آتش دوزخ، كه مجيري داريم
روزيام را در اين خانه نوشته است خدا
بي سبب نيست كه چشم و دل سيري داريم
راست گفتند كه راه تو به خورشيد رسد
چه كسي گفته جز اين راه، مسيري داريم؟
آب نه عين سراباند پس از تو "أديان"
ما فقط آب در اين خاكِ كويري داريم
همه ديدند پيمبر چه وزيري دارد
همه گفتند از اين پس چه اميري داريم
بعد هر ياعليام، زمزمهی يازهراست
بهتر از اين چه مراعات نظيري داريم
همرديف دل دريا كه به غير از درياست
بهترين قافيهی خانه مولا زهراست
سفره را باز كن اي شاه گدا آمادهست
به يتيمان بگو امروز غذا آمادهست
سوره مائده نازل شد و ما فهميديم
لب اين بركه غذاي دل ما آمادهست
اختيار سر ما دست دو ابروي تو هست
بكِش آن تيغ دو دم را كه منا آمادهست
دردم اين است كه اي خواجه مرا دردي نيست
ورنه در دست طبيبانه دوا آمادهست
باز هم بوي محرم همه جا را پر كرد
هر كه دارد هوس كرببلا آمادهست
اي كه بر دشمنيات بغض وحسد گشت شريك
پسرت گفت: گناهم؟، همه گفتند: أبيك
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_رقیه_شهادت
به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا
شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا
خبر نداشتم اینها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون
پدر درست همین دور و بر زدند مرا
پدر! وقت غذا تازیانه میآمد
نه ظهر و شام، كه حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این كوچهها عبور نكرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزهها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر من از سرِ حرفم نیامدم پایین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ كه افتادهاند دشمنها
كه بینِ این همه زن، بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یكبار
ولی چهل منزل، صد نفر، زدند مرا
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
در رگ رگش نشانهی خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودک شهید که گفته یتیم بود؟
وقتی حسین سایهی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟
در لحظههای پر طپش نوجوانیاش
با آن دل کبوتری و آسمانیاش
با حکم عمّه، عمّهی قامت کمانیاش
بر تل زینبیه بود پی دیده بانیاش
اخبار را به محضر عمّه رسانده است
دور عمو به غیر غریبی نمانده است
خورشید را به دیده شفقگونه دید و رفت
از دست ماه، دست خودش را کشید و رفت
از خیمهها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
میرفت پا برهنه در آن صحنهی جدال
میگفت: عمّه! جانِ عمو کن مرا حلال
دارد به قتلگاه سرازیر میشود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر میشود
کم کم خمیده میشود و پیر میشود
یک آن تعلّلی بکند دیر میشود
در موج خون حقیقت دریا نشسته است
دورش تمام نیزه و تیر شکسته است
::
دستش برید و گفت: که ای وای مادرم
رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم
در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم
آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم
وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش، آفرینِ پدر را شنیده است
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به گلویش رسیده است
تیری که طرح حنجرهاش را بهم زده
آتش به جان مضطر اهل حرم زده
یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه
ماندند در میانهی گرگان یک سپاه
فریاد مادرانهای آید که: آه، آه
دارد صدای اسب میآید ز قتلگاه
ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند
ارواح انبیا همه با شیون آمدند
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_عباس_ع_شهادت
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد
ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرمها افتاد
وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضهی دست بریده وسط علقمه بود
روضهخوان دست بدون رمق فاطمه بود
#محسن_عرب_خالقی
#پیراهن_امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
گاهي براي درك يك مطلب
بايد كه از مقتل عقب تر رفت
هر قدر كه قصه مقدس تر
بايد كه در آن باادب تر رفت
روزي كه كوه آتش نمرود
حمله به ايمان خليل آورد
از آسمان هفتم رحمت
پيراهني را جبرييل آورد
پيراهني كه از بهشت آمد
تا حرز جان انبيا باشد
پيراهني كه خوب مي دانست
بابِل شروع ماجرا باشد
پيراهني كه تارو پود آن
در نقش تاريخ مصور بود
پيراهني كه بعد ابراهيم
ميراث اسحاق پيمبر بود
پيراهني كه يوسف عطرش
بينايي چشمان يعقوب است
پيراهني كه در شدائد نيز
آرامش اندوه ايوب است
آن پيرهن روز احد حتي
بر جان پيغمبر سپر بوده ست
زخم تنش از زخمهايي كه
خورده پيمبر بيشتر بوده ست
در همنشيني با پيمبرها
هرچند كسب آبرو كرده است
بالاتر از اين افتخارش نيست
اورا خود زهرا رفو كرده است
پيراهني كه احترامش را
پيغمبران هم حفظ مي كردند
روز دهم در گوشه گودال
از پيكري بي سر درآوردند
پيراهني كه عده اي بي دين
با نيت قربت درآوردند
با آنكه آسان در تن او رفت
بسيار با زحمت در آوردند
پيراهني زخمي شمشيرو
پيراهني زخمي سرنيزه
پيراهني كه عصر عاشورا
خورشيد را ديده است بر نيزه
پيراهني كه شعله اندازد
هر روز بر جان مقرمها
پيراهني كه زينت عرش است
در اول ماه محرمها
پيراهني كه بر تن منجي
فرياد مظلومي عاشوراست
پيراهني كه در قيامت هم
بر روي دست حضرت زهراست
#محسن_عرب_خالقی
#امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
#گودال
#غزل
برای دلخوشی نوکران این درگاه
دروغ روضه بخوانم دروغ بسم الله
دروغ روضه بخوانیم شمر آبش داد
سنان رسید ولی با ادب جوابش داد
دروغ روضه بخوانیم دست و پا نزده
حسین، فاطمه را تشنه لب صدا نزده
دروغ روضه بخوانیم زیر و رو نشده
نخورده نیزه به او،نحر از گلو نشده
دروغ روضه بخوانیم سر بریده نشد
محاسنش به روی خاکها کشیده نشد
دروغ روضه بخوانیم سر جدا نشده
تنش سه روز روی خاکها رها نشده
دروغ روضه بخوانیم پیرهن دارد
که گفته است که عریان شده،کفن دارد
دروغ روضه بخوانیم غصه او را کشت
نه ساربان آمد،نه بریده شد انگشت
دروغ روضه بخوانیم حرف بد نزدند
شبیه فاطمه اصلا به او لگد نزدند
دروغ روضه بخوانم نبود مادر او
نرفت با کتک از قتلگاه خواهر او
دروغ روضه بخوانم علم نیفتاده
نگاه شمر به سمت حرم نیفتاده
دروغ روضه بخوانم برای نوکرها
نرفت دست حرامی به سمت معجرها
دروغ روضه بخوانم سری نیفتاده
ز ناقه نیمه ى شب دختری نیفتاده
دروغ روضه بخوان این دروغها خوب است
نه اينكه دندان ،آنچه شكسته شد چوب است
#محسن_عرب_خالقی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#دفن_ابدان_مطهر_شهدای_کربلا
یک جهان روضه و یک ماه محرم داری
آه، آقای غریبم چقدر غم داری
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیهات
باز هم روضهی ناخوانده به عالم داری
این همه زائر دلسوختهی خاکت را
از ازل داشتهای، تا به ابد هم داری
روضهخوانهات زیادند، یکی شان قرآن
مطلع فجرِ خدا، سورهی مریم داری
درد دل کن که نماند به دلت چون پدرت
خواهرت هست کنارت، تو که مَحرم داری!
بهترین نوحهی ما هست «غریب مادر»
صاحب روضه بگو -بهتر از این دم داری-؟
تا که نومید نگردد ز درت محتاجی
تو هم انگشت، هم انگشترِ خاتم داری
::
وقت تدفین تو ای شعر غریبی، پسرت
دید در وزن تنت چند هجا کم داری
#محسن_عرب_خالقی
.
📋 سری غرق در خون، گلویی بریده
#روضه
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سری غرق در خون، گلویی بریده
بمیرم سر تو چه رنجی کشیده
لبی سرخ و پرپر، لبی پاره پاره
چه مویی! پریشان، چه رنگی! پریده
چه بابای خوبی! ز عالم سری تو
کسی بهتر از تو، ندیده ندیده
*شاعر: #فاطمه_معصومه_شریف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋نکنه روبرومی خودتی یا عمومی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکنه روبرومی، خودتی یا عَمومی
نشناختمت هنوزم، خودت بگو کدومی
صورتِ نصفه نیمه، حال سرت وخیمه
به همه گفتم این سر، تموم زندگیمه
منو زدن، منو زدن دشمنت سرم ریخت
منو زدن، منو زدن صورتم بهم ریخت
تو رو زدن، تورو زدن نیزهها و خنجر
تو رو زدن، تورو زدن پیش چشم مادر
*شاعر: #محمد_اسدالهی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
..
📋 به جرم اینكه ندارم پدر زدند مرا
#روضه_حضرت_رقیه (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به جرم اینكه ندارم پدر زدند مرا
شبیه مادر در پشت در زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزه ها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
همچین که سر و بغل گرفت؛ شروع کرد از موهای بابا رو نوازش کردن، دست توو موهای باباش میکرد، باباجان! من که دیگه مویی برام نمونده بابا...
اومد رسید به پیشونیه بابا؛ بابا! پیشونیتم که شکسته. هی نوازش میکرد تا رسید به این لبا، بابا! تازه فهمیدم یکی دو روز پیش توو مجلس اون نامرد چی شد، عمه نمیذاشت ما ببینیم چادرش و باز کرده بود جلو چشمای ما اما از لابهلای تار و پودای چادر عمه میدیدم یه چوب بالا میره، چوب که پایین میاومد نمیدیدم به کجا میخوره؛ اما میدیدم عمهم با دو دست توو سرش میزنه، هی داره میگه نزن نامرد...
بابا حالا فهمیدم با چوبش داره به کجا میزنه؛ راوی میگه انقدر با مشت توو دهنش زد. بابا لبای تو خونی باشه لب دخترت سالم باشه...
*شاعر : #محسن_عرب_خالقی ✍
.👇
.
📋 سری غرق در خون، گلویی بریده
#روضه
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سری غرق در خون، گلویی بریده
بمیرم سر تو چه رنجی کشیده
لبی سرخ و پرپر، لبی پاره پاره
چه مویی! پریشان، چه رنگی! پریده
چه بابای خوبی! ز عالم سری تو
کسی بهتر از تو، ندیده ندیده
*شاعر: #فاطمه_معصومه_شریف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋نکنه روبرومی خودتی یا عمومی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکنه روبرومی، خودتی یا عَمومی
نشناختمت هنوزم، خودت بگو کدومی
صورتِ نصفه نیمه، حال سرت وخیمه
به همه گفتم این سر، تموم زندگیمه
منو زدن، منو زدن دشمنت سرم ریخت
منو زدن، منو زدن صورتم بهم ریخت
تو رو زدن، تورو زدن نیزهها و خنجر
تو رو زدن، تورو زدن پیش چشم مادر
*شاعر: #محمد_اسدالهی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
..
📋 به جرم اینكه ندارم پدر زدند مرا
#روضه_حضرت_رقیه (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به جرم اینكه ندارم پدر زدند مرا
شبیه مادر در پشت در زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزه ها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
همچین که سر و بغل گرفت؛ شروع کرد از موهای بابا رو نوازش کردن، دست توو موهای باباش میکرد، باباجان! من که دیگه مویی برام نمونده بابا...
اومد رسید به پیشونیه بابا؛ بابا! پیشونیتم که شکسته. هی نوازش میکرد تا رسید به این لبا، بابا! تازه فهمیدم یکی دو روز پیش توو مجلس اون نامرد چی شد، عمه نمیذاشت ما ببینیم چادرش و باز کرده بود جلو چشمای ما اما از لابهلای تار و پودای چادر عمه میدیدم یه چوب بالا میره، چوب که پایین میاومد نمیدیدم به کجا میخوره؛ اما میدیدم عمهم با دو دست توو سرش میزنه، هی داره میگه نزن نامرد...
بابا حالا فهمیدم با چوبش داره به کجا میزنه؛ راوی میگه انقدر با مشت توو دهنش زد. بابا لبای تو خونی باشه لب دخترت سالم باشه...
*شاعر : #محسن_عرب_خالقی ✍
.👇
#حضرت_زینب_س_کوفه
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو
خون سر شکستهی من رو نمای تو
زینب سرش شکسته ولی سر شکسته نیست
سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو
قرآن بخوان اگر چه تو را سنگ میزنند
دین خدا نفس بکشد با صدای تو
زینب نفس نمیکشد ای نفس مطمئن
یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو
تو سربلند بر سر نیزه بخوان بدان
زینب هم ایستاده بمیرد برای تو
من پای نی، تو بر سر نی، گریه میکنیم
تو مبتلای عشقی و من مبتلای تو
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_رقیه_شهادت
به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا
شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا
خبر نداشتم اینها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون
پدر درست همین دور و بر زدند مرا
پدر! وقت غذا تازیانه میآمد
نه ظهر و شام، كه حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این كوچهها عبور نكرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزهها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر من از سرِ حرفم نیامدم پایین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ كه افتادهاند دشمنها
كه بینِ این همه زن، بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یكبار
ولی چهل منزل، صد نفر، زدند مرا
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
با تیغ اشک بر همه میتازم ای پدر
من با غم تو هیچ نمیسازم ای پدر
این مدتی که مانده به پایان عمر من
باید به گریه بر تو بپردازم ای پدر
صد بار خوردهام به زمین بین این مسیر
تا پرچم غم تو بر افرازم ای پدر
رفتی به روی نیزه و سر خم نکردهای
در روز حشر هم به تو مینازم ای پدر
روزی که زنده میکند اسلام را غمم
ایمان میآورند به اعجازم ای پدر
اطناب رنجهای تو را جای شرح نیست
در شعر غصههای تو ایجازم ای پدر
هر بار خواست جان بپرد از حصار تن
سنگی زدند بر پر پروازم ای پدر
از اسب خوردهای به زمین حق بده که من
خود را ز روی ناقه بیندازم ای پدر
::
اینگونه که بریده سرت را، نمیشود،
بر گردن تو دست بیاندازم ای پدر
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_زینب_س_اربعین
پریدهام به هوایت، پریدنی که مپرس
رسیدهام سر خاکت، رسیدنی که مپرس
اگرچه خم شدم اما کشید شانهی من
به دوش، بار غمت را کشیدنی که مپرس
نفسبریده بریدم امان دشمن را
به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مپرس
به طعم کعب نی و سنگ و تازیانهشان
چشیدهام غم غربت، چشیدنی که مپرس
غروب بود و رمیدند بچهآهوها
ز چنگ گلهی گرگان، رمیدنی که مپرس
مپرس از چه نماز نشسته میخوانم
شکسته خسته دویدم، دویدنی که مپرس
نه اینکه دیده فقط دید، آنچه کس نشنید
شنیدم آنچه نباید، شنیدنی که مپرس
#محسن_عرب_خالقی
#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
دلم بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی
حرم كعبه، حرم قبله، عجب احرام زیبایی
سه کنج دنج یک حجره تماشا داشت اوج او
دلم را کرد اقیانوس موسیقی موج او
دو رکعت گریه سر کردم، دو رکعت خاک گل کردم
دو رکعت با تمام سنگهایش درد دل کردم
لباس اشک آماده، سرم از شرم افتاده
تمام سنگ فرش او برایم مُهر و سجاده
زیارت نامه میخواندم، دلم گرم زیارت شد
نگاهم خورد بر قبرش، -نمیدانم- جسارت شد؟
به پای پنجره فولاد دل روی دل افتاده
گذار کشتی طوفان زده بر ساحل افتاده
نفس پشت نفس، ایوان به ایوان سیر میکردم
دلم را پر ز عشق او، تهي از غير میکردم
تمام صحنها را مست بوی عود میدیدم
پریدم ناگهان از خواب، رؤیا بود میدیدم
دوباره چشم را بستم، دوباره جستجو کردم
تمام خواب را از رد پا تا صحن بو کردم
کبوترهای نامهبر هزاران دل به پا بسته
شکسته خسته میآیند پابوس تو پیوسته
پرو بالی به دل دادم، کبوتر شد پرید آقا
به پايش نامهاي بستم به سويت پركشيد آقا
به سبك مردم تهران، به سبك كوچه بازاري
نوشتم دوستت دارم، نوشتم دوستم داري؟
دلم خورشید میخواهد، هوای گنبدت کرده
دوباره نور میبیند، هوای مشهدت کرده
کبوتروار میآیم، به آب و دانهای دلخوش
عطش دیده، ترک خورده، به سقاخانهای دلخوش
برایت شور میخوانم، چه شیرین است نام تو
نمیخواهم رهایی را عجب دامیست دام تو
بیابانهای تو لبریز از آهو شده ضامن
کلاغ از لطف چشمان ملیحت قو شده ضامن
ز گوشه چشم تو شیر از میان پردهاش پا شد
دو چشم آهو از وقتی به تو افتاد زیبا شد
زليخاي تو يوسفها و مجنون تو ليلاها
غلام حلقه در گوش شما هستند مولاها
نميخواهم، نميخواهم، نميخواهم، نميخواهم
به غير از تو كسي را لحظهی مرگم نميخواهم
#محسن_عرب_خالقی
#پیامبر_اعظم_ص_حضرت_خدیجه_س_ازدواج
بگذاريد ساده بنويسم
نامهاي سرگشاده بنويسم
بگذاريد گوشهی قلبم
چند خط بي اراده بنويسم
عهد من با قلم همين بودهست
كه از اين خانواده بنويسم
"گردنم زير بار منت اوست"
كه مرا اذن داده بنويسم
بايد امشب به كوري بتها
از دو توحيدزاده بنويسم
شب تزويج، شام پيوند است
خطبهخوان هم خود خداوند است
::
كيست داماد؟ روح غار حراست
همنشين هميشهی فقراست
كيست داماد؟ آفتاب حجاز
كه از او نور روشني ميخواست
ننويسم يتيم مكه، كه او
پدر شيث و آدم و حواست
ننويسم رسول نه، نه هنوز
او محمد، امين شهر خداست
دوستدارش بزرگ تا كوچک
خواستگارش خديجهی كبراست
پيش از اين گفته، باز میگويم
از عروس حجاز میگويم
::
بانويي كه اصيل و با نسب است
در حيا هم زبانزد عرب است
بانويي كه براي ياري دين
از سوي كردگار منتخب است
بانويي كه حساب اموالش
خارج از احتساب محتسب است
وه چه روزيست، روز خوشحالیست
حيف كه جاي آمنه خالیست
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_زینب_س_ولادت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
شب تولد زينب بلند شو مادر
به جان دخترت امشب بلند شو مادر
شب تولد زينب دعاي مرگ مكن
بياو خانه مهيا براي مرگ مكن
شب تولد زينب بخند مادر جان
دو پلك زخمي خود را مبند مادر جان
شب تولد زينب نفس بكش مادر
بيا ز دست اجل دست پس بكش مادر
شب تولد من مثل شمع ميسوزي
به جاي طفل به تابوت چشم میدوزي
فداي آنهمه احساس مادرانهی تو
شب تولد زينب كجاست شانهی تو
شب تولد من تير میكشد پهلوت
شب تولد من درد میكند بازوت
شب تولد من دست من كفن دادي
به جاي هديه به من كهنه پيرهن دادي
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_زینب_س_مدح_و_ولادت
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
آنان که بال گریه در آوردهاند را
هم دوش انبیاءِ مقرب نوشتهاند
این چند خط مختصر اما مفید را
هر روز خواندهاند که هر شب نوشتهاند
تقدیر دو پیالۀ ما را هزار سال
پیش از شروع گریه لبالب نوشتهاند
تکلیف چشمهای مرا از همان نخست
از روی اشک حضرت زینب نوشتهاند
یعنی که تشنگیام از این مشرب است و بس
یعنی امام گریۀ ما زینب است و بس
ای دختر تجلی توحید آمدی
ای ماه! روی دامن خورشید آمدی
ای لالهای که قبل شکوفاییات حسین
هرگز چنین شکفته نخندید، آمدی
هر چند در حجاب ولایت نهفتهای
روشنتر از تمام موالید آمدی
در خانۀ زمینی زهره از آسمان
ای ماه! ای ستارۀ ناهید! آمدی
راهی دراز را به هوای برادرت
با صد هزار آرزو - امید آمدی
از نسل آفتابی و مهتاب در حجاب
پلکی بزن به روی برادر کمی بتاب
آیینه نیست این که نشسته برابرت
هم شکل توست، مثل پدر، مثل مادرت
سیب بهشت، سیب علی، سیب فاطمه
یک نیمهاش تو هستی و نیمی برادرت
نور است و نور، هر طرفی را نظر کنی
لذت ببر از این همه خورشید در برت
قلبت شبیه قبله نما دیدهی تو را
برده به سوی کعبۀ ابروی دلبرت
دختر شدی نه این که فقط خواهری کنی
باید برای اشک پدر مادری کنی
ای کام عرش تشنۀ یک ربنای تو
مشتاق حال راز و نیازت خدای تو
خالق یکی و عشق یکی و وفا یکی
نشنیده است گوش فلک هم دو تای تو
وقتی که رو به قبله کنی جلوه میکند
در آسمان هفتم حق، رد پای تو
ما نه که بوده وقت نماز شبانهات
چشم امام ملتمس یک دعای تو
هر کس شهید عشق تو شد زنده میشود
باید بمیرد آن که نمیرد برای تو
در قدر، کس چنان تو جلیله نمیشود
هر بانوی عشیره عقیله نمیشود
چه کوچک است وسعت دنیا به چشم تو
کوچکتر از ستاره از این جا به چشم تو
تو از کدام پنجره دیدی که کربلا
هر "ما رأیت" بود "جمیلا" به چشم تو
انگار فصل بارش چشم تو دائمیست
آخر که ریخت این همه دریا به چشم تو
در صورت سه ساله چه نقشی نشست که
شد زنده یاد صورت زهرا به چشم تو
مانند تو، که طعم بلا را چشیده است؟
دوشت هزار بار مصیبت کشیده است
قلب قرار عرش خدا بی قرار توست
نبض نظامبخش جهان همجوار توست
تو حیدر میان حجاب و رقیه هم
چون قاب عکس کوچک زهرا کنار توست
با نیم اشارهات نفس زنگ اشتران
در سینه حبس شد اگر، از اقتدار توست
با خطبه کاخ ظلم و ستم را به هم زدن
یا کار مادر تو بود یا که کار توست
با تیغۀ حجاب تو دشمن شکست خورد
این جنگ تو، حماسۀ تو، کارزار توست
یک گوشه از روایتت آیات مریم است
روز ولادت تو شروع محرم است
#محسن_عرب_خالقی
#بستربیماری
چه می شودکه به زانوی من توان بدهی
دوباره صورت خود رابه من نشان بدهی
چه می شود که زمان قنوت نیمه شبت
دوباره بازوی خود را کمی تکان بدهی
چه می شود که دگر مثل روزهای قدیم
کنارسفره خودت نان به دستمان بدهی
به جای آنکه شوی پرپر و به خاک افتی
و روح خسته خود را به آسمان بدهی .....
..... گل شکسته ی من پا بگیر دراین باغ
که باز عطربهشتی به باغبان بدهی
تو را به جان عزیزت مخواه بنشینم
به چشم خویش ببینم چگونه جان بدهی
نفس تو می کشی و حال کودکان این است
چه می شود تو اگر جان در این میان بدهی
#محسن_عرب_خالقی