#امام_عسکری_شهادت
ای جگر گوشه امان از جگرم مهدی جان
زهر آتش زده پا تا به سرم مهدی جان
لرزه افتاده به جانم، تو بیا راحت جان
ای رخت روشنی چشم ترم مهدی جان
سر من بر روی دامان تو و می سوزد
جگرت را نفس مختصرم مهدی جان
نام من هم حسن و مادریم همچو حسن
کشتهٔ کوچه و دیوار و درم مهدی جان
آتش فتنه که از سمت سقیفه برخاست
باز هم زهر شد و زد شررم مهدی جان
هم از این داغ و هم از روضهٔ جانسوز عطش
سوخت بابا جگر شعله ورم مهدی جان
یاد آن تشنه لبِ از لب خنجر سیراب
جرعه ای آب بیاور به برم مهدی جان
شمع عمرم که به تبعید و به زندان ها سوخت
شده انوار هدایت ثمرم مهدی جان
عالمی چشم به راه تو و در حال دعاست
که رسد روز ظهورت پسرم مهدی جان
#سعید_نسیمی
#امام_عسکری_شهادت
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حضرت عسگری از درد خود می پیچد
زهر از سینه ی آقا جگرش را می خواست
آسمانی ست امامی که زمین گیر شده
آسمان جلوه ای ازبال و پرش را می خواست
شعله زهر که بدجور زمین گیرش کرد
به خدا که نفس مختصرش را می خواست
لحظه آخر خود ، روضه عاشورا خواند
منبر خاک غم چشم ترش را می خواست
ته گودال کسی روی زمین افتاده
خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست
دختری دید که بالای سرش نامردی
آمده بود و نگین پدرش را می خواست
جان به تن داشت که پیراهن او را بردند
شب غربت به گمانم سحرش را می خواست
#مسعود_اصلانی
#امام_عسکری_شهادت
بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای
هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای
گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت
شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت
شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت
اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت
تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند
مهدی رسیده و به برت گریه میکنند
بر روی دامن پسرت دست و پا مزن
اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن
یاد حسین می دمد از نای تشنه ات
دادی سلام بر لب بابای تشنه ات
خونابه گر چه از دهنت ریخته شده
آلاله روی پیرهنت ریخته شده
شکر خدا که لعل لبت خیزران نخورد
شکر خدا که روی گلویت سنان نخورد
چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد
سر نیزه ای نیامد و روی دهان نخورد
شکر خدا که تو کفنی داشتی حسن
بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن
#محمد_جواد_پرچمی
#امام_عسکری_شهادت
از سوز زهر تاب ز پا تا سرت نبود
حتی کمی رمق به لب و حنجرت نبود
جان دادن تو می شد از این سخت تر اگر
مهدی عزیز کرده ی تو در برت نبود
کردند حمله بعد تو بر خانه ات ولی
شکر خدا که در پس در همسرت نبود
لبهای تو ز ضعف به هم خورد،شکر حق
زخمی دگر به روی لب اطهرت نبود
لرزید دست و پای تو از سوز زهر کین
اما دگر به دست حرامی سرت نبود
هر چند بی صدا شدی و سوختی ولی
هنگام دست و پا زدنت خواهرت نبود
این صحنه دیدنش به خدا سهم زینب است
آقا شما که نیزه به دور و برت نبود
می دید زینب از روی تل،نیزه خورده را
می گفت کاش گرد تنت،مادرت نبود
ای نیزه خورده،پاره گلو،ای ذبیح من
ای کاش جای نعل روی پیکرت نبود
بر نعل های تازه تنت گیر کرده بود
ای کاش شاهد بدنت،دخترت نبود
#محمود_اسدی_شائق
#امام_عسکری_شهادت
امشب دو دیدهام ز غمت پُر ستاره است
آن را که نیست چاره بهجز این، چه چاره است؟
در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم
دل را به یاد مقتلت از جان کناره است
با تو چه کرد معتمد دون، که این چنین
از سوز داغ زهر به جانت شراره است
مهدی ز ره رسید و سرت را به برگرفت
افلاکیان و اهل سما را نظاره است
در بند دشمن ارچه سرت روی خاک بود
حالا به روی دامن یک ماهپاره است
گفتی تو إسْقِنیٖ و شدی از عطش رها
این روضه را به کربُبَلا یک اشاره است
هر چه ز لشگری طلبید آب، جدّتان
پاسخ نداد کس به حسین شهیدتان
#وحید_دکامین
#امام_عسکری
#دوبیتی
بگذار که خاک زیر پایت باشیم
وز مِهر چو ذرّه در هوایت باشیم
ما را به گدایی درِ خود بپذیر
بگذار گدای سامرایت باشیم
#سیدمحمد_رستگار
#امام_عسکری_شهادت
.
پسر زِ غُصّه فقط ناله از جگر می زد
کنارِ حُجره به سر از غمِ پدر می زد
.
پسر به یادِ بدن لرزه ی پدر گریان
پدر زِ زَهر روی خاک بال و پر می زد
.
برای غُربتِ مسمومِ سامرا جا داشت
هزار چاک به پیراهَنش اگر می زد
.
گَهی به حالِ پریشان خاک سر می ریخت
گَهی به سینه ی سوزان به روی سر می زد
.
شَبیهِ دخترِ ویران نشین به شهرِ شام
که سر به خِشت زِ دیدارِ طَشت زر می زد
.
شبیهِ طفلِ یتیمی که بر سر و صورت
زمانِ بر سرِ نی دیدنِ پدر می زد
.
#رضا_رسول_زاده
#امام_عسکری_مدح
#امام_عسکری_شهادت
گدای کوی تو آقاست یا اباالحجه
که زیر سایۀ مولاست یا اباالحجه
نگفته ، حاجتِ دل را برآوری آقا
ز بسکه لطف تو با ماست یا اباالحجه
به خوان نعمت تو انبیاء بنشستند
که دست جود تو غوغاست یا اباالحجه
هزار حاتم طایی گدای سفرۀ تو
که سفره دار تو یکتاست یا اباالحجه
که گفته گوشۀ تبعید فیض جاری نیست
کرامت تو ز بالاست یا اباالحجه
بهارها همه دم صحبت از گُلت دارند
گُل تو یوسف زهراست یا اباالحجه
هزار یوسف مصری غلام یوسف تو
دَمَت هزار مسیحاست یا اباالحجه
خبر دهند به اردوی سوگوارانت
بساط ناله مهیّاست یا اباالحجه
صدای نالۀ مهدی بگوش می آید
که نور چشم تو تنهاست یا اباالحجه
عزای غربت تو بوی مجتبی دارد
دلت کرانۀ غمهاست یا اباالحجه
فراق و غربت و تبعید و رنج ، قوط تو شد
که غصه یار تو مولاست یا اباالحجه
هنوز یار نداری که یاری تو کند
که از مزار تو پیداست یا اباالحجه
شکسته باد نظامی که حرمت تو شکست
مزار تو همه دلهاست یا ابالحجه
هزار گنبد تابان به مرقدت روشن
که فرشت عرش معلّاست یا اباالحجه
ملائک حرمت با وقار می گویند:
که کربلای تو اینجاست یا اباالحجه
#محمود_ژولیده
#امام_عسکری_شهادت
#دوبیتی
.
گُواهم هَست چَشمانِ تَرِ من
رسیده لحظه های آخَرِ من
.
اگرچه سوختم در آتشِ زَهر
نرفت امّا در آتش هَمسرِ من
.
#رضا_رسول_زاده
#امام_عسکری_شهادت
به مثل زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد
بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد
تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو
چه باشد بهتر از این گر که مهدی در برم باشد
بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل
بیا دامن کشان تا روی دامانت سرم باشد
ندارم قوتی در تن به مثل بید می. لرزم
بیا و کن تماشا لحظه های آخرم باشد
بیا خالی است جای تو کنارم ای جگر گوشه
ببین پاره جگر جای تو دور بسترم باشد
به اشک من در این حجره کسی هرگز نمی خندد
صدای گریه می آید،گمانم مادرم باشد
من از یاد همه رفتم ولی یاد حسینم من
به یاد سینه ی او خون به چشمان ترم باشد
همان سینه که برآن نعل تازه رفت و آمد داشت
که از این غم بیا بنگر فقط خاکسترم باشد
#محمود_اسدی_شائق
#امام_عسکری_شهادت
ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان
سوخت از زهر هلاهل جگرم مهدی جان
دوست دارم که به دامان محبت بنهی
از ره مهر و محبّت تو سرم مهدی جان
معتصم داد به من زهر که با خوردن آن
شمع سان سوخت ز پا تا به سرم مهدی جان
موقع دادن جان از اثر زهر جفا
روز شد تیره به پیش نظرم مهدی جان
ز آتش زهر جفا گر چه به خود می پیچم
یاد آن سینه و آن میخ درم مهدی جان
داد زهار بستان زان دو نفر روز ظهور
سوختند آن دو نفر برگ و برم مهدی جان
روز موعود تو از ثانی نامرد بپرس
کرد نیلی ز چه روی قمرم مهدی جان
پهلوی مادر ما را بشکست و بشکست
زین جنایت به خدا بال و پرم مهدی جان
دل ژولیده از این ماتم عظمی خون شد
ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان
مرحوم #ژولیده_نیشابوری
#امام_عسکری_شهادت
.
شانه به دَردِ زُلفِ پَریشانِ من نخورد
مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد
.
از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد
.
تاریک بود بس که شِکنجه سرای من
راهِ ستاره نیز به زِندانِ من نخورد
.
شش سال در اسارت اگر عُمرِ من گذشت
بر خواهرِ اسیر که چَشمانِ من نخورد
.
در شُعله ای که چادُرِ این همسرم نَسوخت
یا تازیانه بر تَنِ طِفلانِ من نخورد
.
دَندانِ من زِ لرزه بر این کاسه آب خورد
چوبی دِگر به گوشه ی دَندانِ من نخورد
.
#رضا_رسول_زاده