#امام_باقر_شهادت
#دوبیتی
امان از محنت تـو یابن الزهرا
شکسته حرمت تو یابن الزهرا
مزار تو چه خاموش و غریب است
«فدای غربت تـو» «یابن الزهرا»
#محمد_مبشری
#امام_باقر_شهادت
بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی
با هر بهانه در همه جا گریه می کنی
در التهاب آهِ خودت آب می شوی
می سوزی و بدون صدا گریه می کنی
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی
اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گریه می کنی
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
با ناله های وا عطشا گریه می کنی
با یاد روزهای اسارت چه می کشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی
با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار
هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی
#یوسف_رحیمی
#امام_باقر_شهادت
پا به پای پدر سفر کردم
در میان خرابه سر کردم
پدرم بینِ ریسمان بود و
با رقیه پدر پدر کردم
عمه ام تا به رویِ خاک افتاد
دیده ام را ز اشک، تر کردم
از همان روزِ تلخ، تا امروز
گریه هر روز تا سحر کردم
دست در دست عمه ام آن روز
از دلِ نیزه ها گذر کردم
سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت
از تنی که به آن نظر کردم
تا سه ساله میان راه افتاد
پدرم را خودم خبر کردم
آنقدَر داغ دارم از آن دم
که از این زهر، خون، جگر کردم
#رضا_باقريان
#امام_باقر_شهادت
حریم سینه ی من در شراره افتاده
در انعکاس نگاهم ستاره افتاده
زحجله گاه لبم خون تازه می ریزد
دگر نفس زدنم در شماره افتاده
شکست هجمه ی بغض گلو گرفته ی من
به یاد خاطره هایی دوباره افتاده:
به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا
خزان به جان تباری بهاره افتاده
به پیش چشم ترم پیکر سلاله ی عشق
به زیر مرکب صدها سواره افتاده
کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا
قدم قدم بدن پاره پاره افتاده
هجوم دست پلید و نگاه بی پروا
و زینبی که پِی راه چاره افتاده
…از آن زمانه که همبازی رقیه شدم
ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده
خرابه بود و من و دختری که بر پایش
نشان آبله ها بی شماره افتاده
نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت
زگوش نازک او گوشواره افتاده
نفس زد و گل سرهای او به خاک افتاد
و باز در دل عمه شراره افتاده
#هاشم_طوسی
#امام_باقر_شهادت
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
#سید_حمیدرضا_برقعی
#امام_باقر_شهادت
ازشرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت
آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت
هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد
سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت
روز من با خاطرات کربلا شب می شود
بسکه گریه کرده ام پلک ترم آتش گرفت
هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد
ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت
شعله بر جان همه اهل حرم افتاده بود
دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت
بعد داغ کربلا و تشنگی بچه ها
هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت
#نوید_طاهری
#امام_باقر_شهادت
#رباعی
هم ریختن خون خدا را دیدی
هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی
یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد
یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی
#حسن_اسحاقی
#امام_باقر_شهادت
سوغات ما از کربلا درد و محن بود
پژمردگی لاله های در چمن بود
من غصّه دار غصّه های بی قرینم
من کربلا را یادگار آخرینم
من یادگار روزهای خاک و خونم
من یادگار چهره های لاله گونم
من تشنگی را در حرم احساس کردم
یاد دو دست خونی عبّاس کردم
من کودکی بودم که آهم را شنیدند
دیدم سر جدّ غریبم را بریدند
من دیده ام در وقت تشییع جنازه
اسبان دشمن را که خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه
خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه
گرچه کنون مسموم از زهر هشامم
من کشته ی ویرانه ای در شهر شامم
دیدم که پرپر میزند هم سنگر من
در خاطرم شد زنده داغ مادر من
من روضه خوانی در منا برپا نمودم
خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم
من سوختم از داغ بانوی مدینه
سنگ مدینه می زدم هر دم به سینه
حالا که نقش زهر کین در سینه مانده
از جسم پاک من فقط یک اسم مانده
یارب قرارم را ز نیرنگش ربوده
در مجلس مستی مرا دعوت نموده
زهر عدو خون کرده قلب آتشین را
گریان نموده چشم زین العابدین را
#حبیب_الله_موحد
#امام_باقر_شهادت
روضه خوان ها آنچه می خوانند رامن دیده ام
آنچه کس را نیست یارای شنیدن دیده ام
کودکی بودم میان کاروان کربلا
ظلم ها با همرهان از دست دشمن دیده ام
من کنار جسم صد چاک جوان کربلا
جد مظلومم به حال گریه کردن دیده ام
پیکر اکبر روی دست جوانان غرق خون
عمه زینب را در آندم غرق شیون دیده ام
کودکان راتشنه درخیمه به حال احتضار
دست سقا را جدا افتاده از تن دیده ام
من تن صد چاک جدم را میان خاک وخون
زیر شمشیر و سنان و سنگ وآهن دیده ام
اهل عالم کی شنیدن مثل دیدن می شود؟
روضه خوان ها آنچه می خوانند را من دیده ام
#علی_ساعدی
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_شهادت
ای نام تو قرارِ دلِ بیقرارها
حرف تو ماندگارترین یادگارها
درک بشر به فهم مسائل نمی رسید
از علم تو شکسته تمام حصارها
تعبیرهای ناب تو راه عبور ماست
ای معتبرتر از همه ی اعتبارها
سیل فرشتگان خدا پای درس تو
شاگردی ات بزرگترین افتخارها
از هر طرف به مادر سادات میرسی
محوِ سلاله ی تو تمام تبارها
ای سومین امام ستمدیده ی بقیع
قربان خاک قبر تو سنگ مزارها
از کوچه های شام تو هم شکوه ای بکن
ای بازمانده ی سفرِ نی سوارها
اصلا خودت بگو چقدَر بین ازدحام
خورده ست بر سرت لگد نیزه دارها
بی شک تو هم میان بیابان دویده ای
مثل رقیه رفته به پای تو خارها
با آنکه تو مراقب او بوده ای، ولی
از دستهای زجر، کتک خورده بارها
ای وای از آن دمی که به دست حرامیان
از گوشها کشیده شود گوشوارها
#محسن_مراد_نوری
.
#شهادت_امام_باقر
ای صاحب پرچم امامت
وی حافظ صبر و استقامت
هم شاهد صحنهی قیامت
هم کرده به قتلگه اقامت
تو صاحب سِر نینوایی
در روضه، امیر کربلایی
در اوجِ غمِ پیمبر و آل
از قلّهی تَلّ، به خسته احوال
افتاد نگاه تو به گودال
دیدی تنِ جدِّ خویش پامال
دیدی تو ز لابلای نیزه
شد کامِ حسین، جای نیزه
بی سر شدنِ خدا تو دیدی
سرهای به نیزه را تو دیدی
تنهای جدا جدا تو دیدی
افتادنِ دست و پا تو دیدی
شد کشته حسین، تا تو باشی
افتاد حسین، تا تو پا شی
تو حمد و ثنای روضه داری
در سینه منای روضه داری
تو طرحِ بنای روضه داری
آهنگِ فنای روضه داری
با روضه اگر منا بماند
دانشگهِ دین بنا بماند
شک نیست اقامهی عزا را
رسم است تمام اولیا را
نازم شهدای کربلا را
راویِ حدیثِ نینوا را
این است قیامِ باقرِ دین
وحی است کلامِ باقرِ دین
ای معدنِ ناله بر دلِ تو
درد است چو هاله بر دلِ تو
از گلشنِ لاله بر دلِ تو
تا داغِ سهساله بر دلِ تو
هفتاد و دوتا شهید دادی
اما به دلت امید دادی
در تنگِ غروب، محشری بود
پیچیده صدای مادری بود
چشمی به کمینِ دختری بود
دستی به سراغِ معجری بود
در پیشِ تو ای امامِ باقر
فرمانِ هجوم، گشت صادر
در حملهی وحشیانه آنشب
از شعله که شد حرم لبالب
بابای ترا ز بسترِ تب
میداد نجات، عمه زینب
در تاخت و تاز وحشیانه
غم بود و فرارِ دخترانه
در آنهمه اتفاقِ جانکاه
دیدی تو در آن میانه ناگاه
فریادِ یتیم و سوزِ صد آه
تاریکیِ شب رسید از راه
ایتام به شب پناه بردند
از ترس به زیر بوته مردند
چون پای کشان کشان، کشاندی
خود را تَهِ قتلگه رساندی
تا صبح کنار عمه ماندی
با عمه نماز شکر خواندی
یک راز تو با حسین گفتی
آنگاه شهادتین گفتی
گفتی به حسین ای قرارم
با توست شهادت افتخارم
بگذار که چون تو جان سپارم
من تاقت عمه را ندارم
فرداست جسارت و حقیری
ناموسِ خدا رود اسیری
دیگر نَه عمو کنار ما هست
نَه قاسم و اکبرِ شما هست
نَه خامسِ آل مصطفا هست
نَه مَحرمی از حرم بجا هست
این جمع به شام و کوفه راهیست
ناموسِ تو همرهِ سپاهیست
در دشتِ شبِ منای زهرا
شد فاش، صدای پای زهرا
شب گریهی بی صدای زهرا
خون بود، به نالههای زهرا
میگفت کجایی، ای بُنَیَّ
لب تشنه فدایی، ای بُنَیَّ
رو سوی تو با نوا و زاری
فرمود: اگرچه بیقراری
اما پسرم، تو یادگاری
بر پرچمِ دین طلایهداری
با مادر، عزا بپا نمودی
قصد دههی منا نمودی
#روضه_جانسوز_امام_باقر_علیه_السلام
#حاج_محمود_ژولیده
#امام_باقر_ع_مدح_و_شهادت
خوشا بحال دلی که به دلبری برسد
به سفرهی کرم ذرهپروری برسد
همه رعیت ارباب میشویم اما
غلام باادب اینجا به برتری برسد
کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد
به یک اشاره ی آقا به سروری برسد
اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست
در آخرت به مقامات بهتری برسد
به نیم قطرهی اشک محبتش ندهد
اگر خوشیِ دو عالم به نوکری برسد
شبیه فطرس درمانده غصهای دارم
نشستهام که مگر پَر...نه...شهپری برسد
ز "قال باقر علیه السلام " مست شود
اگر کسی به فیوضات منبری برسد
کسی که بر کرمش افتخار میکردند
اگر نبود خلائق، چه کار میکردند!؟
::
دلی شکسته و بغضی شکستهتر دارد
دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد؟!
همیشه مجلس روضهش پر تلاطم بود
حسین گفتن او مزّهای دگر دارد
مرور خاطرهها کار هر شب آقاست
چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد
چقدر پیر شده، خم شده، شکسته شده
به خاطر غم و غصهست، خب اثر دارد
چقدر این شب آخر به مادرش رفته
میان نافلهاش دست بر کمر دارد
لهوف از غم یک صبح تا شبش گفته
کجا کسی ز غم و غصهاش خبر دارد!؟
میان این همه ارثی که از پدر برده
اگر غلط نکنم گریه بیشتر دارد
همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است
چرا که روضهی گودال زیر سر دارد
غروب روز دهم را نمیبرد از یاد
شبیه خیمه شده، آه شعلهور دارد
به یاد کودکیاش از رقیه میخواند
چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد...
همین که خار نشسته به پای او کافیست
خدا کند که دگر زجر دست بردارد
میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی
ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد
در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد
گرسنه بود ولی تازیانه سیرش کرد
#علیرضا_خاکساری
#شهادت_امام_باقر
.