eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. علیه‌السلام سلام‌الله‌علیها   خواهرش بر سینه و بر سرزنان رفت تا گیرد برادر را عنان سیل اشکش بست بر شه، راه را دود آهش کرد حیران، شاه را در قفای شاه رفتی هر زمان بانگ مهلا مهلنش بر آسمان کای سوار سر گران کم کن شتاب جان من لختی سبک‌تر زن رکاب تا ببوسم آن رخ دلجوی تو تا ببویم آن شکنج موی تو شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشهٔ چشمی به آنسو کرد باز دید مشکین مویی از جنس زنان بر فلک دستی و دستی بر عنان زن مگو مرد آفرین روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار زن مگو خاک درش نقش جبین زن مگو، دست خدا در آستین پس زجان بر خواهر استقبال کرد تا رخش بوسد، الف را دال کرد همچو جان خود در آغوشش کشید این سخن آهسته بر گوشش کشید: کای عنان گیر من آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان در شبی؟ پیش پای شوق زنجیری مکن راه عشق‌ست این، عنان‌گیری مکن با تو هستم جان خواهر، همسفر تو بپا این راه کوبی من به سر خانه سوزان را تو صاحبخانه باش با زنان در همرهی مردانه باش جان خواهر در غمم زاری مکن با صدا بهرم عزاداری مکن معجراز سر، پرده از رخ، وامکن آفتاب و ماه را رسوا مکن هرچه باشد تو علی را دختری ماده شیرا کی کم از شیر نری؟! «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گنجینة الاسرار .
آن شب مدینه عطر پر جبرئیل داشت در سر امین وحی، هوای خلیل داشت بر لب مدام، زمزمۀ یا جلیل داشت صبر جمیل، وه که چه اجری جزیل داشت موسی به طور قرب خداوند بار یافت تشریف مکرمت ز عنایات یار یافت در هر دلی فروغ حضور مدینه بود در هر سری نشانۀ شور مدینه بود خورشید بردمیده ز طور مدینه بود کآفاق مستفیض ز نور مدینه بود ماه فلک ز شوق دل اخترشمار شد آیینۀ جمال خدا آشکار شد.. ای بوده با زبور و صُحُف آشنایی‌ات تورات را امید به معجزنمایی‌ات شد جاثلیق محو فروغ خدایی‌ات جالوت مات شعشعۀ ایلیایی‌ات عمرانِ صابی است کمال تو را گواه نسطاصِ رومی است جلال تو را گواه عارف اگر ز شعشعۀ «هو» تو را شناخت سالک ز قدر و منزلت او تو را شناخت بی‌دل به خلق و خوی خداجو تو را شناخت من بندۀ کسی که چو آهو تو را شناخت پیچد چون نوای تو در بندْبندمان یا ثامن‌الائمه! رها کن ز بندمان خورشید، با جمال جمیلت جمیل نیست بر درگه جلال تو گردون جلیل نیست جایی که هم‌رکاب تو غیر از خلیل نیست دیگر مجال پر زدن جبرئیل نیست وقتی به محضر تو شرفیاب می‌شوم از شرم شعله می‌کشم و آب می‌شوم کوثر، پیاله‌ای ز شراب طهور توست طور شهود پرتو فاش ظهور توست سینای‌ جلوه، آیۀ نور حضور توست خورشید هم از آینه‌داران نور توست چشمم که محو حسن ملیح تو می‌شود اشکم دخیل‌بند ضریح تو می‌شود... آن زائرم که آمده با دست خالی‌ام رحمی به دل‌شکستگی و خسته‌حالی‌ام بال و پری ببخش به بی‌دست و بالی‌ام کز شاعران حضرت مولی‌الموالی‌ام.. مپسند بار خواهش ما را به ذمّه‌ات سوگند می‌دهم به جوادالائمه‌ات... استاد
شاعر: غلامرضا شکوهی   به درگهت چو غبار اوفتاده می آیم اراده نیست مرا بی اراده می آیم برآستان تو ای آستین معجزه ریز به روی دست دلم را نهاده می آیم چنان غبار به پیشت ز اشتیاق حضور گهی سواره و گاهی پیاده می آیم کسی چنین که تو دستم گرفته ای نگرفت چو ذره دست به خورشید داده می آیم اگر چه بر همه در می گشایی اما من فقط به خاطر روی گشاده می آیم حضور قامت شمعم زکارگاه وجود به پاس حرمت تو ایستاده می آیم کبوترم که به منقار سجده محتاجم چه دانه داده مرا یا نداده می آیم
دوباره آمده ام تا دوباره در بزنم کبوترانه در این آستانه پر بزنم به نا امیدی از این در نمیروم هرگز اگر جواب نگیرم دوباره دربزنم خدا مرا به حقیقت ولی شناس کند که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم سواد نامۀ من رنگ صبح خواهد داشت شبی که بوسه بر این چشمۀ سحر بزنم بیاد غربت تو عهد کرده ام با خود که لاله باشم و صد باغ بر جگر بزنم خدا ی را کمی ای زائران درنگ کنید که خاک پای شما را به چشم تر بزنم بمن هر آنچه که بخشیده اند توفیق است مبادآنکه دم از دولت هنر بزنم اگرچه خارم و نسبت بگل ندارم باز خوشم که گاه گداری بباغ سر بزنم اگر شمیمی از این بوستان بمن برسد معاشران بخدا تاج گل بسر بزنم من آشنای همین درگهم ، خدا نکند که رو به غیر کنم یا دری دگر بزنم صفای تربیت باغبان ، حرامم باد که در مجاورت گل دم از سفر بزنم اگر چه غرق گناهم سفینه ام اینجاست مراد و قبله ام اینجا مدینه ام اینحاست شاعر : محمد جواد غفورزاده(استادشفق خراسانی)
. هَمسادِ قدیمِ بست پایین شمایُم پا ثابت جشن و گریه، مین روضه هایُم پِر دادنِما از او محله ها اگر چه سنگُم بزنی بازُم همی دُو ر و ورایُم او‌ بچه ایُم که قد کشیده زیر بالت آمُختَه یِ صحن نوو و ایوون طلایُم آهو که نِه، کِفتَرُم که نِه، ولی خداییش موسی کُ تِقیِ ولِ لای کفترایُم یک عمره که پشت پِنجِره گره زِده نخ هرکس مِرَضی گرفته ،شاهد شفایُم آرامش محضه دِ حرم که عمریه مُ جلد حرم و صحن غریب الغربایُم یک تیکه ی از بهشته اینجه با وجودت مُ نوکر پادشای ای صحن سرایُم عیدی تولدت ولی مثل همیشه دلتنگ سفر به نجف و کرببلایُم
. علیه السلام مدح امام رضا علیه السلام با لهجه مشهدی واز مُویُم در مِزِنُم صابخانه مهمون نِمِخِی؟ یَک گدای خِستِه ی بی سر و سامون نِمِخِی؟ شنیدُم خوب مِخِری مُویَم دِرُم قصد فروش تا دلت بِخِه دِرُم دَردِ بی درمون، نِمِخی؟ تو که ایهمِه شولوغه از خوبا دور و وٓرِت معلومه که مثل مُو آدم داغون نِمِخِی؟ عاشقا خیلی دَرِ خانَت برو بیا دِرَن یَک غلام سیا بِرِی خدمت مهمون نِمِخِی؟ رسمه هر کی مِرِه مهمونی یَک چیزی میِرِه مُو که چیزی نِدِرُم...وَلی چرا...جون نِمِخی؟ جُلوی باب الجوادت دِرِه چشمام مُبارِه مهمونی که پشت در مُندِه تو بارون نِمِخِی؟ مُویَم از دست تِموم آدما فِراریُم با شُمایُم آقاجان آهوی حیرون نِمِخِی؟ مُو هَمو پارسالیُم فقط یَک خورده پیر شُدُم آقا یَک کِلام بوگو عبد پِشیمون نِمِخی؟ .
. علیه السلام گاهی وقتا به حرم دِلُوم بِرَش پر مِزِنِه بُخدا امام رضا ایره خودش خوب مِدِنِه وقتی که مُورُوم حرم یک گوشه تنها می شینُوم ایقده حال موکونوم وقتی ضریشه می بینُوم حرم امام رضا چقد بِرَم صِفا دِرِه مثل ای گنبد زیبا خدایی کجا دِرِه آب سقاخَنَشُم تبرٌکِ شِفا مِدِه مهربون امام رضا دردِ مُوره دِوا مِدِه نِ فقط شیعه که حتی مسیحی اینجه میه خدا بهتر مِدِنه امام رضای ما کیه خدایا ممنونتوم که شیعیوم مذهبیوم بِزا بهتر بُگُمت هیئتیوم مشهدیوم از همو بِچِگیام بابام سُپُردُوم به شما تورو جونِ مادرت هوامِ دِشتِباش آقا شعر "عباسی" اگر چه ساده و بی مایه ی همه دِلخوشیش ایه که با رضا همسایه ی
. علیه‌السلام شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور می‌ریخت در نگاه زمین آبشار طور.. گلدسته‌ها به حُرمتِ بانگ اذان بلند چون دست‌های عاطفه بر آسمان بلند پرواز اشک، گَرد غم از چهره می‌زدود آواز التجا همه‌جا بال می‌گشود عطر محبت تو در آفاق می‌نشست آهنگ نور بر دل عشاق می‌نشست از کوچه‌های خستۀ دلتنگ تا شما می‌آیم ای نهایت امّیدِ ما، شما! وقتی که می‌رسم به تو لبخند می‌زنی در خود شکسته‌ام، تو مرا بند می‌زنی لبخند سبز تو به دل امّید می‌دهد یعنی به دست ما گل خورشید می‌دهد هر چند چون غبار غریبی پیاده‌ام اینجا برای دیدن تو ایستاده‌ام وقتی که با اشاره صدا می‌کنی مرا از قید هر کلام رها می‌کنی مرا.. جایی که عطر عشق تو پرواز می‌کند درهای بسته را به سحر باز می‌کند.. وقتی که اشک در قدم آه می‌چکد آیینۀ نگاه تو اعجاز می‌کند هر غنچه خاطرات دلِ تنگ خویش را تا باز می‌شود، به تو ابراز می‌کند شعر زلال چشمۀ آن چشم‌ها مرا در مثنوی همیشه غزل‌ساز می‌کند اینجا دری به خلوت عشّاق بسته نیست بالی برای سیر به آفاق بسته نیست اینجا مراد از چمن اشک چیدنی‌ست نور دعا به چهرۀ احساس دیدنی‌ست اینجا تو را به سیرِ سماوات می‌برند لب‌های بسته را به مناجات می‎‌برند.. بالی بزن که وسعت این طورِ غرق نور با چلچراغ اشک شود آبشارِ طور در پرتوِ نگاهِ نوازشگر رضا داروی درد می‌چکد از آبیِ فضا.. دریاست این تبارِ سخاوت،‌ وضو بگیر هر حاجتی که داشتی امشب از او بگیر.. «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» .
. ☆ ای کاش که در صحنِ تو زانو بزنم نقّاره‌ی یا ضامن آهو بزنم آموختم از معرفتِ آهویت هنگامِ بلا فقط به تو رو بزنم ☆ گردیده دلم خانه‌ی دربستِ رضا از روز ازل مست شدم، مستِ رضا ای کاش بگیرم صله‌ام را امشب چون دِعبِلِ دلباخته از دستِ رضا ‌.
چهارشنبه‌ی این هفته روز احسان است زکاظمین به مشهد چه ریسه‌بندان است به دستِ خالی از این خانه سائلی نرود که سفره‌دار ضیافت، جناب سلطان است
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی فلک آستانی، ملک پاسبانی ضمان کارگاهی، جنان بارگاهی سلام ای غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر، خونِ هجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی خلوتِ دلبخواهی چو آیینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدن به آهی تو آیینه‌آیینه نوری و نوری تو مِهری، چه مِهری! تو ماهی، چه ماهی! تو را مِهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟ عجب کسر شأنی، عجب اشتباهی که مِهر است در محضرت مرده‌شمعی که ماه است پیش رُخت روسیاهی گرفته‌ست خورشید اذن دمیدن ز نقاره‌خانه دم هَر پِگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقیناً همه نیست توحید جز "لا إلهی" اگر ابر لطفت به محشر ببارد نماند ثوابی، نماند گناهی به لطف تو کاهِ ثواب است کوهی به بذل تو کوهِ گناه است کاهی لبِ دَرّه‌ی نفس لغزیده پایم نگه‌دار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاه‌گاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور، الهی...
. باید غبار صحن تو را طوطیا کنند « آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق خیل ملائکند رضا یا رضا کنند بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند «هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت او را به درد کرببلا مبتلا کنند دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند از آن حریم قدسی ات آقای مهربان «آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»