eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. علیه السلام گاهی وقتا به حرم دِلُوم بِرَش پر مِزِنِه بُخدا امام رضا ایره خودش خوب مِدِنِه وقتی که مُورُوم حرم یک گوشه تنها می شینُوم ایقده حال موکونوم وقتی ضریشه می بینُوم حرم امام رضا چقد بِرَم صِفا دِرِه مثل ای گنبد زیبا خدایی کجا دِرِه آب سقاخَنَشُم تبرٌکِ شِفا مِدِه مهربون امام رضا دردِ مُوره دِوا مِدِه نِ فقط شیعه که حتی مسیحی اینجه میه خدا بهتر مِدِنه امام رضای ما کیه خدایا ممنونتوم که شیعیوم مذهبیوم بِزا بهتر بُگُمت هیئتیوم مشهدیوم از همو بِچِگیام بابام سُپُردُوم به شما تورو جونِ مادرت هوامِ دِشتِباش آقا شعر "عباسی" اگر چه ساده و بی مایه ی همه دِلخوشیش ایه که با رضا همسایه ی
. علیه‌السلام شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور می‌ریخت در نگاه زمین آبشار طور.. گلدسته‌ها به حُرمتِ بانگ اذان بلند چون دست‌های عاطفه بر آسمان بلند پرواز اشک، گَرد غم از چهره می‌زدود آواز التجا همه‌جا بال می‌گشود عطر محبت تو در آفاق می‌نشست آهنگ نور بر دل عشاق می‌نشست از کوچه‌های خستۀ دلتنگ تا شما می‌آیم ای نهایت امّیدِ ما، شما! وقتی که می‌رسم به تو لبخند می‌زنی در خود شکسته‌ام، تو مرا بند می‌زنی لبخند سبز تو به دل امّید می‌دهد یعنی به دست ما گل خورشید می‌دهد هر چند چون غبار غریبی پیاده‌ام اینجا برای دیدن تو ایستاده‌ام وقتی که با اشاره صدا می‌کنی مرا از قید هر کلام رها می‌کنی مرا.. جایی که عطر عشق تو پرواز می‌کند درهای بسته را به سحر باز می‌کند.. وقتی که اشک در قدم آه می‌چکد آیینۀ نگاه تو اعجاز می‌کند هر غنچه خاطرات دلِ تنگ خویش را تا باز می‌شود، به تو ابراز می‌کند شعر زلال چشمۀ آن چشم‌ها مرا در مثنوی همیشه غزل‌ساز می‌کند اینجا دری به خلوت عشّاق بسته نیست بالی برای سیر به آفاق بسته نیست اینجا مراد از چمن اشک چیدنی‌ست نور دعا به چهرۀ احساس دیدنی‌ست اینجا تو را به سیرِ سماوات می‌برند لب‌های بسته را به مناجات می‎‌برند.. بالی بزن که وسعت این طورِ غرق نور با چلچراغ اشک شود آبشارِ طور در پرتوِ نگاهِ نوازشگر رضا داروی درد می‌چکد از آبیِ فضا.. دریاست این تبارِ سخاوت،‌ وضو بگیر هر حاجتی که داشتی امشب از او بگیر.. «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» .
. ☆ ای کاش که در صحنِ تو زانو بزنم نقّاره‌ی یا ضامن آهو بزنم آموختم از معرفتِ آهویت هنگامِ بلا فقط به تو رو بزنم ☆ گردیده دلم خانه‌ی دربستِ رضا از روز ازل مست شدم، مستِ رضا ای کاش بگیرم صله‌ام را امشب چون دِعبِلِ دلباخته از دستِ رضا ‌.
چهارشنبه‌ی این هفته روز احسان است زکاظمین به مشهد چه ریسه‌بندان است به دستِ خالی از این خانه سائلی نرود که سفره‌دار ضیافت، جناب سلطان است
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی فلک آستانی، ملک پاسبانی ضمان کارگاهی، جنان بارگاهی سلام ای غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر، خونِ هجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی خلوتِ دلبخواهی چو آیینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدن به آهی تو آیینه‌آیینه نوری و نوری تو مِهری، چه مِهری! تو ماهی، چه ماهی! تو را مِهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟ عجب کسر شأنی، عجب اشتباهی که مِهر است در محضرت مرده‌شمعی که ماه است پیش رُخت روسیاهی گرفته‌ست خورشید اذن دمیدن ز نقاره‌خانه دم هَر پِگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقیناً همه نیست توحید جز "لا إلهی" اگر ابر لطفت به محشر ببارد نماند ثوابی، نماند گناهی به لطف تو کاهِ ثواب است کوهی به بذل تو کوهِ گناه است کاهی لبِ دَرّه‌ی نفس لغزیده پایم نگه‌دار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاه‌گاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور، الهی...
. باید غبار صحن تو را طوطیا کنند « آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق خیل ملائکند رضا یا رضا کنند بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند «هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت او را به درد کرببلا مبتلا کنند دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند از آن حریم قدسی ات آقای مهربان «آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»
هدایت شده از A A
A A: به بارگاه تو بار اوفتاده آمده ام ز دست رفته و سرمایه داده آمده ام به سنگ خورده سرم سرشکسته سرگردان به پای بوس شما خانواده آمده ام ارادتم به شما بی اراده از طفلی است کنون که پیر شدم با اراده آمده ام نم ارادت تو صد یم آبرو بخشد کنون همه به کف خود نهاده آمده ام ببین که مات توشاهم رخم به خاک رهت سوار بودم و سویت پیاده آمده ام درت به روی کسی بسته نیست اما من به بوی روی رضا و گشاده آمده ام به میهمانی دارالضیافه راهم نیست به خاکروبی دارالسیاده آمده ام علی انسانی رضا بار دگر ، به بارگهت بار من فتاد آمد مرید مرده دل ، ای هشتمین مراد از شکر ، عاجزم که مرا راه داده ای جز عجز شکر ، یاد ندارم ز اوستاد من ریزه خوار خوان شما خانواده ام خانه به دوش گشته ، ولی بوده خانه زاد پایم اگر به کویی و دستم به سوی کَس پایم شکسته مانَد و دستم بریده باد صد بار من فتادم و دستم گرفته ای لطفت زیاد دیدم و کی می برم ز یاد از من به خاک خویش زمین خورده ترمجوی دستم بگیر ورنه ز پا خواهم اوفتاد گفتم به عارفی که گدایی کجا کنم گفتا برو به توس بگو ” یا اباالجواد “ یک دَم اگر گدایی خود را رها کنم آن رو ز ، من نباشم و آن دَم مرا مباد
غزل حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) زائران مشهدش ازکعبه هم افزونتراست یک زیارت ازهزاران حج مکه برتراست انبیا بردرگهش دست توسل می زنند درکمال خودپیمبردرشجاعت حیدراست پنجره فولادصحنش حاجت عالم دهد آب سقاخانه اش هم جرعه ای ازکوثراست می کندبایک نگاهش خاک راگوهر رضا رافتش راکن نگه مهمان پذیرکافراست جبرییل ازسوی حق دربان صحنش می شود بهرزوارش ملک خدمتگذارو چاکراست حاتم طایی گدایی ازگدایان درش خادم مهمان سرایش از کریمان برتراست یک امین الله خواندن درحریمش باصفاست روبه روی پنجره فولادباشد بهتراست در حرم باد بهاری می وزد ازهرطرف گرچه تابستان بود مرداد یا شهریور است بوی عطر گل وزیده در میان صحن او دست هرخادم گل یاس و گلاب قمصر است قبله ی هفتم امام هشتمین شمس الشموس مدح و وصفش دردهانم همچو شهدشکّراست درزمان موت و میزان و حساب روزحشر دستگیر زائران و خادمین و نوکر است روز عقبی در کنار جان و جانانش رضا حضرت معصومه هم آن دم شفیع محشراست حیله های دشمن ایران شود نقش برآب تاعلی موسی الرضا پشت وپناه کشوراست ای (بهار) ازلطف سلطان خراسان طبع تو ازنبات مشهد و سوهان قم شیرین تراست ابوذر رییس میرزایی (بهار)
ترکیب بند مدح یا علی بن موسی الرضا(ع) آب سقاخانه ات برتربودازسلسبیل چون بهشت حق بودصحن گوهرشادت جمیل میکشد باشهپرش جارو به صحنت جبرییل زائرانت حضرت موسی وعیسی وخلیل باهزاران شوق دورمضجعت گردد گدا بادوچشم خیس گوید یاعلی موسی الرضا میکنی بایک نگاهت سنگ سلمانی طلا برسربالین اوآیی تو ازصدق و وفا هرکه آمد ازحریمت میکند این ادعا پنجره فولاد داده هرمریضی راشفا هرزیارت کرده ام باحضرتت قول وقرار وقت مرگم توقدم برروی چشمانم گذار هرکه داردحاجتی می آید ازباب الجواد تا که ازدست کریم تو بگیردهرمراد گوشه چشمی گرکنی دلها شود مسرورو شاد ازبرای دردهای مومنان داری ضماد میزنم پرچون کبوتر دور صحن انقلاب دستگیری کن زمن مولا تودر روزحساب طلعت نورانیت آیینه ی پیغمبراست بضعه منی فقط درشان تو باکوثراست درمقام تو هرآن کس شک کندخود ابتراست حصن محکم را که میگفتی ولای حیدراست برزبانم جاری است دروصف حیدراین شعار لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار من گنهکارم ولی مولا پناهم داده ای ازکرامت درحریم خویش راهم داده ای خادمت گردیدم وازلطف جاهم داده ای ضامن آهونجات ازقعرچاهم داده ای صورتم را روی خاک پای زوارت نهم آرزویم این بود روزی به صحنت جان دهم ابوذر رییس میرزایی(بهار)
آیینه دار زینب و زهرا رقیه کوچکترین انسیة الحورا رقیه پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود آدم اگر می گفت اول یا رقیه خورشید در منظومه‌ی عشق حسینی صد سال نوری راه دارد تا رقیه سنش اگر کم هم طراز انبیا بود مانند کوثر آیت العظمی رقیه جا داشت روی شانه‌ی کعبه اباالفضل جا داشت روی شانه‌ی سقا رقیه آرام تر از هر زمانی بود اصغر می خواند تا بالا سرش لالا رقیه تنها نَه سال شصت و یک تا روز محشر هر فتنه ای را می کند رسوا رقیه پا بر مغیلان می نهد اما محال است روی سر موری گذارد پا رقیه این طفل بی آزار را آزار دادند زجر بدی را دید در دنیا رقیه زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه مقتل که می خواندم شبی با خویش گفتم پیدا نمی شد کاش در صحرا رقیه وقتی که پیدا شد خمیده راه می رفت شد پیرتر از زینب کبری رقیه حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست جز دست گرم و بوسه‌ی بابا رقیه دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد تنها سر آمد دیدنش اما رقیه... حیرت زده پرسید عمه این سر کیست؟ یاللعجب نشناخت بابا را رقیه! قلبش ندا سر داد این سر کعبه‌ی توست پروردگارت آمده اینجا رقیه خود را مرتب کرد تا در چشم بابا باشد همان دردانه‌ی زیبا رقیه از بوسه اش جان میگرفت، اینبار اما جان داد با بوسیدن لب ها رقیه علی ذوالقدر
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹رضای او🔹 این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش می‌برد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار... همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار... وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار... همچو اوراق خزان بال ملائک ریخته‌ست هر کجا پا می‌نهی در روضۀ آن شهریار می‌توان رفتن به آسانی به بال قدسیان از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار... نقد می‌سازد بهشت نسیه را بر زائران روضۀ جنت‌مثالش در دل شب‌های تار می‌توان خواند از جبین رحل مصحف‌های او رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار... از سر گلدسته‌اش چون نخل ایمن تا سحر بر خداجویان شود برق تجلی آشکار... چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار... می‌رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زائران درگهش می‌تواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار آتش دوزخ نمی‌گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار... می‌شود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار... بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی‌انتظار... آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟
هر صفا با علی صفا دارد هر کسی با علی خدا دارد روی قلب ستاره بنویسید مثل آقای ما کجا دارد چه کسی جز امام اول ما پسرش شهر کربلا دارد وقت معراج جز علی چه کسی جا به دوش فرشته ها دارد یا کدامین بزرگ در دنیا دور خود اینقدر گدا دارد عشق اگر عشق هم بُوَد تنهاست با ولای علی بها دارد آیت والی الولی مددی صده و ده بار یا علی مددی صاحب رودخانه ی کوثر دست پرورده اش بُوَد بوذر آن امامی که در زمان نماز می دهت در رکوع انگشتر آن که در لابلای جنگ اُحُد با نود زخم می کند محشر آن بزرگی که کار کوچک او کندن چهار چوبه ی خیبر آن جوانی که عَبُدوَدها را با یکی ضربه می کند بی سر ذکر هر پهلوان به میدان ها اسد ا… یا علی حیدر دافع سیئاتمان حیدر عجّلوا بالصلاتمان حیدر کاش می شد خطابمان بکند با نگاهی شرابمان بکند کاش می شد ابوتراب جهان زیر پایش ترابمان بکند تو دعا کند نیاد آن روزی که بخواهد جوابمان بکند ما گناه کبیره ایم آقا کاش آقا صوابمان بکند ما گروه دعای نامقبول باید او مستجابمان بکند کاش می شد که خون ما ریزد در ره عشق آبمان بکند یا علی یا مسبب الاسباب ما رعیت فقط شما ارباب ای وجود تو برکت عالم ای منا ای صفا و ای زمزم افتخار عشیره ی حوّا ایلیای قبیله ی آدم ذکر نام تو را خدای وَدود مینویسد به حلقه ی خاتم بر بلند ستیغ عاشورا زده عباستان فقط پرچم کاش می شد مرا نگهداری مثل مقداد و قنبر و میثم عارفم یا علی مدد گویم ذکرتان تا الی الابد گویم شاعر: علی زمانیان