eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
5 عکس
5 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده چشمان شور،آینه ات را نظر زدند در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد پنجاه سال پرده‌نشین..،کوچه‌گَرد شد تا پای ما به معرکه‌ای نامراد رفت خلخال دخترانِ حسین‌ات به باد رفت این کوفیان به نسل تو،گمراه  گفته اند خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد از بس که سنگ خورد حسین‌ات..،کبود شد نیزه نشین تو همه را پیر کرده است شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت این حرمله کنار رباب تو آب ریخت از دست این مصیبت جانکاه..،داد..،آه زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه در بزم او نمک به غمِ جاری‌ام زدند با چوب‌دست روی لب قاری ام زدند کوفه که زیر پاش نهاد احترام را... باید خدا بخیر کند شهر شام را
یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده چشمان شور،آینه ات را نظر زدند در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد پنجاه سال پرده‌نشین..،کوچه‌گَرد شد تا پای ما به معرکه‌ای نامراد رفت خلخال دخترانِ حسین‌ات به باد رفت این کوفیان به نسل تو،گمراه  گفته اند خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد از بس که سنگ خورد حسین‌ات..،کبود شد نیزه نشین تو همه را پیر کرده است شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت این حرمله کنار رباب تو آب ریخت از دست این مصیب جانکاه..،داد..،آه زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه در بزم او نمک به غمِ جاری‌ام زدند با چوب‌دست روی لب قاری ام زدند کوفه که زیر پاش نهاد احترام را... باید خدا بخیر کند شهر شام را
. ... گریه میکنم ‍ امین عسگری حسینیه معلی تا دلم از کرده های خویش نادم می شود بیش تر از پیش چشمم گریه‌لازم می شود "اشک"،بال پر زدن در وادی معراج هاست گریه‌کُن در روضه جبریلِ عوالم می شود شمع باشی یا که پروانه..،چه فرقی می کند سوخت هرکس که درونش "عشق" حاکم می شود هر که سنگ طعنه های خلق را تاب آورد حتم دارم شیشه هم باشد،مقاوم می شود گرچه هِی در می زنم..،کشکول من را پُر نکن دست سائل تا که خالی شد..،مزاحم می شود این خرابت را بیا و لطف کن..،بیرون نکن قول خواهد داد که یک روز سالم می شود تا گناهی می کنم،زهرا وساطت می کند پُشت مادر،طفلِ بازیگوش قایم می شود آه ای ماهِ هزار و چند صد ساله بگو سهم ما تا کِی سیاهیِّ مُداوم می شود هر زمان "ناحیّه" می خوانم تصور می کنم روح من تا کربلایش با تو عازم می شود گریه..،تنها در میان روضه ی جدَّت "حسین"... اشک هرچه می دهی خرج مراسم می شود ▪️ ▪️ لااقل "این‌جسمِ‌عریان‌مانده" را..،دفنش کنید نامروَّت ها کسی این‌قدر ظالم می شود آن ردا و آن عبا و آن عمامه بس نبود... کهنه پیراهن مگر جزو غنایم می شود!؟ شاعر: ┄┅═══••↭••═══┅┄ زمزمه از وقتی که به کام من ، یه ذره تربتت نشست دست خودم نبود تویِ دلم محبتت نشست عمری از اون روز تا حالا ، گریه می کنم ... تا نبریم به کربلا ، گریه میکنم ... گریه میکنم ... تو اشک بده منم برات ، گریه می کنم ... بارون میشم روی لبات ، گریه می کنم . برات قتیل العبرات ، گریه می کنم تا زخم بشه پلکِ چشام گریه میکنم تا خوب بشه زخمِ تنت تا خون نیاد از بدنت برای تشنه کشتنت حسین وای یه وقتی عذرمو نخوای ، درسته که خیلی بدم به درد هیچی نخورم ، سینه زنی که بلدم با یا حسین یا زینبا ، سینه میزنم . با ضربِ نعل مرکبا ، سینه میزنم . سینه میزنم تا سینه ام بشه کبود ، سینه میزنم ... به یاد مقتل از وجود ، سینه میزنم ... که شمر رو سینۀ تو بود ، سینه میزنم اشک چشام بشه روون ... اینا همش کار دله ، اگه کبوده بدنم با لَاطِمَاتِ الْخُدُودِت من چرا لطمه نزنم؟ به یاد مادر به صورتم ، لطمه میزنم ... بر خورده بد به غیرتم ، لطمه میزنم ... لطمه میزنم ... از بین کوچه تا حرم ، لطمه میزنم ... من ارثِ زینب میبرم ، لطمه میزنم ... فقط نه اینجا محشرم ، لطمه میزنم ... ____ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ قَالَ: «حَجَجْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَوْ نُبِشَ قَبْرُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ -علیهما السلام- هَلْ کَانَ یُصَابُ فِی قَبْرِهِ شَیْ‌ءٌ؟ فَقَالَ: یَا ابْنَ بُکَیْرٍ مَا أَعْظَمَ مَسَائِلَکَ إِنَّ الْحُسَیْنَ مَعَ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِیهِ فِی مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ مَعَهُ یُرْزَقُونَ وَ یُحْبَرُونَ وَ إِنَّهُ لَعَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مُتَعَلِّقٌ بِهِ یَقُولُ: یَا رَبِّ أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی وَ إِنَّهُ لَیَنْظُرُ إِلَى زُوَّارِهِ وَ إِنَّهُ أَعْرَفُ بِهِمْ وَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ مَا فِی رِحَالِهِمْ مِنْ أَحَدِهِمْ بِوُلْدِهِ وَ إِنَّهُ لَیَنْظُرُ إِلَى مَنْ یَبْکِیهِ فَیَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ یَسْأَلُ أَبَاهُ الِاسْتِغْفَارَ لَهُ وَ یَقُولُ أَیُّهَا الْبَاکِی لَوْ عَلِمْتَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَکَ لَفَرِحْتَ أَکْثَرَ مِمَّا حَزِنْتَ وَ إِنَّهُ لَیَسْتَغْفِرُ لَهُ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ خَطِیئَهٍ عبد اللَّه‌بن‌بکیر با امام صادق (ع) گفتگو می‌کرد. در ضمن گزارش این گفتگوی طولانی آمده است که راوى مى‌گوید: محضر امام عرض کردم: اى پسر رسول خدا اگر قبر حضرت حسین‌بن‌على را نبش کنند، در قبر به چیزى برخورد مى‌کنند؟ حضرت در جواب فرمودند: «چه سؤال بزرگى کردى، حضرت حسین با پدر و مادر و برادر بزرگوارشان در منزل رسول خدا بوده و جملگى با آن حضرت از روزى خدا بهره‌مند مى‌شوند و در خصوص آن جناب باید بگویم که حضرتش بر سمت راست عرش چنگ زده و به درگاه الهى عرض مى‌کند: «یا ربّ أنجز لی ما وعدتنى (آنچه را به من وعده دادى روانما)» و آن حضرت به زوار خود نگریسته و به آن‌ها و به اسماء ایشان و اسماء پدرانشان و آنچه در خورجین و بارشان است، آگاه‌تر از خودشان به فرزندانشان است و نیز آن جناب به گریه‌کننده‌گانش نظر فرموده و براى آن‌ها طلب آمرزش نموده و از پدر بزرگوارشان درخواست استغفار براى ایشان مى‌کنند و خطاب به کسانى که برایشان گریه مى‌کنند، مى‌فرمایند: اى کسى که گریه مى‌کنى اگر بدانى خداوند چه [پاداشی] برایت آماده نموده، مسلما سرور و شادى تو بیشتر از حزن و اندوهت مى‌گردد و قطعا خدای تعالی تمام گناهان و لغزش‌های تو را به‌واسطه این اشکى که ریخته‌‌اى مى‌‌آمرزد.» ..👇👇
هرکه پای نگار پا نشود درِ جنت به روش وا نشود قَبرُهُ فِی قُلُوبِ مَن والاه... در دلم غیر دوست جا نشود رو به هرکس زدم مرا پس زد هیچ‌جا کوی آشنا نشود اشک اگر آبرو نگه دارد راز من با تو برملا نشود ما، محرم ، گرسنه ی اشکیم کاش چشمی کم‌اشتها نشود گریه‌کُن همنشین معصوم است تا قیامت از او جدا نشود زُهدِ بی حُبِّ تو فقط ضرر است پس کسی بی تو باخدا نشود پرچمت اعتبار منزل ماست بی تو این خانه ها بنا نشود وادی طور ما حسینیه‌هاست نطق ما هرکجا که وا نشود وا مکن از سر خودت ما را سفره ی شاه بی گدا..،نشود! بی پناهم،پناه من زهراست دستم از چادرش رها نشود تعزیه‌دارِ روضه‌ی تو رضاست او نَگِریَد،عزا ، عزا نشود حج نوکر طواف شش‌گوشه‌ست مکّه خوب است..،کربلا نشود! کشته‌ی اشک!‌ دوستت دارم درد عاشق بگو دوا نشود کُلِّ عالم به پات جان بدهند باز حق غمت ادا نشود . . تَهِ گودال رفت و آمد بود... روی جسمت برو بیا نشود!؟! دختر کوچک تو خوابیده کاش دورت سر و صدا نشود کاش امسال بی کفن نشوی کاش سهم تو بوریا نشود
شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید تو آن عشقی که عاشق پای تو ذلت نخواهد دید به عشق پادوییِ روضه،جمع نوکران جمع است محرم هیچ‌کس ما را پی حاجت نخواهد دید همان خادم که کفش سینه‌زن را جفت می کرده شبی که جفت شد بند کفن،زحمت نخواهد دید خدایا! شاکرم از این حسینی که بمن دادی گمانم جز محبانش کسی رحمت نخواهد دید به هر گوشه که اشکی ریختم،آن گوشه،شش‌گوشه است حرم را غیر چشم تر به این وسعت نخواهد دید کسی که طعنه‌ی افسردگی می زد به اشک ما عزادار تو را یک لحظه ناراحت نخواهد دید دم عیسیٰ به یُمن خاک کوی‌ات مُرده را جان داد مسیحا هم شفا را جز در این تربت نخواهد دید بسوزد دخل دُکّانی که خرج روضه هایت نیست بدون نذرِ هیئت کاسبی برکت نخواهد دید فقط تو بین جُون و اکبرت فرقی نمی بینی کسی فرزند را هم شانه‌ی رعیت نخواهد دید اگر دست گدا ظرف غذا دیدی..،حسن داده کسی ما را سر این سفره بی دعوت نخواهد دید به جز روزی که بین دسته‌ها زیر عَلَم رفتم پدر دیگر مرا این‌قدر با‌هیبت نخواهد دید لباس مشکی ما دستدوزِ زینب‌کبراست جهان اینگونه بانویی پُر از شوکت نخواهد دید هزاران بار کج رفتم..،ولی زهرا برم گرداند پسر از مادر خود لطفِ بامنت نخواهد دید حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..،ارزش یافت کسی در آستانت شِیِٔ کم‌قیمت نخواهد دید پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغی‌ها دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید
تا که چشمش به آب می افتد یادِ طفل رباب می افتد کوهِ آتشفشان اندوه است از نگاهش مُذاب می افتد پلک هایش که بسته می گردند پرده های حجاب می افتد نیمه شب خوابِ "شام" می بیند نیمه شب ها ز خواب می افتد نمکِ چشم شور شامی ها روی قلبی کباب می افتد روی گلبرگ یاس های حرم اثرات طناب می افتد یاد آن خیزران و تشت طلا یاد بزم شراب می افتد شام را قتلگاه می بیند نیزه ها را، "نگاه" می بیند مثل کرببلا در اینجا هم روبه رویش سپاه می بیند تا تماشا شوند بین گذر همه جا سدِّ راه می بیند کوچه کوچه به گریه می افتد کوچه کوچه گناه می بیند معجری پاره پاره افتاده یا که او اشتباه می بیند؟ تنِ دخترسه ساله ای را، آه از کبودی سیاه می بیند بین آن ازدحام جان فرسا عمه را گاه گاه...، می بیند عمه را بین آن همه نامرد... عمه را بی پناه می بیند
بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر من چه شب‌هایی که پای نیزه‌ات خوابم نبرد پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟ نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر تک‌تک آمار زخم صورتت دست من است این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر! این اواخر راه می افتم شبیه مادرت هر زمان پا می شوم دنبال دیوارم پدر گوشوارم باعث این گوش‌های پاره شد تا ابد از هرچه زیور هست..،بیزارم پدر عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان... تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر زجر می خوابید و پا می شد..،کتک می زد مرا هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر من فقط یک خُرده جا خوردم ، زبانم کُند نیست آه! کُلِّ شام می خندد به گفتارم پدر من کجا ، عمّه کجا ، بزم حرامِ مِی کجا... رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر ناگهان بحثِ کنیزی شد ، سکینه آب شد... حرف خود را قطع خواهم کرد ، ناچارم پدر! ▪️ جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر
درخت های اُمیدیم ، از دیار حسن پُر از شکوفه ی عشقیم در بهار حسن به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست! رسیده است لبِ ما به جویبار حسن به دخل کاسبی ام برکتی فراوان داد از آن زمان که شدم خادم تبار حسن همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید گرفته سفره ی ما رنگ از اعتبار حسن کریم‌بودنِ او قابلِ محاسبه نیست... کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟! کدام شاه نشسته است با جذامی ها؟!... بلند می شوم از جا به افتخار حسن شنیده ام که به سگ هم غذا تعارف کرد! هنوز ماتم از این لطفِ بی شمار حسن بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت چه کرد در دل آن فتنه ، ذوالفقارِ حسن من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم منم دچار حسین و منم دچار حسن در اربعین حسینی ، حسن جلودار است قدم زدم همه ی جاده را کنار حسن عمودِ یکصد و هجده ، بهشتِ مشّایه است خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن حسین با همه ی دلرُبایی‌اش ، حسنی ست ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن خیالبافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است... شبیه مشهد ما می شود مزار حسن . . میان معبری از نور ، ناگهان شب شد چه دید در دل آن کوچه ، چشم تار حسن؟! حرام‌لقمه به مادر دو دست سیلی زد... سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن
سِرِّ توحید نهان است در ایمانِ حسن معرفت رنگ گرفته‌ است از عرفانِ حسن خاکِ سلمان همه هستند مسلمان حسن پس بگوئید به ما ساکنِ ایران حسن زیر چتر حسنی پیر نخواهم گردید قدرِ یک لحظه زمین‌گیر نخواهم گردید هرگز از عشق حسن سیر نخواهم گردید تا خود حشر منم دست به دامان حسن عطر او پخش که شد باد ، وصالش را دید حُسن زیباییِ مخلوق ، مثالش را دید آن که در صبح ازل نورِ جمالش را دید از همان روزِ نخستین شده خواهان حسن روضه خواندیم که این دیده ی تر ثبت شود گریه کردیم که این هفت صفر ثبت شود نام من در دل تاریخ اگر ثبت شود بنویسید مرا بی سر و سامان حسن ذکر پر برکت او تذکره ی ما شده است با عنایات حسن رزق ، مهیا شده است این شعارِ همه‌ی ما ، حسنی‌ها ، شده است: " تا ابد هرچه کریم است به قربان حسن" خاک خشکیم که لب‌تشنه‌ی جامی بودیم کوه رنجیم که سرگرم سلامی بودیم کاش..،ای کاش که ما مردِ جذامی بودیم می نشستیم سر سفره ی احسان حسن من از آن روز که در بند شدم ، خوشحالم فقط از دوری معشوق خودم مینالم پوزه بر خاک قدمگاهِ حسن میمالم بلکه سهمم بشود تکه ای از نانِ حسن عاقبت گردِ خوشی بر سرِ غم می ریزد از دل صحن حسن نوحه و دم می ریزد هنرِ فرشچیان پای حرم می ریزد حک شود شعرِ حِسان سردرِ ایوان حسن روضه‌تر از غم آقای کریمان ،غم نیست وای بر زخمیِ غربت که بر آن مرهم نیست مادری‌تر ز حسن در همه ی عالم نیست تو نگو حضرت صدّیقه..،بگو جانِ حسن! آه! اربابِ کرم خیره به مسمارِ در است از مصیبات حسن ، خونِ خدا خون‌جگر است سخت تر از غم گودال ، غم آن گذر است گریه‌کُن‌های حسین‌اند پریشان حسن کوچه‌ای تنگ برای غم او بانی بود قاتلش آنچه که میدانم و میدانی بود بدتر از زهرِ هلاهِل..،زدنِ ثانی بود داغ ناموس گرفته‌است گریبان حسن سیلی محکمِ آن پست که بر حَورا خورد من بمیرم! حسن از دیدنِ آن، بد جا خورد پیش چشمان پسر ، چادر مادر پا خورد تا ابد خشک نشد دیده ی گریان حسن
درخت های اُمیدیم ، از دیار حسن پُر از شکوفه ی عشقیم در بهار حسن به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست! رسیده است لبِ ما به جویبار حسن به دخل کاسبی ام برکتی فراوان داد از آن زمان که شدم خادم تبار حسن همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید گرفته سفره ی ما رنگ از اعتبار حسن کریم‌بودنِ او قابلِ محاسبه نیست... کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟! کدام شاه نشسته است با جذامی ها؟!... بلند می شوم از جا به افتخار حسن شنیده ام که به سگ هم غذا تعارف کرد! هنوز ماتم از این لطفِ بی شمار حسن بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت چه کرد در دل آن فتنه ، ذوالفقارِ حسن من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم منم دچار حسین و منم دچار حسن در اربعین حسینی ، حسن جلودار است قدم زدم همه ی جاده را کنار حسن عمودِ یکصد و هجده ، بهشتِ مشّایه است خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن حسین با همه ی دلرُبایی‌اش ، حسنی ست ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن خیالبافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است... شبیه مشهد ما می شود مزار حسن . . میان معبری از نور ، ناگهان شب شد چه دید در دل آن کوچه ، چشم تار حسن؟! حرام‌لقمه به مادر دو دست سیلی زد... سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن
در هیئت حسینم و در هیئت حسن در خدمت حسینم و در خدمت حسن هم صحبت حسینم و هم صحبت حسن هم رعیت حسینم و هم رعیت حسن در مجلس حسین و حسن روضه خوان خداست آقا؛ حسین..،امام؛ حسن..،ماسوا؛ گداست اصل بهشت..،سینه‌زنی پای این دوتاست در جنت حسینم و در جنت حسن روح اذان حسین شد و ربنا حسن کشتی حسینِ فاطمه شد..،ناخدا حسن شیرینیِ حسین حسین است یا حسن در "یاحسین" ریخته شد لذت "حسن" پیر نجف حسینیه را تا درست کرد زینب گریست..،ماتم عُظمیٰ درست کرد زهرا غذای هیئتشان را درست کرد نان حسین خورده ام از برکت حسن ظرف حسن فرات به جوی حسین بُرد لب‌تشنه را به سمت سبوی حسین بُرد ما را حسن پیاده به سوی حسین بُرد دور حسین پُر شده با زحمت حسن یک روح در میان دو تن بوده از قدیم پائین پای این دو..،وطن بوده از قدیم صحن حسین..،صحن حسن بوده از قدیم پس خاک کربلاست همان تربت حسن آن کوچه..،بی حسین..،حسن را اسیر کرد سیلی‌زدن‌به‌فاطمه او را چه پیر کرد در زیر چکمه چادر مادر که گیر کرد آسیب دید بین گذر غیرت حسن یک عمر اشک ریخت..،به گریه وضو گرفت از هر مسیر تنگ که می دید..،رو گرفت آن گوشوار را که شکستند..، او گرفت این خاطره‌ است اوج غمِ غربت حسن
پای خِلقَت در مسیرِ شاهراه زینب است نه فقط شیعه که دنیا در پناه زینب است هر زمان در اوج روضه رزق گریه شد زیاد بی برو برگرد از تاثیر آه زینب است اشکِ بانو ریشه ی اسلام را محکم نمود نخل توحید خداوندی،گیاه زینب است دور کعبه‌گشتن ما علتش این است که پرده اش همرنگ با چادرسیاهِ زینب است گفت بی بی: "ما رَأَیْتُ..."،عالمی دیوانه شد افتخار مذهب ما این نگاه زینب است سر‌شکستن پایِ این غم را خودِ او باب کرد خون رویِ چوبه‌ی محمل گواه زینب است با کمال میل رنج کوفه را گردن گرفت در حقیقت این اسارت دلبخواه زینب است خطبه ها سربازهای ارتش این خانم‌اَند کاخ ها ویرانه ی دستِ سپاه زینب است شام تار از برکت صحن رقیّه روشن است دست ما تا حشر بر دامان ماه زینب است عشق یک روح است..،نیمی کربلا نیمی دمشق گوشه ی شش گوشه،کُنج بارگاه زینب است ▪️ ▪️ بعد چل روز آمده با خاطراتی که مپرس... نیزه‌ها یادآورِ حلقومِ شاه زینب است بی رقیه آمدن خیلی برایش سخت بود در حقیقت آن خرابه قتلگاه زینب است