eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه با کدام آبرویی روزشمارش باشیم عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم کاروان سحرش بهـر همه جا دارد تا که جا هست،چرا گرد و غبارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی مرداست آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم سالها در پی کار دل ما راه افتاد یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم ما چراخوب ترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم اگــر آمــد خبــر رفتـن مــا را بدهیــد به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم  
او ... محضر او نباید از دردِ دوری و درد هجر صحبت کرد مثل پروانه ای که سوخت ولی ادب عشق را رعایت کرد به زلیخایی من و عشقم چقدر روزگار تهمت زد من از این روزگار دلگیرم روزگاری که بد قضاوت کرد درد_محبوب درد نیست عزیز زخم_معشوق زخم نیست عزیز درد نه زخم نه زلیخا را حرف مردم فقط اذیت کرد آه کنعانیان یوسف خواه کاروان را به راه بیندازید وصل در این دیار ممکن نیست باید از این دیار هجرت کرد هر کسی پند می دهد ما را یا که طفل است یا که بی عقل است وقت خود را فقط هدر داده ست هر که دیوانه را نصیحت کرد کیست دنبال یار آن کس که کیست شب زنده دار آن کس که در سحر هر چه را به دست آورد بین اهل قبور قسمت کرد از مقام عدم گذشت و سپس در مقام وجود پای گذاشت هرکه در بارگاه آل علی با تمام وجود خدمت کرد دیگران هرچه هم شدند ولی من هنوزم سگ نجف هستم نه به اصحاب کهف بلکه خدا به سگ کهف هم عنایت کرد نیمه شب گریه ای اگر داری قیمتش را ز اهل گریه بپرس حیف و میلش نکن پی حاجت با همان می شود شفاعت کرد گریه کن های سیدالشهدا همه از زمره ی شهیدانند هیچ محتاج غسل میت نیست آنکه با خون دل طهارت کرد ۲
چه می خواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی چه می خواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی شب طولانی و تسبیح و سجاده چه می چسبد بهار زود هنگامند ، شب های زمستانی توکل بر توسل کن توسل بر توکل کن در این دنیای حیرانی در این دریای طوفانی اگر تا شام می خندی اگر تا صبح می خوابی تو از مردن چه می فهمی تو از برزخ چه می دانی خلاصه بار باید بست یا امروز یا فردا مده از کف مجال این دو روزی را که مهمانی نیاز مستمندان را بنه بر دیده ی منت مباد آنکه بگیرد دامنت را آه انسانی اگر آشفته ات کردند یعنی لایق وصلی به او نزدیک تر هستی زمانی که پریشانی من و پروانه در آغوش هم تا صبح می سوزیم که با این سوختن روشن شود کنج شبستانی مرا هر وقت می دیدی گریبان پاره می دیدی از اول نیز می آمد به من پاره گریبانی  به دامان تو دست انداختم شاید که این دفعه بگیرد دامنت دستی از این آلوده دامانی به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمی گیرد خطایش را زلیخا کرد یوسف گشت زندانی اگر چه گریه ی هجران ، شکسته می کند ما را ولی از آب پیشانی است بهتر چین پیشانی به لطف گریه کار طفل بهتر راه می افتد چه بهتر بیشتر از دیگران ما را بگریانی گره هایی ست در عالم که بی تو وا نخواهد شد نمی آید به کار این گره ها هیچ دندانی دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه فقط برگرد گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی پشیمان می شود آن که برای تو نمی میرد ” چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی “ در باغ شهادت را به آه نیمه شب وا کن اگر خون جگر خوردی تو هم جزو شهیدانی خبر داری که تو رفتی، به کوچه گردی افتادم به من از توفقط هجران رسید آنهم چه هجرانی همه با دامن آتش گرفته رو به گودالند عجب شام غریبانی عجب شام غریبانی سر پیراهن تو گریه ی ما را در آوردند میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی ؟    ۱
ای که از کودکی ام پای غمت پیر شدم بر درِ خانه ی تو بسته به زنجیر شدم من که با چای تو یک عمر نمک گیر شدم جز تو از عالم و آدم به خدا سیر شدم به امیدی که جوابم بدهی آمده ام جرعه ای از مِی نابم بدهی آمده ام از ره دور طواف حرمت را عشق است هروله کردنِ پای علمت را عشق است تا ابد لطف و صفا و کرمت را عشق است گریه ی روز و شبم پای غمت را عشق است یک نظر کن که دلم از نگهت مست شود یا که دلبسته ی آن ساقیِ بی دست شود
لِماذا سُمّیَت زهراءُ بِالزّهرا، نمی‌دانم شب قدر است او یا لیلةُ الٳسری نمی‌دانم من از سُبّوح و از قدّوس گفتن‌های یک انسان به ساق عرش، قبل از خلقت دنیا نمی‌دانم رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمی‌دانم من از إنسیّه و حوریّه می‌فهمم عباراتی ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمی‌دانم امامان "حجّةُ اللهِ علَی خلقند"، سلّمنا " وَ زهرا حجّة اللهِ علینا" را نمی‌دانم نمی‌بود آفرینش هم علی را، هم محمّد را حدیث قدسی لولاک را اصلا نمی‌دانم "به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طرّه بگشاید" چه خون افتاد در دل‌ها و محمل‌ها،نمی‌دانم بجز این است که عکس کسی در آب افتاده‌است؟ وگرنه تشنه ماندن بر لب دریا... نمی‌دانم کنار خانه‌ی "لا تَرفعوا اصواتَکم" یارب دلیل اینهمه بلوا و غوغا را نمی‌دانم دلیل خلقت است او، معنی "عجّل وَفاتی" را به هر تعبیر و هر تفسیر و هر معنا نمی‌دانم شبانه دفن کردن را علی دانست، سلمان هم شبانه غسل دادن را علی حتی... نمی‌دانم چرا باید گلی مانند زهرا پشت در باشد خداوندا خداوندا خداوندا نمی‌دانم ندانم‌های بسیار است در صدّیقه‌ی کبری نمی‌دانم نمی‌باید بدانم یا نمی‌دانم! شاعر:
زهراست آن که عرش خدا بوده محفلش تعظیم کرده اند ائمه مقابلش روح الامین در اوج تعالی و قرب خود شد مفتخر به خادمیِ بین منزلش جز او کدام زن، شب عقدش عطا نمود پیراهن عروسی خود را به سائلش او را خدا به مصحف خود مدح کرده است این شعرهای ما که ندارند قابلش بوسه به دست اُم ابیها زدن شده بالاترین مقام نبی در فضائلش مشمول رحمت است کنار پل صراط هر کس دعای حضرت زهراست شاملش وقت هجوم، حرمت او حفظ شد؟ نشد تا روز حشر لعنت شیعه به قاتلش افتاد درب سوخته روی گل علی تا که شود به لحظه ی پیکار، حائلش جا خورد فضه تا که به زهرا نظاره کرد تغییر کرده بود ز بس که شمایلش باری شبیه شیشه، زمان شکستنش تحمیل می کند چه غمی را به حاملش
با تو بوده فقط علی مأنوس از فراق تو میخورم افسوس ای امید تمام زندگی ام بی تو از زندگی شدم مأیوس ماه من بودی و نداشت شبم احتیاجی به سوسوی فانوس بر سر قبر تو عزیز دلم ناله در سینه می شود محبوس کاش می گفتی از چه رو حسنت خوابهایش پر است از کابوس چشم خونین تو مرا کشته بشکند کاش دست آن منحوس حق بده این چنین شوم بی تاب می کشد مرد را غم ناموس
شب بود و از خون‌گریه‌هایش ماه می‌سوخت عکس علی در چاه بود و  چاه می‌سوخت تنهاست...، دارد می‌کشد آب، آب نه اشک تا پیش زهرا آب هم در راه می‌سوخت از بس‌که آتش داشت در سینه عرق داشت می‌خواست تا آهی کشد که آه می‌سوخت تنها خیالی را میانِ خانه می‌شست طوری که پیش او رسول‌الله می‌سوخت اسما بریز آب روان باید بشوید آن خانمی را که در آن درگاه می‌سوخت عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان از بسکه با  اُماه یا اُماه  می‌سوخت در بینِ دندان  آستین را داشت زینب خود را حسینش گاه می‌زد گاه می‌سوخت دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار از زخمهای همسری همراه می‌سوخت دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ... می‌زد نفُس می‌گفت: یافتاح  می‌سوخت خون می‌چکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت در زیر کوهِ داغ گویا کاه می‌سوخت از علقمه هم آب را می‌بُرد عباس در بین گهواره لبی جانکاه می‌سوخت با مَشک، سقا در میان راه می‌ریخت بی آب سقا  در میان راه می‌سوخت با سر عمو اُفتاد زهرا بود و می‌دید در شعله  زُلفِ خیمه‌های شاه می‌سوخت آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی گیسوی طفلی رو به قربانگاه می‌سوخت وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه زینب تمام راه  با این ماه می‌سوخت
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها علیه السلام ز گيسُوانِ سرت يا ز پا شروع كنم ز جاي سيليِ آن بي حيا شروع كنم ؟ وَ يا ز پهلوي تو بي هوا شروع كنم كنار پيكر تو دست روي دست زنم كسي كه خانه شده بر سرش خراب منم چه خوب شد كه خودت رويِ سوخته شستي شكافِ گوشة ابروي سوخته شستي به احتياط دو پهلوي سوخته شستي گره به روي گرهِ مويِ سوخته شستي ولي هنوز عجب كار دارد اين بدنت چه گريه دار شده در تن تو پيرُهنت شبيه كعبه كنم ، فاطمه ، تنِ تو طواف ز شعله مويِ سرت تاب خورده مثل كلاف چگونه چينِ تنِ سوخته نمايم صاف رسيده دست علي عاقبت به جاي غلاف ز دستهاي يدالله ظرف آب افتاد به ياد چادر خاكي ابوتراب افتاد به پيش چشم يتيمان تنِ تو مي شويم من آخرين نفس این سيبِ سوخته مي بويم زِ زير پيرُهنت پيكر تو مي جويم شكايتت به پدر وقتِ دفن، مي گويم نگفتي عاقبت آمد چه بر سرت زهرا چه كرده داغيِ مسمار با پرت زهرا يتيم هاي تو را دورِ تو صدا كردم كبوتران حرم را ز غم رها كردم همينكه دخترت از پيكرت جدا كردم قسم به جان حسين ، ياد كربلا كردم پس از تو زخم دلِ دخترت نمك نزدند به دخترانِ عزادار تو كتك نزدند به كربلا همه بعد از بريدن سرها به خيمه حمله نمودند سوي دخترها چه تنگ شد وسط گير و دار؛ معبرها به دست لشگريان تكّه هایِ معجرها ميانِ تكِّه ی معجر چقدر گيسو بود تمام دختركان دستشان به پهلو بود       
باورش سخت است یک زن را چهل نامرد مرد بر در خانه به جرم با علی بودن زدند باورش سخت است اما عاشقان باور کنید ناجوانمردنه زهرا را در آن برزن زدند مرتضی می دید زهرا را به کوچه عده ای با غلاف و تازیانه تا دم مردن زدند برگ های صفحه تاریخ هم شرمنده اند که در اینجا تازیانه بر تن یک زن زدند باغ وحی از آتش نمرودیان آتش گرفت باغبان می دید که آتش بر آن خرمن زدن یاس باغ مصطفی تاب فشار در نداشت بر تنش اما نشان با میخی از آهن زدند فاطمه در پشت در امداد از فضه گرفت وای من بر پهلوی بانوی آبستن زدند
زهرا(س)   همسری سر به راه را کشتند بانویی بی پناه را کشتند   کینه جویان تیره دل آخر روشنی پگاه را کشتند   "جبت" و "طاغوت" عصمت اللهِ بری از اشتباه را کشتند   دست شان که به مسندش نرسید صاحب جایگاه را کشتند   در نبود مدافعان حرم والی بارگاه را کشتند   غیرِ خوبی از او ندید کسی خانمی خیرخواه را کشتند   کوچه های مدینه آرام است بانی اشک و آه را کشتند   یک تنه لشگر علی شده بود یک به یک آن سپاه را کشتند   همه پشت و پناه مولا بود حضرت تکیه گاه را کشتند   جلوی شوهرش چهل نامرد مادری پا به ماه را کشتند   
قاری حسین(ع) و گریه کنِ فاطمه(س)؛ خداست در خانهٔ علی(ع) چه عزاخانه ای به پاست جانم فدایِ مجلسِ ختمی غریب که مهمان ندارد و پُر از اندوهِ بیصداست حتی "در"ی که سوخته، مرثیه خوان شده با اشک، همنشین شده و صاحبِ عزاست شاید حسن(ع) به زینبِ(س)آشفته حال گفت: گریه نکن! که رفتنِ مادر خودش شفاست در شهر؛ یک نفر به علی(ع) تسلیت نگفت این رسم ناسپاسیِ دنیایِ بی وفاست زهرا(س) کجاست؟! تا که ببیند هنوز هم ردّ طناب، دورِ دو دستانِ مرتضاست(ع) حرفش نداشت هیچ خریدار بعد از این* سنگِ صبورِ روز و شبِ مرتضی(ع) کجاست؟! مادر کجاست؟ تا بشود حالِ خانه؛ خوب مادر که نیست، خانه نفس-گیر و بی صفاست عالم عزا گرفته برایش ولی بدان صدّیقة الشهیده؛ عزادارِ نینواست قلبش هنوز میشود آرام با حسین(ع) آرامگاهِ مادرِ سادات؛ کربلاست هر روزِ هفته؛ بر لبِ گودالِ قتلگاه گریانِ پیکری ست که مابینِ بوریاست!