eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شب زمين مكه بر خود ناز مى‏ كرد با ناز خود درهاى رحمت باز مى‏ كرد آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود گوياى تكبير بلال از هر طرف بود آن شب شفق در باغ دلها لاله مى ‏كاشت آن را به عشق يار هجده ساله مى‏ كاشت آن شب سحر سجاده ‏ى دل باز مى‏ كرد قامت به قد قامت، مودّت ساز مى ‏كرد آن شب فلق شعر گل مهتاب مى‏ خواند از بهر غم، شادى، حديث خواب مى ‏خواند آن شب سپيده جامه بر تن چاك مى‏ كرد گرد ملال از روى احمد پاك مى‏ كرد آن شب زمان چرخ و فلك را تاب مى ‏كرد كلك قضا لوح قدر را آب مى‏ داد آن شب زمين آبستن شور و شعف بود غواص دل آماده‏ ى صيد صدف بود آن شب منا شعر مباركباد مى‏ خواند زيبا سرود آن شب ميلاد مى‏ خواند آن شب خديجه بود و درد بار دارى از باردارى بود كارش بيقرارى آن شب ز تنهايى روانش رنج مى ‏برد رنج شكوفايى به پاى گنج مى‏ برد آن شب زنان مكه بر او پشت كردند از او بريدند و نكوهش مشت كردند آن شب درّ ناسفته ‏اى، بحر كرم سفت طفلى كه بودش در رحم با او سخن گفت آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود وقت شكوفايى نخل آرزو بود آن شب به مادر از بهشت و حور مى ‏گفت از مرگ ظلمت در ديار نور مى‏ گفت آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى ‏كرد در را براى صبح صادق باز مى‏ كرد آن شب خديجه بود و آه جانگدازش لطف خداى مهربان و سوز و سازش آن شب بهشتى بانوان امداد كردند با يارى خود قلب او را شاد كردند آن يك به دستش ساغرى آكنده از مُل آن يك برايش سندس و استبرق و گل آن يك به پايش با ترنم لاله مى ‏ريخت لبخند از لب در، ديار ناله مى‏ ريخت آن يك برايش باده در پيمانه مى ‏كرد آن يك پريشان گيسوانش شانه مى ‏كرد مريم به گوشش آيه انجيل مى‏ خواند آسيه بهرش داستان نيل مى‏ خواند سارا برايش عود و عنبر دود مى ‏كرد او را مهيا بهر يك مولود مى‏ كرد ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند ام القرا آيينه دار نور گرديد چشم كج انديشان عالم كور گرديد كون و مكان را ذات حق زيب و فرى داد بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور دختر نه بلكه بر يتيم مكه، مادر بالاتر از او بين زنها دخترى نيست در امتحان همسرى شد نمره ‏اش بيست هر تار مويش آيه حبل المتين است بر حلقه ‏ى انگشتر خاتم، نگين است آمد به دنيا عصمت كبراى سرمد ام‏ الائمه فاطمه ام ‏محمد آمد به دنيا شاهكار كلك خلقت گنجينه شرم و حيا و كان عصمت آمد به دنيا آنكه نورش منجلى بود معراج احمد بود و منهاج على بود آمد به دنيا آنكه هستى هست مستش از مستى هستى بشر شد پاى بستش گر او نبودى هستى عالم نبودى مشهودى از آب و گل و آدم نبودى گر او نبودى زندگى بى محتوا بود در پرده ابهام آيات خدا بود او رحمتى بر رحمةللعالمين است او زينت آيات قرآن مبين است بر جسم ختم‏ الانبيا روح است زهرا بر كشتى عدل على نوح است زهرا آئينه دار نهضت پيغمبر است او بهر پدر دلسوزتر از مادر است او مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر ساقى على هست و على را اوست كوثر شرمنده از نور جمالش آفتاب است درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است لبهاى ختم الانبيا بوسيد دستش پيمانه صبر على گرديد مستش از بس كه داده ذات حق قدر و مقامش قد قامت احمد بود از احترامش بى فاطمه نام نبى معنا ندارد فرقى على با حضرت زهرا ندارد
السلام ای خزینه الاسرار السلام ای مدینه الابرار السلام ای عوالم الآیات السلام ای جوامع الاخبار همه خلقند زیر چادر تو در حقیقت تویی تویی ستار اختیار نبی است در دستت مادری تو به احمد مختار نیست اغراق گر بخوانندت خواهر تیغ حیدر کرار چاکر درگهت چنان حمزه نوکرت همچو جعفر طیار شجر طیبه تویی زهرا تا ابد هستی ای شجر پربار مصطفایی ولی به قالب زن هم به رفتار و نیز در گفتار طفل بیت تو سید الشهدا کودک توست سید الابرار هرکه جان می دهد به یک نگهت بایدش خواند افضل التّجار چمن کوچه باغ تو طوبی خار کوی تو اعظم الاشجار گر جمال خداست همسر تو تو جلالی به ایزد غفار قطره ای از متانتت شب قدر ذره ای از شرافتت اسحار نه فقط روز، بلکه نیمه ی شب بوده ای در قنوت، مردم دار مفتخر از گدایی تو بلال بهره مند از غلامی ات عمار باغ فردوس، بی رخت پائیز با رخ تو خزان، همیشه بهار جلوات تو لیله الاسری خلواتت، مشارق الانوار در طلوع سه گانه ات هر روز مرتضی داشت با خدا دیدار مهر تو در عروسی ات، بخشش رَخت شام زفاف تو ایثار منکران فضیلتت ملحد مشرکان کرامتت کفار چادرت در سرای اهل یهود همچو پیغمبری است در انظار نوکرانت همه اولی الالباب چاکرانت همه اولی الابصار پدرت همچو تاج بر سر تو همچو آویز گردنت، کرار پسرانت چو گوشواره ی تو در تلألو به از دُر شهوار پدر و مادرم به قربانت جان و مالم به مقدم تو نثار خون من فرش مقدمت ای دوست روی من خاک درگهت ای یار ای که آرد به جای شوهر تو جبرئیل از بهشت بر تو انار غوره ی باغ تو به از حلواست دل روح الامین کند اظهار علم ما لا یکون به سینه ی توست شده از علم، جان تو سرشار ای که فرمود مصطفای عزیز در مقام تو مادر احرار می رساند به جان من آسیب هر چه آرَد به فاطمه آزار مصطفی دیده از جهان پوشید تا بدان جا رسید آخر کار که دم اجر دادن احمد دخترش سوخت در پس دیوار معنی، آخر چه سان مودت بود اقربای رسول و شعله ی نار؟! بوسه گاه نبیّ اکرم را هبه کردند بر نوک مسمار
یا فاطمه ای منشاء خیر و برکات مهر تـو بود قـبولی صوم و صلات فـرموده نبـی خـدا گناهش بـخشد هـرکس کـه بـرای تـو فرستد صلوات مرحوم
ای که به جسم نبی، قلب تویی جان تویی ای که به جان علی، جلوۀ جانان تویی روضۀ احمد تویی جنّت و ریحان تویی سیرتِ ختم رسل، سورۀ انسان تویی در دو جهان صاحبِ سفرۀ احسان تویی بطن نبوت تویی، باطن قرآن تویی کیست ز نور دعا، ساخته مصباح کیست؟ در دل ظلمات جان، فالق الاصباح کیست؟ جز تو که ریحانه‌ای، روح که و راح کیست؟ حضرت موسی چه نام خواند بر الواح، کیست؟ در دل مشکات کیست، آنسوی مصباح کیست؟ دوازده چشمۀ دُرِّ درخشان تویی تو باطن نمازی، حقیقت حج تویی آن که امامت از او آمده منتج تویی آنکه به قلب نبی آمده مدرج تویی صحیفۀ عرش را نام مدرّج تویی چراغ روشن تویی، سراج منهج تویی به لوح محفوظ حق، صاحبِ عنوان تویی زهرۀ زهرا تویی نور الهی تویی مرکزِ منظومۀ لایتناهی تویی به بحرِ وحی خدا فرشته ماهی تویی به جانبِ کبریا همیشه راهی تویی آن که خدا عصمتش داد گواهی تویی سالکۀ واصلِ متصل الان تویی فخر تبار قریش، الفتِ ایلاف توست دست شه اولیاست که بوریاباف توست ستاره سجّاد تو، فرشته طواف توست رهایی بندگان، رهین الطاف توست هر چه بخوانم تو را، کمتر از اوصاف توست هر چه بگویم تو را، خوبتر از آن، تویی آن که بر او مصطفی گشته ثناگو تویی شاخۀ مریم تویی، خوشۀ شب‌بو تویی سرّ ضمیر علی، «تو» تویی و «او» تویی حقِ هوالحق تویی، هوی هوالهو تویی مــادر آزادۀ ضامن آهو تــویی جلوۀ طوس الرضا، نور خراسان تویی در صدف آسمان نام تو «راحیل» بود همدم روح و ملک محرم جبریل بود بطن تو یا فاطمه، باطنِ تنزیل بود حجّت تورات‌ بود آیت انجیل بود جلوه‌گهِ قهر تو «طیراً ابابیل» بود قبلۀ توحید تو، کعبۀ ایمان تویی جان عزیز علی، جنّت الاعلی تویی شاخۀ طوبی ز عرش رفته به بالا تویی یار علی هیچکس، نباشد الّا تویی چشمۀ غیرت تویی، اصل تولا تویی مادر شش‌ماهۀ شهید مولا تویی صاحب شش‌گوشۀ شاه شهیدان تویی تویی تو امِّ موسی که خُلق کاظم از توست نبوه الباقیه که وحی دائم از توست قائمه العرشی و قیامِ قائم از توست در دو جهان پایۀ کاخ مکارم از توست بیت معالی از تو، قصر معالم از توست عالمۀ عالمِ عالمِ یزدان تویی خصم محمد ز تو، ابتر و منکوب شد نزد حبیب خدا که چون تو محبوب شد؟ به مرهم دست تو، زخم نبی خوب شد جنین شش‌ماهه‌ات مسیح مصلوب شد غباری از چادرت شفای یعقوب شد معجز پیراهنِ یوسف کنعان تویی هجر من الخلق تو، سیرالی الله: تو به جانب کبریا، راست‌ترین راه: تو منطقه البروجِ دوازده ماه: تو حجت، خونخواهِ تو، حجتِ خوانخواه: تو غنچۀ نشکفته را برده به همراه: تو پیش از مقتلِ شهید عطشان، تویی پایۀ مسجد بلند، به لرزۀ شیونت منکر حق کور شد، به خطبۀ روشنت دست زده مصطفی، به گوشۀ دامنت دوستِ او دوستت، دشمن او دشمنت حسرت یوسف شده، معجزِ پیراهنت یک شبه هفتاد تن، کرده مسلمان تویی فرشته سیب بهشت، به تو تعارف کند نزد تو روح الامین، قصد تشرّف کند پشت در خانه‌ات، نبی توقّف کند حیف که این خانه را شعله تصرّف کند چشم علی را پر از اشک تأسّف کند که ماهِ غمگین‌ترین شامِ غریبان تویی تمامیِ اولیا گوش به دستورِ تو کلیمه الحق تویی، مدینه شد طورِ تو به لوح عرش خدا، کتاب مسطورِ تو دلیل یوسف شده، جلوۀ مستورِ تو به پشت هم هفت قفل، باز شد از نور تو به عین حجب و حیا، مطلق برهان تویی کلید رحمت تویی، منجی امت تویی عین کرامت تویی، اصل مودت تویی گنج نهان خدا در دل ظلمت تویی اسوۀ مهدی تویی، حجّتِ حجّت تویی قرب قریب خدا، صاحب قربت تویی اذنِ اذانِ بلال، امامِ سلمان تویی
باز دل شکسته ام نواي ديگر آورد  پرده بهتري زند سرود خوشتر آورد  لئالي کلام را زطبع من برآورد  مگر ثناي فاطمه دخت پيمبر آورد  که آگه از مقام او کسي بجز اله نيست    نسيم درک و عقل را درين حريم راه نيست ماه جمادي آيد و ز خرمي خبر دهد  جماد را نديده کَس گل آورد ثمر دهد  به بيستمين صباح آن اميد بر بشر دهد  به زندگاني بشر تجلي دگر دهد  در اين خجسته صبحدم داده خداي ذوالعطا   به ياوسين و طاوها کوثر و قدر و هل اتي خديجه اِي زدرد و غم به جان رسيده غم مخور  خديجه اِي زدشمنان طعنه شنيده غم مخور  خديجه گر قبيله ات از تو بريده غم مخور  خداست يار و مونست ز هر پديده غم مخور  لطف خداست ياورت محمد است همسرت    بهتر از اين چه مي شود که فاطمه است دخترت خديجه اِي که از خدا فاطمه را گرفته اي  چه کرده اي که اين مقام را فراگرفته اي  ز هست و نيست چو دل بهر خدا گرفته اي  هزارها برابر از خدا جزا گرفته اي  خديجه ديده روشن از فروغ نور ديده ات    باد مبارک از خدا مقدم نورسيده ات دايره وجود را مرکز و محور آمده  محيط لطف وجود را جوهر و گوهر آمده  ولي ممکنات را محرم و همسر آمده  رسول کائنات را دختر و مادر آمده  چه دختري که هستي جهان بود ز هست او    رسول حق به امر حق بوسه زند به دست او فاطمه اي که عقل ما مات عبادتش بود  نقش به چهر دوستان مهر ارادتش بود  همسري علي نهايت سعادتش بود  ليله قدر اولياء شام ولادتش بود  ثبت شد از ولادتش بقاي نسل احمدي    يافت بقا زنسل او شريعت محمدي فاطمه اي که حق بر او عرض سلام مي کند  اداي ذکر نام او به احترام مي کند  کسي که پيش پاي او پدر قيام مي کند  بر در خانه اش سلام صبح و شام مي کند  شرف ببين که خانه اش برده سبق ز طور هم    حيا ببين که پوشد او چهره خود ز کور هم فکر کسي نمي رسد به ساحت جلال او  جلال حق جلال او جمال حق جمال او  تربيت سلاله اش نمونه کمال او  سلام حق بر او و باب و مام و زوج او  که هستي تمام ماسوا بود ز هستشان    نظام ملک خويش را داده خدا به دستشان فاطمه اي تو بازگو فلسفه حيات را  ساخته جد و جهد تو سفينة النجات را  زنده نگاه داشتي و آتوالزکوة را  حي علي الفلاح را حي علي الصلاة را  مزرعه عفاف را زاشک آب داده اي    به بانوان زشرم خود درس حجاب داده اي اي که خدا بي مثل به کوثرت مثال زد  دم از جلال و قدر تو قادر ذوالجلال زد  نبي زمهر بضعتي به سينه ات مدال زد  حلقه به باب خانه ات دست علي و آل زد  يافته است پرورش خون خدا زشير تو    شير خدا به مرتبت نظير تو بشير تو به حسن تو که مي کند جلوه گر آفتاب را  به اشک تو که بشکند قيمت دُرّ ناب را  به کوي تو که از دلم ربوده صبر و تاب را  عرض سلام کرده و منتظرم جواب را  دريغ از جواب ما به خاطر خدا مکن    دست توسل مرا ز دامنت جدا مکن فاطمه اي زلطف تو قعود ما قيام ما  دوستيت قبولي صلوة ما صيام ما  نام تو و حسين تو سرود ما کلام ما  نثار قبر مخفيت درود ما سلام ما   به یاد درد و داغ ها که بُد گواه صبر تو    هنوز گریه می کند علی کنار قبر تو تویی که از وجود تو، مدح کند خدای تو تویی که فیض وحی را تازه کند صدای تو تویی که گفت مصطفی، جان پدر فدای تو منم غلام و چاکر و سلاله و گدای تو نام تو بر لبم بود مهر تو مذهبم بود «مؤیدم» که بر درت چهار منصبم بود مرحوم
امشب که نبی سپاس سرمد گوید بر کودک یک روزه خوش آمد گوید تبریک به هم ولادت زهرا را احمد به علی علی به احمد گوید این فخر بود بس که خدا هم تبریک بر مهدی و بر آل محمد گوید مرحوم
وسعت ام القرى آنشب بسيط نور بود شوق در سعى صفا، كعبه محيط شور بود از طلوع مهر ايمان چشم شيطان كور بود چشم بد از خانه بى‏ بى خديجه دور بود همنفس با شب پيمبر تا سحر احيا گرفت كوثر تسبيح را از دست اعطينا گرفت   راز هستى تا در آغوش پيمبر پا نهاد نقش صد گلبوسه بر باغ لبش طاها نهاد داغ حسرت بر دل عاص بن وائل‏ها نهاد حضرت حق نام اين مولود را زهرا نهاد قدسيان در وجد و حال اين نام را نجوا كنند اين معما را بگو تا اهل دل معنا كنند   كيست زهرا كوثر فياض رب العالمين كيست زهرا عصمت الله در روى زمين كيست زهرا رشته‏ هاى چادرش حبل المتين كيست زهرا خلوت آراى اميرالمؤمنين آفرينش جلوه‏ اى از يك نگاه فاطمه است روز محشر خلق عالم در پناه فاطمه است   كيست زهرا هل اتى و قدر را شأن نزول كيست زهرا طاهره انسية الحورا بتول كيست زهرا خيره بر اوج مقام او عقول كيست زهرا آنكه شد ام ابيهاى رسول مصطفى مأمور تكريم مقام فاطمه پيش پا برخاست بر عرض سلام فاطمه   كيست زهرا آنكه شمع عشق را پروانه بود كيست زهرا آنكه او را از بلا پروا نبود كيست زهرا آنكه بر باغ نبى ريحانه بود كيست زهرا آنكه جان وحى را جانانه بود جبرئيل افتاده بر خاك درش بهر سلام شعر خلقت راست حسن مطلع و حسن ختام   ياس پيغمبر كه عطرش در فضا پيچيده است مصطفى از شوق جنت سينه‏ اش بوئيده است دست او را مثل قرآن  بارها بوسيده است ليلة القدر است و قدرش بر همه پوشيده است قدر او را مصطفى و مرتضى دانند و بس نور او شد انبيا را در بلا فرياد رس   فاطمه آمد امير المومنين را يار شد حجم فريادش به فرق تيرگى آوار شد نور او تكثير شد يعنى نبى تكرار شد در دفاع از عشق مجروح در و ديوار شد پشت در فرياد يا حيدر شعار فاطمه است شيعه تا روز قيامت وامدار فاطمه است
گر فتنه و غم فکر شکستم باشد دائم پی نابودی هستم باشد سوگند به تو اهل نجاتم زهرا تا ریشه ی چادر تو دستم باشد اولاد علی گوهرشان فاطمه است در غصه و غم یاورشان فاطمه است گویند که با تاب و تعب می آیند هر جا سخن از مادرشان فاطمه است تا مهر تو را به سینه دارم زهرا در موج بلا سفینه دارم زهرا هر کس به دل خود آرزویی دارد من آرزوی مدینه دارم زهرا بی اذن تو هرگز عددی صد نشود بر هر که نظر کنی دگر بد نشود زهرا تو دعا کن که بیاید مهدی زیرا تواگر دعا کنی رد نشود فردای قیامت که گرفتاری تو بی یاور و بی مونس و بی یاری تو آن قدر طرفدار تو باشد زهرا انگار نه انگار گنه کاری تو وقتی که لبت را به دعا باز کنی یا فاطمه با لطف خود اعجاز کنی فردا همگی کمیتشان می لنگد در وقت شفاعت تو اگر ناز کنی ای نام علی ذکر لبت یا زهرا ای لیلۀ قدر هر شبت یا زهرا از بهر شفاعتت دل ما کافیست یک گوشه ی چشم زینبت یا زهرا افتاده راه عشق را یاری کن در فتنه روزگار دین داری کن چشمت که به ذریۀ زهرا افتاد ذکر صلوات بر لبت جاری کن جبریل امین اگر مقامی دارد در دفتر عشق اگر که نامی دارد از دولت پا بوسی زهرا باشد در پیش خدا گر احترامی دارد
اکمال برای صلوات آوردی دو بال برای صلوات آوردی وقتی که نبودی ، صلوات ابتر بود تو " آل " برای صلوات آوردی ..... دریاست نبی و گوهرش فاطمه است مولاست علی و همسرش فاطمه است با آنکه حسین است پناه دو جهان او خود به پناه مادرش فاطمه است مرحوم  ..... عمریست رهین منت زهرائیم مشهور شده به عزت زهرائیم مُردیم اگر به قبر ما بنویسید ماپیر غلام حضرت زهرائیم
مدح حضرت زهرا(س) تضمین از شاعرگرامی ذکریا اخلاقی بده قوتی که قلم زند به مدیح عشق تو نوکری نه بیان بود نه زبان بود تو خودت بگو که چه گوهری ثمر خدیجه و مصطفی چه نتیجه ای شده محشری به مدیحه ات چه بیان کنم که ز درک ما تو فراتری " به کدام واژه بخوانمت به کدام واژه ی نارسا" تو خلاصه ی همه انبیا تو سلاله ی خلف رسول زکمال تو چه بیان کنم که فراتری ز همه عقول تو بریده ای زجهان دل و به همین جهت شده ای بتول وبدون مهرتو فاطمه نشود ولایت ما قبول به کدام جذبه سفرکنم به رواق مهر تو ذره سا تو زلال نور رسالتی چه قیامتی نبوی نَما لَمعاتِ حق به بیان تو نفحات حضرت کبریا چه کسی به شان تو می رسد مترادف شه لافتی به دلیل آیه ی انما و به نص سوره ی هل اتی "به کدام جلوه بجویمت متعالیا و مقدّسا" صلوات حق به ولادتت صلوات حق به عبادتت به حقیقت و به سیادتت به نجابت و به صداقتت شده خم چرا قد مصطفی؟! به دستبوسی و به ارادتت ز کرامت و ز عنایتت شده پر دلم ز محبتت "چه خوش است صحبت دوستان به صفای سایه ی این کسا" نه نمی رسم به مدیح تو به زبان الکن و نارسا کلمات افاقه نمی کند به سکوت می رسم ای بسا* تو خودت به چامه ی این حقیر نظری ز مرحمتت نما به کدام واژه بخوانمت* حَقِ مطلبت بشود ادا "فَلَقد قَصَدتُکَ والهاً و لقد أتیتُکَ آنِسا" ابوذر رئیس میرزایی ابیات داخل پراتز تضمین شده از شاعر گرانقدر آقای ذکریا اخلاقی می باشد.
بیایی یلداست... شب یلدا اگر ازپرده درآیی یلداست برهمه منتظران چهره گشایی یلداست تکیه برکعبه زنی منتقم خون خدا بادم تیغ علی جلوه نمایی یلداست سالیانی است که ازهجر رخت میسوزیم آن شبی را که تو از راه بیایی یلداست منتظر بغض فراق تو گلوگیرشده شب وصلت غم و غصه بزدایی یلداست یوسف فاطمه ای گریه کن عاشورا کربلا یا که مدینه به کجایی یلداست شبی از لطف به چشم گنه آلوده ی ما جای سرمه کف پایت تو بسایی یلداست دل ما تاب ندارد ز فراقت یارا ازهمه خلق جهان دل بربایی یلداست حس و حال غزلم گشته خزانی برگرد این خزان با تو (بهار) است بیایی یلداست ابوذر رییس میرزایی(بهار)
تو را با نور همزاد افریدند تو را در حیدر آباد آفریدند تو زهرایی تو ام الانبیایی تو بانو اولین خلق خدایی خودت صدیقه ای و یار صدیق تو جمعی با علی با غیر تفریق قنات مهر جاری در قنوتت قیامت محو حی لایموتت تو آن قندیل نور بام عرشی تو بالایی ترین بانوی فرشی تو بودی راضیه او مرتضی بود تو از او راضی او از تو رضا بود تو ای سر منشأ اشراق زهرا تمام برکت انفاق زهرا تو ای الگوی تکریم امیران به مسکینان و ایتام و اسیران تو فریاد عدالت در نفیری تو پرچمدار تبلیغ غدیری نفسهای تو هر دم یا علی گفت خمیر و آردت هم یا علی گفت برای عشق خیلی خرج کردی که بر صفحه علی را درج کردی نگاهت با شعف میگفت حیدر دو تا دُر در صدف میگفت حیدر کلام ناطقت پای ولایت به جای لاتخف میگفت حیدر سر سجاده که می ایستادی ملک صف پشت صف میگفت حیدر گلیمت ، آسیابت ، ظرفهایت جهازت هر طرف میگفت حیدر عبایش را که میشستی دمادم درون ظرف کف میگفت حیدر در و دیوار بیت تو شرف داشت که در بیتت شرف میگفت حیدر تو زحمتها کشیدی بنده ای گر... در ایوان نجف میگفت حیدر نظام عشق از زهرا گرفتیم که زهرا با هدف میگفت حیدر سر سفره‌ت نشسته عالمینت نمکدان است در دست حسینت ولیکن این نمک پخش و پلا شد حسینت راهی کرب وبلا شد به زیر منتت دنیا منظم ولیکن شد عزیزت نامنظم