#حضرت_رقیه_شهادت
#محاوره
از رو نی منو نگا کن بابایی
واسه دخترت دعا کن بابایی
دوباره بهم بگو "رقیه جان"
دوباره منو صدا کن بابایی
مثه اون روزایِ خوبِ مدینه
بیا دستامو حنا کن بابایی
از همون بالای نیزه هم شده
یه نگاه به این پاها کن بابایی
میدونی نمیتونم که راه برم
پس واسم فکر عصا کن بابایی
گلِسَر دیگه به کارم نمیاد
گرهی موهامو وا کن بابایی
واسه اینکه زجر دیگه سر نرسه
مثه من خدا خدا کن بابایی
دردمو به هیچکی جز تو نمیگم
دردمو خودت دوا کن بابایی
من میخوام فقط که باخودت باشم
زود منو حاجت روا کن بابایی
سرِ تو جاش توی آغوش منه
هجرت از تشت طلا کن بابایی
تو کفن نداشتی من میخوام چکار؟
یه حصیری دست و پا کن بابایی
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_رقیه_شهادت
پای درد و دل دخترت بشین
با لبای پاره می خونم برات
لکنتم داره اذیّت میکنه
روضه با اشاره می خونم برات
اینطوری دست منو گره زدن
دستای عمه رو بستن اینطوری
سرتو نمیتونم بلند کنم
مچ دستمو شکستن اینطوری
وقتی توی تب میسوزم باباجون
لرزه بر تنم میفته اینطوری
با ته نیزه یه جور منو زدن
سر رو گردنم میفته اینطوری
روز و شب یه دست سنگینی بابا
روی گونه هام درازه اینطوری
نمیشه که خوب ببینمت دیگه
با چشی که نیمه بازه اینطوری
تو محله ی یهودیا سنان
خیره شد به قامت من اینطوری
یکی در میون نزد سیلی بهم
ضربه زد به صورت من اینطوری
تو کوچه پس کوچه های شهر شام
چکمه روی بالم افتاد اینطوری
یکی دید رمق نمونده تو پاهام
بی ادب اومد هولم داد اینطوری
تا خجالتم بدن زنای شام
هی به من اشاره کردن اینطوری
جلوی چشم همه میون راه
پیرهنم رو پاره کردن اینطوری
کمرم شکسته از غصه بابا
غم شده رو سرم آوار اینطوری
میدونی که بدتر از اینا چی بود؟؟
هو شدم میون بازار اینطوری
همه سنگ از روی پشت بوم زدن
ناز دخترو خریدن اینطوری
موهایی که عمه بافته بود برام
شمر و حرمله کشیدن اینطوری
با سر اومدی به دیدنم ولی
هیچ کجا بابا نمیاد اینطوری
گریه ی زیاد امونمو برید
نفسم بالا نمیاد اینطوری
پ.ن : با توجه به اینکه ردیف شعر تصویری است دوستان ذاکر در اجرا باید تصاویر مرثیه را به نمایش بگذارند.
#علیرضا_خاکساری
#امام_حسین_مناجات
#ورود_به_محرم
بزم عزای او نه تنها در زمین است
وقف بساط روضه اش؛ عرش برین است
هفت آسمان از غصه مشکی پوش هستند
آوازه ی ماه محرم بیش از این است
مرثیه خوان وقتی رسول الله باشد
سردسته ی گریه کنان روح الامین است
پیراهنش را بر فراز نیزه کردند
ماه محرم آمد و دل ها غمین است
تا ارمنی ها هم سر این سفره هستند
آن بار عامی را که می گفتم همین است
اجر رسالت در رفاقت با حسین است
این دوستی دستور قرآن مبین است
درسایه سار پرچمش آسوده هستیم
این خیمه ها این تکیه ها حصن حصین است
اسباب این وادی شفیع روز حشراند
فرش حسینیه خودش حبل المتین است
هرکس نشسته روی فرش روضه ی او
با حضرت زهرا یقینا همنشین است
سینه زنی ها مورد تحسین زهراست
سینه زن او مستحق آفرین است
باید براتم را شب اول بگیرم
وقتی تمام فکر و ذکرم اربعین است
آغاز راه کربلا غیر از نجف نیست
روزی من دست امیرالمومنین است
ما را برای گریه کردن آفریدند
با اشک در روضه سرشک ما عجین است
ما و جدایی از حسین امری محال است
این حرف ؛ حرف اولین و آخرین است
اصرار دارد دستگیر شمر باشد
باب نجات خلق عالم اینچنین است
دردی که دارد می کشد از نیزه ها نیست
دردی که در گودال دارد درد دین است
مثل سرش ؛ انگشترش را هم بدزدند
تنها نه خولی ساربان هم در کمین است
#علیرضا_خاکساری
#امام_حسین_مناجات
به نام نامی او احترام بگذارید
پس از "حسین" ؛ " علیه السلام " بگذارید
به غیر اسم "علی " روی نسل خود نگذاشت
به روی نسل خود اینگونه نام بگذارید
ز پا نشست ؛ نمازی مگر به پا دارد
زمان برای قعود و قیام بگذارید
عمود خورده و فرق سرش دو تا شده است
که فرق بین حلال و حرام بگذارید
اگر خدای نکرده دچار درد شدید
کمی ز تربت او بین کام بگذارید
شبیه سنت اجدادمان محرم را
نشانه ی علمی روی بام بگذارید
برای اینکه سلامی به محضرش بدهید
به سینه دست ادب صبح و شام بگذارید
بدون روضه ی گودال خاک تان نکنند
برای ذریه ی خود پیام بگذارید
لباس مشکی مان را میان خانه قبر
فقط به نیت حسن ختام بگذارید
چنانچه کم بگذارید خود ضرر کردید
قدم به مجلس روضه مدام بگذارید
شبیه ضجه زدن های مادرش هرشب
برای مرثیه سنگ تمام بگذارید
به کهنه پیرهنش کوفیان طمع نکنید
کمی لباس برای امام بگذارید
گرسنه بود که شد ذبح ؛ لااقل دیگر
برای طفل یتیمش طعام بگذارید
#علیرضا_خاکساری
#امام_حسین_مناجات
#ورود_به_محرم
بزم عزای او نه تنها در زمین است
وقف بساط روضه اش؛ عرش برین است
هفت آسمان از غصه مشکی پوش هستند
آوازه ی ماه محرم بیش از این است
مرثیه خوان وقتی رسول الله باشد
سردسته ی گریه کنان روح الامین است
پیراهنش را بر فراز نیزه کردند
ماه محرم آمد و دل ها غمین است
تا ارمنی ها هم سر این سفره هستند
آن بار عامی را که می گفتم همین است
اجر رسالت در رفاقت با حسین است
این دوستی دستور قرآن مبین است
درسایه سار پرچمش آسوده هستیم
این خیمه ها این تکیه ها حصن حصین است
اسباب این وادی شفیع روز حشراند
فرش حسینیه خودش حبل المتین است
هرکس نشسته روی فرش روضه ی او
با حضرت زهرا یقینا همنشین است
سینه زنی ها مورد تحسین زهراست
سینه زن او مستحق آفرین است
باید براتم را شب اول بگیرم
وقتی تمام فکر و ذکرم اربعین است
آغاز راه کربلا غیر از نجف نیست
روزی من دست امیرالمومنین است
ما را برای گریه کردن آفریدند
با اشک در روضه سرشک ما عجین است
ما و جدایی از حسین امری محال است
این حرف ؛ حرف اولین و آخرین است
اصرار دارد دستگیر شمر باشد
باب نجات خلق عالم اینچنین است
دردی که دارد می کشد از نیزه ها نیست
دردی که در گودال دارد درد دین است
مثل سرش ؛ انگشترش را هم بدزدند
تنها نه خولی ساربان هم در کمین است
#علیرضا_خاکساری
هدایت شده از احسان تبریزیان
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیه_السلام
ما سائلان هر شب دربار عبدالله
نان میخوریم از سفرهی پربار عبدالله
مانند بابای کریمش دست و دلباز است
ضرب المثل شد رأفت بسیار عبدالله
دستان او عطر امام مجتبی دارد
ارث حسن شد گرمی بازار عبدالله
امشب بیا با من بگو وای از دل زینب
آتش به جان عمه زد اصرار عبدالله
سوی شهادت میدوید از جانب خیمه
حکمت نهفته در دل رفتار عبدالله
زیر سر تیر و کمان حرملهها بود
کلی گره افتاد اگر در کار عبدالله
::
در راه دین، راه خدا، راه عمو جانش
جان داد، جان بچههای ما به قربانش
دستی که آویزان شود از پوست میلرزد
ما را مدینه میبرد با دست لرزانش
دست حسین بن علی با زحمت بسیار
خون لختهها را میگرفت از روی دندانش
وقتی در آغوش امام عصر خود جان داد
نقش تبسم بود بر لبهای عطشانش
روی تن غرق به خونش راه افتادند
تکبیر گویان دشمنانِ نامسلمانش
پیش نگاه اهل خیمه عصر عاشورا
میرفت زیر سم مرکب جسم عریانش
روشن کند مانند ماهی از سر نیزه
شبهای تار نجمه را چشم درخشانش
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
ما سائلان هر شب دربار عبدالله
نان میخوریم از سفرهی پربار عبدالله
مانند بابای کریمش دست و دلباز است
ضرب المثل شد رأفت بسیار عبدالله
دستان او عطر امام مجتبی دارد
ارث حسن شد گرمی بازار عبدالله
در یک شب عمرش ره صد ساله را طی کرد
از بس خردمندانه بود افکار عبدالله
امشب بیا با من بگو وای از دل زینب
آتش به جان عمه زد اصرار عبدالله
سوی شهادت میدوید از جانب خیمه
حکمت نهفته در دل رفتار عبدالله
از " لااُفارِق عَمّیِ" او میتوان فهمید
حُسن توجه بود در گفتار عبدالله
میرفت در گودال دستش را سپر سازد
قیمت ندارد این همه ایثار عبدالله
زیر سر تیر و کمان حرملهها بود
کلی گره افتاد اگر در کار عبدالله
::
در راه دین، راه خدا، راه عمو جانش
جان داد، جان بچههای ما به قربانش
دستی که آویزان شود از پوست میلرزد
ما را مدینه میبرد با دست لرزانش
دست حسین بن علی با زحمت بسیار
خون لختهها را میگرفت از روی دندانش
وقتی در آغوش امام عصر خود جان داد
نقش تبسم بود بر لبهای عطشانش
روی تن غرق به خونش راه افتادند
تکبیر گویان دشمنانِ نامسلمانش
پیش نگاه اهل خیمه عصر عاشورا
میرفت زیر سم مرکب جسم عریانش
روشن کند مانند ماهی از سر نیزه
شبهای تار نجمه را چشم درخشانش
#علیرضا_خاکساری
#شب_هشتم_محرم
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🔸بِأَبی أَنتَ وَ أُمّی مِن مَذبُوح وَ مَقتُولٍ مِن غَیرِ جُرمٍ بِأَبی وَ أُمّی دَمُكَ المُرتَقی بِهِ إلی حَبیبِ اللهِ بِأَبی أَنتَ وَ أُمّی مِن مُقَدَّمٍ بَینَ یدَی أَبیكَ یحتَسِبُكَ وَ یبكی عَلَیكَ مُحترقاً عَلیكَ قَلبُهُ یرفَعُ دَمَكَ ألی عِنانِ السَّماءِ لا یرجَعُ مِنهُ قَطرَةٌ وَ لا تَسكُنُ عَلیكَ مَن أَبیكَ زَفرَةٌ حینَ وَ دَّعَكَ لِلفِراقِ فَمَكانُكُما عِندَاللهِ مَعَ آبائِكََ الماضینَ وَ مَعَ أُمَّهاتِكَ فی الجِنانِ مُنَعَّمینَ أَبرَأُ إلی اللهِ مِمَُن قَتَلَكَ وَ ذَبَحَكَ.🔸
خلق و خویش مصطفی و قد و بالایش علی ست
چشم و ابرویش پیمبر نور سیمایش علی ست
او علی بن حسین بن علی و فاطمه ست
مادرش زهرای مرضیه ست و بابایش علی ست
میمنه تا میسره یا میسره تا میمنه
بهترین شیرین ترین ذکر رجزهایش علی ست
کوری چشم تمام قاسطین و مارقین
نقش هر سربند و بازوبند زیبایش علی ست
با علی یعنی حیات و بی علی یعنی ممات
عشق امروزش علی و عشق فردایش علی ست
ابن ملجم ها سر او را نشانه می روند
به همین جرمی که نام بامسمایش علی ست
چون مدینه بار دیگر کوچه ای وا می کنند
با هجوم تیغ و نیزه اربا اربا می کنند
تیغ دشمن بی هوا برگ و برش را می برد
خنجری از پشت سر بال و پرش را می برد
هرکسی با حمله ای با حربه ای با ضربه ای
پاره پاره پاره های پیکرش را می برد
بگذرم ...من مانده ام آخر حسین از معرکه
با چه حالی تا حرم تاج سرش را می برد
لشگری آمد برای بردنش تا خیمه ها
چه غریبانه علی اکبرش را می برد
مثل تسبیحی که با چنگی ز هم پاشیده است
تکه تکه در عبا پیغمبرش را می برد
با چنین وضعی که در بین عبایی جمع شد
اکبرش را می برد یا اصغرش را می برد؟
دل شکسته بعد اکبر از دل نامحرمان
سمت خیمه همره خود خواهرش را می برد
آخرش این مرثیه ما را مدینه می برد...
#علیرضا_خاکساری
🔸یا لَهفَ قَلبی عَلَی الصَّغیرِ الظّامی * فَطَمَتهُ السِّهامُ قَبلَ الفِطامِ*غَرغَرُوهُ بِدَمعِهِ وَ هُوَ طِفلٌ*یا لَهفَ قَلبی عَلَیهِ فی کُلِّ عامٍ*أَحرَقُوا قَلبَ والِدَیهِ عَلَیهِ*وَرَمَوهُ بِذِلَّهٍ وَ انتِقامٍ*فَاللهُ یَحکُمُ بَینَنا وَ بَینَهُم*** لَدَی الحَشرِ عِندَ فَصلِ الخِصامِ 🔸
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
روایت از پسر سر به زیر یعنی چه ؟
خجالت پدر گشته پیر یعنی چه ؟
برای خضر که سر میکشد ز آب بقا
شریعه بستن و قحطی شیر یعنی چه ؟
علی به دست پیمبر دوباره بالا رفت
مگر سپاه بفهمد غدیر یعنی چه
دل و جگر که همیشه به قد و بالا نیست
رسیده است بگوید "دلیر"یعنی چه
بدون خود و زره رفت سوی میدان تا
نشان دهد به همه بچه شیر یعنی چه
مخوان به طفل رضیعش بگو "مسیح حسین"
بلند مرتبه هست و صغیر یعنی چه
تبسم اش دم اخر به هرکسی فهماند
که دست و پا زدن دلپذیر یعنی چه
کسی نگفت که ای حرمله برای علی
سه شعبه بر سر یک چوب تیر یعنی چه
چقدر مرثیه های رباب غم دارد
بریدن سر شش ماهه گریه هم دارد
دوباره غصه ی بال کبوتری دیگر
به روی دست پدر طفل پرپری دیگر
پس از تمام حرم نوبت رباب رسید
چه کرد ناله ی جانسوز مادری دیگر
دوباره حرمله تیر سه شعبه ای انداخت
به گونه ای که نمانده ست حنجری دیگر
برای دفن علی پشت خیمه ها مولا
مدد گرفت ز تیزی خنجری دیگر
دم غروب که شد نیزه دار با لبخند
رسید از آن طرف خیمه با سری دیگر
اگر که از نوک نیزه سرش نمی افتاد
نبود حاجتی انجا به معجری دیگر
سر عموی حرم زیر گریه زد تا دید
سربریده ی شش ماهه روی نی تابید
#علیرضا_خاکساری
#شب_هشتم_محرم
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🔸السَّلامُ عَلیکَ یا ابنَ رَسُولِ اللهِ وَ ابنَ أَمیرِالمُؤمِنینَ وَ ابنَ الحُسینِ ابنِ عَلِی وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.لَعَنَ اللهُ قاتِلَکَ وَ لَعنَ الله ُمَنِ استَخَفَّ بِحَقِّکُم وَ قَتََلَکُم وَ لَعَنَ مَن بَقِی مِنهُم وَ مَن مَضی نَفسی فِداؤُکُم وَ لِمَضجَعِکُم صَلَّی اللهُ عَلیکُم وَ سَلَّمَ تَسلیماً کَثیراً🔸
چیزی نمونده دیگه از
خوش قد و بالای بابا
سیاهه دیگه بعده ازین
تموم دنیای بابا
قد بابا تا میشه تا
گل پسرش قد بکشه
داغ جوون شک نکنین
یه روز بابارو میکشه
عمود چطور دلش اومد
به روی فرق سر نشست ؟
بشکنه دست اونی که
عصای دستمو شکست
نمیتونم کاری کنم
برای جسم درهمش
الهی من کور میشدم
تا اینجوری نبینمش
دلم میخواد بالاسرش
بلندبلند گریه کنم
به پاره پاره پیکرش
بلند بلند گریه کنم
به یوسفم چنگ میزدن
ریز و درشت پیر و جوون
خودم دیدم کاکلشو
میون دست این و اون
فقط نه من که مادرش
تو خیمه ها رنگش پرید
وقتی شنید بالاسرش
لشگر جراحه رسید
هر طرفو نگاه کنی
پر از علی اکبره
علی اکبرم دیگه
چندتا علی اصغره
جوونای اهل حرم
همه باهم بیان کمک
نمیتونم که تنهایی
جمعش کنم بیان کمک
چه ذره ذره کم شده
کمک کنید جمعش کنم
چه ریخت و پاشی هم شده
کمک کنید جمعش کنم
کمک کنید جمعش کنم
میون صحرا نمونه
برید بگردید توی دشت
چیزی ازش جا نمونه
مگه میشه یادم بره
وداعشو دم حرم
جوون رعناشو چه طور
برای لیلا ببرم ؟
یکی که نه صدتا دارم
نبی اکرم میارم
برای تشییع تنش
عبا دارم کم میارم
#علیرضا_خاکساری
#شب_هشتم_محرم
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🔸السَّلام عَلیكَ یا ابنَ رَسُولِ اللهِ وَ رَحمةُ اللهِ وَ بَرَكاتُُهُ وَ ابنُ خَلیفَةِ رَسُولِ اللهِ و ابن بِنتَ رَسُولِ اللهِ وَ رَحمَةُاللهِ وَ بَرَكاتُهُ مُضاعَفَةً كُلَّما طَلَعَتِ الشَّمسُ أَو غَرَبَت السَّلامُ عَلیكَ وَ رَحمةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.🔸
چه بی رحمانه جانم را گرفتند
همه تاب و توانم را گرفتند
جوانی داشتم خوش قدّ و بالا
فلک دیدی جوانم را گرفتند ؟
فلک دیدی چه خاکی بر سرم شد
علی اکبر ؛ علیِ اصغرم شد
برایش کوچه واکردند ای وای
چقدر اکبر شبیه مادرم شد
به چشم خود خزانش را نبیند
غم آرام جانش را نبیند
دعا کردم سر نعش جوانم
کسی داغ جوانش را نبیند
مبادا گلشنی پژمرده باشد
که بی گل باغبان افسرده باشد
کسی میفهمد از حال دل من
که در غربت جوانش مرده باشد
" گلی که خود بدادم پیچ و تابش
به اشک دیدگانم دادم آبش
در این گلشن خدایا کی روا بود
گل از من دیگری گیرد گلابش "
زمین خوردی خزانی شد بهارت
نزارم میکند حال نزارت
ندارد قوتی پاهایم اما
می آیم با سر زانو کنارت
امان از ضربه با شدت علی جان
تو را کشتند با سرعت علی جان
شبیه فاطمه مادربزرگت
زمین خوردی تو با صورت علی جان
ترک خورده شبیه من لبانت
شبیه تکه چوبی شد زبانت
رمق دیگر ندارد دست هایم
بگیرد لخته خون را از دهانت
همین حس و همین حال ات مرا کشت
همین زخم پر و بالت مرا کشت
نمانده جای سالم در سر تو
همین لبهای پامالت مرا کشت
چه آهنگین چه با آواز کشتند
تو را یک عده تیر انداز کشتند
اسیر لشگر جرّاحه بودی
تو را با چندتا مقراض کشتند
علی اکبرم ! دردت به جانم
نبی دیگرم! دردت به جانم
نکش پا بر زمین در پیش بابا
عزیز پرپرم دردت به جانم
" به هرجا بنگرم تنها تو بینم
نشان از روی زیبای تو بینم
به هر جا ردی از جسم تو پیداست
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم "
بنازم لحن باباگفتنت را
نکش از دست بابا دامنت را
نشستم روی خاک و باتحیر
تماشا میکنم جان کندنت را
فراقت میکند پیرم همین جا
به من باشد که میمیرم همین جا
ندارم پای رفتن سوی خیمه
کنار تو زمینگیرم همین جا
نخواهد کرد داغ تو رهایم
بلرزد مثل دستانم صدایم
پس از وقتی که تابوت تنت شد
گرفته بوی تو دیگر عبایم
#علیرضا_خاکساری
🔸السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَینِ الطِّفلِ الرَّضیعِ، المَرمِیِّ الصَّریعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ فی حِجرِ أبیهِ ، لَعَنَ اللّه ُ رامِیَهُ حَرمَلَهَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیَّ وذَویهِ🔸
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
خون از لبان چاک چاکش پاک می کردم
با دست خود شش ماهه ام را خاک می کردم
شرمنده ی شش ماهه ام هستم خبر دارید ؟
چشمان بازش را خودم بستم خبر دارید ؟
هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم
با تکه ای قنداقه طفلم را کفن کردم
بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم
خیره به رگ های ظریف گردنش بودم
در گوشش استرجاع را با لحن غم خواندم
آن جا به تنهایی نمازش را خودم خواندم
من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد
بابای بچه مرده از حالم خبر دارد
چشم انتظار لحن باباگفتنش بودم
از روز میلادش به فکر جوشنش بودم
می خواستم روزی عصای دست من باشد
آینده داماد عموجانش حسن باشد
حالا تمام هستی ام در گور خوابیده
داغش به روی خیمه خاک مرده پاشیده
یادم نرفته آن ترک هایی که بر لب داشت
یادم نرفته روزهای آخری تب داشت
لرز سرش ؛ ضعف تنش آتش به جانم زد
با هر تلظی کردنش آتش به جانم زد
از مادرش هم نیز کاری بر نمی آمد
از فرط بی حالی صدایش در نمی آمد
از وصله ی جان دل بریدن گریه هم دارد
از این و آن منت کشیدن گریه هم دارد
بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد
تیر سه شعبه عاقبت خانه خرابم کرد
از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته
امد برای کشتن طفل زبان بسته
ای کاش مثل اکبرم من را صدا می زد
طفل عزیزم روی دستم دست و پا می زد
دیگر رباب از فکر او بیرون نمی امد
راحت سه شعبه از گلو بیرون نمی امد
در راه دین شش ماهه مثل مادرم دادم
در راه خیمه بود یاد محسن افتادم
با حسرت دیدار او عمری برادر سوخت
محسن ؛ همان که پشت در همراه مادر سوخت
#علیرضا_خاکساری