eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای چراغ شب شهادت من ای تماشای تو عبادت من جان من! باز بر لب آمده ای آفتابا! چرا شب آمده ای نگهت ذره ذره آبم کرد لب خشکیده ات کبابم کرد حیف از این لب و دهن باشد  که بر او چوب، بوسه زن باشد اشک و خون، جاری از دو عین من است بوسهء من شهادتین من است گلوی پاره پاره آوردی عوض گوشواره آوردی از گلوی تو پاره تر، جگرم از سر تو شکسته تر، کمرم طفل قامت خمیده دیده کسی؟!  مثل من داغدیده، دیده کسی؟! قامت خم گواه صبر من است  گوشهء این خرابه قبر من است  نیزه بر صورتِ تو چنگ زده که به پیشانی تو سنگ زده؟ در رگ حنجر تو دیده شده  که سرت از قفا بریده شده تازیانه گریست بر بدنم  بدنم شد به رنگ پیرهنم تنم از تازیانه آزردند چادر خاکی مرا بردند آفتاب رخم عیان گردید در دو پوشش رویم نهان گردید ابر سیلی به رخ حجابم شد خون فرق سرم نقابم شد سیلی از قاتلت اگر خوردم ارث مادر به کودکی بردم شامیان بی مروّت و پستند دختران را به ریسمان بستند همه را با شتاب می بردند سوی بزم شراب می بردند من که کوچکتر از همه بودم راه با دست بسته پیمودم نفسم در شماره می افتاد در وجودم شراره می افتاد بارها بین ره زمین خوردم عمّه ام گر نبود می مردم تا به من خصم حمله ور می شد عمّه می آمد و سپر می شد بس که عمّه مدافع همه شد پای تا سر شبیه فاطمه شد
در راه عشق می خرم از جان بلای تو خلقی اسیر حلقه ی زلف دو تای تو دلها صفا گرفته همی از صفای تو عالَم پناه می طلبد از سرای تو خونِ خدا تویی و خدا خونبهای تو ای روز و شب دخیلِ غمت روزگار ما روشن به ذکرِ نامِ تو ‌شد، شامِ تارِ ما ای داده آبرو تو به ما، اعتبارِ ما تنها تو رهنمای طریقی و یارِ ما هر صبح و شام، ذکرِ لب ِ ما ثنای تو بانی اشک، علّت شور و نوا، حسین مشکل گشای دردِ دلِ بی دوا، حسین عبدِخدا و فانی راهِ خدا حسین کشتی عشق، راهِ نجات از بلا حسین اسلام را بقا ز تو و کربلای تو گفتی که اشکِ دیده ی ما مرهم ِ غم است هرچه کنیم گریه به پای غمت، کم است تنها نه یک دهه، همه سالَم مُحرّم است عُمرِ مفید، وقفِ تو بودن دمادم است واللّهِ نیست در دل ما جز هوای تو عُمری به پای روضه ی تو کارم آه بود کارم عزا برای شهِ بی سپاه بود از لطفِ دوست، اشک دو چشمم به راه بود همواره آرزوی منِ روسیاه بود کی قسمتم شود که بمیرم برای تو ؟ ماه دعا و ماه نیایش رسیده است وقت مُجیر و ذکر و ستایش رسیده است وقت نگاهِ لطف و نوازش رسیده است کارِ دلم دوباره به خواهش رسیده است محتاج یک نگاه توأیم و عطای تو روزی که گشت غرقه به خون آن رُخ چوماه اهل حرم اسیر حرامی و بی پناه زینب به سرزنان ز روی تَل کشید آه از زیر نیزه های شکسته به قتلگاه آمد به گوش زینب کبری صدای تو
بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست کسی که با تو می آید سفر دیگر پریشان نیست کنارِ تو کسی دلواپسِ خار مغیلان نیست بیابان گَردمان کردی، ولی زینب پریشان نیست اگر در به درِ کوه و بیابانم کنی عشقست اگر زخمیِ صد خارِ مغیلانم کنی عشق است پریشانم کنی عشق است،حیرانم کنی عشق است اگر دنبال معشوق است دل،دنبالِ سامان نیست بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد بپرسی مو به موی ماجرا را شرح خواهم داد مسیر کوفه تا شامِ بلا را شرح خواهم داد هر آنچه از تو پنهان نیست،از من نیز پنهان نیست برادر جان تو ثارالله، ثارالله دیگر من حسینِ قبلِ خنجر تو،حسینِ بعدِ خنجر من تجلی میکنم در تو،تجلی میکنی در من شهادت یا اسارت هر دو آغاز است،پایان نیست بنه پا بر زمین،این خاک ها مشتاقُ لبریزند تمام دختران یک یک مُژه بر پات میریزند نباید هم به مهمان داریت این قوم برخیزند چرا که خلق میدانند صاحبِ خانه مهمان نیست میانِ کاروانِ تو ندیدم غیر زیبایی جوانان رشید و نونهالانِ تماشایی به همره بارِ گل اورده ام آن هم چه گل هایی غلط گفته هرآنکه گفته که این صحرا گلستان نیست نقاب افکن مرا با مظهر حق رو به رو گردان طنابی گردنِ زینب ببند و کو به کو گردان همان گونه که مردی از شهادت نیست رو گردان به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست محال است از میانِ خیمه آهِ سرد برخیزد ز کوهِ صبرِ من حتی نشان درد برخیزد اگر زن شیر زن باشد،به جنگ مرد برخیزد بجنگم با سنان؟ هرگز سنان که جزوِ مردان نیست به زیر سایبانِ قد و بالای تو می خوابيم من و این کاروان از چشمه ي فیض تو سیرابیم نه اینکه دست ما دور است از آب و پیِ آبیم فراتِ بی لیاقت لایقِ لبهای طفلان نیست چه خوشبخت ست طفلی که به حلقومش نگات اُفتد چه خوشبخت ست آنكس كه روی نعشش عبات اُفتد یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات اُفتد دلِ سلطانِ عالم را بدست آوردن آسان نیست به طفلانِ تو گریه بر پدر کردن نمی آید به زینب معجرِ پاره به سر کردن نمی آید برادر جان به ما اصلاً سفر کردن نمی آید کسی در خیمه های ما به جز شش ماه خندان نیست صدا زد:آی مَردم! این شهید ما مسلمان است بزرگِ خاندانم را نمی بینید عریان است جوابِ قاریِ قرآنِ زینب بوسه باران است جوابِ قاریِ قرآنِ زینب سنگ باران نیست
شبیه پرچم مشکی روضه‌های حسین خدا کند که شوم وقف در عزای حسین شبیه مقتل خطی که گم شده باشم که صفحه صفحه دهم شرح ماجرای حسین قسم به لحظه تعویض پرچم حرمش بدل کنید مرا هم به خاک پای حسین فناء در غم گودال می‌شود سالک شبیه خیمه بسوزد شبی برای حسین خوشا کسی که شود مثل دانه زنجیر اسیر سلسله گیسوی رهای حسین فدای موی سر از قفا بریده او تمام زندگیم باد به فدای حسین فدای چاک گریبان حضرت عابس که خوانده مرثیه بر داغ بوریای حسین
طور سینا بوده گویا سینه ی این سرزمین ساکن این خاک بوده مدتی عرش برین هفت پرده خَرق شد از سجده بر این آستان بارگاه قدس بر این خاک می‌ساید جبین کعبه مشغول طواف خیمه گاه اقدسش با نوای "ادخلوها بسلام آمنین" فخر بفروشد زمین کربلا بر آسمان چون که با خون حسین بن علی گشته عجین نام هایش غاضِریه، عَقر یا کرببلا هر کدام از نام‌ها با مقتلی گشته قرین آیه ‌های قدر می‌آیند با هم کربلا کاروان آیه‌های نور قرآن مبین یک به یک حوریه‌ها مستوره و بین حجاب پرده‌دار محمل آنها یل ام البنین شد مطاف نُه فلک قنداقه شش ماهه‌اش حاجی گهواره‌ ی او آسمان هفتمین آمده زهرای مرضیه به استقبالشان پیشواز کاروان آمد امیرالمومنین پای بگذارد به روی خاک چون ناموس دهر بال بگشاید به زیر پای او روح الامین خیمه زد غم در دل زینب به هنگام نزول آسمان‌ها نیز از اندوه او اندوهگین گفت بانو این زمین بوی جدایی می‌دهد میرسد بر گوش جان از این زمین آهی حزین مریم و آسیه و هاجر عزادارت شدند نوحه خوانی می‌کند زهرا برایت این چنین گیسوانت را به دست باد دادی عاقبت حنجرت را داده‌ای بر خنجر شمر لعین خاک بر رخساره "خدّ التریب" من نشست آه ای "شَیبُ الخَضیبم" آه "مقطوع الوَتین" آه از وقتی که دست سفلگان افتاده بود خیمه و عمامه و انگشتری شاه دین "یا غیاث المستغیثینِ" لب تو چکمه خورد نیزه ها خوردی به وقت گفتن "هل من معین" خاک بر سر ریخته کرببلا وقتی شنید رو بگیرد زینب پرده‌نشین با آستین
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو چه کیمیای عجیبی است در محبت تو خدای عزوجل بوده است مشتاقت کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری که روزی ام بشود افتخار خدمت تو خوشا کسی که لُهوف است نامه ی عملش که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو تمام زندگی ام را به آه خواهم داد که آه را بکنم خرج در مصیبت تو شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت که کنده می‌شود از جا به یاد غربت تو چگونه وقت ورودت به عرصه ی محشر سرم به روی تنم باشد از خجالت تو به زیر چکمه‌ی دشمن تلاش می کردی مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند حریر گریه ی زهرا شده است خلعت تو
  وزید از طرف کربلا نسیم حسین مشام اهل ولا پر شد از شمیم حسین به شور و هروله تا صبح ، گرم ذکر و طواف ملائکند شب جمعه در حریم حسین من از ازل به عطای حسین دل بستم که هست لطف و کرم سنت قدیم حسین به ثبت او برسان قولنامه ی خود را بدا به حال کسی که شود رجیم حسین نمی شود کسی از آستان او نومید که بار عام دهد  سفره ی کریم  حسین اگر چه تشنه ولی تا به قلب لشکر زد شکست هیمنه ی دشمنان ز بیم حسین ز شام حادثه تا شام شوم ، واویلا چه کرد سیلی بیداد با یتیم حسین "کمیل" لحظه ای از عشق او جدا نشود قسم به اشک زلال و دل رحیم حسین  
ای عمو! تنها امیدم در رهت ترک سر است مرگ درراه تو برمن از عسل شیرین تر است گرچه می دانی یتیمم، اذن میدانم بده فرض کن این سیزده ساله علیّ اکبراست نوجوانان یک به یک رفتند و من جا مانده ام بر روی داغ دلم هرلحظه داغ دیگر است گاه می خوانی یتیمم، گاه گویی کودکم هرچه هستم در وجودم، خون پاک حیدراست خوش ترین نقل عروسی بارش سنگ بلاست بهترین دامادی من، ترک جان، ترک سر است بهترین شاخه گلی را که کنم تقدیم تو صورت خونین، سر بشکسته، زخم پیکر است حنجر من تشنه ی آب دم شمشیرهاست نوش من در راه وصل یار، نیش خنجر است از شرار تشنگی هر چند می سوزم، عمو بیشتر سوز من از لب های خشک اصغر است تیغ کین بر گردنم زیباتر از دست عروس قتلگاهم خوش تر از آغوش گرم مادر است میثم از کرب و بلا در سینه داری آتشی ای عجب! هر مصرع شعر تو کوه آذر است شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار قاسم ابن الحسن (ع) روضه
اشعار چنان ز خون من این خاک سیر خواهد شد که از تمام جهان دستگیر خواهد شد علیِ اکبرم امروز مثل دریایی‌ست که قطره قطره نصیب کویر خواهد شد به جای آب و نوازش، به جای جرعهٔ شیر گلوی اصغر من سهمِ تیر خواهد شد چه بگذرد به دل ساقی حرم وقتی که چشم مشک به باران، نظیر خواهد شد به ساربان بدهم خرج این سفر را چون به نرخ خاتم خونین، اجیر خواهد شد میان خلعت غم خواهرم در این طوفان به دست بادِ مخالف اسیر خواهد شد سپرده‌ام به بیابان و خار، طفلم را سه‌ساله‌ای که به یک روز پیر خواهد شد شاعر:
اشعار لحظۀ پر زدن ما به نظر نزدیک است راه عرش از دل صحرا چقَدَر نزدیک است در دل خیمه بیایید همه جمع شوید همه را سیر ببینم که سفر نزدیک است مادرم زودتر از ما زده خیمه اینجا چقَدَر بوی گل یاسِ پدر نزدیک است تا سری هست به سجده بگذارید امروز لحظۀ بال درآوردن سر نزدیک است تا توانید به شش‌ماهۀ من بوسه زنید بوسه‌های لب یک تیر سه پر نزدیک است گریه‌ای کرد و غریبانه به زینب فرمود: دخترم پیش تو باشد که خطر نزدیک است گفت آسوده بخوابید همین شب‌ها را وقت بیداری شب تا به سحر نزدیک است گریه کرد و به علمدار اشاره فرمود:  که فدای تو شوم درد کمر نزدیک است بر سر و روی یتیمان حسن دست کشید  گفت قاسم که: عمو مرگ مگر نزدیک است؟ قد و بالای جوانش جگرش را سوزاند  ای خدا صبر بده، داغ پسر نزدیک است شاعر:
از حج ناتمام به سعی و صفا رسید مداح گریه کرد، حسین (ع) از منا رسید در پیشواز مقدمش از لطف کوفیان تیر از مقابل آمد و تیغ از قفا رسید بستند آب را و به گوش کر جهان فریاد «هل من» از عطش کربلا رسید «امن یجیب» خاک بلا ریخت بر سرش وقتی به استغاثه ی آل عبا رسید جن و ملک به زانوی غم سر گذاشتند وقتی که کار روضه به این بیت ها رسید: از غم بسوز ای دل و ای چشم خون ببار دیگر حسین فاطمه به کربلا رسید هرقدر هم که اشک بریزم بر آن کم است این تازه روز اول ماه محرم است... شاعر:
اشعار "آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی، فاطمه‌وار می‌رسد زانوي شاهزاده‌ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می‌رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می‌رسد دار و ندار فاطمه، گوهر ناب مصطفی به كربلا حسين با دار و ندار می‌رسد خامس آل پنج تن، همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می‌رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می‌رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می‌رسد رونق کار مأذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می‌رسد "رونق باغ می‌رسد، چشم و چراغ می‌رسد" "عنبر و مشک می‌دمد" دولت يار می‌رسد وزير اعظم حسين آيه‌ی محكم حسين صاحب پرچم حسین آن جلودار می‌رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می‌رسد رفت قرار ناگهان، از دل خواهر حسین در نظرش همه جهان تیره و تار می‌رسد پرده کنار می‌رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می‌رسد "چاک شده است آسمان غلغله‌ای‌ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار می‌رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان‌ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می‌رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می‌رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار می‌رسد لحظه‌ی تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می‌رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ‌تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می‌رسد وقت نفس نفس زدن، زمان دست و پا زدن ناله‌ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می‌رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می‌رسد گوش زمین و آسمان می‌شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می‌رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می‌رسد شاعر: