🔳 گنجِ رنج
غزل-مرثیه پیشکش به دردانهی اباعبدالله حضرت رقیه سلام الله علیهما
چرا رعشه دارد صدایت رقیه؟!
چرا شور دارد نوایت رقیه؟!
تو یک کوه نوری ، تو یک گنج رنجی
که شد خاکِ ویرانه جایت رقیه !
بگریند اگر اهل عالم عجب نیست
به اندوهِ بی انتهایت رقیه !
من از خار هم کمترم بسکه خوارم
که او بوسه زد بر دو پایت رقیه !
لگد ، سنگ ، سیلی ، تشر ، تازیانه
به غربت شدند آشنایت رقیه !
سحر کردهای شام را با نگاهت
چه نوریست در چشمهایت رقیه؟!
نترس از هیاهوی طوفان سیلی
بخواب عمه دارد هوایت رقیه !
پدر با سر آمد به دیدارت ای گل !
میسر شد آخر لقایت رقیه !
یتیمی چه سخت است ، آنهم به طفلی
الهی بمیرم برایت رقیه !
#حاج_ابراهیم_سنائی_شاعر_اهواز
مرثیه امام زمان (عج) و شام بلا
بازا و اشک دیده ی ما را نگاه کن
سوز درون و حال دعا را نگاه کن
ما را سعادت نگهت گر به دیده نیست
چشم خدا بیا و تو ما را نگاه کن
ای باغبان باغ شهادت بیا بیا
گلهای سرخ کرببلا را نگاه کن
سرها به حال سعی به بالای نیزه ها
ای نور چشم مروه صفا را نگاه کن
یا نیزه سِتان از کفِ نیزه دارها
یا رأس سیدالشهدا را نگاه کن
رقص زنان و نوک سنان و سر حسین
باران سنگ و شام بلا را نگاه کن
التماس دعا
حرّ باشی
فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی
دُر باشی و حر باشی و مرد آفرین باشی
از حضرت زهرا شفاعت را طلب داری
باید بگویم هر چه داری از ادب داری
چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد
با یک نظر فرمانده کل سپاهت کرد
معنی حر کربلا این طور شد ساده
هر کس که زهرا شد خریدارش، شد آزاده
نعلین را در کربلا انداختی بر دوش
یعنی به فرمانت شدم آقا سرا پا گوش
سرباز اربابی و حکم آمد از آن بالا
فرماندهی لشکر صدیقه کبرا
تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی
روز نخستین راه را روی خودت بستی
روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد
روز دهم تاثیر کرد و سینه چاکت کرد
پیوستنت تاریخ را یک دفعه برگرداند
بیش از همه این بازگشتن شمر را سوزاند
یک بار با برگشتنت یک بار با جنگت
یعنی دو دفعه شمر افتاده ست در چنگت
فرمانده محض سپاه توبه کارانی
از این جهت درد مرا هم خوب می دانی
یک آیت از مجموع اعجاز حسینی تو
چون اولین سردارِ سرباز حسینی تو
در کربلا از این جهت مثل علی هستی
که بر سر خود دستمال زرد را بستی
آن دستمالی که حسین از مادرش دارد
حر مثل سربندی همان را بر سرش دارد
پیداست بر انگشتر کرب و بلا درّی
زهرا خریدار تو شد ازاین جهت حرّی
یعنی گریز روضه حر می شود کوچه
یعنی از آن نامردها پُر می شود کوچه
مهدی رحیمی
سوارِ گمشده
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
که گفته کشتی نوحی، تو مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی
منم خسوف سیاهی که روی برگ دل تو
غبار غصه کشیدم و مثل ماه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی
بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی
چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی
رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
قاسم صرافان
ای حر تو از این پیشتر بودی حسینی
حتـی تـو در صلب پدر بودی حسینی
دیشب دعـا کـردم کـه پیش ما بیایی
آخـر تـو نـه حـر یزیــدی حـر مـایی
پیش از ولادت مـا دلت را برده بودیم
بر تـو بشـارت از بهـشت آورده بودیم
در کوثر رحمت شنـاور گشتی ای حر
زهرا دعایت کـرد تـا برگشتی ای حر
ما بـر گنهکـاران در رحـمت گشودیم
روزی که تو با ما نبودی، بـا تـو بودیم
با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم
تو دوستی، ما دشمـن خود را نراندیم
با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن
خـون گلـویت را نثـار خـاک مـا کن
هرچند بـد کردی، خریدارت منم من
در این جهان و آن جهان یارت منم من
تو خار، نه! تو شاخـۀ یـاس من استی
تو حـر عاصـی نه! تو عباس من استی
تـو جـاننثـار عتـرت پیغمبــر استی
در چشم مـن دیگـر علـیِِِِِِِِِِِّ اکبر استی
امروز، دیگر مـا تـو هستیم و تـو مایی
تنهـا نـه در مایـی در آغـوش خدایی
گفتم: بـرو! مادر بگریــد در عــزایت
مـادر نه! من میگریم امـروز از برایت
وصف تـو را بایـد کنـار پیکـرت گفت
آری تو حری همچنان که مادرت گفت
غلامرضا سازگار
اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند
اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند
اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود
اينجا که آمدي کرمش فرق مي کند
شاعر شدم براي سرودن برايشان
اين خانواده، محتشمش فرق مي کند
“صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين”
عيساي خانواده دمش فرق مي کند
از نوع ويژگي دعا زير قبه اش
معلوم مي شود حرمش فرق مي کند
تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش
حتي سياهي علمش فرق مي کند
با پاي نيزه روي زمين راه ميرود
خورشيد کاروان قدمش فرق مي کند
من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا
فهميده ام حسين همش فرق مي کند
شاعر: علي زمانيان
مناجات امام حسین (ع)
اصلا حسین جنس تنش فرق میکند
ارباب بی کفن کفنش فرق میکند
بوسیدنی است قاری قرآن لبش ولی
ارباب ما لب و دهنش فرق میکند
زینب علم به دوش و ابالفضل غرق خون
اردوی عشق مرد و زنش فرق میکند
حر و حبیب و عابس بی دل، زهیر و جون
اصحاب عشق پنج تنش فرق میکند
در زیر قبه هیچ نمازی شکسته نیست
مهمان کربلا وطنش فرق میکند
با عمه گفت دخترک زجر دیده ای
این زجر سنگدل زدنش فرق میکند
سید روح الله موید
اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم
و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم
به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم
علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم
دل و جانم ز تاب شرم هم چون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم
ببین از کرده خود سر به زیرم سر بلندم کن
مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم
به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم
استاد حاج علی انسانی
برای زندگی سرخ، کربلا کافی ست
برای لاله شدن، فهم لاله ها کافی ست
ندای "هل من..." سالار کربلا آمد
برای گفتن لبیک، این ندا کافی ست
میان ماندن و رفتن، دچار تردیدی
مکن به غفلت و تردید اقتدا، کافی ست
نه با حسین و نه با لشکر یزیدی تو!
زلال و آینه گون شو ، دگر ریا کافی ست
قسم مخور که تو بیعت نموده ای با عشق
بیا به کرب و بلا ،حرف و ادعا کافی ست
بیا به مسلخ عشق و به خون وضو کن سرخ
همین برای محک خوردن شما، کافی ست
مکن تو چون و چرا در طریق جانبازی
سر بریده بیاور، مگو چرا، کافی ست
به قول کرب و بلا: "خون همیشه پیروز است"
به روز واقعه، شمشیر خون، تو را کافی ست
مگو که پای تو لنگ ست و کربلا دور است!
مگو برای خدا، این بهانه ها، کافی ست
برای لاله شدن، شرط عقل لازم نیست
برای لاله شدن، عاشقی، تو را کافی ست
شهید راه خدا را چه حاجتی جز دوست؟
خدا برای شهیدان، فقط خدا کافی ست
حسین و کرب و بلا، زرد و سرخ و دیگر هیچ
حسین و کرب و بلا... شرح ماجرا کافی ست
برای آن که شهیدی شوی تو هم یک روز
بخوان نماز شهادت،بگو "بلی"، کافی ست
رضا اسماعیلی
شهادت در سنين نوجوانى عالمى دارد
براى دوست جان دادن به سينه مرهمى دارد
به هفتاد و دو يار باوفاى كربلا سوگند
كنيم آن يار را يارى كه ياران كمى دارد
شديم آواره صحرا به عشق زاده زهرا
كه راه سُرخ پاك عاشقى پيچ و خمى دارد
براى آنكه بينى خود نشان التماس ما
بيا كه چشمه چشمان ما هم زمزمى دارد
نه بهر خود براى مادرت گرييم از آنكه
عدو در لحظه سيلى چه دست محكمى دارد
حسينا خون ما رنگينتر از طفلان زينب نيست
خوشا بر مادر ما كه چو زينب همدمى دارد
به ياد قاسم و عبداللَّه و شش ماهه نازت
رُخ شرمنده ما همچو لاله شبنمى دارد
اگر چه جسم ما كوچك ولى روح بزرگ ما
براى فرش زير پاى تو از خون يمى دارد
بيا اى دلبر بىسر كه در اين لحظه آخر
گلوى پاره ما بر تو خير مقدمى دارد
ژولیده نیشابوری
گفت سیر نار و دوزخ می کنم
عارفانه طی برزخ می کنم
یک طرف پیغمبر و یک سو یزید
ادخلوها جفت با هل من مزید
پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت
فطرتش هم تیر و قرآن بر گرفت
گفت ای دادار غفّارالذنوب
کاشف الاسرار و ستّار العیوب
گر دل خاصان تو بشکسته ام
باز دل بر عفو عامت بسته ام
و آنکه آمد تا به نزدیک خیام
گفت از حرّ مرشد دین را سلام
توبه کردم لیک توّابم تویی
عفو خواهم لیک وهّابم تویی
مهر تو فرعون را موسی کند
جذبه ات دجال را عیسی کند
گر بخوانی خیمه بر گردون زنم
ور برانی غوطه ها در خون زنم
شاه گفت اهلاً و سهلا مرحبا
ای دو کونت بنده ی بند قبا
گر تو ببریدی ره ظاهر ز ما
ما ره باطن نبردیم از شما
بحر کی در انتقام از قطره شد
مهر کی در انکسار از ذرّه شد
گر ز تو نسبت به ما سر زد خطا
آن خطا این جا بدل شد بر عطا
حر چو الطاف شه اندر خویش دید
عشق وا پس مانده را در پیش دید
گفت چون اوّل من آزردم تو را
اذن ده تا گردمت اوّل فدا
بود او را نیمه جانی کز امام
دید بر بالبن خود جانی تمام
زیر لب خندان سوی جنات رفت
از صفت بگسسته سوی ذات رفت
سید حسن حسینی
عاقبت جان تو در چشمه ی مهتاب افتاد
پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد
نور در کاسه ی ظلمت زده ی چشمت ریخت
خواب از چشم تو ای شیفته ی خواب افتاد
چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر
آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد
کارت از پیله ی پوسیده به پرواز کشید
عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد
عادتت بود که تکرار کنی بودن را
از سرت زشتی این عادت ناباب افتاد
ماه را بی مدد طشت تماشا کردی
چشمت از ابروی پیوسته به محراب افتاد
چه کشش بود در آن جلوه ی مجذوب مگر -
که به یک جذبه چنین جان تو جذّاب افتاد
شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد
آه از این مردن شیرین، دهنم آب افتاد
امشب از هُرم نفس های اهورایی تو
گرم در دفتر من این غزل ناب افتاد
مرتضی امیری اسفندقه
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم
آیینه ام کن تا که حیران تو باشم
آزاده ام امّا گرفتار تو هستم
خارم که خواهم در گلستان تو باشم
من سر به زیر و سر شکسته آمدم باز
تا سر بلند لطف و احسان تو باشم
دیشب حواسم را که جمع خویش کردم
دیدم فقط باید پریشان تو باشم
ایمان چشمانت مرا بیدار کرده
باید چه گویم تا مسلمان تو باشم؟
بر گیسوانم گرد پیری هست امّا -
من آمدم طفل دبستان تو باشم
دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز -
با ارزشم چون جنس دکان تو باشم
دیروز تحت امر شیطان بودم امروز
از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم
دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار
امروز می خواهم که اصلان تو باشم
هر چه شما فرمایی امّا دوست دارم -
تا در منای عشق، قربان تو باشم
شادم نمودی که قبولم کردی آقا
من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم
خواهم که خاک پایتان باشم نه این که -
چون خار در چشمان طفلان تو باشم
آقا اگر راضی نگردد زینب از من
دیگر چگونه بر سر خوان تو باشم
محسن عرب حالقی
قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد
همه دیدیم کسی سمت حرم می آید
تا مگر در دل دریای جنون، در باشد
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
باید این بغض پریشان زمان حُر باشد
بعد از آن توبه ی از شرم پریشان، باید -
کاخ ها در نظرت پاره ای آجر باشد
شام دشنام شود، باک نداری ای مرد!
سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد
شادمان باش حسین از تو رضایت دارد
حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد
آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حُر
بیتی آن گونه نداریم که در خور باشد
سید حسن مبارز
سرشک خجلت
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم
گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم
من آن حُرّم کز اول خویش را سد رهت کردم
تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم
به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما
دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم
نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت
ولی بر حنجر خشکیده ات چشم تر آوردم
غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان
فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم
گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم
قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم
سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد
زبان عذرخواهی بر علیّ اکبر آوردم
همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی
به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم
بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست
که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم
چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم
که سر بر آستان عترت پیغمبر آوردم
علی اکبر لطیفیان
#شب_چهارم_محرم
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
#ترجیع_بند
جبریل آمده است که شهپر بیاورد
عودی گرفته است که مجمر بیاورد
اینجا برای خواندن آیاتِ تازهای
رفته است از بهشت که منبر بیاورد
زینب نوشت ، بعدِ همین نام تا ابد
باید سلامهایِ مکرر بیاورد
عالم ندیده است که در قامت زنی
مانندِ خویش حضرتِ حیدر بیاورد
باید تمامِ خلق فقط سجدهاش کنند
او را اگر به عرصهی محشر بیاورد
این فاطمه است آمده تا مادری کند
آری علیست رفته که خیبر بیاورد
دینِ بلیغ ، دین حسین است بعد از او
باید خدا دوباره پیمبر بیاورد
این کوه هم به اَمرِ امامش سکوت کرد
صبری که از جگر دو جگر دربیاورد
از خیمهگاهِ فاطمه تا خیمهی علی
زینب رسیده است دو لشگر بیاورد
کرببلا شگفتیِ طوفانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
اینجاست خواهرت دو برادر بیاورد
باید که زینیت دو برابر بیاورد
ای بی کسِ حرم ، حرمت را نگاه کن
حتی رُباب رفته که اصغر بیاورد
بر گردنِ من است غریبیات ، یاوری
من مردهام مگر کسِ دیگر بیاورد
شرمنده است خواهر و در خیمهگاهِ خود
بهتر از این نداشت که بهتر بیاورد
نگذار تا به موی سپیدت قسم دَهَم
حرفی مزن که اشکِ مرا در بیاورد
میدان دگر مَرو کمرت درد میکند
بگذار زینبت دو دلاور بیاورد
از خواهرت مخواه که پیراهنم بیار
باید بجاش خاک به معجر بیاورد
گفتم : محمدم که بزن روی سینهات
گفتم : که عون پیشِ تو حنجر بیاورد
گفتم : محمدم که عبای علی ببَر
گفتم : که عون چادرِ مادر بیاورد
اشکِ حسین لالهی دامانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
رفته حسین تا دو برادر بیاورد
از داغها هزار برابر بیاورد
از قتلگاه تا به حرم خون تازه است
رفته است تا به شانه دو پیکر بیاورد
با تیغهای مانده بر آن سینهها رسد
جانی نداشت از تنشان در بیاورد
شرمنده بود ، جای کبودِ کبوتران
مجبور شد دو مُشت فقط پَر بیاورد
از پایکوبیِ سُمِ اسبان عجیب نیست
مجبور شد بجای بدن سر بیاورد
زینب به خیمه است مبادا اگر رود
شاید عرق به روی برادر بیاورد
ای کاش عصرِ روز دهم هم به خیمه بود
تا دیگری خبر سوی خواهر بیاورد
در بینِ خیمه بود و نمیدید قاتلی
گودال بود حوصله را سر بیاورد
وَالشمرُ جالسٌ نفَسِ مادرش گرفت
میخواست دادِ فاطمه را در بیاورد
یک سر به نیزه است که گریانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
#حسن_لطفی
.
#حضرت_زینب
زینبم! جلوهء ذات تو حسین
متحیّر ز صفات تو حسین
عاشق صوم و صلات تو حسین
آشنا با جملات تو حسین
سفره دار حَرَمت خواهر توست
بیقرار کرمت خواهر توست
ما دو تا گریه کنان حسنیم
مثل یک روح، میان دو تنیم
پیش هم درصدد سوختنیم
تا به کی حرف دو پهلو بزنیم
جان من، جان خودت، جان حسن
جان مادر، دل من را نشکن
آمدم پیش تو بهتر بشوم
جرعه ای مِی بده کوثر بشوم
مثل زهرای تو حیدر بشوم
با پسرهام دو لشکر بشوم
خواهشاً نهی موکد نکنی
دست خالی مرا رد نکنی
جان زهرا پُرم از خونجگری
مُردم از دلهُره و بی خبری
کاشکی دو پسرم را بخری
این دو را هم پی قاسم ببری
من به تنها شدنت حساسم
به خدا شیرتر از عباسم
سوختم! پیش تو پرپر نزدم
دم ز داغ علی اکبر نزدم
حرفی از پهلوی مادر نزدم
رو به تو موقع دیگر نزدم
بین این رفتن و ماندن چکنم؟!
تو که غصه بخوری، من چکنم؟!
نفسی نیست که راحت بکشم
بنشین! نالهء حسرت بکشم
خاک پای تو به صورت بکشم
تا به کی از تو خجالت بکشم
گر که تیرم نخورد سوی هدف
می کشانم گله ام را به نجف
بفدای سر اصغر سرشان
بفدایت خودشان مادرشان
من گذشتم ز تن و پیکرشان
نذر این حنجر تو حنجرشان
تو فقط گوشهء گودال نیفت
باسپاهی سر جنجال نیفت
تو فقط نیزه، هماهنگ نخور
آب را با لب خونرنگ نخور
زیر پا از همه جا سنگ نخور
چکمه با پیرهن تنگ نخور
خواهرت هست، فقط آه نکش
وسط سینهء خود، راه نکش
کاش با شمر، برابر نشوی
کشتهء ضربهء خنجر نشوی
پیش چشم همه بی سر نشوی
غصه دار من و معجر نشوی
کاش بر پاره حصیری نروی
روی نیزه به اسیری نروی
#محرم
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم
#رضا_دین_پرور
.
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#بصیرت؛ #اخلاقی_و_اندرز
#امام_حسین_ع_شام_غریبان
این کاروان به شور مُحرَّم نیاز داشت
این کاروان به یاری ما هم نیاز داشت
هفتاد تن مقابل لشکر! چه کم! ولی_
این کاروان به غیرت این کم، نیاز داشت
ماندیم در سیاهی لشگر، دریغ و درد!
این کاروان به خط مقدّم نیاز داشت
جن و ملک به یاریاش آمد ولی نخواست
این کاروان به لشکر آدم نیاز داشت
بر نیزه رفت عصر دهم سر، عجب سری!
این کاروان به بیرق و پرچم نیاز داشت
دم میدهیم در غمش اما چقدْر دیر
ما را حسینِ فاطمه آندم نیاز داشت
**
وعده، بهشت بود و ضمانت خود حسین
بیچاره ساربان که به خاتم نیاز داشت
در کاروان کرببلا بیشتر ولی
زینب به گریه کن نه، به مَحرَم نیاز داشت
#محسن_ناصحی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
آه از این غصهی جانکاه، فقط آه حسین
میکشد فاطمه هرگاه فقط آه حسین
گفتهاند آه هم اسمیست از اسماء خدا*
پس بگو آه، فقط آه، فقط آه حسین
دو سه باری که بگویی جگرت میسوزد
با همین روضهی کوتاه، فقط آه حسین
پدرم گفت حسین و پسرم هم با من
اولِ روضهی هرماه، فقط آه حسین
گریه و آه بر او حکمِ زیارت دارد
یاد کن وقتِ بزنگاه، فقط آه حسین
وای از خیمه و خرگاه فقط وای حرم
آه از تشنگی شاه، فقط آه حسین
از شروعِ سفر از شهر مدینه، زینب
گفت تا آخرِ این راه فقط آه حسین
خواهرش وقت تماشای حسینش هربار
میکشید از جگرش آه، فقط آه حسین
#حسن_لطفی
#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
#حضرت_زینب_س_مدح
پشت بر رُخِ پُر از، کینهی زمانه کرد
گیسوان کودکان را نِشَست و شانه کرد
یک نگاه مملو از عشق خواهرانه کرد
سوی قتلگه دوتا دستهگل روانه کرد
پیش مادر عاقبت، آه رو سفید شد
دختر شهید بود، مادر شهید شد
گفت جان فاطمه، جان من فدای تو
گفت بچههای من، نذر بچههای تو
گفت مردهام مگر! بنگرم عزای تو
ای تمام هستیام، هستیام بهپای تو
گفت و بعد از آن دگر رفت از برابرش
تا نبیند عاقبت، خجلت برادرش
عشق یادگاری از روزگار زینب است
صبر هر کجا که هست وامدار زینب است
اختیار دهر در اختیار زینب است
اقتدار شیعه از اقتدار زینب است
خوش به حال هرکه از دست او دوا گرفت
از عقیلة العرب اذن کربلا گرفت
زینب آفتابی از آسمان مرتضیست
جلوهای تمام از شرم و عفت و حیاست
راوی غریبیِ لالههای بینواست
کربلا به لطف او تا همیشه کربلاست
با کلام محکمش کار یک سپاه کرد
روزگار شام را خطبهاش سیاه کرد
شکر حق که روز و شب در پناه زینبیم
شکر حق که دائماً روبهراه زینبیم
جان نثار کوچکی در سپاه زینبیم
ما فدای مکتب سرخ ماه زینبیم
زینت پدر شدن این مقام زینب است
کوهپایهایم ما، کوه نام زینب است
#محمود_یوسفی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
روضه در دیدهی من آب بقا ریخته است
که در این کاسهی دل، خون خدا ریخته است
توتیا هر ملک از روضهی داغَت ببَرَد
بس که در بزم تو خاکستر ما ریخته است
اشک خود میخورم و نازطبیبان نکشم
در قنوت نظرم روضه شفا ریخته است
چادر مادر تو اشک مرا میگیرد
اشک از دیده بر این عرش خدا ریخته است
من نمکگیر توأم، روز ولادتْ پدرم
در دهان، تربتی از کرببلا ریخته است
**
کربلا خاک شفا دارد اگر، حق دارد
پارههای بدنت در همه جا ریخته است
گنج پیدا شده گویا ته گودال بلا!
لشکری بر سر یک جسم چرا ریخته است؟
#موسی_علیمرادی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#اصحاب_امام_حسین_ع
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو
چه کیمیای عجیبیست در محبت تو
خدای عزوجل بوده است مشتاقت
کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو
مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری
که روزیام بشود افتخار خدمت تو
خوشا کسی که لُهوف است نامهی عملش
که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو
تمام زندگیام را به آه خواهم داد
که آه را بکُنم خرج در مصیبت تو
شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت
که کنده میشود از جا به یاد غربت تو
چگونه وقت ورودت به عرصهی محشر
سرم به روی تنم باشد از خجالت تو
به زیر چکمهی دشمن تلاش میکردی
مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو
چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند
حریر گریهی زهرا شده است خلعت تو
حجتالاسلام #محسن_حنیفی
#حضرت_زینب_س_مدح
#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
ستون عرش به شوق تو استوار شده
بخوان نماز که سجاده بیقرار شده
قنوت میروی و عطر یاس میپیچد
به احترام دعای تو نوبهار شده
چکیده باز ستاره ز چشم روشن تو
شب از تلألؤ نور تو نونوار شده
دویده ثانیهها تا رسد به مقدم تو
زمان به شوق وجود تو رهسپار شده
به عشق پاقدم تو بهروی دوش نسیم
شکوفه سرزده از خاکِ بیبهار شده
دمیده سایهی مهرت در آسمان عفاف
قسم به چادر مادر که یادگار شده
خِرد بهپای تو افتاد و وامدار تو شد
اگر به مرکب فرزانگی سوار شده
چه قدر حیدری و هم چه قدر فاطمهای
چه قدر حُسن حَسَن در تو بیشمار شده
بگو به نمنم بارانِ ذکر تسبیحت
به ابر دیده که لبریز انتظار شده
بگو خودت چه مُحرّم؟ چه ندبه و چه غم است؟!
که کل عالم و آدم به غم دچار شده
چقدر چشمه و دریای سرخ جوشیده
ز قطرهقطرهی اشکت که چشمهسار شده
کنار صبر تو زانو زده شکیبایی
و کوه زیر قدومت پر اعتبار شده
چه کوفه، موصل و شامی که از نفس افتاد
ز خطبه خطبهی سرخت که ذوالفقار شده
سپاه ظلم که با صبر تو در افتاده
شکستخوردهی این اوج اقتدار شده
اسیر ذلت و خواری نمیشوی، هیهات!
شکوه بیرق هستی همین شعار شده
و احترام تو بر هر چی بود واجب شد
یزید ماند و سپاهی که لعن و خوار شده
**
خوشا که حاصل عمر حسینی و علویت
دوسروِ خوش قد و قامت، دو باوقار شده
بدون شبهه به امضای فاطمه برسد
شهادتی که بهپایِ تو افتخار شده
#منصوره_محمدی_مزینان
#جناب_عبدالله_بن_عمیر_ع
#اصحاب_امام_حسین_ع
من که عبداللهم و ابن عُمیر
تیغ دارم میکشم مثل بُریر
دوش بر دوشِ حبیب آمدهام
حلقه بر گوش امیرم چو زهیر
سر، نمیخواهد تن من بی حسین
سرنوشتم میشود با او به خیر
سر، بلندم میکند بر نیزهها
روح من در آسمانها کرده سِیر
دست من نذر حسین بن علیست
تا به خیمه وا نگردد دست غیر
میروم جنگ هزاران بولهب
کرده شیرم غیرت ام وهب
وای از این موجِ بهظاهر سر به زیر
وای از این طوفان، میان این کویر
میزنم بر قلب لشکر، وا شود
یک گره از چینِ ابروی امیر
پشت من گرم از دعای زینب است
کورهی دستم بُوَد شمشیر گیر
تیر گرچه میکشد سر تا به پام
میخورم با خوردن شمشیر، تیر
هم پیاده، هم سوار افتادهاند
زیر پا از ناز شست این حقیر
شیعهی عباس بودن محشر است
گرچه من جاماندم از عهد غدیر
یک رجز دارم وَ آن ختم کلام
من مسلمان حسینم والسلام
#رضا_دین_پرور
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#حضرت_زینب_س_اسارت
از حالِ خوب روضه بهتر عالمی نیست
همراه من جز اشکهایم همدمی نیست
دلخونتر از پرچم سیاهِ گنبد تو
این روزها بر بامِ عالم پرچمی نیست
غیر از همین اشکی که میبارم برایت
والله... بر زخمِ تن تو مَرهمی نیست
باید به حال چشمهایم خون بِگریَم
آنجا که در داغ تو مرطوب از نَمی نیست
گر عالم و آدم شود بیگانه با من
وقتی تو هستی آشنایم، پس غمی نیست
آرامشی دارم که میدانم، برایش
از روضهاَت بهتر دلیلِ محکمی نیست
وقتی تو را بالا سرِ قبرم ببینم
دیگر برایم بهتر از آن دم، دمی نیست
**
در روضهی گودال جا دارد بمیرم
دزدیدن پیراهنت درد کمی نیست
در داغ تو زینب کمر خم کرده یعنی...
سنگینتر از داغ تو بی شک ماتمی نیست
آن زن، که حتّیٰ سایهاش را کس ندیدهست
وای از زمانی که برایش محرمی نیست...
#منصوره_محمدی_مزینان
#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
سابق از این مگر چه کسی دیده در جهان
تابیدن و ظهور دو خورشید، همزمان
وقت نظر به صورت چون قرصِ ماهشان
در پشت ابرِ شرم شود مخفی آسمان
عون و محمد از همه فرماندهان سرند
کِی داشت احتیاجِ بیان آنچه شد عیان؟
وقت هنرنماییِ زینبسرشتها
افتاد باز نام علی بر سر زبان
وقتیکه روی خاک بدنهایشان فتاد
شد خیمهگاهْ سینهزن و شد دشت روضهخوان
ازبسکه نیزه بر تنشان بیامان زدند
چون نیزهَزار شد بدن هر دو نوجوان
تا که برادرش نشود شرمسار او
زینب به خویش گفت که در خیمهات بمان
#شهریار_سنجری
#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
اول هر سخن، مدد زینب
اوج ایمان دَه است و صَد زینب
هو سند بود و مستند زینب
کعبهی ما الیالابد زینب
نام او افتخار آل الله
زینب ای حضرت جلال الله
مرجع صبر هر رسول و نبی
آیت اللهِ امتِ عربی
نیست مانند او خدا نسبی
وه! عجب هیبتی، عجب غضبی
مؤمنم مؤمنم به اسلامش
همه سجده کنیم بر نامش
کرمش منشاء همه برکات
چادرش حبل ماست بین صراط
شیر غران مقابل خطرات
فخرِ سادات، زینبُ السادات
عرش روی عصاش قائمه است
از تمام جهات فاطمه است!
چند روزیست بین نافلهاش
بالأخص در قنوت کاملهاش
بوده از وسع کم فقط گلهاش
آمدند عاقبت دوتا صلهاش
گفت با خود رسید نوبت من
سرزد امروز صبح دولت من
ای حسین! ای عزیزِ خونجگرم!
گریه کم کن مقابل نظرم
شرمسارم ز وسع مختصرم
پیشْمرگ تو این دوتا پسرم
عمر از این بیشتر نمیخواهم
تو نباشی پسر نمیخواهم!
تکیه بر نیزهات مده برخیز
جان زهرا ز خواهرت نگُریز
شاه اینجا تویی، عقیله کنیز!
کم و ناقابلاند این دو عزیز
بپذیر این دو عبد را دربست
نپذیری قسم به زهرا هست
این دوتا سهم کربلای مناند
پای تو عاشق فدا شدناند
مثل تو تشنهاند، بی کفناند
باید از غصه آتشم بزنند
دوست دارم برات جان بدهم
عشق را بر همه نشان بدهم
بین من با تو بود قول و قرار
تو به گودال و من سر بازار
دور من جمع میشوند اشرار
این دو آنجا به نیزهاند انگار
کاش یا اهل شام کور شوند
یا ز من این دو دورِ دور شوند
#سیدپوریا_هاشمی
#مرثیه نوجوانان زینب(س)
#محرم ۱۴۰۱
دید زینب چون حسین بن علی تنها شده
شد بلا گردان ، دوباره یاور مولا شده
گفت آقا من نباشم همدم غمها شوی
خواهرت زینب نمرده تا که تو تنها شوی
ای برادر بهر مظلومیِ تو حیران شدم
با غم تنهایی تو دم به دم گریان شدم
دسته گلهایم همه قربانیِ یک موی تو
دلبر من ، هَستیَم بادا فدای روی تو
این دو گل را یا حسین از عشق تو پرورده ام
هستی خود را همه نذر نگاهت کرده ام
گرد شمعت این دو را پروانه کردم یا حسین
جان نثار و خادم این خانه کردم یا حسین
هر دو گل را ای حسین آورده ام در محضرت
هدیه های من فدای روی ماه اکبرت
دل پریشانم نکن آقا به جان مادرت
می نمایم هر دو را نذر علیِ اصغرت
تا پرستوهای زینب پر زدند در خاک و خون
گفته زیر لب حسین اِنّا اِلیهِ راجعون
خواهرش زینب نمی آید بُرون از خیمه ها
تا نگردد شرمسار مولا از او در کربلا
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#نوحه واحد یا سنگین پسران زینب (س)
نذر تو ، کرده ام این دو گلم را
مبادا ، بشکنی حسین دلم را
ای یار و یاورم ، غریب مادرم
عُون و محمدم ، تقدیم سرورم
آه ، کن تو قبول ، این دوگلم ، جان بتول
وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲)
یا حسین ، از هر دو دل بریدم
بعد از این ، من مادر شهیدم
تو دست رد نزن ، بر سینه ام حسین
نذر تو کرده ام ، دو هدیه ام حسین
آه ، پریشونه ، خواهر تو ، نوحه خونه
وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲)
گل های ، پرپرم سالار زینب
فدایت ، ای حسین دلدار زینب
دلهای پاکشان ، مست میِ ولی است
رمز شروعشان ، یاحیدر و علی است
آه ، غم رو ببر ، آبرومو ، از من بخر
وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲)
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#پسران حضرت زینب(س)
یا حسین برادرم من بمیرم تنها شدی
چرا بی یار و یاور توی کرببلا شدی
عزیزِ خواهر حسین ، زینب نمرده یار تو
برای غربت تو کاش بمیره خواهر تو
ببین دلم میگیره زینبِ تو می میره
ای برادر حسین جان (۴)
ای حسین جان الهی شوم بلا گردان تو
هم محمد هم عُونم شوند هر دو قربان تو
جان زهرا مادرم تو رد احسانم نکن
ای برادر بیا وُ تو دل پریشانم نکن
افتخار زینبند ذوالفقار زینبند
ای برادر حسین جان
دسته گلهای زینب پرپر شدن تو قتلگاه
با چه حالی آوردن اونها رو توی خیمه گاه
مادرشون نیومد اصلاً بیرون از خیمه ها
تا خجالت نکشه حسینش توی کربلا
به عشق روی جانان شده اند در خون غلطان
ای برادر حسین جان
#مرتضی_شاهمندی