eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. السلام علیک یا اباعبدالله به عشق حاضران در دل می زنم به جادّه ، دارم میام پیاده چون حرم تو داره ، یه حس فوق العاده ای همه جود و کرم ، محفل ذکرت حرم خدا به اهل عالم ، عشقتو هدیه داده می خوام که با خدا شم ، زائر کربلا شم برای تو فدا شم ، یه عاشقیِ ساده حال دلم جنونه ، اسم تو رو می خونه به پای تو می مونه ، مجنون و بی اراده موج و تلاطم میشم ، قاتی مردم میشم توُ نوکرات گم میشم ، عاشق تو زیاده از لحظه ی ولادت ، عشق تو شد عبادت فدای خانواده ت ، تموم خانواده تا بشه هستیم فدات ، فدا یه لحظه نگات تا جون بِدم رُو پاهات ، دل می زنم به جاده .
. «غزل فراق» قسم بر حس و حالی که دو چشم کور می دارد دلم دور از حریمش حالتی رنجور می دارد ميان بزم شب هایش دلم ميل شکستن داشت ز بس معشوق عاشق را ز عشقش دور می دارد به شيرينی عطر سيب کوی دلکشش سوگند زمين و آسمان هم از برایش شور می دارد ، حرم، روضه، دو گنبد، ساقی و مولا خدایا کی نگاهش جنس ما را جور می دارد به ساقی از وفا گویيد ما را مست گرداند نباشد طاقتی آنقدر که مخمور می دارد به گمنامی اگر مشهور باشی شهره شهری که ارباب کرم گمنام را مشهور می دارد نمی ترسم من از هول و ولای روز رستاخيز چو مولا نوکرش را با خودش محشور می دارد بيا ای «ملتمس» بر درگه شاهانه نوکر باش بيا که شاه نوکر را عجب منصور می دارد .
. زبان حال حضرت زینب(س)- اربعین چهل منزل سرت بر نیزه ها بود چهل منزل دلم غرق بلا بود چهل منزل تو را آزار دادند چهل منزل به جان ما فِتادند چهل منزل تو بودی قاری من چهل منزل به ما دشنام گفتن چهل منزل نگهبانم تو بودی چهل منزل شکستم از کبودی چهل منزل دو چشمت اشک بارید چهل منزل گل یاس تو خشکید چهل منزل عدو بر تو محک زد چهل منزل مرا دشمن کتک زد به کوفه بر تو سنگ از بام خورده زِ رأس خون تو قلبم فِشرده به شام از نی به تشت آمد سر تو به ویران مُرد زین غم دختر تو .
زانو زده دوعالم، در محضر اباالفضل درس ادب گرفته، از منبر اباالفضل روز الست دست، ساقی حوض کوثر از باده وفا ریخت، در ساغر اباالفضل یاد حسین بوده، آرام خاطر او نام حسین نقش، انگشتر اباالفضل یک‌عمر بوده این مرد، یاری کننده‌ی خلق در کربلا نشد کس، یاری‌گر اباالفضل با دست خالی آمد، در قتلگاه دشمن مژگان تیر خورده، شد لشکر اباالفضل از بس که تیر و نیزه، روی تنش نشسته چیزی نمانده دیگر، از پیکر اباالفضل مثل علی است اما، با اندکی تفاوت جای عمود مانده، روی سر اباالفضل...
می رَفت و جُز شَریعه به جایی نَظَر نداشت از بیقراریِ دلِ او کَس خَبَر نداشت تنها به فکرِ تشنگیِ اَهلِ خیمه بود با مَشک، احتیاج به تیغ و سِپَر نداشت چَشمِ تَرَش به خُشکیِ لب خنده میزد و یک جُرعه بَهرِ رَفعِ عَطش آب بَر نداشت پُر کرد مشکِ آب و روان سوی خیمه شد طفلِ حَرَم نیاز، جُز این مُختَصَر نداشت دستانِ او، به آب چو تَر شد، به گِریه گفت: باید برای رَفتنِ تا خِیمه پَر نداشت دَستی که بود نیروی خِیمه، بُریده شد اَمَّن یُجیبِ خواهَرِ او هم اَثَر نداشت وقتی که مَشکِ آب به دَندانِ خود گرفت در یاد، غِیرِ دُخترِ خونین جِگَر نداشت میخواست تَر کُند لَبِ طِفلِ رُباب را امّا مَگر که حَرمَله تیرِ سه پَر نداشت! یک تیر، آب و آبِرویش را به خاک ریخت تیری که غِیرِ خوب دَریدَن، هُنَر نداشت تیری نَمانده بود به میدانِ جَنگ که گُلبوسه ای زِ پیکَرِ عَبّاس بَر نداشت آن نِیزه ای که دَر کَفِ اِبنِ طُفِیل بود غِیر اَز شِکافِ اَبروی او زیرِ سَر نداشت شَقُّ القَمَر شُدن به تو اِرث اَز علی رِسید این آسمان شَبیهِ تو هَرگز قَمَر نداشت ماهِ مُنیرِ کرب و بلا در خُسوف رفت اُفتاد روی خاک و فُروغی دِگَر نداشت زَهرا کِنارِ پیکرَش آنقَدر گِریه کرد اِنگار روی خاک بِجُز او پِسَر نداشت
پدر به نعش پسر این چنین نظر نکند به اختیار کسی شعله در جگر نکند اگر که قاصدی آرد خبر زمرگ جوان حیا کند پدرش را از آن خبر نکند نمود نسل مرا قطع ابن سعد لعین امیدم آنکه نهالِ دلش ثمر نکند چسان خبر برسانم به مادرت لیلا که خاک ماریه را زاشکِ خویش تر نکند تُرا چگونه گذارم به روی ریگ روان فتاده باشی و کس بر تنت نظر نکند¹ زجای خیز که تا سوی خیمه ات ببرم که بی تو خواهرت اندر حرم گذر نکند زداغ مرگ تو آخر خمیده شد کمرم کمان قَدِ پدری چون غم پسر نکند به نوجوانی تو جان انس وجِنّ سوزد ولی به منقذ بی دین فغان اثر نکند اگر که باد برد این خبر برِ صُغرا یقین بدان که دگر خواهش سفر نکند ستاده ام من و تو خفته ای برابر من پسر چنین حرکت در برِ پدر نکند بس است صالح مدّاح ذکر این ماتم نمود نظم تو کاری که نیشتر نکند
در شام، چون یزید ز طغیان حیا نمود شد خسته از شقاوت و ترکِ جفا نمود تا رفت توسنِ ستم و جور و ظلم راند چون لنگ شد ز قهر، در لطف وا نمود یعنی ز رنج‌ و محنتِ بی منتهای شام میلِ رهائی حرمِ مصطفی نمود باور مکن که کرد ترحّم به حالشان یا این عمل برای رضای خدا نمود اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود از بحرِ دفع سرزنشِ کافر و مجوس احسان به اهلِ بیتِ شهِ لافتی' نمود سُخریّه را به اسمِ محبّت به خرج داد از روی بغض خنده ی دندان نما نمود ظالم، کبوترانِ حریمِ جلال را بگرفت و بال بست و شکست و رها نمود یک دودمان ز آلِ علی را یتیم کرد یک جا اسیر پنجه ی آلِ زنا نمود جرّاره وار مار صفت نیشِ خویش زد آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود از تیشه کند ریشه ی گلزار دین و بعد با شاخه اش حکایت نشو و نما نمود یعنی ز بعدِ قتلِ جوانانِ فاطمه بنیادِ عذر خواهی زین العبا نمود بگشود دستِ دخترِ شیرِ خدا ز بند وانگه به چشمِ خلق به ایشان عطا نمود زنجیر را ز گردنِ زین العبا گشود بیمار را خلاص زِ قیدِ بلا نمود هر حاجتی که قبله ی حاجاتِ خلق داشت آن ناروای کافرِ بی دین روا نمود هر غارتی که از حرمِ شاه برده بود تسلیمِ شاهزاده ی بی اقربا نمود داغِ درون زینب و کلثوم تازه کرد مشت زری به خونِ حسین خونبها نمود دنیا پرست داشت محبّت به سیم و زر از خود قیاس رتبه ی آلِ عبا نمود پنداشت آنکه کشت حسین را و شد تمام یا می توان که خونِ خدا زیر پا نمود از شام خیمه سوختگان حجازِ را قلبِ شکسته عازمِ کرب و بلا نمود آه از دمی که عترتِ غم پرورِ نبی در روی تربتِ شهِ لب تشنه جا نمود زینب چو مرغِ تازه برون رفته از قفس از ناله پر ز خون، دلِ ارض و سما نمود نزدِ برادر از سفر شام و کوفه اش شرحِ غمِ اسیری خود را ادا نمود زین العبا ز یادِ لب تشنه ی پدر در آبِ چشم خویش به حسرت شنا نمود لیلا ز همرهان و عزیزان در آن دیار یک یک سراغِ اکبرِ یوسف لقا نمود کلثوم در مصیبتِ عباس و نو عروس شیون برای قاسمِ نو کدخدا نمود آن یک به قتلگاه به شیون که شمرِ شُوم اینجا سر حسینِ من از تن جدا نمود آن یک دوید در برِ زینب که بابِ من در این مکان به لجّه ی خون دست و پا نمود هر کودکی به ناله که در این زمین، فلک ما را به دردِ بی پدری مبتلا نمود هر نورسی به گریه که با حلقِ تشنه شمر اینجا جدا سرِ پدرم از قفا نمود آن در فغان که داغِ علمدارِ کربلا اینجا قد رسای حسین را دو تا نمود آن در امان که شمر ز نعش پدر مرا در این زمین به ضربت سیلی جدا نمود بعد از نوای نالهٔ حریمِ شهِ امم سوی مدینه رو زِ صفِ کربلا نمود صامت همیشه بوَد عزادار و اشکبار تا از جهان مقام به دارِ بقا نمود
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان رأفت برند حالت آن داغ دیده را یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را آن دیگری برو بفشاند گلاب و شهد تا تقویت کند دل محنت کشیده را یک جمع دعوتش به گل و بوستان کند تا برکنندش از دل، خارِ خلیده را جمع دگر برای تسلای او دهند شرح سیاهکاری چرخِ خمیده را القصّه! هر کسی به طریقی ز روی مهر تسکین دهد مصیبتِ بر وی رسیده را آیا که داد تسلیت خاطرِ حسین چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟ آیا که غمگساری و اندُه بری نمود لیلای داغ دیدۀ زحمت کشیده را؟ بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد آتش زدند لانۀ مرغ پریده را
دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من این درد درمان ندارد،میدانم امکان ندارد زخم سرت را ببندی،با معجر کوچک من غارت گران دل نکندند،از گوش واز گوشواره انگشت وانگشتر تو،انگشتر کوچک من آتش به جان جهان زد،دستی که با خیزران زد یا بر لب خونی تو یا بر سر کوچک من بابا برایم دعا کن،شام مرا کربلا کن یکبار دیگر صدا کن:ای دختر کوچک من!
آرام کمي راه براي پدرش رفت يکباره شکسته شد از اينکه پسرش رفت انداخت نظر بر قد وبالاي جوانش مي سوخت از اين غصه که آن همسفرش رفت تا گفت علي ابن حسين ابن علي ام هي نيزه پس از نيزه به سمت کمرش رفت يک ضربه ي شمشير به فرق سر او خورد آن ضربه چنان بود که تا عمق سرش رفت گم کرد عقاب از غم او راه حرم را آنجا که نبايد ببرد همسفرش رفت هي ضربه پس از ضربه به روي بدنش خورد فرياد کشيد و سوي خيمه خبرش رفت افتاد به سمت علي اکبر پدرش راه افتاد زمين سو ز دوتا چشم ترش رفت با کنده ي زانو پدر پير وشکسته آرام کنار پسر محتضرش رفت
خورده ترک لب ها ولی آب آورش نیست نائی برای گریه در چشم ترش نیست شیب الخضیب افتاده روی خاک گودال ای کاش میمردم برایش مادرش نیست تکیه زده بی کس به شمشیری شکسته حتی عصای پیری او اکبرش نیست پس آخرین سربازش عبدالله آمد دیگر نباید گفت شاهم لشگرش نیست هی زخم ها را می شمرد و گریه میکرد اینقدر زخم و یک بدن در باورش نیست دست از سرش بردار دیگر جای سالم حتی به قدر یک نگین در پیکرش نیست پس دست شست از هر دو دست اش پای عشق اش نائی برای ناله ای در حنجرش نیست سر داد تا گردد نصیب اش سربلندی قبل از عمو دید عمه عبدالله سرش نیست
گشت قنداقه‌ات به دور سرش    این چنین بود که شدی قمرش مادرت خویش را کنیزش خواند پدرت بود اگرچه که پدرش پدرت گفته بود خواهی شد روزگاری فدایی پسرش بوسه‌های پدر اثر دارد این چنین دستهات شد سپرش آه از چشم‌های خونینت آه از داغ چشم‌های ترش تیری از پیکرت نشد بکشد چقدر تیر می‌کشد جگرش چه بگویدبه کودکان حرم می‌کشد اهل خیمه را خبرش بعد تو خیمه بر زمین افتاد بعد داغت شکسته شد کمرش دور دیدند چشم‌هایت را سر نیزه اگر که رفت سرش می رسد تا اسارت این روضه زینب و بی تو بودن و سفرش