eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
250 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
517 ویدیو
292 فایل
*نه‌هرکس‌شد‌مسلمان‌می‌توان‌گفتش‌که‌سلمان‌شد‌ که‌اول‌بایدش‌سلمان‌شدو‌آنگه‌مسلمان‌شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق بازی کارهر شیاد نیست این شکار دام هر صیاد نیست عاشقی را قابلیت لازم است طالب حق راحقیقت لازم است عشق از معشوق اول سر زند تا به عاشق جلوه ی دیگر زند تا به حدی که برد هستی از او سر زند صد شور مستی از او شاهد این مدعی خواهی اگر بر حسین و حالت او ، کن نظر روزعاشورا در آن میدان عشق کرد روبر جانب سلطان عشق بار الها این سرم این پیکرم این علمدار رشید این اکبرم این سکینه این رقیه این رباب این عروس دست و پاخون درخضاب این من واین ساربان این شمردون این تن عریان میان خاک وخون این من واین ذکر یا رب یا ربم این من و این ناله های زینبم پس خطاب آمدزحق کی شاه عشق ای حسین ای یکه تاز راه عشق گر تو برمن عاشقی ای محترم پرده برکش من ز توعاشق ترم غم مخور که من خریدار تو ام مشتری بر جنس بازار تو ام هرچه بودت داده ای درراه من مرحبا صد مرحبا خود هم بیا خود بیا که می کشم من ناز تو عرش و فرشم جمله پا انداز تو لیک خود تنها نیادر بزم یار خود بیا و اصغرت را هم بیار خوش بود بر بزم یاران بلبلی خاصه در منقار او برگ گلی خود تو بلبل گل علی اصغرت زود تر بشتاب سوی‌داورت.
نزول به قتلگاه مامور شد ز حضرت دادار، جبرئیل آمد به یاری شه بی یار ،جبرئیل وقتی رسید دید حسین را میان خون گفتا فدای جان تو، صد بار جبرئیل برگو که پیکری که منش پروریده‌ام بیند چه سان جراحت بسیار، جبرئیل این گفت و سایه بر بدن آن جناب کرد از شه پر به دیده خونبار جبرئیل شاه شهید دیده گشوده به ناله گفت ای پیک وحی خالق جبار، جبرئیل بردار سایه‌ات زسرم این دم وصال حایل مشو میان من و یار، جبرئیل گر سایه افکنی، به سر اصغرم فکن آن طفل هست چو گل بی‌خار، جبرئیل مادر نداشت شیر و منش هم ندارم آب لب تشنه گشت کشته‌ی اشرار، جبرئیل آن نوجوان شبیه جدش پیغمبر است کن سایه‌ای به احمد مختار، جبرئیل اندر کنار علقمه هر لحظه بگذری کن سایه‌ای به میر علمدار، جبرئیل عباس آب آور لب تشنگان من دارد به تن جراحت بسیار جبرئیل خواهی برادرم حسن از تو رضا شود کن سایه ای به قاسم افکار جبرئیل شو سایبان به راس درخشان قاسمم چون هست آن یتیم دل افکار، جبرئیل در راه شام چون گذری بر عیال ما کن سایه‌ای به عابد بیمار، جبرئیل طفلم سکینه و دختر زارم رقیه را آنجا زنند سیلی بسیار، جبرئیل اندر خرابه گر گذرت گشت از وفا کن سایه‌ای به زینب افکار جبرئیل گر خدمت حسین و علی بر تو لازم است کن سایه‌ای به عترت اطهار، جبرئیل اندر مدینه گر گذری ای برادرم ده تسلیت به دختر بیمار جبرئیل پرواز چو کنی، تو به لوح و قلم رسی کن ثبت شعر ناصر قاجار جبرئیل.
مامور شد ز حضرت دادار، جبرئیل آمد به یاری شه بی یار ،جبرئیل وقتی رسید دید حسین را میان خون گفتا فدای جان تو، صد بار جبرئیل برگو که پیکری که منش پروریده‌ام بیند چه سان جراحت بسیار، جبرئیل این گفت و سایه بر بدن آن جناب کرد از شه پر به دیده خونبار جبرئیل شاه شهید دیده گشوده به ناله گفت ای پیک وحی خالق جبار، جبرئیل بردار سایه‌ات زسرم این دم وصال حایل مشو میان من و یار، جبرئیل گر سایه افکنی، به سر اصغرم فکن آن طفل هست چو گل بی‌خار، جبرئیل مادر نداشت شیر و منش هم ندارم آب لب تشنه گشت کشته‌ی اشرار، جبرئیل آن نوجوان شبیه جدش پیغمبر است کن سایه‌ای به احمد مختار، جبرئیل اندر کنار علقمه هر لحظه بگذری کن سایه‌ای به میر علمدار، جبرئیل عباس آب آور لب تشنگان من دارد به تن جراحت بسیار جبرئیل خواهی برادرم حسن از تو رضا شود کن سایه ای به قاسم افکار جبرئیل شو سایبان به راس درخشان قاسمم چون هست آن یتیم دل افکار، جبرئیل در راه شام چون گذری بر عیال ما کن سایه‌ای به عابد بیمار، جبرئیل طفلم سکینه و دختر زارم رقیه را آنجا زنند سیلی بسیار، جبرئیل اندر خرابه گر گذرت گشت از وفا کن سایه‌ای به زینب افکار جبرئیل گر خدمت حسین و علی بر تو لازم است کن سایه‌ای به عترت اطهار، جبرئیل اندر مدینه گر گذری ای برادرم ده تسلیت به دختر بیمار جبرئیل پرواز چو کنی، تو به لوح و قلم رسی کن ثبت شعر ناصر قاجار جبرئیل.
خرم دلی که منبع انهار کوثر است کوثر کجا ز دیدۀ پُر اشک بهتر است . نام حسین و کرب و بلا هر دو دلرباست نام علی و اکبر ، از آن ، دلرباتر است . رفتم به کربلا به سر قبر هر شهید دیدم که تربت شهدا مشک و عنبر است . هر یک شهید مرقدشان چار گوشه داشت ششگوشه یک مزار در این هفت کشور است . پرسیدم از کسی سببش را به گریه گفت پائین پای قبر حسین ، قبر اکبر است . پائین پای قبر علی اکبر جوان هفتاد و یک وجود چو خورشید خاور است . در پیشروی قبر یکی پیر جلوہ گر آن گوشۀ رواق که نزدیکی در است . پرسیدم از مِخادم او ، این مزار کیست گفتا حبیب نور دو چشم مظاهر است . چشمم فتاد قتلگه شاه تشنه لب دیدم که قتلگاه ، سراسر ز خون تر است . پرسیدم از مِخادمه این خون ، چه خون بُود گفتا که خون قاسم و عباس و جعفر است.
عشق بازی کار هر شیاد  نیست این شکار، دام هر صیاد نیست   عاشقی را قابلیت لازم است      طالب حق را حقیقت لازم است عشق، از معشوق اول سر زند تا به عاشق، جلوه دیگر کند    تا به حدی که برد هستی از او سر زند صد شورش و مستی از او   شاهد این مدعی خواهی اگر بر حسین و حالت او کن نظر    روز عاشورا در آن میدان عشق کرد رو را جانب سلطان عشق   بارالها این سرم این پیکرم این علمدار رشید، این اکبرم    این سکینه، این رقیه، این رباب این عروس دست و پا خون در خضاب    این من و این ساربان، این شمر دون این تن عریان میان خاک و خون    این من و این ذکر یارب یاربم این من و این ناله‌های زینبم    پس خطاب آمد ز حق کی شاه عشق ای حسین یکه تاز راه عشق    گر تو بر من عاشقی ای محترم پرده برکش من به تو عاشقترم   غم مخور که من خریدار توام مشتری بر جنس بازار توام    هر چه بودت داده‌ای در راه ما مرحبا صد مرحبا خود هم بیا    خود بیا که می‌کشم من ناز تو عرش و فرشم جمله پا انداز تو   لیک خود تنها نیا در بزم یار خود بیا و اصغرت را هم بیار   خوش بود در بزم یاران بلبلی خاصه در منقار اوبرگ گلی خود تو بلبل، گل؛ علی اصغرت زودتر بشتاب سوی داورت.
عشق بازی کار هر شیاد  نیست این شکار، دام هر صیاد نیست   عاشقی را قابلیت لازم است      طالب حق را حقیقت لازم است عشق، از معشوق اول سر زند تا به عاشق، جلوه دیگر کند    تا به حدی که برد هستی از او سر زند صد شورش و مستی از او   شاهد این مدعی خواهی اگر بر حسین و حالت او کن نظر    روز عاشورا در آن میدان عشق کرد رو را جانب سلطان عشق   بارالها این سرم این پیکرم این علمدار رشید، این اکبرم    این سکینه، این رقیه، این رباب این عروس دست و پا خون در خضاب    این من و این ساربان، این شمر دون این تن عریان میان خاک و خون    این من و این ذکر یارب یاربم این من و این ناله‌های زینبم    پس خطاب آمد ز حق کی شاه عشق ای حسین یکه تاز راه عشق    گر تو بر من عاشقی ای محترم پرده برکش من به تو عاشقترم   غم مخور که من خریدار توام مشتری بر جنس بازار توام    هر چه بودت داده‌ای در راه ما مرحبا صد مرحبا خود هم بیا    خود بیا که می‌کشم من ناز تو عرش و فرشم جمله پا انداز تو   لیک خود تنها نیا در بزم یار خود بیا و اصغرت را هم بیار   خوش بود در بزم یاران بلبلی خاصه در منقار اوبرگ گلی خود تو بلبل، گل؛ علی اصغرت زودتر بشتاب سوی داورت.
در طوس جلال کبریا می‌بینم بی‌پرده تجلی خدا می‌بینم در کفش‌کَنِ حریم پور موسی موسی کلیم با عصا می‌بینم. https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi