eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
47.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
389 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 @majmazakerinee مدیریت👇 @khadeemeh110 تبلیغات پزشکی نداریم❌ https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌ الله الرحمن الرحیم تو را می‌شوید امشب دستِ دریا تو را با اشکِ ما با اشکِ زهرا نمیدانم چرا می‌گویم امشب بریز آبِ روان آهسته اَسما * حسن زخمِ سرت را بست اُفتاد لباسِ آخرت را بست اُفتاد حسن حالِ مرا می‌دید پیشَت دو چشمِ دخترت را بست اُفتاد * چگونه سَر کنم شب را عزیزم چه سازم جانِ بر لب را عزیزم بجای تو حسن ای کاش امشب کفن می‌کرد زینب را عزیزم * به مادر گفتم ای جان رو مپوشان شبیه فصلِ هجران رو مپوشان خجالت می‌کشد بابا کنارت تو پهلو را بپوشان رو مپوشان * حسن بگذار رویش را ببوسم پریشانم که مویش را ببوسم سفارش کرده بابا جایِ او هم حسینش را گلویش را ببوسم * دعایی کُن که بی بازو نگردد لبِ گودال از پهلو نگردد زدم بوسه بر این حنجر ولی تو دعایی کن که پشت و رو نگردد
جز عطش  جز درد  جز آتش  بجز ماتم نداشت آه، زهرِ ام‌فضل از زهرِ جعده کم نداشت مجتبای دیگری در حجره‌ای اُفتاده بود غیر وا اُما خدایا سینه‌اش مرهم نداشت  آن حسن دورش شلوغ است از عزیزان این حسن خواهری حتی برای گریه کردن هم نداشت ای جوانِ خانه با این زهر پیرت کرده‌اند ای بهم پیچیده قدتت شانه‌های خم نداشت واجوادِ فاطمه دارد رضا را می‌کُشد داغ این است این جوان جز قاتلش محرم نداشت پشت در کِل می‌کشند و پای می‌کوبند تا... گم شود  دادش که دیگر  قوتی از سم  نداشت خوب شد بابای او بالاسرش امروز نیست خوب شد پیش پدر خون ناله‌ای مبهم نداشت گرچه بر سینه کشیدندش به سمت پشت بام جای شُکرش هست دیگر سینه‌ای درهَم نداشت بوی نان می‌آمد اما دخترک این روزها چند وعده جای نان جز سیلی محکم نداشت
غریب تر از مجتبی غریبِ زهرا تو صدای  ناله‌ی  اَمَن یُجیبِ زهرا تو بمیرم از غمت آقا کسی نداری که غریب تر از مجتبی کسی نداری که چقدر غرقِ عرق  غرقِ درد  تب داری میانِ سُرفه جگرپاره رویِ لب داری به دادِ تو نرسیدند تا صدا نزنی کسی نبود کنارت که دست و پا نزنی صدای بال و پَرِ بسته از قفس نرسد صدا نزن که صدایت به هیچکس نرسد صدا نزن که نفسهات مختصر نشوند صدای هلهله‌ها تا که بیشتر نشوند صدای هلهله آمد رضا رضا نکنی که دست و پا بزنی و خدا خدا نکنی صدا نزن که به دَف می‌زنند در پَسِ در جوابِ دادِ تو کَف  می‌زنند در پَسِ در نگو  جوان رضا تشنه‌ای که آبی نیست بیا نگو جگرت سوخت که جوابی نیست  عجیب زهر بدی بود شعله بر پاکرد تمامیِ جگرت را  که اِرباًاِربا کرد  کسی نگفت که آبی دهان خشکش را کسی نگفت که رحمی زبانِ خشکش را به پُشت حُجره کنیزان و همسرش اینجاست  کسی نگفت نخندید مادرش اینجاست میان حجره پَرَت را کسی نمی‌گیرد عزیزِ تشنه سرت را کسی نمی‌گیرد  غریب‌تر از مجتبی  نه بستری داری نه گِرد خویش برادر نه خواهر داری برادری که  به قربان پیکر تو رَوَد نه خواهری که رسد زود همسر تو رَوَد نه گریه‌کُن که پی‌ات سر به دشت بگذارد نه خواهری که برای تو طشت بگذارد میان خنده و دشنام بردنت آقا کِشان کِشان به رویِ بام بردنت آقا کنار خشکْ لبت ، کاسه های آب اُفتاد کشان کشان بدنت زیر آفتاب  اُفتاد کشیده‌اند زِ پا  با سرت چه بد خوردی میان راه بگو  چندتا لگد خوردی؟ به روی بام ولی مثل اینکه پامالی به روی بام ولی نه میانِ گودالی ولی به سویِ تو  خیره  نگاهِ دختر نیست به روی جسم تو جز سایه‌ی کبوتر نیست هزارشُکر که جسمِ تو نامرتب نیست  هزارشُکر که بر بام ، جای مَرکب نیست شاعر:
جز عطش  جز درد  جز آتش  بجز ماتم نداشت آه، زهرِ ام‌فضل از زهرِ جعده کم نداشت مجتبای دیگری در حجره‌ای اُفتاده بود غیر وا اُما خدایا سینه‌اش مرهم نداشت  آن حسن دورش شلوغ است از عزیزان این حسن خواهری حتی برای گریه کردن هم نداشت ای جوانِ خانه با این زهر پیرت کرده‌اند ای بهم پیچیده قدتت شانه‌های خم نداشت واجوادِ فاطمه دارد رضا را می‌کُشد داغ این است این جوان جز قاتلش محرم نداشت پشت در کِل می‌کشند و پای می‌کوبند تا... گم شود  دادش که دیگر  قوتی از سم  نداشت خوب شد بابای او بالاسرش امروز نیست خوب شد پیش پدر خون ناله‌ای مبهم نداشت گرچه بر سینه کشیدندش به سمت پشت بام جای شُکرش هست دیگر سینه‌ای درهَم نداشت بوی نان می‌آمد اما دخترک این روزها چند وعده جای نان جز سیلی محکم نداشت
شش ماه راه آمد که راه غم بگیرد شش ماه آمد بر دلش مرهم بگیرد اما رسیده مجلس ماتم بگیرد جایی که دلها را غم عالم بگیرد حق دارد این خانوم قلبش غم  بگیرد   این کیست این نامی نفس‌گیر است زینب این کیست معنای تفاسیر است زینب بالاتر از درک تعابیر است زینب او کاف و هاء و یاء تقدیر است زینب باید که شام و کوفه را باهم بگیرد با محملی که راهدار آن خلیل است با کعبه‌ای که پرده‌دارش جبرئیل است با پرده‌ای که آفتاب آنجا دخیل است بر ناقه‌ای که   تحت فرمان کفیل است بانو رسیده پهنه‌ی عالم بگیرد  تا کربلا تا کربلا را دید زینب آمد سرش از آنچه می‌ترسید زینب بعد از حسن هرگز نمی‌خندید زینب گرچه به این عالم نفس بخشید زینب می‌گفت غم راهِ نفس‌هایم بگیرد آنقدر دارد دلهره شاید بمیرد راحت نمی‌گردد فقط باید بمیرد پایش بر این صحرا اگر آید بمیرد اکبر اگر این پرده بگشاید بمیرد باید که دستش را علی محکم بگیرد عباس زانو زد رکابش را گرفته است اکبر دو دست مستجابش را گرفته است حالا حسینش اضطرابش را گرفته است با خواهرش دور رُبابش را گرفته است بابا زِ چشم دختران شبنم بگیرد عباس علم کوبید یعنی شیر اینجاست یعنی که صاحب صولتِ شمشیر اینجاست یعنی علی یعنی دَمِ تکبیر اینجاست یعنی به مرگِ بی رگان تعبیر اینجاست در پیش خانوم است تا پرچم بگیرد سینه سپر کرده سواری را نبیند قد راست کرده نیزه‌داری را نبیند تا چادر خانوم غباری را نبیند دامان طفلان ردِ خاری را نبیند با تیغ خود ذکر هوالاعظم بگیرد فرمود با بانو امیر کربلا من با مرتضی تا مرتضی یا مرتضی من پیش تو خاک و پیششان واویتلا من هرقدر لشگر هرقَدَر نامرد با من با غم بگو دارد جگر راهم بگیرد اما هزاران بار غم را دیده زینب از کودکی دست قلم را دیده زینب پیشانی و ضرب علم را دیده زینب بی او حرامی و حرم را دیده زینب پنجاه سال این نوحه‌ها را دم بگیرد در زیر لب می‌گفت با تکرار ای وای از قتلگاه و تل و چشمِ تار ای وای از ازدحام و خنده و انظار ای وای از شعله و از خیمه و اشرار ای وای دور مرا نامرد و نامحرم بگیرد دارد دعا طفلی زِ محمل‌ها نیافتد یا که حسینش پیش قاتل‌ها نیافتد تا که سرش دست اراذل‌ها نیافتد تا که تنش بین قبایل‌ها نیافتد تا در بغل آن پیکر درهم بگیرد
آیت‌الله علی آیتِ عُظمی زینب بعد بسم‌اللهِ ما هست تعالی زینب آیت‌الله علی آیتِ عُظمی زینب هاجر و آسیه نه مریم و حوا هرگز بنویسید فقط حضرت زهرا زینب خرج یک صفحه از اوصافِ بلندش شده است که فقط نقش کند جوهرِ دریا زینب زینتی داشت اگر ، نام علی نامش بود خوب گفتند که ای اُم‌ِابیها زینب هرچه گفتیم از او در خورِ شأنش ، هیهات هرچه خواندیم خدا گفت که حاشا زینب کربلا کرب و بلا نیست فقط بی زینب کربلا کرب و بلا هست فقط با زینب ذوالفقار علوی پیش دَمَش کم آورد آنکه زد ریشه‌ی هر کاخ ستم را زینب مرتضی گفت: تویی فاطمه یا اینکه منی نفست گرم به هر خطبه‌ی غرا زینب کس ندیده‌است تو را خاصیتِ نورِ شماست هست هر جلوه‌ی حق دیدنی الّا زینب نور که سایه ندارد که به آن دیده شود چشم محجوب کجا نورِ معلا زینب ظلمتی هم اگر آمد که شما جلوه کنید که ببینند چه کرده است به دنیا زینب قدم اول خود را سرِ دنیا زدی و... ...قدم بعد روی زانوی سقا زینب نسل در نسل همه نسل حسینیم اگر هفت پُشتم همه گفتند فقط یا زینب سینه‌ی ماست حسینیه‌ی غمهای دلش نفسِ ما جگرِ ما تپشِ ما زینب حسن لطفی
دست از جان که بشویی تنِ تو جان گردد سمت آتش بدوی شعله گلستان گردد قیدِ هر چیز زنی قید خدا می‌گردی بدوی سمت حرم صید خدا می‌گردی باید از غیر، خودت را بتکانی در خاک آسمانی‌تر از آن باش بمانی در خاک حیف باشد که در این برکه بمانی ای ماه هرچه در جستن آنی، تو همانی ای ماه دل اگر کندی از این خاک بر افلاک روی می‌شود یک شبه معراج از این خاک روی خوش به آن دل که بر آن زُلف،گرفتار بماند هرکه شد مَحرمِ دل در حرم یار بماند آنکه در معرکه اُفتاد فراموش نشد شیعه آتش به جگر داشت که خاموش نشد شبنم از خویش که زد جلوه‌ی خورشیدش کرد هرکه زد نعره حسن، فاطمه جاویدش کرد کربلا دید زمین جلوه‌ی صدها حسن است آخرین حُسن ختامِ شهدا با حسن است نیست از واژه‌ی الله جدا عبدُالله می‌بَرد بالِ مرا تا به خدا عبدُالله باید از خویش بپرسیم به هر شب هر صبح کیستی؟ بنده‌ی نفسیم و یا عبدُالله باید از خویش بپرسی که چه باید بکنی تا بخوانند در این راه تو را عبدالله تا خدا راه نداریم اگر گریه کنیم نیست راهی زِ دل سوخته تا عبدالله آنقدر غرق حسین است نفهمیده هنوز که شده حُسنِ ختامِ شهدا عبدالله کیست او سرخی احرام اباعبدالله نام او جا شده در نام اباعبدالله او رسیده به غمی که نرسیده زینب دیده او صحنه‌ی تلخی که ندیده زینب صحنه‌هایی که حسن داد کشیده دیده آنچه را فاطمه غش کرد و ندیده دیده مُشت بر سینه‌ی خود باز چرا می‌کوبد بین گودال چه دیده است که پا می‌کوبد کاش می‌شد که بگوید نکند خواب است او تخته‌ای در وسط آن‌همه گرداب است او از همان دور... از آن دور حسن را می‌دید در هجوم همه ...با زور حسن را می‌دید پدرش داشت از آن دور صدایش می‌کرد قبل آن خنجرِ ناجور صدایش می‌کرد پیش چشمان ترَش خونِ جگر را می‌دید بینِ گودال عمو را نه، پدر را می‌دید بی وضو دست کسی در خُم گیسو می‌رفت شمر با چکمه‌ی سرخی به سوی او می‌رفت قبل از آنی که از آن شیب سرازیر شود می‌دود سمت عمو تا نکند دیر شود همه با زور رسیدند مگر جا بشوند تا که یک سهم بگیرند اگر جا بشوند همه بودند ولی شیر نری مانع شد پدری روی زمین و پسری مانع شد سپرِ تشنه‌ی صد چاک در آن همهمه بود دست اُفتاده‌ی او در بغل فاطمه بود نیزه‌ای خورد به پشتش نفَسش پُر خون شد شد همان نیزه که از پشت عمو بیرون شد وای من طُعمه‌ی یک لشکر افراطی شد بدنش با بدن خُرد عمو قاطی شد اسب‌ها رفته، سر دوش عمو خوابیده او سه روز است در آغوش عمو خوابیده گرچه زن‌های دهاتی همه دیر آوردند خوب شد جای عبا چند حصیر آوردند بستر طفل رُباب آن تنِ درهَم باشد بوریا آنقدری هست که او هم باشد
. 🏴 اشعار حیف.... دلی صرفِ انتظار نکردیم کار زیاد است و ما کار نکردیم زحمت ما با تو بود حضرتِ رحمت غیر گِره رویِ شانه بار نکردیم این عرقِ شرمِ ماست ریخت که محسن رفت و سَری خرجِ اقتدار نکردیم خسته شدم پایِ غمت  پیرغلامی... گفت که یک کار از هزار نکردیم کاش که پیش تو بگوییم  بنامت هرچه که کردیم اگر ، قمار نکردیم اهل مناجات بُرد فیضِ ملاقات سعی کمی هم پِیِ دیدار نکردیم مَرکب ما نه که ما مَرکب اوییم نفس نگون را چرا مهار نکردیم مرقد جدّت دل گریه کنان است وای اگر سینه را مزار نکردیم علتش این بود مادرِ تو حرم بود این شب جمعه اگر هوار نکردیم ناله‌ی شهزاده بود شاه زمین خورد گفت که زخم تو در شمار نکریم وضع تو پیداست از گفتن دشمن: هیچ کسی را چنین شکار نکردیم پیکر تو آخرش به روی زمین ماند آه علی جان بگو چه کار نکردیم 🔸شاعر:
یا دعا یا روضه می‌خواندی میان بسترت چکمه‌ها اما تو را زود از صدا انداختند وایِ من دیدند بیماری، برای التیام چند دفعه پیکرت را زیر پا انداختند با همان غل‌های جامع با همان زنجیرها از روی ناقه تو را هم بی هوا انداختند آن همه زنجیر دورِ گردن تو کم نبود بینِشان شلاق‌ها بدجور جا انداختند باید از احوال موی خواهرت فهمید که.. وای بر عمامه‌ات آتش چرا انداختند لب گزیدی هر قدر، دادت درآمد عاقبت پیش چشمت از سرِ نی بچه را انداختند کاش نانی بود آنجا ،بیشتر تا بشکنی از همان ته مانده‌ها پیش شما انداختند دست بسته پای بسته پیش چشمِ خیس تو دختران را بین مُشتی بی‌حیا انداختند خولی و زجر و سنان تا بیشتر زجرت دهند هر کجا رفتی به زیرت بوریا انداختند
/ *بخش دوم صوت* (ص) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را فردا همین‌که جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفن‌ها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرفهای آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را بابا مواظب باش پشتِ در سرت را ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را `با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را” *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گریه‌ی جبریل می‌آید ناله‌های خلیل می‌آید در عوالم چقدر طوفان است گیسوی انبیا پریشان است های هایِ مدینه دور از تو می‌زند روی سینه دور از تو دور از شهر مادرت چه شده ؟ با دل درد پرورت چه شده ؟ ای امام غریب پرورِ ما خاک عالم شده‌است بر سرِ ما زخم انگور قوَّتت برده زهر، بدجور قوَّتت برده زهر اُفتاده‌است بر جانت تب و آتش شده‌است مهمانت می‌فشاری زِ درد دندان را می‌کِشی زانوان بی‌جان را شعله‌ها سرکش است می‌دانم جگرت آتش است می‌دانم شده وقت غروب بین مسیر به زمین پا مکوب بین مسیر به سر خود عبا کشیده‌ای و سر خود را کجا کشیده‌ای و پیش زهرا زمین مخور اینقدر تک و تنها زمین مخور اینقدر آه با چشمِ تار اُفتادی وای پنجاه بار اُفتادی این چه زهری است، بی صدا شده‌ای چقدر مثل مجتبی شده‌ای به اباصلت  ناله زن شاید جای تو دربِ حجره بگشاید حیف دور و برت برادر نیست غیر آن چند تا کبوتر نیست به سر تو برادری که نبود خوش بحال تو  خواهری که نبود خواهری نیست بی نفس بدود سمت تو روی خار و خس بدود خواهری نیست بین نامحرم گاه پیش تو گاه پیش حرم پُرِ خون است روی پیرهنت به در حجره می‌کشی بدنت سر تو دور از همه اُفتاد روی دامان فاطمه اُفتاد ای اباصلت خاطر زهرا زودتر ببند درها را از زمین این حصیر را بردار صورتم را به خاکها بگذار درد حرفِ تو را بُرید ای داد پسرت ناله‌ات شنید ای داد سرفه‌ها آمد و دهانت سوخت آتش زهر استخوانت سوخت به زمین چنگ می‌زنی شاید لحظه‌ای این نفس به لب آید بین حجره کمی تقلا کن راه مسدودِ سینه را وا کن لب تو خون شده‌است صبری کن پسرت آمده است صبری کن لب گزیدی که ناله تا نزنی پیش این طفل دست و پا نزنی دل تو کربلاست آنجا نیست پسرت شکر ارباََ اربا نیست روی زانو نیامدی به سرش نیزه بیرون نکردی از جگرش جدت آمد عقاب را گم کرد ای بمیرم رکاب را گم کرد پیر شد بوسه زد لبانش را ریخت روی عبا جوانش را روضه خواندی ولی برای حسین ریخت مژگانت از عزای حسین آه ما را عزیز زهرا کشت آه ریاّن، حسین ما را کشت آه ریان حجوم شامی بود دور او حلقه‌ی حرامی بود بین گودال بود و گیر اُفتاد وای پامال بود و گیر اُفتاد تکیه بر نیزه داد نیزه شکست شمر آمد به روی سینه نشست همگی آمدند یابن الشبیب عمه‌ام را زدند یابن الشبیب دختران در طناب یابن الشبیب کشت ما را رُباب یابن الشبیب