مامانها همیشه واسطهیِ رفع و رجوع خرابکاریهایِ بچههاشونن.
یا اُمَّاه،
یا فاطِمَهَ الزَّهْراَّء! بازهم مادری کن برایِ دختری که خودِ آلودهش رو به دامنِ مهربونیت دخیل زده تا یه نیم نگاه خرجِ کوله بارِ سنگینِ سیاهیهاش کنی و برایِ سفید شدنشون دعایِ اللهم بیض وجهه بخونی💔
یا اُمَّاه،
یا فاطِمَهَ الزَّهْراَّء
اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللّهِ...
-زهرا سادات🌱
تقدیم به
مادران منتظر سرای سالمندان🌱
نوازشش میکنم، چروکهای دستش بیقائده و روش، پر و پیمان و صف به صف کنار هم نشستهاند و با هر بار لمسشان آرام میانِ سر انگشتانم میخرامند. دستهایم را میگیرد و به صورت میکشد، نگاهش از پس پلکهای نرم و پفکردهاش رنگ آشنایی میگیرد، آرام زمزمه میکند سمیه؟!
سمیهاش میشوم، بچههایِ نداشتهام را قربان صدقه میرود. مادرانه در گوشم میگوید دل به دل شوهرم دهم و سازِ ناسازگاری کوک نکنم.
رخصت دهم گله گله اشک از چشمهای منتظرِ اجازهام میچکد پایین، دل به دل مادرانههایش میدهم، به زور میخندم، روسری به لب میکشد و کودکانه میخندد. اشکها به یک قدمی پلکهایم میرسند. نگاه میدزدم. این اواخر نقش بازی کردن سخت شده. کمک میکنم دراز بکشد. سرش به بالش نرسیده چشمهایش بسته میشود، دکتر ابطحی گفته بود آرام بخش به زودی اثر میکند.
اشکهایم آرام میچکند روی گونهام، جلوی ریزششان را نمیگیرم، کنار میزِ تختش عینک و بستهی قرص و یک کتاب قطور هست. معلم باز نشستهی آموزش و پرورش، سه سالی ساکن این اتاق است.
کتاب میخواند و از سمیهاش میگوید، فراموشی دارد، کم کم سمیه اش را از میان ما سوا میکرد یک روز خانم حدادی، یک روز سمیرا یک روز من. دیگر همه چیز از خاطرش رفت همه چیز جز سمیهاش. سمیهایی که ما بودیم و نبودیم.
روز مادر نقش بازی کردن میان اتاقهای این ساختمان سخت میشود. روز مادر که میشود بغض گلوگیرِ انباشته شده روی هم تبدیل به یک سد بزرگ میشود که نقش فرزند بازی کردن را برای پیرزنهایِ منتظری که عمرشان را پایِ بچههاشان گذاشتند و سالهاست دلتنگ دیدنشان هستند نفس گیر میشود.
-زهرا سادات 🌱
#روز_مادر | #میلاد_حضرت_زهرا
اون بچههایی که بلند بلند سلام فرمانده میخوندن، که میگفتن" نبین قَدم کوچیکه پاش بیفته من برات قیام میکنم" الان تو آغوشِ سردارن و میهمان سفره حضرتِ مادر.
شهادت گورای وجودتون.
#کرمان_تسلیت| #مرگ_بر_رژیم_کودککش
مکروبه !
اون بچههایی که بلند بلند سلام فرمانده میخوندن، که میگفتن" نبین قَدم کوچیکه پاش بیفته من برات قیام
کودک کشی شاخصهی اصلی رژیم کثیف صهیونیستِ فرقی نمیکنه غزه باشه یا کرمان...
روضهیِ باز میتواند یک برگهی رنگ پریده چسبیده به در شیشهای مرکز پزشکیِ قانونی باشد با عنوانِ: "موقت و غیر قابل استناد"
مکروبه !
روضهیِ باز میتواند یک برگهی رنگ پریده چسبیده به در شیشهای مرکز پزشکیِ قانونی باشد با عنوانِ: "م
روضهی باز میتواند یک سطر نوشته جگر سوز باشد: کاپشن صورتی، تیشرت سبز چمنی، شلوار مشکی، ژاکت صورتی، گوشواره قلبی؛ سن احتمالی دو سال....
روضهی باز میتواند بیکلام باشد، بدون نوشتن سن احتمالی، بدون نوشتن جنسیت، بدون نشانهای از پوششی بر بدن...
مکروبه !
روضهی باز میتواند یک سطر نوشته جگر سوز باشد: کاپشن صورتی، تیشرت سبز چمنی، شلوار مشکی، ژاکت صورتی،
ما طاقت روضه گوشواره نداریم...
مکروبه !
کودک کشی شاخصهی اصلی رژیم کثیف صهیونیستِ فرقی نمیکنه غزه باشه یا کرمان...
اینها اولاد ابوسفیان و خولی و حرملهن، ذات کثیف و کودک کششون هنوز به دنبال گوشواره و معجره...
نمیتونم بخوابم. چشمام رو که میبندم یه دختر کوچولوی صورتی پوش می بینم یه دختر بچهی دوساله شیرین زبون که بعضی کلمات رو اشتباه تلفظ میکنه که یه سری حروف رو هنوز قشنگ نمیتونه بیان کنه جای ح میگه خ جای ق میگه گ ، که همهی شعرای شبکه پویا رو حفظه، که وقت خوندن لپاش اناری میشه و چشماش درشت. اونقدر قشنگ لالایی میخونه برا عروسکاش دلت میره.
ریحانه مامانت میدونه الان تو بهشتی؟ میدونه رو پای حاج قاسم نشستی داری براش شعر میخونی؟
مکروبه !
نمیتونم بخوابم. چشمام رو که میبندم یه دختر کوچولوی صورتی پوش می بینم یه دختر بچهی دوساله شیرین زبو
آخه ریحانه تو الان باید تو بغل مامان خواب بودی، آخه تو هنوز شیر خواری
چقدر بزرگ شدی مامان
تنهایی رفتی پیش امام حسین؟
صاحبِ این کلید ، درِ بهشت رو از گلزار شهدای #کرمان باز کرده و رسیده به جنتالعلی
این کلیدِ درِ باغِ شهادتِ ،
که صاحبش یه گوشه از بهشت زائر ششگوشهء معلی ست
صاحب این دست
سینه زن بوده و گریه کن
عاشق بوده و مجنون
شهید بوده و شهیده
چون دستش داره روضه مصور میخونه
روضه #شهید_القدس و روضهء #گودال
اینا شهدای مستجابالدعوهء #فاطمیه هستن
همونهایی که با روضهء کوچه زار زدن و مادر مادر گفتن
هنیئا لک⚘
-ابناءالحیدر 🌱
#کرمان_تسلیت | #شهدای_کرمان
غمِ این وداع، داغِ این نگاه عاشقانه، خم شدن این شانههایِ مردانه، آدم رو میکشونه به شبِ تاریکِ مدینه، به شبِ غمباری که صدایِ بغضدار علی قلب زمین رو به آتیش کشید: یا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.
فاطمه با من سخن بگو من علی ام...
زهرا سادات"
#روضه | #کرمان_تسلیت | #یا_زهرا
هدایت شده از _نوارکاسِت
ننگ بر تفکری که در آن مهسا امینی
دختر ایران است و فائزه رحیمی نه !
-دختربچهیِ شش ساله که وصیت حاج قاسم رو از بره
-معلمِ محجبه ولایی
-طلبهی تازه معممِ انقلابی
-مداح سینه سوختهیِ عشق شهادت و...
مکروبه !
-دختربچهیِ شش ساله که وصیت حاج قاسم رو از بره -معلمِ محجبه ولایی -طلبهی تازه معممِ انقلابی -مداح
تو این ترورِ خصمانه اگر چه ظاهرا افرادی تصادفی و بی هدف مورد آسیب انتحاری قرار گرفتن و به شهادت رسیدن اما در باطن عمیقا میشه حس کرد دست بزرگ و مهربون اباعبدلله رو که از میون اون خیل عظیم جمعیت دست گذاشته رو بندههای پاک و خالصِ خدا، دستهاشون رو گرفته و اونها رو میهمان سفرهیِ کریمانه خودش کرده...
مکروبه !
تو این ترورِ خصمانه اگر چه ظاهرا افرادی تصادفی و بی هدف مورد آسیب انتحاری قرار گرفتن و به شهادت رسید
تو این حادثه عمیقا میشه حس کرد که خدا همیشه خریدار بندههایی هست که تو آشفته بازار دنیا، بیهیاهو و خودنمایی مسیر اخلاص رو قدم میزنن...