eitaa logo
مکروبه !
2هزار دنبال‌کننده
261 عکس
22 ویدیو
1 فایل
میان لشکری از گرگ‌های درنده؛ مظلومِ مقتدریم! جان می‌دهیم اما خاک هرگز!" #زهرا_سادات #ابناء‌الحیدر آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
_مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ... كه خداى تو هيچ گاه تو را رها نکرده
مکروبه !
_مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ... كه خداى تو هيچ گاه تو را رها نکرده
_برایِ وقت‌هایی که حس کردی هیچ‌کسی کنارت نمونده و همه تنهات گذاشتند این آیه عمیقا قوتِ قلبه؛ تو خدایی داری که همیشه کنارته🌱
کلاسم که تمام شد، کتونی‌هامو دم جاکفشی کنار هم جفتشون کردم و پا زدم و با یه چشمک و نخودی خندیدن و یاعلی گفتن تصمیم گرفتم تا خودِ خونه رو قدم زنون گز کنم. نیتِ قربت الی الله برای خالی نشدن چهره‌یِ شهر از چادری‌ها رو هم چسبوندم به این هم فال و هم تماشا و دِ برو که رفتیم. هوای پاییز زده‌ی شهر نفس کشیدنی تر از اونی بود که نخوام از لذت دم و بازدم‌های کشدار و عمیق راحت بگذرم. اکسیژن پاک خوردم و از هر نفسم کربن دی اکسید‌هایی بودن که وول می‌خوردن تو هوا و اضافه می‌شدن به ذرات معلقی که درخت‌های نارنجی می‌بلعیدنشون. به خیابون اصلی رسیدم تو اوج رفت و آمد و شلوغی‌ها و قان و قون ماشین‌ها و دودهای سیاهِ بدترکیبی که از اگزوزشون خارج می‌شد، بازهم بودند درخت‌های مهربونی که ناملایمت آدم‌ها رو به جون می‌خریدند و اکسیژن بهشون می‌بخشیدند. چشمم افتاد به یه پیشیِ راه راهِ چشم روشنِ مظلوم که دمش‌ رو گرفته بود تو بغلش و اونقدر شجاعت داشت که یه دختر چادریِ دوربین به دست تا یه قدمی‌ش‌ واسته و چلیک چلیک راه بندازه و اون در نره که هیچ یه قدمم از ترس به عقب گام بر نداره! یه دختر مو وز وزی بدون روسری از کنارم رد شد و زد تو پر خوشحالیم. شجاعت گربه الهام بخش بود؟شاید! رفتم زدم به شونه دختر و گفتم عزیزم روسریت. چشماشو خصمانه تو حدقه چرخوند اما دستاش رفت رو روسریش و کشیدش تا فرق سرش. لبخند زدم و از کنارش گذشتم. یه پیرزن مهربون از کنارم رد شد ،بهش لبخند زدم یه قدم دور شد، یه قدم دور شدم، دستی به چادرم زد و برگشت که کردم، گفت دختر قشنگم ساعت چنده؟ ساعت رو گفتم یه عالم دعای خیر شنیدم و دور شد. تا می‌رفت دعام می‌کرد، از آدم‌های خوش قلبی که منتظر یک اشاره‌ن برای خیر خواستن برا دیگران خیلی خوشم میاد. قسمتم بود امروز که ببینمش که برام خیر بخواد که انگیزم دوبرابر شه برای امر به معروف و نترسیدن از بیان حکم خدا. امام علی علیه السلام: «وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللّه ِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنـَفْثَةٍ فِی بَحْـرٍ لُـجِّیٍّ.» تمام کارهاى نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر چون آب دهان است در برابر دریاى پهناور. (نهج البلاغه حکمت ٣٧٤) زهرا سادات"🌱
مکروبه !
کلاسم که تمام شد، کتونی‌هامو دم جاکفشی کنار هم جفتشون کردم و پا زدم و با یه چشمک و نخودی خندیدن و یا
_از این نوشته‌هایی که دوسشون دارم ولی تاریخشون گذشته رونمایی کنم؟^^🌱
سخت ترین بخشِ اسباب کشی جمع کردنِ کتاب‌هاست و زمانِ نفس‌گیرِ مواجهه با اخم و تخمِ کتاب‌هایِ ورق نخورده و خونده نشده، کتاب‌های ورق خورده‌یِ فراموش شده، کتاب‌های ورق خورده‌ و عمل نشده. با هر قفسه‌ایی که خالی می‌شه؛ این فکر که نکنه مصداق آیه كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا باشم؟ عرق سرد می‌نشونه به پیشونیم... زهرا سادات
مکروبه !
سخت ترین بخشِ اسباب کشی جمع کردنِ کتاب‌هاست و زمانِ نفس‌گیرِ مواجهه با اخم و تخمِ کتاب‌هایِ ورق نخور
رفقا من یه مقدار درگیر جابه‌جایی‌ و اسباب کشی ام🌱 اگه کم‌رنگم و کم پیدا بذارید پایِ مشغله‌هایِ این روزا^^ زودی با فراغ بال میام کنارتون مثل همیشه به دعایِ خیرتون نیاز دارم❤️ منو تو دعاهاتون فراموش نکنید
گاهی دقایقی پشت ویترینِ نداشته‌یِ دکه‌یِ کوچیک مش کاظم می‌ایستادم و لابه‌لای اون همه خِرت و پرتی که بی‌سلیقه کنار هم چیده بود، برایِ اون عروسکِ شق و رقِ خاک گرفته‌یِ کُنجِ قفسه، رویا پردازی می‌کردم. نه زیبا بود، نه لباسِ قشنگی داشت. نه مثل عروسکِ فاطمه_دختردایی‌ام_ تاج و آینه و شانه داشت. هیچ چیز قشنگی نداشت، ولی من دوستش داشتم. گاهی حتی گلیمِ خیالاتم رو فراتر از ردِ تار و پودِ پارچه‌ی خیسی که صبح به صبح از تمیزکاری مش‌کاظم به‌جا می‌موند روی شیشه‌ها پهن می‌کردم و دست نوازشی رو سر عروسک می‌کشیدم و به خودم می‌گفتم اینبار خواسته‌یِ خریدنش رو با مامان مطرح می‌کنم. آخرش هم دل به دریا زدم و یه روز میون شونه‌ زدن‌های مامان به موهام خواسته‌ام رو گفتم. فقط نگام کرد. می‌دونست که می‌دونم عروسک‌های فروشگاه نزدیک خونه‌ی خاله‌جون متنوع‌تر و شیک وپیک‌تره. می‌دونست که می‌دونــم مغازه‌ی مَشتی سر گردنه است با اون قیمت‌هایِ بی‌حساب و کتابی که دولا پهنا حسابشون می‌کرد. می‌دونست می‌دونم و توی نگاهش ریخت تموم نگفتنی‌هایی که باید حساب کار رو دستم می‌آورد. اما من دوستش داشتم! اون عروسکِ از مُد افتاده و خاک گرفته‌یِ تنها و غمبرک زده‌ی پشت ویترین رو دوستش داشتم و برا داشتنش اصرار داشتم. مامان به انتخابم احترام گذاشت و چادر گلدارِ کنارِ کاتی+ رو سَرش کرد و دوتایی رفتیم و خریدیمش. انتخاب خواهرم اما همون عروسک‌های شیک و پیکِ فروشگاه نزدیک خونه‌یِ خاله‌ بود. از اون‌ها که شعر می‌خوند و تکون می‌خورد، از اون‌ها که لباس پفی و چین‌ چینی داشت. شبیهِ عروسک فاطمه! بالاخره یه روز از دست خودم لجم گرفت، از انتخابم! از عروسکی که نه آوازی تو چنته داشت و نه ناز و ادا و احساسی. دلم می‌خواست عروسک خواهرم رو تصاحب کنم و عروسک خودم رو بندازم دور. خانجونم که حال و اوضاعم رو فهمید، بغلم کرد و کف دستم رو گرفت و برام از همون پولکی‌های تهِ جیبش ریخت و آروم دمِ گوشم زمزمه کرد: عروسکت چقدر چشماش قشنگه، آبیه مثل دریا از لباس زشتش گفتم از بی‌حرکتی و سکونش... هر چی بد گفتم، از خوبی‌هاش گفت و اینکه پای انتخابم بمونم.
مکروبه !
گاهی دقایقی پشت ویترینِ نداشته‌یِ دکه‌یِ کوچیک مش کاظم می‌ایستادم و لابه‌لای اون همه خِرت و پرتی که
از اون به بعد آویزه‌ی گوشم شد:  آدم‌ها باید توی زندگیشون پای خیلی چیزها بایستند. پای حرف‌هایی که می‌زنند، قول‌هایی که می‌دهند! پایِ انتخاب‌ها و یا اشتباهاتی که می‌کنند!!! که آدم‌ها وقتی درست انتخاب نکردند، نباید جا بزنند! نباید فرار کنند! باید بمونند، خطاهاشون رو بپذیرند و جبرانشون کنند.
هنگامه‌ی‌ِ گناه، به وقت سُر خوردن میانِ منجلابِ تباهی و تیره روزی، آن‌گاه که در زندانِ نفس زنجیر می‌شویم، نگاهِ مادرانه‌یِ تو را حس می‌کنیم و نجوای مهربانی که زمزمه می‌کند: نجات اهل عالم با حسینِ من است. یقین دارم؛ عاقبت اشک‌هایِ ما برای حسینِ تو تیرگی های‌ِمان را می‌شوید. _زهرا سادات🌱
از فرعون بدتر نداریم اما خدا به حضرت موسی می‌گن باهاش نرم صحبت کن؛ |فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى| _وقتی خطا از کسی دیدی بهترین کلمات و ادبیات رو برایِ آگاهی‌ش انتخاب کن.
مکروبه !
از فرعون بدتر نداریم اما خدا به حضرت موسی می‌گن باهاش نرم صحبت کن؛ |فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا ل
با بهترین روش‌ها، مردم را به عبادات و ظواهر و مصادیق دینی از جمله صدق، امانت، تقوا، ترک منکر، امر به معروف و سبک زندگی صحیح، هدایت کنید. |حضرت آقا جان🌱
ستاره‌ها همیشه تو آسمونن وَ فقط کافیه که شب شه تا دیده شن، تا بدرخشند تا سوسو کنان میونِ یه سیاهیِ پهناور؛ قشنگی‌هاشون رو به رُخ اهل زمین بکشند. می‌دونی رفیق نباید از تاریکیِ مشکلاتمون بترسیم، چون هر کدوم از ما تو دلِ سیاه‌ترین حوادث، یه ستاره‌ی براق و پرنوریم:) [به خودت اعتماد داشته باش] _زهراسادات🌱
Hamed Zamani - Shahre Baran (320).mp3
9.49M
🎵|دلِ‌ شکسته؛ قیمتی‌تره...
_رفقا خیلی به دعاهاتون نیاز دارم.
فقط با این پیام گریه کردم😭
آقاجونم یا حَسَنَ بْنَ عَلی امروز تو آغوشِ مهربونتون منو جا می‌دین؟ من امروز پناه آوردم به پناهگاه امنِ شما، شمایی که گفتی نَحنُ كَهفٌ لِمَنِ التَجَأَ إلَينا پدری کن برام آقا جون
تو تاریکی‌‌هایِ دنیا و سختی‌ها و مشقت‌ها و رنج‌ها و دشواری‌هاش؛ چشمِ امیدِ ما به نورِ مهربون و هدایت گرِ شماست آقاجون شمایی که فرمودی: نحن نورٌ لِمَنِ استَضاءَ بِنا
مکروبه !
تو تاریکی‌‌هایِ دنیا و سختی‌ها و مشقت‌ها و رنج‌ها و دشواری‌هاش؛ چشمِ امیدِ ما به نورِ مهربون و هدایت
ای نورِ مهربون بتاب وجودِ ظلمانیِ ما رو روشن کن ای نور مهربون سیاهی‌های ما رو روشن کن.