#خاطرات_شهدا 🌷
💠↫از همان روزی که به #خواستگاریام آمد، مطمئن بودم علیرضا #باشهادت🌷 از پیش من میرود. از قبل اینکه بخواهد بحث #سوریه را پیش من مطرح کند.
💠↫وقتی که هشت ماهه #باردار بودم یک شب خواب دیدم همسرم برای مأموریت به #عراق رفته و شش ماه میشود که خبری از ایشان نیست
💠↫تا اینکه بعد از شش ماه یکی از داییهایم خبر آورد که #علیرضا مجروح شده و به حرم #امام_حسین(ع) پناه برده و آنجا پیدایش کردهاند.
💠↫دقیقاً همین خواب به نوعی برایم #تعبیر شد. چون هنگام #شهادت من شش روز از ایشان خبر نداشتم و داییهایم به من خبر دادند که #شهید شده است.
💠↫بعد طوری رفتار میکرد که مطمئن بودم شهید میشود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع میکرد و گفت میخواهم به #سوریه بروم، من گریه میکردم و میگفتم تو اگر بروی #شهیدمیشوی.
راوی: همسـرشهید
#شهید_علیرضــا_نـوری 🌷
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
#خاطرات_شهدا 🌷
💠شهید عطایی درباره همراهےاش با شهید صدرزاده میگوید:
♥️✨با شروع درگیری های #سوریه تصمیم گرفتم برای دفاع از حرم عمه سادات به سوریه بروم. راه های مختلف را بررسی کردم تا از طریق یکی از دوستان با #فاطمیون آشنا شدم و با مدارک جعلی به سوریه رفتم و در انجا عضو #گردان_عمار به فرماندهی سید ابراهیم شدم.
♥️✨در کنار #سید_ابراهیم در عملیات های مختلفی در سوریه از جمله در ✓تل قرین، ✓تدمر و ✓جنوب حلب شرکت کردم و مدتی هم #جانشین گردان عمار بودم و بعد از شهادت سیدابراهیم مدتی فرمانده گردان عمار بودم ...
♥️✨رشادت های #ابوعلی در درگیری های ✓تل قرین، ✓تدمر، ✓دیرالعدس، ✓بصرالحریر، ✓القراصی و ✓خانطومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر #فاطمیون نام او را به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل کرده بود.
♥️✨در نهایت پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز #مرتضی_عطایی در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با #روز_عرفه در منطقه لاذقیه به مقام رفیع شهادت نائل آمد و به یاران شهیدش پیوست.
#شهید_مرتضی_عطایی(ابوعلی)
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹↫از همان اوایل زندگی میدانستم عمر زندگیمان #کوتاه است.سبک زندگی و منش #علیرضاےعزیز گویای این بود که متاع وجودش را خدا خریدار است.
🔸↫نور شهدا در چهره اش کاملاً مشخص بود.هميشه به او میگفتم:" #صورت نازنینت را دوست دارم.این صورت زیبا دست تو #امانت هست.
رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون"
🔹↫ظاهر و چهره ی #علیرضاےشهیدم مصداق این روایت از امیرالمومنین بود که فرمودند:" هیچکس چیزى را در باطن خویش پنهان نمى دارد مگر اینکه در سخنانى که از دهان او مى پرد، و در #چهره و قیافه اش آشکار مى گردد"..وقتي از زیبایی صورتش برایش میگفتم،از راز چشمان #شهیدهمت برایم میگفت..
🔸↫اینکه همسرشهید همت هم عاشق آن #چشمان_پاک و زیبای همسرش بود.و سرانجام همان چشمها،زیباترین قربانی در راه خدا شد..
🔹↫ميگفت :"توهم #عاشق صورت من هستی..ممکنه خدا این صورت را برای #قربانی انتخاب کنه."وقتی این داستان را برایم میگفت طاقت شنیدنش را نداشتم..بسیار گریه میکردم..این 25 روزی که #سوریه بود مدام سفارش میکردم که مواظب #امانتی من باش.
🔸↫بعد از #شهادتشون،وقتی بالای سر پیکر مطهرش رفتم ،و سر و صورتش را نگاه کردم،دنیا روے سرم خراب شد.
گفتم این بود رسم #امانتدارے؟؟
🔹↫براثر اصابت ترکش آر پی جی به صورت و سر نازنین #علیرضاےشهیدم🌷 ،جان ناقابل را تقدیم درگاه #احدیت کرده بود..خدا زیبایی را به او داد و خریدار اصلیش هم خودش شد👌.خدا به صورت او هم جمال داد هم کمال.
#شهدا در راه خدا از #زیباترینهای_زندگیشان گذشتند.
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری🌷
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 #صادق_واقعا_صادق_بود
🔹۵ دوست بودن، رفیق، مثل پنج انگشت، که #حامد(شهید حامد جوانی) شهید شد.
💠▫️چهار نفری هر شب یا میومدن خونمون گریه می کردن و التماس #دعا میگفتن که دعاکنم برن سوریه یا اینکه سر مزار حامد بودن..
💠▫️تا مدتی هم صادق و صالح مهمون ثابت حامد سر #مزار بودن. بعد مدتی بالاخره کارهای #سوریه همشون حل شد و قرار شد برن ولی #صادق موند برای دور بعد..
💠▫️شنبه شب یه #پیامی از طرف یکی از این چهار رفیق اومد: سه نفرمون مرد و یک نفرمون #زنده(شهید) موند...
💠▫️همون لحظه حاج آقا محکم زد روی پاش گفت #مطمئنم این یک نفر صادقه که رفت...براش خیلی #گریه کردم....برای حامد پسرم اشک نریختم، نه برای حامد حتی بقیه شهدا...
💠▫️ولی صادق( اشک در چشمان مادر جمع شده است)
صادق، واقعا صادق بود....
#شهادت خوبه، خوشحالم به آرزوش رسید ولی خیلی زود رفت...
✍راوی: مادر شهید مدافع حرم، حامد جوانی
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷
#شهید_مدافع_حرم
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰آقانوید #سوریه که بود تماس گرفت، با خوشحالی گفت : دیشب(شب سالگرد شهادت #شهیدخلیلی) رفتم اونجاییکه #رسول شهید شده و یه هییت بچه ها داشتند عزاداری می کردند، اونجا بودم و چقدر یادش کردم .
🔰بعدش گفت: چفیه ام که عکس #شهید روش بود رو دادم به بچه های اونجا بزنن به یادگاری بمونه .خیلی وقتها بین صحبتهاش ، اسم #شهیدرسول رو میاورد و یادش میکرد. گاهی با حسرت، گاهی با شوق و .. هرطور بود یه ارتباطی ایجاد میکرد. شهدا هم همیشه #بامعرفتند، خیلی بیشتر از ما، جواب ارادت و یادکردنهای ما را می دهند.
🔰خواب عجیبی رو #آقانوید صبحِ ۲۳رمضان ۹۴ دیده بود، که بنظر نشان از جواب و توجه #شهیدرسول هست. خواب رو که برایم تعریف کرد، میگفت خیلی به تعبیرش فکر کردم که چطور تعبیر میشه. و الحمدلله خیلی زیبا خوابش #تعبیر شد، رسید به اون جایی که رفیق و #دوست_شهیدش رسیده بود.
پ.ن: از بزرگان شنیدم که خیلی از شهدا #برات_شهادتشون رو از همدیگر میگیرند...
#شهید_نوید_صفری
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#خاطرات_شهدا
✍به روایت مادر شهید
🔰از بچگی یک خصوصیت اخلاقیای که داشت، #حجب و #حیا و #غیرت بود. وقتی هنوز مدرسه نمیرفت، او را در کلاس ژیمناستیک ثبتنام کردیم، روز اول که رفت، گفت «دیگر نمی روم،» گفتم«چرا مامان جان؟»که گفت «لباسهایشان بد است، من دوست ندارم.»
🔰حدود هفت سالگی او را در کلاس #فوتبال ثبتنام کردیم که آن را هم نرفت و گفت«لباسش کوتاه است و من دوست ندارم پاهایم بیرون باشد.» این حجب و حیا و غیرت در او ماند تا زمانی که #شهید شد.
🔰عباس 24 سالگی به شهادت رسید. در این 24 سالی که از خدا #عمر گرفت، چشمش به صورت #نامحرم نیفتاد و هر موقع میخواست با خانم نامحرمی صحبت کند، سرش پایین بود.
🔰عباس دانشگاه نرفت به خاطر اینکه دو سال #پیگیر کارهای رفتنش بود. اوایل ما نمیدانستیم که در حال انجام کارهایش برای اعزام به #سوریه است ولی بعد از مدتی مطلع شدیم. در مورد دانشگاه نرفتن میگفت «اگر بخواهم دانشگاه بروم، پیگیریام برای رفتن به سوریه، #کمرنگ میشود.»
🔰سبک زندگی و روش تربیتی روی بچه اثر میگذارد، باید لقمه و پولی که در خانه آورده میشود، #حلال باشد. پول حلال روی بچه تاثیر میگذارد. در زندگی ما هیچ وقت حتی یک قران پول حرام نیامد. خدا را شکر میکنم که پولی که در زندگی ما آمده، حلال بوده است. عقیده دارم که دوران بارداری نیز خیلی مهم بوده و شرط است. در آن دوران غذا یا خوراکی #هیچ کس را نخوردم و نماز، قرآن و ذکرها را میخواندم. زمان شیردهی هم به همین شکل بود.
🔰عباس طوری زندگی کرد که تا روز رفتن به من و پدرش #دروغ نگفت. در کل اهل دروغ گفتن نبود، یعنی همانطور که ظاهر بسیار زیبایی داشت، #زیبایی_باطنش هزار برابر بود و باطن بسیار خوبی داشت.
#شهید_عباس_آبیاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
✍پیش از #شهادتش خواب دیده بود اما هرگز خوابش را به ما نگفت🚫 و برای عمهاش توضیح داده بود که #حضرت_زهرا(سلام الله) را به خواب دیده است که ایشان میفرمایند مجید اگر به #سوریه بیایی، تنها یک هفته☝️ مهمان ما خواهی بود.
مجید از زمان اعزام تا شهادتش🕊 تنها هفت روز یعنی #یک_هفته طول کشید.
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
#حر_مدافعان_حرم
@maktab_asheghan
#خاطرات_شهدا 🌷
✨۲ سال بود که وارد #سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت #مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم #خودش برای بردن من خواهد آمد.
✨به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز #روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به #سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.
✨عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک #ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و #رفتنش را نبینم.
✨آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال #خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت #مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم #شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
✨پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا #دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان #ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا #امنیت در کشور ما همچنان ادامه یاید.
#شهید_عباس_آسمیه
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#خاطرات_شهدا 🌷
❤️✨محمدحسین خیلی #حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد. با غبطه میگفت: ای کاش من هم در #آن_زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید
❤️✨یکی از برنامههای همیشگیاش زیارت #کهفالشهدا و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر دوستان شهید #مدافع حرمش شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در #چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت.
❤️✨ارتباط خاصی با #شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصبالعین خودش قرار میداد محمد #عاشق_شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به #سوریه برود.
❤️✨یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: #مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت میکنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به #اباعبدالله (ع) میگویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدایت، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو همان #خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است همه عالم محضر خداست.
❤️✨گفت: وقتی #تو راضی هستی یعنی همه راضیاند. عاشقانه تلاش کرد برای رفتن، اعزامها خیلی راحت نبود. یک روز #جمعه-صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر #محمدحسین ساکش را بسته و میخواهد برود
❤️✨رفتم و گفتم: میروی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم. عکسها را که انداختیم، #بوسیدمش و راهیاش کردم. وقتی رفت گفتم با #شهادت برمیگردد اما مصلحت خدا بر این بود که #سالم برگردد.
❤️✨وقتی از #سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و #اسلام بیشتر شده بود میگفت: مامان نمیدانید چه خبر است؟ خدا نکند آن #ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود. میگفت: تا زندهایم #محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند
#شهید_محمدحسین_حدادیان
#سالروز_شهادت
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan