#خاطرات_شهدا 🌷
🌾 #راهيان_نور سال ٩٣ از سخت ترين سفرهايي بود كه #بدون_حميد رفتم،
از شانسِ ما گوشي📱 من خراب شده بود،من صداي حميد🔊 را داشتم،⚡️ولي حميد صدايم را نمي شنيد.
🌾وقتي برگشتم #اولين كاري كه كردگوشي من را داخل سطل آشغال انداخت وگفت: تونميدوني من چي كشيدم اين #پنج_روز! وقتي نميتونستم صداتو بشنوم 🎧دلم ميخواست سر بذارم به كوه و بيابون
🌾اين حرف ها را كه ميزد با تمام وجود
دلتنگي هايش💔 را حس ميكردم،دلم بيشتر قرص ميشد كه #خدا صدايم را شنيده وفكر #شهادت را از سرش انداخته🗯 است.
🌾عشقي💞 كه حميد به من داشت را دليل محكمي مي ديدم براي #ماندنش،پيش خودم گفتم:حميد حالا حالا موندنيه،بعيد ميدونم چيزي با ارزش تر از اين #دلتنگي بخواد پيش بياد كه حميد رو از من جدا كنه💕.
راوی:همسرشهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
❤️
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
زمان بازرگان بہ ما بر چسب #چریڪ زدند، زمان بنےصدر هم برچسب #منافق!
الان هم بر چسب خشڪ مقدسے و #تحجر... هر قدمے ڪه در راه #خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم، برچسب بارامان ڪردند.
حالا روزی دَه برچسب دشت مےکنیم،
اما بسیجیان #دلسرد نباشید.
حاشا ڪه بچه بسیجے میدان را #خالے ڪند...
#شهيد_ابراهیم_همت🌷
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
✔️راوی : حسين الله كرم
🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود. #ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب #تمرين کرده بود. اکثر حريفها را با #اقتدار شکست داد.
🔸اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در #فينال #قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش ميکرديم.
🔸تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم #کشتي بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!
آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد و گفت:
🔸آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً #آسيب ديد.به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، پاي من آسيب ديده هواي ما رو داشته باش. ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم. بازيهاي او را ديده بودم. توي كشتي #استاد بود. با اينکه شگرد ابراهيم فنهایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به #فينال رفتم.
ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.
🔸بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من #برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.ولي من خوشحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال،
بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و #معرفت داش ابرام رو دارن.
🔸اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم #حق ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديد هام. #خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
🔸صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. يادم افتاد در مقر #سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي »
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰به #آقامصطفی گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم و #استخاره بگیریم. وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم
🔰چون از #خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است✓ یا نه✘و آیا #حضرت_آقا راضی به این کار هستند یا نه
🔰و خداوند به خوبی با #خواب_صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. وقتی استخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود⇜ دعوت #پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او #اجازه_دهید
🔰از آقا #علےبن_موسےالرضا خواستم همانگونه که تا کنون مراقبم بود از این پس نیز هوایم را داشته و #صبوری نصیبم کند هنوز از حرم مطهر بیرون نرفته بودم که به آقا مصطفی گفتم:
🔰به گمانم #امام_رضا(ع) برمن منت گذاشتند و صبوری بسیاری به من #عطا_کردند. ارامشی خاص وجودم را فرا گرفته بود و از آنهمه نا آرامی و #بیتابی خبری نبود
راوی:همسرشهید
#شهید_مصطفی_عارفی
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتبعاشـꨄـقان♡
💎💎💎 #گناه #واجبات
⚜وقتی #واجبات را آوردم و #محرمات را ترک کردم،
حالتی به من داده میشود که از #گناه بدم میآید.
مگر میشود
کسی از گناه بدش بیاید؟😒
بله؛😁
مثل کسی که چهل درجه تب دارد، از بهترین غذا متنفر است.
کسی هم که تقوا پیدا کند، همین طور است. ☺️
♦️گاهی نیز شخص متقی میبیند حقیقت این غذا چیست.
حقیقت #معصیت را میبیند چه چیزی است؟
#چشم او باز است. حقیقت معصیت را میبیند؛ لذا انبیا:،
کوچکترین معصیت #خدا را انجام نمیدادند؛ چون میدیدند چه اثری دارد؛
برای مثال، اگر یک زن بسیار زیبا، مرض خطرناک و مُسری داشته باشد، دکتری که این را بفهمد، آیا دیگر به او میل پیدا میکند؟ ابداً میل پیدا نمیکند.
🔹 آنهایی که چشمشان باز است و حقایق را میبینند، از راه تقوا به این مرتبه رسیدهاند.
686/م/97
آیت الله ناصری حفظه الله
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
تلنـگــــــــر 🔔🔔
♦️رفتند تا بمانیم!
اینکه استاد پناهیان گفتند:
شاید بزرگترین اثری که #شهید برای ما
دارد،این است که ما را به #فکر وا می دارند!
فکر...
فکر...
فکر...
فکر اینکه قربانی کردند #خودشان را!
و #خدا قربانی کرد آن ها را...
این که شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین میبرد که نکند حالا #بعدشهادت،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔...
و یا شهیدی پلاکش را پرت کند در کانال #پرورش_ماهی!که در فکرش تشییع با شکوهی برای خودش متصور شد!
#شهوت_شهادت_بخشکاند...
و #فرماندهان شهیدی که حاضر شدند!
در جمع سربازان سینه خیز بروند...
در پوتین بسیجی ها آب بخورند...
و ...
درس #قربانی_کردن_خود است!
برای خدا شدن آسان نیست!
چون
نباید #هوای قدرت داشتن، داشت...
نباید #هوای دیده شدن داشت...
و برای ما سخت است قربانی کردن
#هوای_نفس
چون برای ما #لذت تقرب به خداوند
از لذت های کم ارزش دنیــا #کمتر است...
حالا ما چه کار ها که نکردیم
برای #دیده_شدن⁉️
و #شهدا از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊!
و شاید اشک 😭میریزند؛که در #خودمان ماندیم!و لباس #هوای_نفس را از تن در
نیاوردیم...
در #خود ماندیم...
به قول #حاج_حسین_یکتا:
و هنوز گیر یه قرون و دو زار #شهوت این دنیاییم که یکی بیاد نگاهمون کنه...
شهدا #شهوت_شهادت میخشکوندند!
که یوسف زهرا نگاشون کرد...
جان به هر حال قرار است
که #قــربان بشود👌...
پس چه خوب است
که قربانـی #جانــان بشود...
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#داستانک_چادر
🔹نزدیک سال نو بود، مثل هر سالے کہ سالِ جدید رو در کنار #شہدا شروع مےکردیم راهے جنوب شدیم، پدرم گفت: تحویل امسال رو تو #فکہ باشیم، یک ساعتے بہ شروع سال جدید مونده بود، آهستہ و آرام بر رمل هاے فکہ قدم گذاشتم
#حجاب_خون_بهاے_شهیدان_است
تابلو نوشتہ اے کہ بر رمل هاے نرم فکہ قد کشیده بود، نگاهے بہ چادرم انداختم، متوجہ نشدم، یعنے چے‼️ حجاب، خونِ شهید، چہ ربطے داره ....
🔸چراهایم شروع شد🙂 وقتےبرگشتم، سراغ وصایاےشہدا رفتم #حیا #حجب #حجاب #چادر در همہ شان مشترک بود ...
🔹چادرِمن خون بها 🙄 آخہ چرا بهاے چادر باید برابرِ خون باشہ🤔 .....
🔸قلم رو گرفتم و روے کاغذے سفید نوشتم ــــ چ ـــ ا ـــ د ـــ ر ـــ از کجا اومده کہ شده چادر‼️
🔹فکر کردم ــــ چ مثل #چهره ـــ ا مثل #آسمانے ـــ د مثل #دختر ـــ ر مثل #رسول_اللہ ، کنار هم چیدمشان خوانده شد
#چهره_آسمانے_دختر_رسول_الله 🌹
🔸آره از همین جا اومده از خونہ اے کہ بوے #یاس مےده بوے #یاسین بوے #خــــدا 😍
🔹و اما بوے #خون ...
#چادر مادرمان فاطمہ سلام اللہ علیہا خونے شد، #خاکے شد تا کہ رویش را نبیند هر کسے 😢
🔸حالا دیگہ از روے عادت سرم نمےکنم، من و چادرم یکے شدیم و قلبم براے چادرم مےتپہ😇
چون بهایش خونِ کسے است کہ نامش #یاس_نبے است ❤️
جان مادر حرمتش را نشکن 🙏✋
#از_تبار_ساداتم😍
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
🍂🌼🍂🌼
🌼🍂🌼
🍂🌼
#گناه که میخواهم بکنم
نگاهی به آسمان می اندازم...
که نکند در خلوتم یادم برود
تنها نیستم و #خدا نظارهگر است..
یاد نگاه های ابراهیم هادی که میافتم
دور گناه را برای همیشه خط میکشم!
#میگن_که_وقتی_یکیو_دوس_داری
#شبیه_اون_میشی_شبیه_حرفاش
#شبیه_حرفای_قشنگت_شدم
#آقا_ابراهیم_خودت_مراقبم_باش
🌸مانند شهدا باشیم
#شهیدانه
@maktab_asheghan
.
"خاطراتطنزجبهہ"👊🏻
یڪے از بچہها بود خیلے اهل #معنویت و دعا بود...
برایِ خودش یہ قبری ڪنده بود.شبها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد...
ما هم اهل شوخے بودیم😄
یہ شب مهتابے سہ،چهار نفر شدیم تویِ عقبہ.
گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم🙄
خلاصہ قابلمہی #گردان را برداشتیم با بچہها رفتیم سراغش..؛
پشت خاکریز قبرش نشستیم
اون بندهیِ خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہی شب مےخوند،دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال...😌
ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تنِ صدای بالایے داشت،گفتیم داخل قابلمہ برایِ این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ،بگو: اقراء
یهو دیدیم بندهیِ #خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش #آیہ نازل شده !😰
دوست ما برایِ بار دوم و سوم هم گفت:اقراء
بندهیِ #خدا با شور و حال و گریہ گفت:چے بخونم؟!
#رفیق ما هم با همون صدایِ بلند و گیرا گفت:باباڪرم بخون😂☄
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan