eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
130 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
122 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌾 سال ٩٣ از سخت ترين سفرهايي بود كه رفتم، از شانسِ ما گوشي📱 من خراب شده بود،من صداي حميد🔊 را داشتم،⚡️ولي حميد صدايم را نمي شنيد. 🌾وقتي برگشتم كاري كه كردگوشي من را داخل سطل آشغال انداخت وگفت: تونميدوني من چي كشيدم اين ! وقتي نميتونستم صداتو بشنوم 🎧دلم ميخواست سر بذارم به كوه و بيابون 🌾اين حرف ها را كه ميزد با تمام وجود دلتنگي هايش💔 را حس ميكردم،دلم بيشتر قرص ميشد كه صدايم را شنيده وفكر را از سرش انداخته🗯 است. 🌾عشقي💞 كه حميد به من داشت را دليل محكمي مي ديدم براي ،پيش خودم گفتم:حميد حالا حالا موندنيه،بعيد ميدونم چيزي با ارزش تر از اين بخواد پيش بياد كه حميد رو از من جدا كنه💕. راوی:همسرشهید ❤️ ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
#کلام_شهید عقل معاش میگویدکه شب هنگام خفتن است... اما #عشق میگویدکه بیدارباش درراه #خدا بیدارباش تاروح توچون شعاعی ازنوربه شمس وجودحق اتصال یابد 🍃شهید آوینی 🍃 @maktab_asheghan
زمان بازرگان بہ ما بر چسب زدند، زمان بنےصدر هم برچسب ! الان هم بر چسب خشڪ مقدسے و ... هر قدمے ڪه در راه و بندگان مستضعف او برداشتیم، برچسب بارامان ڪردند. حالا روزی دَه برچسب دشت مےکنیم، اما بسیجیان نباشید. حاشا ڪه بچه بسیجے میدان را ڪند... 🌷 ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️ ✔️راوی : حسين الله كرم 🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود. همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب کرده بود. اکثر حريفها را با شکست داد. 🔸اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش ميکرديم. 🔸تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد! آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد و گفت: 🔸آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً ديد.به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، پاي من آسيب ديده هواي ما رو داشته باش. ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم. بازيهاي او را ديده بودم. توي كشتي بود. با اينکه شگرد ابراهيم فنهایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به رفتم. ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد. 🔸بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.ولي من خوشحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و داش ابرام رو دارن. 🔸اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديد هام. را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده. 🔸صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. يادم افتاد در مقر گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند: «ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي » 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
🌷 🔰به گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم و بگیریم. وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم 🔰چون از خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است✓ یا نه✘و آیا راضی به این کار هستند یا نه 🔰و خداوند به خوبی با و تحقیقات نشانم داده بود. وقتی استخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود⇜ دعوت با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او 🔰از آقا خواستم همانگونه که تا کنون مراقبم بود از این پس نیز هوایم را داشته و نصیبم کند هنوز از حرم مطهر بیرون نرفته بودم که به آقا مصطفی گفتم: 🔰به گمانم (ع) برمن منت گذاشتند و صبوری بسیاری به من . ارامشی خاص وجودم را فرا گرفته بود و از آنهمه نا آرامی و خبری نبود راوی:همسرشهید ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
💎💎💎 ⚜وقتی را آوردم و را ترک کردم، حالتی به من داده می‌شود که از بدم می‌آید. مگر می‌شود کسی از گناه بدش بیاید؟😒 بله؛😁 مثل کسی که چهل درجه تب دارد، از بهترین غذا متنفر است. کسی هم که تقوا پیدا کند، همین طور است. ☺️ ♦️گاهی نیز شخص متقی می‌بیند حقیقت این غذا چیست. حقیقت را می‌بیند چه چیزی است؟ او باز است. حقیقت معصیت را می‌بیند؛ لذا انبیا:، کوچک‌ترین معصیت را انجام نمی‌دادند؛ چون می‌دیدند چه اثری دارد؛ برای مثال، اگر یک زن بسیار زیبا، مرض خطرناک و مُسری داشته باشد، دکتری که این را بفهمد، آیا دیگر به او میل پیدا می‌کند؟ ابداً میل پیدا نمی‌کند. 🔹 آن‌هایی که چشمشان باز است و حقایق را می‌بینند، از راه تقوا به این مرتبه رسیده‌اند. 686/م/97 آیت الله ناصری حفظه الله ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
تلنـگــــــــر 🔔🔔 ♦️رفتند تا بمانیم! اینکه استاد پناهیان گفتند: شاید بزرگترین اثری که برای ما دارد،این است که ما را به وا می دارند! فکر... فکر... فکر... فکر اینکه قربانی کردند را! و قربانی کرد آن ها را... این که شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین میبرد که نکند حالا ،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔... و یا شهیدی پلاکش را پرت کند در کانال !که در فکرش تشییع با شکوهی برای خودش متصور شد! ... و شهیدی که حاضر شدند! در جمع سربازان سینه خیز بروند... در پوتین بسیجی ها آب بخورند... و ... درس است! برای خدا شدن آسان نیست! چون نباید قدرت داشتن، داشت... نباید دیده شدن داشت... و برای ما سخت است قربانی کردن چون برای ما تقرب به خداوند از لذت های کم ارزش دنیــا است... حالا ما چه کار ها که نکردیم برای ⁉️ و از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊! و شاید اشک 😭میریزند؛که در ماندیم!و لباس را از تن در نیاوردیم... در ماندیم... به قول : و هنوز گیر یه قرون و دو زار این دنیاییم که یکی بیاد نگاهمون کنه... شهدا میخشکوندند! که یوسف زهرا نگاشون کرد... جان به هر حال قرار است که بشود👌... پس چه خوب است که قربانـی بشود... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
خانمی که میگی اگه یکم موهام 👰 بیرون باشه خدا ناراحت نمیشه ﻳﺎﺩﻣﻮﻥ ﻧﺮﻩ, اگه توی ماه رمضون فقط یه قطره آب را هم اختیاری💧 بخوریم روزمون باطل میشه...❌ #حجاب یعنی هرچی #خدا میگه @maktab_asheghan
🔹نزدیک سال نو بود، مثل هر سالے کہ سالِ جدید رو در کنار شروع مےکردیم راهے جنوب شدیم، پدرم گفت: تحویل امسال رو تو باشیم، یک ساعتے بہ شروع سال جدید مونده بود، آهستہ و آرام بر رمل هاے فکہ قدم گذاشتم تابلو نوشتہ اے کہ بر رمل هاے نرم فکہ قد کشیده بود، نگاهے بہ چادرم انداختم، متوجہ نشدم، یعنے چے‼️ حجاب، خونِ شهید، چہ ربطے داره .... 🔸چراهایم شروع شد🙂 وقتےبرگشتم، سراغ وصایاےشہدا رفتم در همہ شان مشترک بود ... 🔹چادرِمن خون بها 🙄 آخہ چرا بهاے چادر باید برابرِ خون باشہ🤔 ..... 🔸قلم رو گرفتم و روے کاغذے سفید نوشتم ــــ چ ـــ ا ـــ د ـــ ر ـــ از کجا اومده کہ شده چادر‼️ 🔹فکر کردم ــــ چ مثل ـــ ا مثل ـــ د مثل ـــ ر مثل ، کنار هم چیدمشان خوانده شد 🌹 🔸آره از همین جا اومده از خونہ اے کہ بوے مےده بوے بوے 😍 🔹و اما بوے ... مادرمان فاطمہ سلام اللہ علیہا خونے شد، شد تا کہ رویش را نبیند هر کسے 😢 🔸حالا دیگہ از روے عادت سرم نمےکنم، من و چادرم یکے شدیم و قلبم براے چادرم مےتپہ😇 چون بهایش خونِ کسے است کہ نامش است ❤️ جان مادر حرمتش را نشکن 🙏✋ 😍 ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
🍂🌼🍂🌼 🌼🍂🌼 🍂🌼 #گناه که میخواهم بکنم نگاهی به آسمان می اندازم... که نکند در خلوتم یادم برود تنها نیستم و #خدا نظاره‌گر است.. یاد نگاه های ابراهیم هادی که می‌افتم دور گناه را برای همیشه خط میکشم! #میگن_که_وقتی_یکیو_دوس_داری #شبیه_اون_میشی_شبیه_حرفاش #شبیه_حرفای_قشنگت_شدم #آقا_ابراهیم_خودت_مراقبم_باش 🌸مانند شهدا باشیم #شهیدانه @maktab_asheghan
. "خاطرات‌طنزجبهہ"👊🏻 یڪے از بچہ‌ها بود خیلے اهل و دعا بود... برایِ خودش یہ قبری ڪنده بود.شب‌ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد... ما هم اهل شوخے بودیم😄 یہ شب مهتابے سہ،چهار نفر شدیم تویِ عقبہ. گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم🙄 خلاصہ قابلمہ‌ی را برداشتیم با بچہ‌ها رفتیم سراغش..؛ پشت خاکریز قبرش نشستیم اون بنده‌یِ خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ‌ی شب مےخوند،دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال...😌 ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تنِ صدای بالایے داشت،گفتیم داخل قابلمہ برایِ این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ،بگو: اقراء یهو دیدیم بنده‌یِ تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش نازل شده !😰 دوست ما برایِ بار دوم و سوم هم گفت:اقراء بنده‌یِ با شور و حال و گریہ گفت:چے بخونم؟! ما هم با همون صدایِ بلند و گیرا گفت:باباڪرم بخون😂☄ ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan