eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
حامد به حدی به پدر و مادرش احترام می گذاشت که درکش همیشه برای من عجیب بود. هرگز روی حرف پدر مادرش چیزی نگفت. حال آنکه خیلی وقت ها حق با حامد بود اما سکوت می کرد. هنگامی که مادرش از دنیا رفت همه اش خود را ملامت می کرد که نتوانستم برای مادرم کاری کنم. بعد از فوت مادرش هر عمل و دعا و زیارتی که انجام می داد به نیت ایشان بود. ثواب تمامی اعمال مستحب را به مادر تقدیم می کرد. فدایی 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
42.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| مستند شهید مدافع حرم مصطفی عارفی 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
حـاج قـاسم بارها به ما می‌گفت: «دیگر جان من به لب رسیده و نمی‌دانم چرا شهید نمی‌شوم؟!» هر خانوادۀ شهیدی را که می‌دید، می‌گفت: «دعا کنید من شهید شوم.» ایشان شبانه‌روز به اطرافیان خود توصیه می‌کرد برای شهادتش دعا کنند و به‌جز شهادت به چیز دیگری فکر نمی‌کرد. یک نامه برای شهید حسین بادپا نوشته بود که: «اگر شهید شدی به یونس زنگی‌آبادی، محمّدحسین یوسف‌اللهی و سیدقاسم میرحسینی و... سلام من را برسان و بگو معرفت هم حدّی داره، چرا در فکر من نیستید؟» لذا ایشان شب و روز دنبال شهادت می‌دوید. حاج قاسم در کتاب «ریشه در آسمان»، دربارۀ شهید احمد سلیمانی می‌گوید: «من و احمد سیزده سال داشتیم و پدرم نهصد تومان و پدر احمد سلیمانی پانصد تومان وام داشت؛ ما برای پرداخت وام پدرانمان نگران بودیم، دونفری هم‌قسم شدیم از روستا برای کسب‌وکار و ذخیرۀ پول به کرمان بیاییم تا به پدرانمان کمک کنیم تا وام خود را بپردازند. به خیابان ناصریه کرمان رفتیم و در منزل یک پیرزنی به‌نام آسیه اتاقی اجاره کردیم و دوتایی برای کارگری رفتیم؛ از بس جثـۀ من و احمد کوچک بود، کسی ما را کارگری نمی‌برد و نهایتاً با سیزده سال سن در انتهای خیابان خواجو در ساخت یک مدرسه به‌مدّت هشت ماه در کرمان کارگری کردیم و مزد روزانۀ هرکداممان دو تومان بود؛ من سیصد تومان آماده کردم و احمد یک مقدار بیشتر آماده کرد، بعد از هشت ماه رفتیم پول ذخیره‌شده را بردیم برای پدرانمان تا وام کشاورزی خود را بپردازند. هر وقت برای کار می‌رفتیم از در شرقی مسجد جامع کرمان وارد می‌شدیم دستگیره و درب کوب در را می‌بوسیدیم و از در خروجی خارج می‌شدیم.» حـاج قـاسم در لحظۀ شهادت بر بالین شهید احمد سلیمانی حاضر شد و بعدها دراین‌باره گفت: «دست تقدیر این بود من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمه‌ای را اختصاصاً و حقیقتاً‌ به‌عنوان مشخصۀ این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است. در واقع کسانی می‌توانند این مفهوم را داشته‌ باشند که بعد از معصوم، به درجه‌ای از صالح بودن برسند. احمد علاقۀ ویژه‌ای به جلسات مرحوم آیت‌الله حقیقی داشت و در همان جلساتی که در مسجد کرمان برگزار می‌شد، به انقلاب اتصال پیدا کرد و حقیقتاً از همان دوران روح حاکم بر احمد روح شهادت بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این حس شدیدتر شد و او را یک انقلابی درجۀ یک کرد. شهید سلیمانی از مؤثرترین فرماندهان لشکر ثارالله بود. در عملیات طریق‌القدس در کانالی که در محور ما بود، ایشان هم حضور داشت؛ وقتی من در نیمه‌شب به آن کانال رفتم، او را دیدم و وقتی او مرا دید، بلافاصله پشت بوته‌ها پنهان شد و بعداً متوجه شدم که او به‌خاطر اینکه مبادا من او را ازآنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود. در طول جانشینی فرماندهی لشکر ثارالله هیچ‌گاه خود را در جایگاه فرمانده نشان نداد و هیچ‌کس احساس نکرد که او مسئولیتی در جبهه دارد. با همۀ فرمانده‌ها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیات‌ها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتورسیکلت داشت که پیوسته خود را به آتش‌ها می‌رساند. وقتی‌که در شب شهادتش مشغول خواندن دعای کمیل بود، حال عجیبی داشت. از اول تا آخر دعا سر به سجده بود و انگار الهام شده بود که قرار است فردا ده صبح به شهادت برسد. چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف صورتش مثل مهتاب می‌درخشید و حقیقتاً‌ آرامش خاصی در چهرۀ او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنی‌ترین صحنۀ عمرم در دوران دفاع مقدّس باشد... .» حاج قاسم می‌گفت: «پدرم یک‌دانه گندم حرام به خانۀ ما نیاورد.» ایشان چنین پدر و مادر مقیّدی داشت و در چنین خانواده‌ای پرورش‌ یافته بود که امروز افتخار ایران و اسلام شده است. 🌷 فدایی 🌱 ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شهیدگمنام: 🌹 گزارش تصویری کاروان راهیان نور مکتب حاج قاسم عزیز به استان کرمان☝☝☝ با حضور خانواده های معظم و معزز شهدا 🌷 نایب الزیاره بودیم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas http://t.me/sayarimojtabas http://eitaa.com/raviannoorshohada ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani http://eitaa.com/banovaneshahideh
قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتــر برود سوریه، زودتــر از موعد گچ پایش را در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کـــردم برود عصــا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلـــم فـــکرش را هم نــمی کردم با این پا بـــرود مأموریت! ‌‌ ‌‌ •خوشحــال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمـود می گفت: «خـــانم، تو دعـــا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد». گفتم: «آخـــرتو چطـــوری می خواهـی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟» ‌‌ ‌‌ •خندید و گفت: «مـــگر من می خواهم فرار کنـــم؟ آن قـــدر می جنگـــم تا با دست پـــر برگردم! من و فـــرار؟!». ‌ 🌱 ‌‌‌ کتاب شهید عزیز | مجموعه خاطرات شهید رادمهر؛ به روایت همسر شهید. ‌‌‌‌ تصویری از علی آقا و محمد آقا در حال نقاشی کشیدن روی گچ پای بابا محمود ‌‌‌‌ پ.ن : ساده زیستی شهید رو در وسایل منزلشون مشاهده کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| مستند شهید هادی شجاع داماد ده روز 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد. خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد. ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند. بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر! فدایی 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
احمد آقا می‌گفت: «بچه‌ها! کمی به فکر اعمال خودمان باشیم... حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال انجام دهید، حتماً به شما عنایاتی می‌شود.» منبع کتاب عارفانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
قرار بود در نزديكي منزل ماپنج شهيد گمنام را به خاك بسپارند.من يكي از مخالفين دفن شهدا بودم!با اينكه به شهدا ارادت داشتم اما حس ميكردم منزل ما در كنار قبرستان قرار خواهد گرفت در نتيجه ارزش مالي خود را از دست خواهد داد لذا پيگيري كردم كه شهدا در جايي ديگر دفن شونداما پيگيري من عملي نشد!پنج شهيد گمنام در كنار منزل ما در شهرك واوان در اطراف تهران به خاك سپرده شدند.من هم بسيار ناراحت! فشار رواني وناراحتي من بيشتر بخاطر پسرم بود.پسر ۱۲ساله من مدتها بود كه از ناحيه استخوان پا دچار مشكل بود به طوري كه قادر به راه رفتن نبود .بعد از دفن شهدا بيشتر ناراحت بودم وبه كساني كه در كنار مزار شهدا بودند به چشم حقارت مي نگريستم ... تا اينكه يك شب در عالم خواب ديدم جواني خوش سيما نزديك من آمد .چهره بسيجيان زمان جنگ را داشت .ايشان جلو آمد .سلام كرد .وگفت:ما حق همسايگي را خوب ادا مي كنيم! اگرچه نمي خواستي ما دركنار منزل شما دفن شويم اما حالا كه همسايه شديم حق گردن ما داريد! بعد در مورد فرزند مريضم صحبت كرد وگفت:براي شفاي پسرت روبه قبله بايست وسه مرتبه باتوجه بگو الحمدالله! در همين حال هيجان زده از خواب پريدم روبه قبله ايستادم باتوجه وحضور قلب سه بار گفتم: الحمدالله بعد هم نماز خواندم وخوابيدم. صبح پسرم مرا از خواب بيدار كرد! به راحتي راه مي رفت! انگار تاكنون هيچ مشكلي نداشته،بيماري پسرم به طور كامل برطرف شده بود. اين عنايت خدا بود كه ما همسايگان به اين خوبي پيدا كرديم. یاران 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مزار حاج قاسم عزیز و شهدای عزیز کرمان نایب الزیاره هستم... 🌷دوشنبه ۱۰ آبان ماه ۱۴۰۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas http://t.me/sayarimojtabas
همه چیز طاهره عجیب بود و در عین حال دلنشین... حتی امضایش. با ترکیب اول نام و نام خانوادگی اش، کلمه ی طه را به دست آورده بود و با آن امضای قشنگی می کرد. می گفت: "دوست دارم پایین نوشته ام، کلامی از قرآن باشد." در سن و سالی بود که همه ی نوجوان ها، دوست دارند خوب بخورند و خوب بپوشند و خوب بگردند. با این که ما برادرها و پدرمان پول تو جیبی خوبی به او می دادیم، کمتر می دیدیم چیزی برای خودش بخرد. همیشه مرتب و آراسته می گشت، اما دنبال خرید نبود. تا جایی که خواهرها به او اعتراض می کردند: "چرا چیزی برای خودت نمی خری؟" طاهره جواب می داد: "پس اینها که دارم، چیه؟" می گفتند: "آخر پول هایت را چکار میکنی دختر! " و طاهره می خندید و از جواب طفره می رفت. بعدها فهمیدیم پول هایش را، خرج دوستان و همکلاسی هایی می کند که اوضاع زندگی شان چندان رو به راه نبود. برایشان لوازم التحریر می خرید. کیف و کفش و حتی خوراکی زنگ تفریح. گاهی وقت ها، حتی به خانواده هایشان هم کمک می کرد. این ها را دیر فهمیدیم. وقتی در برگزاری مراسم شهادتش، دوستانش دسته دسته می آمدند و با جان و دل، کمکمان می کردند و می گفتند: "هرچه قدر کمک کنیم، عوض خوبی های طاهره نمی شود." 🌷 💚 تولد : 1346 شهادت : 1360 در درگیری 6بهمنِ شهرستان آمل برگرفته از کتاب عروس آسمان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم به خاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!» 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هر وقت منزل پدر می رفت، دستش را می بوسید. تا پدر و مادرش غذا را شروع نمی کردند، دست به غذا نمی زد. همسرش میگه: شبی مهمان منزل پدری شان بودیم، پدرشان هنوز نیامده بود، دیدم حاج مهدی داخل نمیاد! رفتم پیشش گفتم: چرا بیرون نشستی؟ گفت: (( می ترسم بیام داخل خوابم ببره و پدرم از راه برسه. اون وقت جواب این بی احترامی رو چطور بدم؟ چطور جبران کنم؟ )) خستگی از چهره اش می بارید ولی صبر کرد تا پدرش بیاد بعد بخوابه. کتاب یوسف دلها ص36 ❤️ فدایی 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
کتاب شهید نوید، روایت زندگی پر از خیر و برکتی است که شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و پنج در محله ی تهران پارس تهران، آغاز می شود و صحنه ی آخرش، در دل صحرای بوکمال سوریه، رقم می خورد. همان طور که خود شهید نوید آرزو کرده بود. همان طور بی سر، همان طور بی سامان... در این کتاب، مجموعه ای از روایت ها، از زبان خانواده، دوست و همسر شهید نوید، دست در دست هم گذاشته اند تا آرزوهای جوان هم نسل و هم روزگارخودمان را بهتر بشناسیم. خرید کتاب از سایت: www.nashreshahidkazemi.ir 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
دشت فتح‌المبین در شمال غربی شوش و در غرب رودخانه کرخه قرار دارد که یادآور حماسه و عملیات پیروزمندانه فتح المبین و شهدای والا مقام این منطقه است. این عملیات در تاریخ 2 فروردین 1361 با رمز یا زهرا (س) و فرماندهی مشترک ارتش و سپاه در این منطقه انجام شد. در این یادمان که در 8 کیلومتری شهر شوش واقع شده است، 8 شهید گمنام به خاک سپرده شده اند. دشمن بعثی در روزهای اولین جنگ تا پشت رودخانه کرخه پیشروی کرد و بر شهر شوش و جاده اندیمشک – اهواز مسلط شد. رزمندگان اسلام در این جبهه یک خط دفاعی شکل داده و عملیات امام مهدی (عج) را در روزهای پایانی سال 1360 طرح ریزی و با فرماندهی شهید مجید بقایی به اجرا در آورند. این رزمندگان که قصد رخنه به سنگرهای دشمن در منطقه را داشتند در این شیارها با سنگرهای کمین دشمن درگیر شده و تعداد زیادی از ایشان در این شیارها به شهادت رسیدند. سایت‌های چهار و پنج رادار هم در 18 کیلومتری غرب شهر شوش و در دامنه ارتفاعات ابو صلیبی خات قرار دارد. با اشغال غرب شوش این منطقه به تصرف بعث درآمد. نیروهای صدام برای حملات موشکی و توپخانه به شهرهای شمال خوزستان از این سایت‌ها استفاده می‌کردند. رزمندگان ایرانی برای آزاد سازی این سایت‌ها در عملیات فتح‌المبین نبرد جانانه‌ای انجام داده و مقاومت سرسختانه عراق را درهم شکستند. بعد از عملیات تعدادی از فرماندهان ارشد عراق که در این منطقه عقب نشینی کرده بودند به دستور صدام اعدام یا زندانی شدند. 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
بنام خدا 🌹 اعزام کاروان راهیان مکتب حاج قاسم عزیز به استان کرمان 🌷روز و تاریخ حرکت: چهارشنبه ۱۹ آبان ماه ۱۴۰۰، ساعت ۱۵ 🌷 روز و تاریخ برگشت و حضور در قم: جمعه شب ۲۱ آبان ماه ۱۴۰۰ ⚘مجمع راویان ⚘مکتب حاج قاسم http://eitaa.com/raviannoorshohada ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani http://eitaa.com/banovaneshahideh
ضابط قوه قضائیه بود. اتاقهای زندانیان رو با دستای خودش جارو میزد . باهاشون خیلی مهربون بود و به آب و غذاشون می رسید و اینطور نبود که حالا چون مجرم هستن باهاشون بد رفتاری کنه یا نیش و کنایه بهشون بزنه . بر عکس ، همیشه براشون از خدا و توبه و انجام کارای خوب حرف میزد . همیشه به ما میگفت : اینا مهمونای ما هستن؛ همونطور که هیچ وقت با مهمون بد اخلاقی نمیکنیم ، باید همیشه با اینا مهربون باشیم ؛ بلکه با دیدن رفتار ما به فکر اصلاح خودشون بیفتن و بنده خوبی برای خدا بشن . 🌱 تولد : 1359 شهادت : 1376 شهادت حین نگهبانی توسط زندانیان برگرفته از : باید امشب بروم ، صفحه 10 و 26 رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:بیشترین چیزی که مردم را به بهشت می برد، تقوا و خوش خلقی است. وسائل الشیعه ، جلد 12 ، صفحه 153 فداییان 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
قرار گداشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج آقا اومد داخل. اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن. گفت: بفرمایید و .... یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
31.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید|مستند دکتر قاسم 🌷 اولین شهید مدافع حرم جامعه پزشکی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
اصلا به اضافه کار اعتقاد نداشت. می گفت:" وقتی می تونم تو زمان انجام کار، تموم کارهامو انجام بدم دیگه لزومی نداره که اضافه کار بمانم!" همین دقت ها و ریزه کاری هاش بود که برکت رو به زندگیمون آورده بود.نمونه ی دیگه ش حساسیت روی بیت المال بود. کارهای تحقیقاتیش رو به خاطر بعضی مسائل محرمانه، نمی تونست بیرون از خونه پرینت بگیره و چون خودمون هم چاپگر نداشتیم مجبور بود از چاپگر محل کارش استفاده کنه. اما تو این جور مواقع، حتما برگه ی سفید از خونه می برد تا از امکانات اداره استفاده نکنه. یادم نمیره که بهم می گفت:" میلیاردها تومن پول در اختیارم قرار می گیره. اگه ازش سوء استفاده کنم ضررشو می کشم. اصلا این پول ها خوردن نداره، باید از چیزی که حقمه استفاده کنم". مجموعه خاطرات 🌷 ولادت : 1356 ایلام شهادت : 1390 ترور به دست ایادی استکبار مزار: آبدانان ایلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
https://ajorbajor.ir/naghashi/1409145 این نقاشی امیرمحمد عزیز پسر شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی می باشد. لطفا نقاشی امیرمحمد رو لایک بزنید. امروز تولد بابای عزیزشان بود. ان شاءالله بابای عزیزشان به داد همه می رسد.