📕✏از چیزی نمی ترسیدم
⚘🌱قسمت-هفدهم
⚘🌱تازه موتور سیکلت زردرنگ سوزوکیِ ۱۲۵خریداری کرده بودم.موتورم را داخل یکی از کوچه های فرعی مسجد پارک کردم. پس از ساعتی کُولی ها از درِ شمالی و غربیِ مسجد، با حمایت نیروهای شهربانی و پاسبان ها، حمله ی خود را شروع کردند.اول تمام موتور و چرخ های پارک شده ی جلوی درِ مسجد را آتش زدند.فریاد جوان ها بلند شد که :"درهارو ببندید!" از دو طرف ، شلیک گاز اشک اور به داخل مسجد شروع شد.حالا در بار شده بود و حمله به داخل شیستان آغاز شد.
⚘🌱آیت الله صالحی را از پنجره ی شبستان به بیرون منتقل کردیم. مردم هم از درِ غربی مسجد در حال فرار بودند و هر کسی از در می خواست خارج شود، زیر چوب و چماقِ کُولی ها سرو دستش می شکست.
⚘🌱در وسط معرکه کودکی را دیدم که وحشت زده گریه می کرد.ناخودآگاه داد زدم و رو کردم به پلیسی که به او حمله ور شده بود. گفتم:"ولش کن!" آنقدر که با تندی و شدت این کلام را ادا کردم، احساس کردم لحظه ای مردّد شد و ترسید. بچه را بغل کردم و از درِ غربی خارج شدم.به سمت قرارگاه پیچیدم . موتور سالم بود. با احمد سوار موتور شدیم . یک گله پاسبان از جلوی ما درآمدند.تا خواستیم از کنار آن ها بگذریم، ده تا پازده باطوم (میله ی فلزی) به سرو صورتمان خورد. درگیری تا شب طول کشید. به هر صورت تظاهرات متفرّق شد...
&ادامه دارد...
#نشرحداکثری
⚘سلیمانی-شو⚘
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
❣یک روز قرار بود حاجی از پایگاهی که من فرمانده آن بودم، بازدید کند.
به رسم تمام مراسمی که یک فرمانده به بازدید می آید، نیروها را در محوطه به خط کرده بودیم که بالگرد حامل ایشان به زمین نشست.
به استقبالش رفتیم. منطقه خاکی بود و پس از فرود بالگرد، گرد و خاک زیادی بلند شد.
چند دقیقه ای منتظر پیاده شدن سردار بودیم. اما در کمال تعجب ایشان نیامدند.
از خلبان پرسیدم که سردار کجا هستند؟
پاسخ داد: سردار از در دیگر رفتند.
چون ایشان را در محوطه ندیدم و در آنجا نیز جز یک آشپزخانه مکان دیگری نبود به آنجا رفتم.
دیدم روی نیمکت چوبی با یک لباس معمولی نشسته و آشپزها هم برایشان چای آورده بودند.
وقتی دلیل عدم حضور ایشان در جمع نیروها را جویا شدم، گفتند من عمدا از این سمت اومدم تا باعث
اذیت نیروها نشم...
شهید#حاج_قاسم_سلیمانی🕊🌹
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
❇️ حاج قاسم ارزشمندترین سرمایه معنوی استان /
مادر شهید سلیمانی سرآمد زنان تاریخساز کرمان
🔺مدیر حوزههای علمیه خواهران استان کرمان در چهارمین اجلاسیه مدیران و معاونان مدیریتهای استانی حوزههای علمیه خواهران کشور: زن کرمانی مظهر صبر و بردباری و دامان بانوان کرمانی پرورشدهنده زنان و مردان تاریخ آفرین این خطه است.
🔺مرحمت محمدی:
مادر شهید بزرگوار #حاج_قاسم_سلیمانی سرآمد همه زنان افتخارآفرین استان کرمان است.
چنین فرزندی مایه فخر عالم ، پرورش داد و به فرموده رهبری او یک واقعیت ماندنی و تا ابد زنده است.
🔺 علما و شهدا سرمایههای معنوی و شخصیت شهید سلیمانی ارزشمندترین این سرمایههاست که به واقع عبد خالص خدا، خادم مردم و الگوی در میدان بودن، از خودگذشتگی و بر دلها حکومت کردن است.
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم:روایات سوریه
🔸صفحه: ۲۲۳-۲۲۴
🔻قسمت:۱۲۷
هم رزم شهید:مرتضی حاج باقری
قتی رسیدیم تهران،شب به حسین زنگ زدم.خودش گوشی را برداشت.احوال پرسی کردم.گفتم«حسین گوشی رو بده به خانمت.»
حسین،خانم اش را صدا زد.بعد از احوال پرسی گفتم«اون مطلبی رو که به من گفتی،الان نگران نیستی؟بعدش ممکنه براتون مشکل بشه؟ممکنه حسین شهید بشه؛یا هر اتفاق دیگری بیفته.».گفت«نه ما آمادگی همه چی رو داریم.»گفتم «پس من میتونم به حسین بگم؟»با خوشحالی گفت«بگین.»از من تشکر کرد و گوشی را داد به حسین.گفتم«حسین جان،من با حاج قاسم صحبت کردم.ایشون قبول کردند.گذر نامه ات را بفرست بیاد.»به قدری خوشحال شد که تا آن زمان هرگز چنان حالتی را از او ندیده بودم.تشکر کرد.گفت«حاج مرتضی،مرده و قولش.شفاعتت با من.خیلی دعات
می کنم»حسین،گذر نامه اش را با هوا پیما فرستاد.گذر نامه را بردم و تحویل حاج قاسم دادم.بعد از طی مراحل اداری،حسین به سوریه اعزام شد.
🔻قسمت:۱۲۸
هم رزم شهید: محمد علی بابایی پور
یک سفر با هم برای یادمان شهدای والفجر۸ به مناطق عملیاتی جنوب رفتیم
زمانی بود که بحث مدافعین حرم راه افتاده بود.حسین خیلی تلاش می کرد برود.بهش گفتم«حسین،به دلم افتاده از اینجا که برگردیم،می ری سوریه!» آهی کشید و گفت«نه!فکر نکنم .»گفتم:مطمئن ام.نگران نباش!
دو سه ماهی گشت.عصر روزی،تقریبا ساعت ۴ بعد از ظهر،بهم زنگ زد و گفت«بابایی ،بیا کارت دارم.»گفتم«چه کار داری؟!»گفت «ماشینت رو بیار،بریم گلزار شهدا.» گفتم«باشه.»نشست تو ماشین.وسط راه،بهم گفت«یادته گفتی می رم سوریه؟گفتم«اره».گفت«حرفت درست از کار در اومد.»خوشحال شدم.گفت:دیشب،نیمه های شب،گلزار شهدا بودم.سر قبر یوسف الهی نسسته بودم.تو حال وهوای خودم بودم.زیارت عاشورا می خوندم.دیدم یه صدای پا می آد.توجه نکردم.صدای پا نزدیک شد.آرام دست گذاشت روی شانه ام.سر بلند کردم.سردار سلیمانی بود.گفت «حسین چطوری؟!آماده ای بری سوریه؟»گفتم«من خیلی وقته آماده ام.»
گفت«پس کارهات رو بکن»یه روز گذشت که بهم خبر دادند برای رفتن آماده باشم.
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهروند خوزستانی خطاب به حاج قاسم سلیمانی؛ مثل خمینی باشید.
#جان_فدا
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
|🌿 اول آذر سالروز تولد شهید علی ماهانی |
🍉آن هندوانه لذیذ
+ علی آقا همین که بچه ها مشغول بودند و هوا هم گرم بود گفت اگر هندوانه خنکی بود خیلی می چسبید به خدا قسم به اندازه یک نگاه برداشتن از علی ، یک هندوانه بزرگ را آب آورد و شاید به «خنکی و شیرینی» آن هندوانه هیچکس نخورده بود...
📍مزار این شهید بزرگوار در جوار حاج قاسم در گلزار شهدای کرمان قرار دارد.
#شهید_علی_ماهانی | #سالروز_تولد
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
📕✏از چیزی نمی ترسیدم
⚘🌱قسمت-هجدهم
⚘🌱دو روز بعد، به اتفاق واعظی و فتحعلی که از بچه های محلمان بود و تعدادی از جوان های شهر، تنها مشروب فروشیِ شهر کرمان در خیابان کاظمی را به آتش کشیدیم. ابتکار عمل کاملا از کنترل نیروهای وابسته به رژیم خارج شده بود.آتش زدن مسجد جامع کرمان در سراسر کشور پیچید و تظاهرات های متعددی رامنجر شد.
مسجد جامع پاتوقِ ثابتم بود.یادم نمی آمد کِی ناهار و شام می خوردم. دیگر سازمان آب نمی رفتم.به اسم اعتصاب ، از رفتن سرِ کار خودداری می کردم.
داخل مسجد تعدادی جوان شعاری شروع کردند:"زیر بار ستم نمی کنیم زندگی، جان فدا می کنیم در رَهِ آزادگی "
⚘🌱در دِه ما هم، خانواده ما و مشهدی عزیز و پدر احمد، ضدّ شاه شده بودند.برادر بزرگم هر شب بی بی سی را گوش میداد.روز عاشورای ۵۷ ژاندارمری به اتفاق کدخدا، جلوی خانه ما با سازو دُهُل و "جاوید شاه" سعی کردند پیام بدهند به پدرم که :" در خطرید!" برادرم بزرگم، حسین ، دچار مشکل روحیِ شدید شدو شوک زده بود از اینکه آن ها در روز عاشورا این کار را کرده اند.
دائم تکرار می کرد که " این ها در روز عاشورا این کار رو کردند " و چشم بر زمین می دوخت و گریه می کرد. همه فکر می کردند او دیوانه شده است.
به دِهمان برگشنم . وضع برادرم نگرانم کرد.با او درمورد انقلاب و اینکه شاه در حال سقوط است و اخبار شهرها حرف زدم.سه روز با او بودم.او را از خانه بیرون بردم . اخبار را به او می دادم و مُدام حرف می زدم. از روز سوم حالش به وضع اول برگشت. به او توصیه کردم فعلا اخبار بی بی سی را گوش ندهد.
مجدد به کرمان برگشتم . مادرم نگران بود. به کرمان آمدم. او نگران برادر کوچکم بود که کشته شود. مرا قسم داد که وارد درگیری نشوم. اتفاقا حضور مادرم مصادف بود با اوج گرفتن انقلاب.
&ادامه دارد...
#نشر حداکثری
⚘سلیمانی-شو⚘
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ೋღ 💖 ღೋ
⏰ #به_وقت_دلتنگی
«تنها صداست که می ماند»
#قاسم_سلیمانی
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: پنجم
🔸صفحه: ۲۲۵_۲۲۷
🔻قسمت: ۱۲۹
فایل صوتی: حاج حسین بادپا
نیت کرده بودم صبح جمعه بروم گلزار شهدا. صبح زمستانی بسیار سردی بود. لباس گرم پوشیدم. ماشینم را سوار شدم و رفتم. زمانی که به گلزار شهدا رسیدم، رفتم کنار قبر شهید محمدرضا کاظمی. نگاهم افتاد سمت راستم. درست می دیدم؛ حاج قاسم بود. رفتم کنارش. کتاب دعایی دستش بود و مشغول خواندن زیارت عاشورا. سلام کردم. جواب سلامم را داد. به دعا خواندنش ادامه داد. همچنان که دعا می خواند، تا آخر گلزار شهدا رفت. من هم بدون هیچ حرفی همراهی اش کردم. دعایش که تمام شد، کتاب را داد به من. گفت کتاب رو بذار قسمت کتاب ها. کتاب را گرفتم. گفتم حاجی، من کارهام رو کرده ام. دوشنبه دارم می رم. حاج قاسم، دو بار گفت نه! علاف می شی. بذار باهم می ریم. اصلا توقع نداشتم که حاجی بگوید با هم می رویم. گفتم چه جوری؟ کی؟ برادر خانمش، همراهش بود. کمی دورتر از ما ایستاده بود. صدایش کرد و بهش گفت موبایل آقای پورجعفری رو به حسین بده. قرار شد که باهام تماس بگیرد.
یک روز، آقای پورجعفری بهم زنگ زد و گفت شب، تهران باش. فوری وسایلم را جمع کردم. از خانواده ام خداحافظی کردم و رفتم تهران. شب می خواستم بروم خانه ی حاج مرتضی. آقای پور جعفری گفت نه! مهمون سرای خودمون بمون. رفتم مهمان سرای نیروی قدس. فردا صبح، یک ماشین آمد دنبال مان. رفتیم فرودگاه امام. همه ی اتفاقات، برایم عجیب بود؛ این که عازم سوریه ام؛ این که هم سفر حاج قاسم هستم! قبل نیت کرده بودم اگر چنین اتفاقی برام افتاد، توی خود هواپیما سجده ی شکر به جا بیاورم؛ ولی آنجا رویم نشد.
وقتی کنار حاجی نشستم، فرصت مناسبی پیش آمده بود. انگار بغضی چندین ساله، گلویم را فشار می داد. خیلی وقت بود منتظر چنین موقعیتی بودم. شروع کردم با حاجی درد و دل کردن؛ همه ی اتفاقاتی را که توی این مدت برایم افتاده بود، چه خوب چه بد، برای حاجی گفتم. تا این که رسیدیم سوریه. همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم، مشاور ارشد حاجی برای استقبالش آمده بود. حاجی دست زد روی شانهام. گفت: این آقا، برادر منه؛ امانت منه. یه جورایی دوردونه ی کرمونه. اومده اینجا کار بکنه. می سپرمش دست شما.
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای گمنامیِ حاج قاسم در عملیات فتحالمبین
#جان_فدا
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨♡
بهچهمشغولکنمدیدهودلراكهمدام،
دلتورامےطلبددیدهتورامےجوید. .
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
📕✏از چیزی نمی ترسیدم
⚘🌱قسمت-آخر
⚘🌱مجددا به کرمان برگشتم. مادرم نگران بود.به کرمان آمد. او نگران برادر کوچکم بود که کشته شود.
به دنبال سلاح می گشتم. اول یک اسلحه الکی خریداری کردم. فایده ای نداشت. دیگر ترسی به هیچ وجه در خودم احساس نمی کردم.با دوستم،فتحعلی،نقشه ای برای خَلع سلاح یک پاسبان که قبلا با یکی از دوستانم دوستی داشت، کشیدیم.
بنا شد او را به هتل دعوت کنیم.با ضربه ای به سرِ او می زنم، او را بی هوش کنیم و اسلحه او را برداریم.به هر صورتی این کار میسّر نشد.
سه ماه بعد، یک کُلت رُوِلوِر با آرم شاهنشاهی، کسی از راوَر به قیمت پنج هزار تومان برایم آورد.
⚘🌱پس از تشییع حسن توکلی، مراسم او در مسجد مَلِک (امام خمینی امروز)گرفتیم.خبر رسید نیروهای شهربانی در خیابان جولان می دادند و به نظر می رسید به سمت مسجد در حرکت اند.
ستون آن ها که به سمت مسجد پیچید، چشمم به یک کامیون آجر افتاد.با دوستم حسن، با آجر،به سمت آن ها حمله کردیم. آن ها اول تیرِ مَشقی میزدند.بعدا شروع به زدنِ تیرِ جنگی کردند.
لحظاتی بعد،سه نفر بر زمین افتاد:"شهید دادبین،نامجو،... که در دَم شهید شدند. تا ساعت یک بامداد با پلیس در خیابان و کوچه های اطراف مسجد زد و خورد داشتیم.
&بی پایان
#نشرحداکثری
⚘سلیمانی-شو⚘
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~🦋~
منهنوزمنمیدونمشمابہکوهتکیہکردهبودی
یاکوهبہشماتکیہکردهبود . . .!💔
درود بر حاج قاسم دلها!
#شهیدحاجقاسمسلیمانی🌷
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم: روایات سوریه
🔸صفحه: ۲۲۷-۲۲۸-۲۲۹
🔻قسمت: ۱۳۰
همرزم شهید : رسول محمود آبادی
یک شب زمستانی بود. رفته بودم فرودگاه. منتظر حاج قاسم بودم.
می بایست باهم در جلسه ای در حلب شرکت می کردیم.
حاج قاسم از هواپیما با آقای دیگری از هواپیما پیاده شد.
بعد از سلام و احوال پرسی، حاج قاسم گفت«حاج رسول، این آقای بادپاست. ایشون، برادر منه. بهتره بگم من ،ایشون رو بیشتر از برادرم دوست دارم. امانت منه.
ایشون، یه جورهایی، دردونه ی کرمونه! اومده اند اینجا کار کنند.
شما لطف کنید بحث کار و آشنا شدن ایشون با اینجا رو هماهنگ کنید. ».
گفتم «چشم. ».
باهم سوار ماشین شدیم، رفتیم حلب. جلسه، چند ساعتی طول کشید.
بعد از این که جلسه تمام شد، من و آقای بادپا باهم رفتیم محل استراحت مان.
از همان زمان ورود حاج حسین به سوریه قسمت شد هم خانه شویم.
روزها وشب ها پشت سرهم می گذشت و من بیشتر با روحیه و وضعیت حاج حسین آشنا می شدم.
روز به روز علاقه ی من بهش بیشتر می شد.
باهم می رفتیم سرکار. باهم برمی گشتیم.
مدّتی کار اطلاعاتی می کرد.
به دوستان سوری هم آموزش می داد.
حاج حسین با خودش یادگاری هایی از جنگ تحمیلی داشت.
از ناحیه ی چشم اذیّت می شد.
با آن وضعیت جسمی، روحیه ای محکم برای کارهایش داشت.
سعی می کرد کاری را که بهش محول شده، به نحو احسن انجام بدهد.
روزهای اوّل ،زیادباروحیه ی حاج حسین آشنا نبودم. آدم بسیار عاطفی و خاصی بود. تقریباً آخر شب که خانه می رسیدیم ،حتماً به خانمش زنگ می زد.
صبح هم بلافاصله بعد از نماز صبح به خانمش زنگ می زد.
کم کم که صمیمی تر شدم، سر به سرش می گذاشتم و می گفتم «حاج حسین ، من تاحالا زن ذلیل زیاد دیده بودم ؛ ولی تو خدایی ،روی هر چی زن ذلیله را کم کرده ای. هم صبح زنگ می زنی و اجازه می گیری،هم شب!».
می خندید و می گفت «من عاشق خانواده ام هستم. ». این روحیه ی عاطفی و پر از مهر حسین، فقط منحصر به خانواده اش نبود؛ با نیروهایی که مار می کرد هم خیلی خاص رفتار می کرد.
زمان صبحانه، ناهارو شام اصرار می کرد آنان بنشینند تا خودش از آنان پذیرایی کند.
با همه ی بچّه ها صمیمی بود.
می گفت و می خندید.
حاج حسین،خیلی زود جای خودش را توی دل بچّه ها باز کرد.
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
پنج توصیه #شهید_حاجقاسم_سلیمانی خطاب به بسیجیان:
"بسم الله الرحمن الرحیم"
برادران و عزیزان بسیجیم
سلام علیکم
خداوند شما را برای خدمت به اسلام حفظ بفرماید.
عزیزانم
#اولا بزرگترین امانت سپرده شده به ما جمهوری اسلامی است که امام عارفمان فرمود: حفظ آن از اوجب واجبات است در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمائید.
#ثانیا؛ به حلال خداوند وحرام آن توجه خاص خاص بفرمائید.
#ثالثا؛ پدر و مادرتان را آنچنان بزرگ بشمارید که شایسته آن باشد که خداوند وائمه معصومین توصیه فرمودهاند.
#رابعا؛ دوستی و رفاقت ارزش بزرگی است اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی میکنید.
#خامساً؛ نماز شب نماز شب نماز شب کلید تمام عزتهاست.
✍برادرتان قاسم
#هفته_بسیج
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی از شهيد عباس محمد رعد در کنار نوزاد تازه به دنیا آمده اش.
ایشون اسم پسرش رو - سلیمانی - گذاشته بود.
#شهید_عباس_محمد_رعد
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
💢 پیکر شهیدی که اشتباهی در گلزارشهدای کرمان به خاک سپرده شد ...
🔸شهید «ابراهیم ابراهیمی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. پیکر این شهید گرانقدر به شکلی اشتباهی به گلزار شهدای کرمان منتقل و به خاک سپرده میشود.
🔸شهید ابراهیم ابراهیمی در سال ۱۳۳۲ در شهر کرج در خانواده ای بسیار مذهبی و مؤمن چشم به جهان گشود.
🔸در سال ۱۳۵۹ با اصابت ترکش خمپاره در منطقه سر پل ذهاب به شهادت می رسد و پیکر پاکش به صورت گمنام به کرمان فرستاده و در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
🔸بعد از هشت ماه شهید به خواب مادرش می آید که در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شده با پیگیری های انجام شده صحت آن تأیید می شود.
🗓امروز سوم آذر ماه مصادف است با سالروز شهادت شهید ابراهیمی
🔻نثار روح مطهر شهید صلوات
🪧آدرس مزار مطهر شهید ابراهیمی:
(قطعه ۱ردیف ۶ شماره ۵۲)
#سالروز_شهادت
#شهید_ابراهیم_ابراهیمی
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
دست نوشته شهید حاج قاسم سلیمانی برای فرزند شهید مغفوری👌
سردار دلها در بخشی از این نامه آورده است:
فاطمه دختر خوبم، همیشه به دعا و محبت مادرانه ات نیازمندم. دخترم مرا در همه حالات ارتباط با خدا یاد کن. بسیار نیازمند دعای تو هستم. فاطمه ام سعی کن همانند علی به فاطمه خدمت کنی و همانند علی و فاطمه فرزندانت حسین و زینب را بپرورانی.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
✍عکس ماندگار از سمت چپ شهید محمد قائدی شهید سید محمدعلی ابراهیمی و علی علیدادی...
💢شهید محمد قائدی شهیدی که با نذر مادرش بعد از سی سال چشم انتظاری پیدا شد...
🔹شهيد محمد قائدی از شهرستان لامرد استان فارس بسيجی که به خاطر توانمندی هايش مسئول مخابرات گردان ۴۲۲ الزهرا سلام الله لشكر ۴۱ ثارالله علیه السلام کرمان به فرماندهی شهید حاج قاسم سلیمانی شد.
🔸مسئولیتی كه در آخرين لحظات حياتش هم تنها به انجام بهتر وظيفهاش فكر می كرد.
🔹شهید محمد قائدی بسيجی بود بسيجي ای كه جانباز شد جانبازی كه در كربلای ۴ در جزيره امالرصاص مفقودالاثر شد و بعدها سر از زندانهای موصل درآورد و در نهايت هم پيكرش بعد از سی سال در قبرستان وادی العقاب تفحص شد.
🔸مادرش برای پیدا شدنش چهل حدیث کساء و آل یاسین نذر نمود که در روز ختم سی و دوم به او اطلاع داده شد پیکر پسرش تفحص شده است و بعد از سی سال از چشم انتظاری درآمد.
#شهید_محمد_قائدی
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️شهید حاج قاسم سلیمانی، خطاب به مادران شهدا: وقتی شما مادرها نبودید و بچههایتان در خون دست و پا میزدند، حضرت زهرا (س) را دیدم...
شهید #حاج_قاسم_سلیمانی🕊
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه رهبر انقلاب برای مادرش #حضرت_زهرا سلام الله