eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌼🌸🌻🌸 🌸🌼🌸 🌸🌻 در مکتب شهادت در محضر شهدا که برات میدهد این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..❤️😢🌷 بسم الله ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند: این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام علیرضا کریمی👇💐 اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!! در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!! این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود.😭 همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم. با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و.... با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا بحق امام حسین ع ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد. روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!! نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین! گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم. از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری. هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم. در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا-برادر شما ✋️🌷 علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞 📚مسافر کربلا 🌸🌿🌸 هدیه روح مطهرش اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم و فرجنا بهم 🌸 🌼🌻 🌸🌼🌸 🌸🌻🌸🌼🌸
✳️✳️✳️🌷✳️✳️✳️ در مکتب شهادت در محضر شهدا 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 بوی (عج) ... 🌷خاطرم هست که هفته ای برای عرض ارادت به ، همراه آقا به بهشت زهرا رفته بودیم. 🌟در لابهلای صحبتهای احمد آقا به سر مزار رسیدیم که او را نمیشناختیم. همانجا نشستیم. 🌻 فاتحه ای خواندیم. امّا آقا گویی مزار برادرش را یافته حال پیدا کرد! 🍁در مسیر برگشت آهسته سؤال کردم: آقا آن را میشناختی؟ پاسخ داد: نه! 🍀پرسیدم: پس برای چه سر او آمدیم؟ امّا جوابی نداد. 🌺فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد! اصرار کردم. وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: اینجا بوی (عج) را میداد. 🌱 ما قبلاً به کنار مزار این آمده بودند. ❤ منبع:کتاب عارفانه ✳️✳️✳️🌷✳️✳️✳️
در مکتب شهادت در محضر شهدا راه شهید ، کلام شهید سید شهیدان اهل قلم #شهید_سید_مرتضی_آوینی هر #شهیدی کربلایی دارد ، خاک آن کربلا تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن #شهید بدان کربلا برسد و آنگاه خون #شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز #شهادت وجود ندارد. روحش شاد و یادش تا ابد جاودان باد به برکت صلوات 🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸 عشق است شهید آوینی را 🌺🌺🌺🌷🌺🌺🌺
♦️هر دو «سردارزاده» بودند و هم‌ دانشگاهی. درسشون که تموم شد، شدند #همکار دست تقدیر #همرزمشون هم کرد👥 در جبهه‌های سوریه، برای دفاع از حریم اهل بیت. ♦️آخه هر دو، عاشق❤️ سینه چاک #امام_حسین بودند. ↼یکی‌شون شد؛ #فرمانده تیپ سیدالشهدا ↼یکی‌شونم #تخریبچی تیپ سیدالشهدا✅ ♦️القصه؛ #تخریبچی زودتر شهید شد🕊 اونم چه #شهیدی...! فرمانده هرچی که تو روضه‌ها خونده و شنیده بود حالا به چشم می‌دید😔 یه پتو آورد و شروع کرد به #جمع_کردن گلی که پرپر شده🌷 بود. ♦️تخریبچی شو تو بغل گرفت💞 و گفت: ای بی‌معرفت! #رفتی و منو با خودت نبردی؟ اما تخریبچی بی‌معرفت نبود. سه روز🗓 بعد اومد سراغ فرمانده. دستش رو گرفت و #باهم پر‌کشیدند🕊 تا خود خدا. همون‌جایی که #حسین(ع) ساکن بود. ♦️خلاصه قصه شون هم شد: ⇜عشــ💖ـقِ سیدالشهدا ⇜ #تیپ سیدالشهدا ⇜محضر #سیدالشهدا #شهید_محمدحسین_محمدخانی (حاج عمار) فرمانده تیپ سیدالشهدا #شهید_روح_الله_قربانی شادی روحشان صلوات ♥️♥️🕊🕊♥️♥️
...🌹🕊 کسانی که را کتمان می کنند... ملّت، مدیون است و مدیون شما خانواده‌های است . آن کسانی که این را کتمان کنند، آن کسانی که حاضر نیستند نام به عظمت برده بشود و هرجا نام برده شود یا نام برده شود و تجلیلی از بشود کأنّه به آنها دارند زخم می زنند، اینها بیگانگان از مصالح این ملّتند؛ اینها . شناسنامه‌ شان‌ ایرانی است امّا در واقع . اینها با ملّت ایران یک ‌رو و یک ‌دل نیستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋*﷽*🦋 شهیدان را کجا ما می شناسیم شهیدان را شهیدان می شناسند 🎥 روایت زندگی سردار شوشتری که برای آماده بود روایت سردار سلیمانی از شهید شوشتری مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
🦋*﷽*🦋 شهیدان را کجا ما می شناسیم شهیدان را شهیدان می شناسند سخنان ماندگار و به یاد ماندنی سردار سلیمانی در مورد سردار شهید حمید رضا جعفرزاده 🎤 در موسیان که بودیم ظهرها بعد نماز و نهار بچه ها یک قابلمه بر می داشت و غذاهای اضافه را جمع می کرد و به اطراف که تماماً بیابان بود، می رفت؛ یک روز به محمدرضا رحیمی که پیش نماز بود و از بچه های تهران و بعدها 7 سال اسیر شد و الان هم هنوز هست؛ گفتم: رحیمی برو دنبالش ببین کجا می ره آخه؟ گفت: دنبالش رفتم بعد از یک کیلومتری که رفت دست هایش را از دور بلند کرد و گفت: آهای من اومدم... آنجا خانه بزرگی از مورچه ها بود که حمیدرضا هر روز غذای اضافه بچه ها را برای آنان می برد و بعد به مورچه ها می گفت: یادتان باشد که قیامت برای من شهادت بدهید که را از دعای مورچه ها گرفت 👈 قابل توجه اونهایی که با نفت و گازوییل و سم و ...... دنبال نابودی و برانداختن و کشتن مورچه ها هستند 👉 مکتب سردار سلیمانی مکتب مهر و محبت و مهربانی @maktabesardarsoleimani
*﷽* در مکتب در محضر شهدا🌷 که داوطلبانه بجای دوستش به ماموریت رفت و شهید شد داشتند ناصر را دفن می کردند. کفن را از روی صورتش کنار زدند تا خانواده اش برای آخرین بار چهره ی نورانی پسر رشیدشان را ببینند ، خدا را شاهد می گیرم که همچنان لبخند بر لبانش نقش بسته بود ، انگار از رفتنش خیلی خوشحال بود. در میان هق هق و اشک ، لبخند زدم و زیر لب گفتم : « ناصر جان ! شهادتت مبارک» وقتی معلم گفت ایثار چند بخش است. مات و مبهوت خیره شدم به دنبال جوابی بودم. ناگهان تصویر تو در ذهنم جاری شد با شهامت از جایم بلند شدم و گفتم ایثار یعنی از جان گذشتن. ایثار یعنی دلیری، ایثار یعنی اوج عشق، ایثار یعنی سربازی که جان می بازد بجای رفیقش مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
در مکتب شهادت در محضر برادران شهدا🌷 لشکر ثارالله کرمان که حاج قاسم علاقه خاصی به او داشت و وصیت کرد که کنار او دفن شود مادرم تعریف میکرد یه شب بیدار شدم دیدم پوتین های حسین پشت در اتاق هستن فهمیدم از جبهه اومده آخه حسین هر وقت نیمه شب از جبهه میومد در نمی زد تا ما را بیدار نکند از دیوار حیاط بالا می آمد و داخل خانه می شد و بعد هم در اتاق جلویی خانه استراحت می کرد آن شب رفتم ببینم حسین تو کدوم اتاق خوابیده و چیزی لازم نداره تا رسیدم جلو در اتاق دیدم داره نماز می خونه خیال کردم اذان گفتند و نماز صبح می خونه بخاطر همین منم رفتم وضو بگیرم و بیام نماز بخونم بعد از پنج شش دقیقه ای شد تازه صدای اذان بلند شد فهمیدم حسین نماز شب می خونده مادرم این حرفها را که می زد حالش دگرگون میشد چون خیلی به حسین علاقه داشت اصلا حسین از همه محبوب تر بود حتی خود ما خواهر و برادرها به او علاقه دیگری داشتیم 📚 منبع: کتاب نخل سوخته مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
*﷽* در مکتب شهادت در محضر شهدا🌷 عارف لشکر ثارالله کرمان که محبوب دل حاج قاسم بود دفترچه خاطرات📝 وقتی حرف امام حسین ع پیش می آمد می گفت من توی دنیا از یک چیزی خیلی لذت می برم و آن را مدیون پدر و مادرم هستم میدانی چه چیز؟ گفتم نه گفت میخوای برات بگم گفتم بله البته گفت از اسم خودم من هر وقت اسم خودم را می شنوم یا حتی زمانی که کسی مرا به این اسم صدا می کند خیلی لذت می برم من واقعا مدیون پدر و مادرم هستم که چنین نامی برایم انتخاب کردند گاهی اوقات پیش خودم فکر می کنم اگر روزی من از دست پدر و مادرم دلخور شوم به محض این که یاد این کارشان می افتم همه چیز را فراموش می کنم 📚 منبع: کتاب نخل سوخته مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
تاریخ شهادت ۱۳۷۵/۰۳/۰۵ که می خواست مانند حضرت عباس علیه سلام شهید شود و شد. 🕊عباس همیشه می‌گفت دوست دارم محرم شهید بشم و عاشورا مرا دفنم کنند و شبیه حضرت عباس (علیه سلام) باشم. روز هفتم محرم سال ۱۳۷۵ عباس صابری با "دستان قلم شده" ،شهید شد و روز عاشورا تشییع و بیاد سپرده شد. مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
*﷽*‍ 💠 ارادت به از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند که ارادات و علاقه قلبی به داشتند. 🌷 همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، کتاب را خوانده بود و هر وقت از کنار تصویر او رد می شد سلام میکرد. 🌷 هرطور بود در راهیان نور به کانال کمیل می‌رفت و با ابراهیمش خلوت می‌کرد. 🌷 هرزمان یکی از اساتید دانشگاه که همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید. 🌷 که دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری ابراهیم، تمام زندگی هادی شده بود. 🌷 بیشتر کتابهایی که درباره شهید هادی بود خوانده بود و در کنار مزار یادبودش عکس یادگاری گرفته بود. 🌷 از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرکز خاصی داشت. 🌷 به عشق ابراهیم هادی، نام جهادی‌اش را سید ابراهیم گذاشت. مرتب کتاب ابراهیم را تهیه می‌کرد و می‌نوشت: «وقف در گردش» و به دیگران می‌داد. 🌷 نیز از شیفتگان ابراهیم هادی بود و هر هفته به مزار این شهید می‌رفت. 🌷 از هم محله‌ای‌های ابراهیم بود، او را الگوی خودش قرار داد و در مسیر ابراهیم قدم برداشت. 🌷 از مسئولان ایرانی فاطمیون نیز عاشق ابراهیم بود. یکی از مسئولان لشکر فاطمیون تعریف می‌کند: برای اوقات بیکاری رزمندگان احتیاج به کتاب داشتیم. تعداد زیادی از کتاب‌ها از جمله «سلام بر ابراهیم» به آنها هدیه شد. بعدها از برکات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و آنها علاقه‌مند به زندگی شهید شدند. 🌷 به کمک دوستانش و به تأسی از هیئت خیمه العباس را راه انداخته بود هرکسی با یک خو گرفت روز محشر از او گرفت مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مکتب شهادت 🎥شهید شاهرخ ضرغام؛ مشهور به حرّ انقلاب 🌷 که محافظ کاباره میامی بود و شراب خوار؛ ولی دم مسیحایی روح الله، دوباره زنده اش کرد. 🦋تماشای این کلیپ را از دست ندهید ┄━═✿🌺💠🌺✿═━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋*﷽*🦋 شهیدان را کجا ما می شناسیم شهیدان را شهیدان می شناسند 🎥 روایت زندگی سردار شوشتری که برای آماده بود روایت سردار سلیمانی از شهید شوشتری مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
🎤 که قرارش را دشت گذاشت؛ تیر خورده بـود و با پیکری زخمـی به‌همراه رفیقش سوار قایقی بودند، که دشمن قایقشان را هدف قرار داد و مجبور شدند به داخل آب بروند ،و آب خروشانِ ارونـد حجت الله را با خودش بُرد .... دوستش که شهید نشد، نقل می‌کند: که در آخریـن لحظات کـه آب داشت او را می بُرد ، دستش را بلند کـرد و فریاد زد: « دیدار ما دشت کـربلا » پیکر مطهرش بعد از چند روز در حاشیه اروند پیدا و شناسایی شد و در گلزار ملامجدالدین شهر ساری به خاک سپرده شد... رزمنده‌ گردان‌مسلم‌بن‌عقیل(ع) لشکر ویژه ۲۵ کربـلا شهادت: ۲۳ بهمن ۱۳٦٤ عملیات والفجر هشت 🌷
سلام بر مدافع حرم ڪه به (س) ارادت خاصے داشت. بر نگین انگشتر عقیقش حڪ شده بود. همان انگشتری ڪه تا لحظه در دستانش ماند. ♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست @maktabesardarsoleimani
در مدرسه تو کلاس پای درس روایت 📝 روایت اول 1⃣ اول وقت که نمی‌خواست همرنگ جماعت باشد تا سفره‌ی ناهار پهن شد، اذان گفتند. عبدالعلی بلند شد تا نمازش رو اولِ وقت بخونه. یکی از اهلِ خانه بهش گفت: شما هم مثلِ همه سـرِ سفـره بشین و بعداً نمـاز بخوان...عبدالعلی خندید و گفت: چرا بقیه مثلِ من اول نمازشون رو نمی‌خوانند و بعد ناهار نمی خورند؟!!! روایت دوم 2⃣ کلام ماندگار شهید نماز دقیقا مثل یک چشمه زلال است که اگر از اون نخوری تشنه و هلاک میشی همونقدر که به آب نیاز داری به نماز هم احتیاج داری آب برای رفع تشنگی جسم و نماز برای رفع تشنگی روح است یاد عزیزش با صلوات 📚 همسفر تا بهشت 👆👆👆👆👆 از شهدا یاد بگیریم هیچ چیز را بر خدا ترجیح ندهیم اولویت اول ما همیشه باید خدا و رضایت خدا باشد 👈 از شهدا درس بیاموزیم 👈 مثل شهدا باشیم 👇👇👇👇👇 لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید ‏برای پیوستن به کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز این پیوند را دنبال کنید ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
⊰•🕊🍃•⊱ عبدالنبي هرچه داشت از امام حسين(ع) داشت. جماعت با بهت و حيرت به يكديگر نگاه مي‌كردند و آنها كه تسلط بيشتري به خود داشتند، سعي مي‌كردند آنچه به چشم مي‌بينند را تجزيه و تحليل كنند. 9 سال و چند ماه از دفن مي‌گذشت كه يك اتفاق باعث شد و حالا 21 نفر از اهالي روستاي تنگ ارم شهرستان دشتستان استان بوشهر، با جسد سالم روبه‌رو مي‌شدند كه سالم مانده و حتي خون از بدنش جاري بود. كه پدرش مي‌گفت: هرچه دارد از (ع) دارد. خون كه از جسد عبدالنبي جاري شد، دستان عمو و برادرش را كه براي جابه‌جايي پيكر او به داخل قبر رفته بودند، آغشته كرد. 🕊🕊