eitaa logo
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
409 دنبال‌کننده
817 عکس
585 ویدیو
8 فایل
اینجام تا از مادرانه‌هام و لذت نابش بگم،دل به لطافتِ کودکانه‌ی فرزندانم بدم،همراهشون بزرگ بشم و از نشاط و انگیزه‌ای که از بودنشون میگیرم برات واگویه کنم.شاید تو هم علاقه‌مند شدی مظهر صفت خالقیت خداوند بشی. ارسال مطالب بدون منبع مورد رضایت نیست @meshkat_99
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسن عسکری (ع): با فرزندانتان طوری رفتار نکنید که احساس کنند می‌توانند مقابلتان بایستند. (ع) تسلیت باد @mamanjoona
. 🔸شیوه برخورد با رفتارهای ناپسند کودک آیت الله حائری شیرازی: فرض کنید شما ظرفی پر از شیر، از مغازه ای گرفته و می خواهید به منزل ببرید. چون این ظرف پر می باشد، بسیار آهسته و با احتیاط کامل حرکت می کنید، تا چیزی از شیر بر زمین نریزد. اما اگر در این حال کسی آمد و به شما تنه زد، و نصف ظرف شیر بر زمین ریخت، در این هنگام، دیگر شما در حرکت، احتیاط نمی کنید و آهسته نمی روید؛ بلکه بدون هیچ هراسی، می توانید به سرعت حرکت کنید؛ چون دیگر خوف ریختن شیر وجود ندارد. دربارۀ کودکانِ خود نیز سعی کنید کودک شما خیال کند که ظرف حیثیت و حرمت او پر می باشد و باید با احتیاط کامل رفتار کند، و تلاش کند کسی به او تنه نزند. امّا اگر شما آمدید و به او تنه زدید، دیگر ظرف حرمت و شخصیت او تقلیل خواهد یافت، و طبعاً دیگر نباید توقع داشته باشید که این کودک رفتارش با شما مثل سابق باشد. پس این نکتۀ مهم را فراموش نکنید که گاهی «تغافل» لازم است، به این معنا که شما از عیوب فرزندانتان آگاه باشید، اما کودک شما اطلاع نداشته باشد که شما از عیوب او آگاه هستید. آگاه بودن شما از عیوب فرزندانتان خوب است، اما آگاه بودن ایشان از این که شما عیوب وی را می دانید، خوب و به صلاح نیست. @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
از آنجایی که از پارکینگ تا حرم را سواره آن هم چه سواره‌ای آمده بودیم مسیر برگشت را بلد نبودیم. رانند
. یک ساعت مانده به اذان صبح رسیدیم نجف کرایه راننده را دادیم و کمی معطل حساب و کتاب سایر همسفران شدیم پرسیدیم گفتند دو کیلومتر تا حرم راه دارید موتورهای سه چرخ با یک دینار مسافر میزدند ولی کسی سوار نشد. پانصد متری که راه رفتیم رسیدیم به موکب فاطمه الزهرا(س) تصمیم گرفتیم همانجا توقف کنیم و بعد از نماز صبح خود را به حرم حضرت امیر المومنین(ع) برسانیم. موکبی بسیار بزرگ و وسیع که قبل از ورودی اصلی در طول خیابان چند ده سرویس بهداشتی و حمام و رخت‌شورخانه مردانه و زنانه داشت. سرویس بهداشتی‌ها کانکسی و حمام‌ها با برزنت ضد آب به صورت چندین سالنهای دو ردیفه ساخته شده بود. رختشورخانه مجهز به ماشینهای لباسشویی و خشک کن بود. ابتدای ورودی موکب سمت راست قسمتی نرده کشی شده بود برای گرفتن غذا. قسمت پذیرش امکان تحویل گوشی برای شارژ کردن داشت و کنار آن ایستگاه صلواتی آب و شربت و چای به صورت جداگانه سمت چپ خیاط خانه و تعمیرات کفش بعد استراحتگاه برادران و بالاتر از آن استراحتگاه خواهران بود تمام این فضاها با داربست فلزی که دورش را با تور و گونی ساختمانی پوشانده بودند ساخته شده بود. همینکه وارد شدیم یکی از خادمان گفت خیمه ۸ جا دارد. محل اسکان خانمها یک سالن بسیار بزرگ بود که در وسط ، راهروی رفت و امد با همان گونیها از اتاقها جدا شده بود. در دو طرف راهرو اتاقهایی که هر کدام برای خود سالن بزرگی محسوب میشد از هم جدا و شماره گذاری و خیمه نام گرفته بودند. توی راهرو خانم‌ها کالسکه‌های بچه‌هایشان را گذاشته بودند، چند سطل بزرگ زباله هم بود خیمه شماره ۸ آخرین سالن سمت چپ بود. خیمه شماره ۱ محل تجمع برای نمازهای جماعت و مراسمات زنانه موکب بود ولی بقیه خیمه‌ها برای اسکان و استراحت جاگیر شدیم و همانجا نماز صبح را خواندیم. بدن خسته‌مان بیش از خواب به حمام نیاز داشت باید تنی به آب میزدیم و عرق راه میشستم تا سبک شویم. بعد از نماز حوله و لباس و شامپو برداشتیم کوله‌ها را گذاشتیم و راه افتادیم سمت حمام گوشی را به پذیرش دادم تا شارژ کنند شماره گذر نامه‌ام را روی چسب نوشتند و پشت گوشی زدند و تحویل گرفتند. بدون صف و انتظار رفتیم حمام و غسل زیارت کردیم بعد از حمام دلچسب و خستگی درکن لباسهایمان را دادیم رختشورخانه. مادرم گفت شما بروید من می‌مانم تحویل می‌گیرم چای و ابجوش گرفتیم و رفتیم خیمه مادرم هم آمد با لباسهایی که کمی نم داشت. روی لوله‌های داربست بالای سرمان آویزان کردیم. نان و پنیری که همراه داشتیم و از ایران برده بودیم خوردیم و دراز کشیدیم تا کمی استراحت کنیم همه خوابشان برد به جز من در تمام طول سفر هیچ‌گاه روزها نخوابیدم سهم من از خواب فقط دو سه ساعت خواب شبانه از ۱۲ تا نیم ساعت به اذان صبح بود. کمری صاف کردم مادرم گوشی‌ام را گرفته بود ۸۵٪ شارژ شده بود. ادامه سفرنامه کاظمین را نوشتم و توی کانال ارسال کردم. آن زمان که ما رسیده بودیم نجف هوا خوب بود و از گرما خبری نبود ولی کم‌کم که روز بالا آمد و نزدیک ظهر شد کولرها جواب نمیداد و بادشان فقط جلوی خودشان می‌رسید آن باد هم گرم بود. گرما قابل تحمل بود! البته فکر می‌کنم آن گرما را فقط همانجا می‌شود تحمل کرد و گرنه کمتر از آن را من در شهر و خانه خودمان تحمل نمی‌کردم. بابت همین گرما هم بود که من نمیتوانستم روزها بخوابم. روز قبل توی سامرا و بعد از زیارت حرم امام حسن عسکری(ع) در مسیر بازگشت یک نفر ویلچر را چنان محکم به پشت پایم کوبیده بود که ناخودآگاه فریادم به آسمان رفت. خیلی درد داشت پشت پایم کبود شده بود نگران بودم با این پا نتوانم پیاده‌روی را تا انتها ادامه دهم با روغن زیتون همراهم پاهایم را روغن مالی کردم. (الآن هم که ۲۳ روز گذشته همچنان درد میکند و از درون خارش دارد و زرد و کبود است.) خانمی کنارمان نشسته بود که یک پسر هم‌سن و سال محمد من داشت دلم برای پسرک یک ذره شد به همین بهانه هم صحبت شدیم دو تا دختر دیگر هم داشت گفتم ان‌شاءالله فرزند بعدی گفت اگه خدا بخواهد حتما لباس‌ها خشک شده بود داشتم وسایل کوله را مرتب و لباس‌ها را جابه‌جا می‌کردم که دیدم محمد یکی از آجرهای اسباب بازی را توی جیب‌ کوله گذاشته‌؛ دلم ضعف رفت برایشان الآن حتما مشغول بازی توی حیاط بودند... یکی از جوراب‌های نی‌نی را دادم به آن خانم و گفتم خودتان متبرکش کنید. @mamanjoona
همانجا که نشسته بودیم پریز برق بود روی پایه داربست به فاصله ۵۰ سانتی از زمین. گوشی را زدم به شارژ.بقیه خواب بودند حجاب کردم و رفتم بیرون خیمه دوری بزنم در تاریکی سحر به جزئیات دقت نکرده بودم همه آنچه از موکب توصیف کردم را بعدا دیدم. آفتاب داغ می‌تابید ولی نتوانسته بود مانع رفت و آمد شود؛ برو و بیایی بود... هر وقت میرفتیم بیرون یک نفر زیر آفتاب ایستاده بود و با شیلنگ آبپاش مردم را خنک میکرد. عده‌ای قالبهای یخ را توی تانکرهای بزرگ آب می‌ریختند، ایستگاه صلواتی موکب شربت و آب خنک پخش می‌کرد. بیرون موکب کنار درب ورودی توی پیاده رو چند جوان در گرما نشسته بودند و کفش مردم را واکس میزدند خیاط خانه و تعمیرات کفش هم فعال بود چقدر جای گوشی و دوربینش خالی بود چرا با خود نیاورده بودم!؟ هر چند اگر هم بود نمیتوانست آن همه ارادت و خدمت را آن همه اخلاص و نیت‌های پشتش را ثبت و بازگو کند... وضو گرفتم و برگشتم استراحتگاه بقیه بیدار شده بودند نزدیک ظهر بود و خیمه شماره یک نماز جماعت برقرار بود رفتیم آنجا بعد از نماز کارتهای غذا را که پذیرش به مادرم داده بود گرفتم و رفتم که ناهار بگیرم. همان موقع همسرم تماس گرفت منزل پدرش بود با پدر و مادرش حال و احوال کردم و از طریق دوربین گوشی و به کمک امواج اینترنت طی تماس تصویری بیننده‌ی تمام آنچه برایت توصیف کردم ، شدند. انتظار داشتم موکب به آن عظمت و شلوغی صف دور و درازی برای غذا داشته باشد ولی خبری از صف نبود گوشی بدست در حال تماس یک‌راست رفتم ۳ پرس غذا گرفتم. همسرم و پدر و مادرش تمام مدت بیننده و همراهم بودند با من غذا گرفتند زیر شیلنگ آبپاش خنک شدند از جلوی پذیرش و ایستگاه‌های صلواتیِ آب و شربت گذشتند. با حسرت و اشتیاق نگاه می‌کردند. چند دقیقه‌ای با من همسفر شدند بغض گلو و اشک چشم‌شان آرزوی در دل مانده‌شان را جار می‌زد. رسیدم محل اسکان و خیمه گفتم اینجا زنانه است و اجازه تصویر برداری ندارم خداحافظی کردند. غذا عدس پلو بود. بعد از ناهار برادرم تماس گرفت و گفت با بقیه آقایون زیارت رفته و برگشته‌اند آنها نه حمام رفته بودند نه لباس شسته بودند! فقط خوابیده بودند و بعد هم رفته بودند حرم قرار شد ما خانم‌ها هم برویم زیارت و عصر همگی پیاده راه بیفتیم به سمت کربلا ادامه دارد... @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. در شب امامت حضرت حجت(عج) از شما عزیزان التماس دعا دارم برای یکی از نزدیکان عزیزم😔💔 اگر مقدور بود با یک حمد شفا همراهی بفرمایید اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ عَافِنِی عَافِیةً كافِیةً شَافِیةً عَالِیةً نَامِیةً عَافِیةً تُوَلِّدُ فِی بَدَنِی الْعَافِیةَ عَافِیةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ […] وَ امْنُنْ عَلَی بِالصِّحَّةِ وَ الْأَمْنِ وَ السَّلاَمَةِ فِی دِینِی وَ بَدَنِی [دعای ۲۳ صحیفه]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم خونه؛ تموم انرژی و وقتتون رو برای کارهای خونه هزینه نکنید! ✨ مهم ترین وظیفه شما؛ تامین عاطفی همسر و فرزندان تونه. براشون وقت و انرژی کافی،داشته باشین @mamanjoona