eitaa logo
گاهی وقت‌ها
3.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
91 فایل
گاه‌نوشت‌های «نظیفه سادات مؤذّن» سطح چهار (دکترا) حکمت متعالیه از جامعةالزهرا، مدرّس فلسفه، نویسنده و پژوهشگر.
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ زمان جنگ، بمباران هوایی امان مردم رو بریده بود. یه شب وقتِ خواب، دیدم دخترم گلدسته رفت و کامل پوشید. ازش پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی می‌خوای بری؟ گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه بمباران هوایی می‌شه و ممکنه صبح زنده نباشیم؛ می‌خوام اگه خونه‌مون بمبارون شد و خواستن من رو از زیر آوار بیرون بیارن، حجابم کامل باشه. 🍃 شهیده گلدسته محمدیان @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
🌼🔹 اگر خطری هست چرا برای من نباشد؟! در پاریس، نامه‌ها را به لحاظ امنیتی اول من باز می‌کردم و بعد برای مطالعه خدمت امام می‌بردم. یک‌بار که در آشپزخانه مشغول بازکردن نامه‌ها بودم، امام آمدند و‌ گفتند: من راضی نیستم. فکر کردم که ایشان نگران این هستند که مبادا من نامه‌ها را بخوانم. گفتم: به جدتان قسم نامه‌ها را نمی‌خوانم؛ فقط از جهت امنیتی آن‌ها را باز می‌کنم تا مبادا مشکلی داشته باشند. امام گفتند: «می‌دانم؛ من هم همین را می‌گویم. اگر خطر هست چرا برای من نباشد و برای شما باشد؟» گفتم: اماما! مردم ایران منتظر شما هستند. گفتند: «بالاخره هشت تا بچه هم در ایران منتظر شما هستند.» گفتم: نگران نباشید. من آموزش دیده‌ام و خطری ندارد. گفتند: «خب، یک ساعتی بیایید به من هم یاد بدهید که چگونه این نامه‌ها را باز کنم، تا اگر خطری داشته باشد، رفع گردد.» 📚 کتاب مهر امام، ص ۲۱۱، به نقل از خانم مرضیه حدیدچی‌. 🌼🔹 @mangenechi
┄┅◈❄️◈┅┄ ╔═❄️⭐️◈═════╗ @mangenechi ╚═════❄️⭐️◈═╝
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ عبدالحسین خیلی مهربان بود. او نسبت به فامیل و دوستان محبت داشت. همیشه اهل صله‌ی رحم بود و به بقیه هم توصیه می‌کرد. دفترچه‌ای داشت که در آن زمان‌بندی کرده بود و طبق آن، مرتب به فامیل سر می‌زد. 🍃 @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
🌼🔹 بخاری‌های جماران را خاموش کنید زمستان سال ۶۲ امام دو هفته ملاقات‌هایشان را قطع کردند. این طبیعی بود که گاهی ملاقات‌های ایشان مثل ماه مبارک رمضان قطع شود. بعد از تقریباً ۱۰ روز که ملاقات‌ها برقرار بود، مجدداً دو هفته ملاقات‌هایشان قطع شد. من تلفنی از جناب آقای رسولی دلیل این لغو مجدد ملاقات را پرسیدم. فرمودند: از روزی که امام شنیدند در غرب کشور کمبود نفت وجود دارد _چون آن سال زمستان بسیار سرد بود_ دستور دادند بخاری‌های جماران را خاموش کنند، لذا امام به شدت سرما خورده‌اند و نمی‌توانند برنامه‌های ملاقات را داشته باشند! 📚کتاب مهر امام، ص ۲۱۲، به نقل از آقای علی‌محمد بشارتی. 🌼🔹 @mangenechi
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ 🍀اهتمام سیدعلی‌آقا در زنده کردن شعائر مسجد آل‌رسول ایرانشهر، مسجد بزرگ و زیبا و منحصر به فردی بود که بجز دهه محرم، همیشه تعطیل بود. این امر برای سید علی آقای خامنه‌ای خوشایند نبود. تصمیم گرفت هر طور هست، این مسجد را احیا کند و به آن رونق ببخشد. برگزاری نماز جماعت اولین قدم در این راه بود و بعد از آن، سخنرانی‌های کوتاه هم به نماز اضافه شد. بعد از مدت کوتاهی تعداد نمازگزاران از بیست نفر به بیش از دویست نفر رسید. حتی اهل سنت نیز، پای سخنرانی‌های آقای خامنه‌ای حاضر می‌شدند. اهتمام سیدعلی‌آقا به برپایی نماز جماعت از طرفی، و پژواک صدای دلنشین و نافذ او از بلندگوی مسجد - که هنگام قرائت سوره‌ها و اذکار نماز به لحن عربی در می‌آمد - از طرفی دیگر، باعث می‌شد که اهل سنت بعد از اقامه نماز در مساجدشان، خود را به مسجد آل‌رسول برسانند تا از سخنان آقای خامنه‌ای استفاده کنند. بر تبعید، صهبا، ص۱۲۳. ┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ ╔═🍀✨◈═════╗ @mangenechi ╚═════🍀✨◈═╝
🌼🔹 وقتی داخل اتاق امام شدیم، امام پشت به ما نشسته بودند و مطالعه می‌کردند. به محض اینکه متوجه ورود ما شدند، کتاب را بسته و عینکشان را برداشتند و برای استقبال، از جایشان بلند شدند. من طرف امام دویدم و صورت مبارکشان را بوسیدم. در بغل ایشان بودم و ایشان نوازشم می‌کردند. امام از احوالات خانواده و خواهرهایم پرسیدند. من به امام گفتم که خواهر کوچکم که پدرمان را ندیده است، خیلی علاقه دارد شما را ببیند. ایشان فرمودند: بروید اگر در محوطه هستند بگویید بیاید تو. این‌قدر برخورد امام با ما خودمانی بود که انگار نه انگار با رهبر مسلمان رو به رو هستیم. 📚کتاب مهر امام، صفحه ۱۸۷. به نقل از فرزند شهید تندگویان . 🌼🔹 @mangenechi
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ 🍀دست‌فرمان آقا حرف نداشت ابوالقاسم صدیقی: یکی از دوستان آقا در تهران به نام حاج احمد قدیریان یک پژوی ۴۰۴ سفید رنگ برای آقای خامنه‌ای خریده بود و فرستاده بود ایرانشهر. فعالیت‌های آقای خامنه‌ای محدود به ایرانشهر نبود. ایشان هر وقت فرصت را مناسب می‌دید از ایرانشهر خارج می‌شد و به شهرهای دیگر سر می‌زد و غالباً با همین ماشین می‌رفت. تردد بدون ماشین شخصی برایشان سخت بود. ماشینِ فوق‌العاده‌ای بود و دست‌فرمان آقا هم حرف نداشت، دست به دست دادن این دو، مایه راحتی آقا شده بود. بر تبعید، صهبا، ص۱۳۲. ┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ ╔═🍀✨◈═════╗ @mangenechi ╚═════🍀✨◈═╝
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه‌ها خالی‌ هستن. باید تا هور می‌رفتم، زورم اومد. یه بسیجی اون اطراف بود. گفتم دستت درد نکنه؛ این آفتابه رو آب می‌کنی؟ رفت و اومد. آبش کثیف بود. گفتم برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب می‌کردی، تمیزتر بود! دوباره آفتابه رو برداشت و رفت. بعدها شناختمش. زین‌الدین بود؛ فرمانده لشکر!!! 🍃 شهید مهدی زین الدین @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
از سید ابراهیم رئیسی 🔻 کار بدون توقع هر روز ۱۸سـاعت کار می‌کرد. عقیده داشت، باید خودش را به سختی بیاندازد تا یک گوشه از مملکت پا بگیرد. 🔻بالاتر از قانون خلخالی با عصبانیت داد زد: «بالاتر از تو هم نمی‌تواند این کار را انجام بدهد.» سیدابراهیم‌ آرام‌ گفت: «من این کار را کردم و شد. به بالاتر از ما هم سلام برسانید. اگر در کرج من مسئول هستم نمی‌گذارم کار غیر قانونی انجام بشود.» 🔻رفع درد غربت دادستان شهر کرج بود. وضعیت اسکان جنگ‌زده‌ها را که دید آنقدر رفت و آمد کرد تا برای‌شان خانه فراهم شد. جنگ‌زده‌های آن روز خاطرات خوشی از طلبۀ جوان دارند. 🔻ورود غیرمردم ممنوع سازمان بازرسی یک روز از هفته را اختصاص داده بود به دیدارهای مردم. سه‌شنبه‌های هر هفته، حدود ۱۵۰ نفر از مردم مشکلات‌شان را می‌گفتند و تا جایی که از دست‌ش بر می‌آمد، حل می‌کرد. 🔻 جوانِ ریش سفید به محافظ گفتم، کاش صندلی می‌گذاشتید برای سید. لبخندی زد و گفت: «به ریش‌های سفیدش نگاه نکن. هنوز جوانه و پرشور. ما از دست‌شان پیر شدیم‌. حاج‌آقا از ۵ صبح تا ۱۱ شب مشغول کارن.» 🔻 اتاق خدمت یکی از همکاران پیشنهاد داد، بهتر است بگوییم بیایند اتاق را بازسازی کنند و موکت جدید بزنند. سید ابراهیم با لحن جدی گفت: «بچه‌های سازمان به نان شب‌شان محتاج هستند، آن وقت من بیایم این اتاق را بازسازی کنم.» 🔻*گره‌گشا* پیاده‌روهای کرج پر شده بود از دست فروش‌هایی که عبور و مرور مردم را مشکل کرده بود. سید ابراهیم دستور داد تا با انتقال دست‌فروش‌ها به مکانی خاص در شهر، گره این مشکل را باز کنند. 🔻 گرمی یک سلام یکی از مکانیک‌ها مشغول تعمیر بود. جلو رفت. سلام و احوالپرسی گرمی با او کرد و بعد هم رفت. هنوز مکانیک در بُهت این برخود بود که همکارانش دوره اش کردند: «نگفته بودی با رئیس جدید فامیل هستی. مکانیک قسم خورد که اولین بار بوده که او را دیده.» 🔻 صفای طلبگی آدم پیچیده‌ای نبود، چه در قوه قضاییه و چه تولیت آستان قدس. مسئولیت‌ها روی شخصیت ایشان اثری نگذاشت. هیچ وقت از موضع بالا با کسی برخورد نمی‌کرد. 🔻 دادستان جوان بیست‌ساله بود که مسئولیت دادستانی کرج را بر عهده گرفت. جوان‌ترین دادستان انقلاب بود، آن هم در کرج که بسیاری از طاغوتی‌ها ملک و املاک داشتند و شده بود پاتوق ساواکی‌ها و ضد انقلاب. اما سید ابراهیم از پس همه‌اش برآمد. 🔺روایتگرباشید🔻 🌷 | @mangenechi
┄┅◈⚜️◈┅┄ ╔═⚜️◈═════╗ @mangenechi ╚═════⚜️◈═╝
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ اولین بار که می‌خواست بره، آینه و قرآن گرفتم براش، قرآن رو بوسید و باز کرد، ترجمه‌ی آیه رو برام خوند. ولی بار آخری که می‌خواست بره، وقتی قرآن رو باز کرد، آیه رو ترجمه نکرد. گفتم: سعید چرا ترجمه نمی‌کنی؟! گفت : اگه ترجمه‌ی آیه رو بهتون بگم، ناراحت نمی‌شین؟!  گفتم: نه. گفت: آیه‌ی شهادت اومده؛ من به آرزوم می‌رسم. 🍃 @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄