eitaa logo
گاهی وقت‌ها
3.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
91 فایل
گاه‌نوشت‌های «نظیفه سادات مؤذّن» سطح چهار (دکترا) حکمت متعالیه از جامعةالزهرا، مدرّس فلسفه، نویسنده و پژوهشگر.
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅◈⚜️◈┅┄ ╔═⚜️◈═════╗ @mangenechi ╚═════⚜️◈═╝
✿࿐◍⃟🌼 🌼 قسمت اول مهمون امروزمون یه کم با مهمونای همیشه متفاوت بود. به خلاف معمول که آدم‌های اهل علم، دانشگاهی‌ها، روحانی‌های مذاهب مختلف، و... بودن، امروز یه آقایی اومده بود که توی ایران، کارخونه داره و اینجا دور از خانواده‌ش کار می‌کنه توی یه شهر کوچیک اطراف تهران. وقتی نشست، اولین موضوعی که درباره‌ش حرف زد و سؤال کرد، می‌دونید چی بود؟ بیاید حدس بزنید و حدس‌هاتونو برام بفرستید. ☺️ @nsm1318 ✿࿐◍⃟🌼 @mangenechi
✿࿐◍⃟🌼 🌼 قسمت دوم با یه حیرتی پرسید: توی ، ناگهانی و بدون آمادگی، از دنیا رفته و چند تا مسئول مهم هم همراهش کشته شدن. چرا و چطور تمام کشور توی آرامش هست و اصلاً احساس نمی‌شه که مشکلی توی کشور به وجود اومده؟ اگه چنین اتفاقی توی ترکیه افتاده بود، الان چنان بلبشویی برپا بود که کشور از هم پاشیده بود! مگه ایران چی داره که ما نداریم؟ می‌گفت: ماها از بیرون که به مسائل ایران نگاه می‌کنیم، نمی‌تونیم بفهمیم و تحلیل کنیم. ذهن‌مون پر از سؤال می‌شه و بی‌جواب می‌مونه؛ چون اصلاً شبیه چیزایی که ما دیدیم، نیست. حاج‌آقام جواب‌های خیلی مفصّلی بهش داد و خیلی جامع و کامل براش توضیح داد. ولی من دیگه توضیحات رو نمی‌نویسم که طولانی نشه و فقط سرفصل صحبت‌ها رو براتون می‌گم و بعد عکس‌العمل‌های آقای طالب (talip) رو براتون می‌نویسم که شما هم لذت ببرید. وقتی با این جور صحنه‌ها مواجه می‌شیم، تازه متوجه می‌شیم که چه نعمت‌ها و داشته‌های بی‌نظیری توی ایران عزیزمون داریم که برای خودمون عادی شده و بهش توجه نداریم. ✿࿐◍⃟🌼 @mangenechi
✿࿐◍⃟🌼 🌼 قسمت سوم حاج‌آقام چند تا جواب داد که خلاصه‌ش رو می‌گم: مهم‌ترین و اصلی‌ترین عامل، همون‌طور که هممممممه می‌دونن، (ولی اون آدم غیر ایرانی نمی‌دونست، چون درکی ازش نداره) وجود پربرکت مون هست. حاج آقا مفصّل، موضوع رهبری کشور، ولایت فقیه، ارتباطش با اصل امامت توی مذهب شیعه، ماجرای انتخاب فوری آقا بعد از امام، اصل مجلس خبرگان، وظیفه‌ش، نوع تشکیل شدنش، مجتهد بودن اعضاش و... رو برای آقای طالب توضیح داد و اون تمام مدت با حیرت و تحسین گوش می‌داد و عکس‌العمل نشون می‌داد‌. بعدش به تناسب سؤالات آقای طالب، بحث رفت سر و حضرت آقا و تمام مدت، آقای talip در حال ابراز ذوق و شوق و مقایسه کردن حضرت آقا با مسئولان خودشون، بخصوص اردوغان بود! حاج آقا هم براش توضیح می‌دادن که این روحیه و رفتار حضرت آقا، پیروی از اصول و روش امامان و رهبران مذهب شیعه هست. آقای طالب مداوم داشت از اردوغان و تشریفات و سبک زندگی مسئولان ترکیه می‌گفت و می‌گفت مردم به شدت معترض هستن و دیگه حالشون از این مسئولا به هم می‌خوره، چون مردم تحت فشار شدید اقتصادی هستن، ترکیه گرونی بیداد می‌کنه، مردم توی سیر کردن شکم زن و بچه‌شون موندن، بعد مسئولا این جوری جلوی چشم مردم ریخت و پاش می‌کنن و شبیه سلاطین زندگی می‌کنن، و این موضوع مردم رو خیلی خیلی ناراحت می‌کنه. می‌گفت خوش به حال شما ایرانیا! ✿࿐◍⃟🌼 @mangenechi
✿࿐◍⃟🌼 🌼 قسمت چهارم دومین و سومین موضوعی که برای جواب دادن به سؤالات آقای گولر مطرح شد، یکی قانون اساسی بود و یکی اخلاق‌مداری توی دنیای سیاسی ایران. فکر کنم اکثر اعضای کانال، از مدل سیاست‌ورزی توی ترکیه خبر ندارن. اونجا، مفهوم «رعایت » ذره‌ای موضوعیت نداره. سال‌های پیش، بارها و بارها پیش اومده بود که من از طرز برخورد سیاست‌مداران ترکیه دهنم باز می‌موند و به حاج آقا می‌گفتم: خدا رو هزاران بار شکر که ما توی ایران این مدل سیاست‌ورزی رو نداریم. کاندیداها و نماینده‌های احزاب، به صراحت پشت تریبون‌های رسمی به هم توهین می‌کردن و شبیه دعواهای بچه مدرسه‌ای‌ها رفتار می‌کردن!! (اینم بگم که توی ۸ سال دولت اعتدال با کمال تأسف و تأثّر، چندین بار با بغض و اشک اعتراف کردم که حالا دیگه اون آلودگی‌ها و بی‌اخلاقی‌ها و بی‌ادبی‌ها توی سیاسیون ایران هم داره دیده می‌شه 😭 هم توی ایام تبلیغات انتخاباتی، هم در دوران مسئولیتِ اون آدم‌های بی‌اخلاق و بی‌ادب 😭 چقدر دوران سخت و نفرت‌انگیزی بود از این نظر 😭 ) توی روند این توضیحات، با سؤالاتی که آقای طالب گولر (talip guler) مطرح می‌کرد، مسائل متنوعی درباره‌ی اخلاق و سیاست و کشورداری و تفاوت ایران و ترکیه در این موضوعات مطرح شد. از جمله اینکه آقای طالب می‌گفت: ایران از نظر ارزانی واقعاً قابل مقایسه با ترکیه نیست، بخصوص در موضوع انرژی. و حاج آقا براش گفت که آقای ارهان آک‌گون که از کارخونه‌دارای بزرگ ترکیه ست، اومده بوده اصفهان، یه کارخونه سرامیک رو دیده بوده و قیمت کرده بوده و گفته بوده: قیمت این کارخونه، درست مساوی پولی هست که من در عرض یک سال برای پول گاز یکی از کارخونه‌هام به دولت ترکیه پرداخت کردم!!!!! ✿࿐◍⃟🌼 @mangenechi
┄┅◈⚜️◈┅┄ ╔═⚜️◈═════╗ @mangenechi ╚═════⚜️◈═╝
~◇🌻◇ 💠 خاطره بسیار مهم و خواندنی نوه علامه مصباح یزدی(ره) از ایشان قسمت اول 🔸️تقریباً چهل‌وپنج دقیقه‌ای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاج‌آقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاج‌خانم هم نبودند. حاج‌آقا داشتند پاهایشان را چرب می‌کردند. سال‌ها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغن‌هایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب می‌کردند. 🔸️احوال‌پرسی همیشگی و خوش‌و‌بشی کردیم. حاج‌آقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. می‌خواستند بگویند متکا را بیاور که کلمه‌اش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم. 🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقه‌ای سکوت شد. رو کردند به من و بغض‌آلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش می‌رود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟» آن بغض سنگین اشک شد و کم‌کم از چشمانشان سرازیر شد. 🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر می‌کردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجه‌ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظه‌به‌لحظه تشدید می‌شد. ~◇🌻◇ ~◇🌻◇@mangenechi
~◇🌻◇ قسمت دوم 🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه‌ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوب‌لباسی‌. عطرهای دم‌دستی‌شان را آنجا می‌گذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک می‌ریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست، اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر می‌کنم این «علی علی» گفتن‌های ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتن‌ها ما را رها نمی‌کند. ما را ول نمی‌کنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش می‌آیند و جواب این «علی علی» گفتن‌ها را می‌دهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری می‌کنند.» 🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمان‌مان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید می‌دانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمان‌مان را امانت دهیم. این علی علی گفتن‌ها آنجا کار خودش را می‌کند.» 🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بوده‌ام و حالاتشان را دیده‌ام، اما در سن‌وسال خودم و در موقعیت‌هایی که با حاج‌آقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه می‌کردند. 🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آن‌ها، آن‌ها شب اول قبر بر‌گردانند. ~◇🌻◇ ~◇🌻◇@mangenechi
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ 🍃نماز شب که می‌خوند، حال عجیبی داشت. یه جوری شرمنده‌ی خدا بود و زاری می‌کرد که انگار بزرگ‌ترین گناه رو در طول روز انجام داده! یه روز ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار می‌کنی؟ از کدوم گناه می‌نالی؟ جواب داد: همین که این‌همه خدا بهمون نعمت داده و ما نمی‌تونیم شکرش رو به جا بیاریم، بسیار جای شرمندگی داره. 🍃 @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ مجید برای خودش سال خمسی داشت. روی لقمه‌هایش حساس بود؛ اما دست کسی را هم رد نمی‌کرد. اگر جایی که نمی‌شناخت غذا می‌خورد، حتماً رد مظالم می‌داد. همیشه می‌گفت: «اگر از لقمه‌ی حرام چشم بپوشی، خدا دو برابرش را؛ آن‌هم حلال، به تو می‌دهد.» در مراسم خواستگاری از او پرسیدم: خمس می‌دهی یا نه؟ گفت: «از سال ۱۳۶۰؛ از همان روزی که وارد سپاه شدم، اولین حقوقی که گرفتم خمسش را داده‌ام تا امروز.» 🍃 راوی: همسر شهید 🍃 شهید مجید پازوکی @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ در عملیات والفجر۲ ، همه‌ی مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم‌تر از آن راه را هم گم کرده بودیم. دستمان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه‌ها! فقط یک راه وجود دارد: ما یک امام غایب داریم که در سخت‌ترین شرایط به دادمان می‌رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران‌شان به دادمان خواهد رسید.» همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم که دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می‌آیند. پشت درختان و صخره‌ها پنهان شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم‌شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا(س) بودند. خطاب به بچه‌ها گفتم: «دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت؟» 🍃 شهید تورجی زاده @mangenechi ┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
🌼🍂 آرایشگاه مردونه داشت. آدم خوبی بود، با خُلق و خوی مذهبی. ایام محرّم هم گاهی تو مغازه‌ش مداحی می‌گذاشت. با مشتری هم خوب حساب می‌کرد تا کسی ناراضی از مغازه‌ش بیرون نره. منم گاهی برای اصلاح می‌رفتم پیش ایشون. خیلی آدم خوبی بود؛ فقط از یه مسأله‌ای ناراحت بودم: اینکه چرا ایشون با این همه خوبی، موقع نماز ظهر و عصر، مغازه‌ش بازه؟! درصورتی که بغلِ مغازه‌ش هم نماز جماعت بود اما ایشون مغازه رو نمی‌بست!❗️ یه روز کاغذ قلم برداشتم و بدون نام و نشون، خوبیاش رو شمردم و ازش بابت همه‌ی اون خوبی‌ها تشکر کردم و آخرش هم نوشتم: «اما حیف! شما که انقدر خوب هستید که حتی در محرم و صفر، داخل مغازه مداحی می‌ذارید، شما که امام حسین رو این همه دوست دارید، ای کاش مثل امام حسین هم وقت نماز، مغازه‌تون رو می‌بستید و نماز رو به جماعت می‌خواندید》❗️ یادم می‌یاد که نامه‌م دو سه خط بیشتر نشد. سر صبح که هنوز نیومده بود، یواشکی نامه رو انداختم داخل مغازه. چند روز بعد که از اونجا رد می‌شدم و اتفاقاً موقع اذان ظهر بود، دیدم در مغازه‌ش بسته است. یه کاغذ زده و نوشته : " به علت اقامه‌ی نماز جماعت، دقایقی تعطیل است "😍👌 🌼🍂 @mangenechi