eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇮🇷
4.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
406 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4.1k→4.2k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 🌴✨ ⚘بعضی از قوم و خویش‌هایمان که از شهرستان می‌آمدند، رسیده و نرسیده گله می‌کردند: «آخه این درسته که علی آقا ماشین و راننده داشته باشه، اون وقت ما از ترمینال با تاکسی بیایم؟! ما که تهران رو خوب بلد نیستیم!» ⚘اما گوش پدر به این حرف‌ها بدهکار نبود؛ می‌گفت: «طوری نیست؛ فوقش دلخور می‌شن. اونا که نمی‌خوان جواب بدن، منم که باید جواب بدم. باید جواب بدم با ماشین‌بیت‌المال چیکار کردم» ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ ⚘لحظه ای که حاج احمد می‌شنود، محمد توسلی به شهادت رسیده است بلافاصله به سردخانه مریوان می‌آید این دست مبارک و مطهر سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان است که وقتی ملحفه را کنار می‌زند و پیکر غرقِ به خون صمیمی ترین و عزیزترین دوست و یارش را می‌بیند، بعد از چند لحظه بیهوش می‌شود... ⚘فقط خدا می‌داند در آن لحظه ای که چشمش به پیکر خونی محمد افتاده، چه حالی شده است حاج احمد! در نقل ها آمده است که حاج احمد سه روز از اتاقش بیرون نیامد و برای محمد سوگواری می‌کرد و می‌گریست... ♥️🕊 ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ 🍁یکی از دوسـتان می‌گفت: رفته بودم حسـینیه‌ی لشـگر برای شـرکت در . اعلام کردند که قرار است بین دو نماز مهدی زین‌الدین، فرمانده لشـگر، سـخنرانی کند. من که از این خبر ذوق زده شده بودم،چشم گرداندم ببینم فرمانده بین بچه‌هـا هسـت یـا نه،که پیـدایش نکردم. البته تـا آن روز او را ندیـده بـودم، امـا فکر می‌کردم اگر در بین بچه هـا باشـد،حتمـا از ظاهرش او راخواهم شناخت. 🍁بعد از نماز ظهر، از فرمانده لشگر درخواست شد که برای ایراد سخنرانی تشریف بیاورند. سـر من هم مثل سر بقیه به دنبال دیدن فرمانده این طرفدو آن طرف می‌چرخید که دیدم بسیجی‌ای که کنارم نشسته بود از جا برخاست و رفت ایسـتاد رو به روی جمعیت.. "بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم" را که گفت، یقین کردم که این بسیجی همان فرمانـدهی است که من فکر می‌کردم بایـد بـا مـا تفـاوت داشـته باشـد. حرف‌هـایی هم که زد، مثـل خـودش سـاده و دلنشـین بودند. ✍🏻راوی: محمدرضا اشعری‌مقدم ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ حاج قاسـم هـیچگاہ از سختی‌هـای عراق و سـوریه سـخـن نمی‌گفت و در پاسخ به هـر سـؤالی در ایـن خصوص،می‌گفت هـمه چیز خوب اسـت؛ هـمه چیز خوب اسـت. حاجی بـسـیار زیرڪ وباهـوش بود. یڪ وقت در یڪ جلـسـه خصوصی، فردی به ایشان اظهـار ارادت و نزدیڪی ڪرد و اظهـار داشت ڪه شما دارید ایـن هـمه زحمت می‌ڪشید اما قدر شما را نمی‌دانند و فلان و چنان....اما حاج قاسـم گفت: «شما چرا ناراحتید؟ مـن یڪ سـربازم، نهـایتش می‌گویند برو جای دیگری نگهـبانی بدہ و مـن هـم می‌گویم چشم... اینڪہ ناراحتی ندارد. ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. اگر پولی دستش می‌رسید سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین‌ها قانع بود، اما تا می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد. ♥️🕊 📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲ . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ 🍁وقتی به منزلمان می‌آمد اجازه نمی‌داد بلند شویم می‌گفت شما سر جای خود بنشینید من به خدمت شما می‌آیم، اول روسری‌ام را کنار می‌زد و سه بار گلویم را می‌بوسید و بعد شروع به احوالپرسی می‌کرد. 🍁فرزندم بسیار پاک بود از کلاس دوم ابتدایی همیشه با وضو بود، خدا او را به راه راست هدایت کرد و به راه پاکی رفت. 🍁پسرم همیشه به فکر ایتام بود به‌ویژه در ایام عید به هر یتیمی می‌شناخت کمک می‌کرد می‌گفت این بچه‌ها پدر ندارند و ممکن است سرپرست آن‌ها نتواند چیزی برای آن‌ها بخرد؛ اگر می‌فهمید کسی نیازمند است هر چیزی که نیاز بود می‌خرید و به من می‌داد تا برای آن‌ها ببرم و تأکید می‌کرد کسی از این کمک‌ها اطلاع پیدا نکند. ✍🏻به روایت مادر ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ زنگ زد گفت: سامان همین الان وسایلتو جمع کن، دو روز بریم قم... گفتم: بابک جان میشه چند روز دیگه بریم؟؟! گفت: نه همین الان! با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیم قم.. اونجا ازش پرسیدم: بابک این‌ همه عجله و اصرار برای چی بود؟! گفت: برای‌ فرار‌ از گناه‌! اگه میموندم رشت، دچار‌‌‌‌ ‌یه‌ گناه‌ میشدم... برای همین‌ اومدم‌ به‌ حضرت‌معصومه(س)‌ پناه‌ آوردم.💔 ✍🏻به روایت رفیق شهید ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ صحبت های ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک همسنگر می‌خواهد... شاید کسی که به خواستگاری می‌رود همسر و همدم می‌خواهد اما گفت که همسنگر می‌خواهد بعد از چندسال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟؟! او گفت: جنگ ما جنگ نظامی نیست، جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی هست تا وقتی من کار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند... ✍🏻به روایت_همسر ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ بی‌مقدمه گفت: «زینب‌خانوم، من و شما تو این دنیا خیلی باهم زندگی نمی‌کنیم، اما به امید خدا اون دنیا همیشه باهمیم.» زینب متعجب برگشت به سمت او و نگاهش کرد. فکر کرد شاید شوخی می‌کند، اما اثری از شوخی در صورتش ندید. اصلاً نتوانست حرفش را هضم کند. با تعجب پرسید: «منظورتون چیه؟» روح‌الله نگاهش نمی‌کرد. همان‌طور که با سبزه‌ها بازی می‌کرد، با لبخند گفت: «حالا بعداً می‌فهمید.» 📚دلتنگ نباش ، ص۶۴ ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ ⚘صدای گلوله از پشت تلفن می آمد گفت : شنیدم تهران برف سنگینی آمده. آهوها این طور مواقع برای پیدا کردن غذا می آیند پایین فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تلف نشوند. ⚘بعدازظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه را بپرسد. گفتم : دستور انجام شد. حالا چرا از وسط جنگ با داعش پیگیر غذای آهوها هستید؟ گفت به شدت به دعای خیرشون اعتقاد دارم... ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ 🍁رفتہ‌ بودیم‌ راهیان‌ نور موقعی‌ کہ‌ رسیدیم‌ خوزستان، بابڪ‌ هرگز‌ با کفش‌ راه‌ نمیرفت پیاده‌ توی اون‌ گرما.. 🍁"میگفت: وجب‌ بہ‌ وجب‌ این‌ خاڪ‌ رو‌ شهیدان‌ قدم‌ زدن .. زندگے کردند راه‌ رفتند ... خون‌ شهیدانمون‌ در این‌ سرزمین‌ ریختہ‌ شده و ما حق‌ نداریم‌ بدون‌ وضو و با کفش‌ در این سرزمین‌ گام‌ برداریم ." 🍁هرگز‌ بابڪ‌ در این‌ سرزمین‌ بدون‌ وضو‌ راه‌ نرفت و با کفش‌ راه‌ نرفت ... ✍🏻به روایت رفیق شهید ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ 🍁یک بار نذر کرده بود که توی یکی از معاملاتش هر چقدر سود کرد، سودش رو به فقرا بده. 🍁چند روز بعد داشتم از یکی از محله های تقریبا فقیرنشین شهر رد می‌شدم که از دور سیدمیلاد رو دیدم. از در خونه ای بیرون اومد و راهش رو گرفت و خیلی سریع رفت. سریع رفتم در اون خونه، دیدم که یه پیرزنی ایستاده و زیر لب داره دعا می‌کنه. می‌گفت: جوان ان شاالله خیر از جوانی‌ات ببینی! 🍁پرسیدم: این جوان کی بود؟ اینجا چی کار می‌کرد؟! گفت: والله نمی‌شناسمش، هرچند مدت یه باری میاد و کمکم می‌کنه، قبض گاز و برق رو پرداخت میکنه، الان هم اومده بود ته قبض ها رو به من بده، یه جعبه شیرینی با این پول ها رو برام آورده بود. نمی‌دونم کیه، اما هرکسی که هست خدا ان شاالله عاقبت به خیرش کنه. 📘برگرفته از کتاب«مهمان شام» ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314