🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#ماه_رمضان
#در_اسارت
شفای خونریزی معده در ماه مبارک رمضان
من مدت مدیدی را در اردوگاه خونریزی معده داشتم. خونریزی معدهام نتیجه اذیت و آزارهای اوایل اسارت بود که سربازان عراقی به ما داده بودند و گرسنگیهایی که بر اثر ندادن غذا و تنبیه کشیده بودیم.
خونریزی معده آنقدر اذیتم میکرد که نمیتوانستم غذایی را که دیگر اسرا میخوردند را بخورم.
فقط مقداری نان را سرخ کرده و خشک می کردم و مصرف میکردم.
حتی وضعیتم آنقدر وخیم شده بود که برخی از بچه ها فکر میکردند دیگر زیاد دوام نمیآورم و این درد مرا از پا درمیآورد.
با وضعیتی که من داشتم، مسئولین مذهبی اردوگاه میگفتند روزه برایت ضرر دارد و نباید بگیری، اما من زیربار نرفتم و گفتم ماه رمضان امسال برای من سال تعیین است، یا میمیرم و یا خوب شده و زنده میمانم و به همین نیت روزههایم را خواهم گرفت.
روز اول که روزه گرفتم حوالی ساعت 10 صبح معدهام شروع به خونریزی کرد.
روز دوم نزدیک ساعت 12 معدهام خونریزی کرد.
روز سوم ساعت چهار و پنج بعد از ظهر خونریزی معدهام آغاز شد و روز چهارم دیگر خونریزی نکرد.
از روز چهارم خونریزی معدهام به طور کلی برطرف شد و روزه آن سال من در ماه رمضان باعث شفای ناراحتی معدهام شد.
از آن روز به بعد آنقدر بهبودی ناگهانی در معدهام حاصل شد که توانستم مانند دیگر اسرا غذای اردوگاه را بخورم .
راوی :
#ازاده_سرافراز
#محمد_امیری
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
روزی در حالی که روزه هم بودم یک ساعت مانده به مغرب ۵۰ تا ۶۰ نفر از افراد آسایشگاه را بیرون آوردند که من هم جزو آنها بودم. وقتی به محوطه اردوگاه آمدیم فی البداهه و به صورت خبردار ما را حدود نیم ساعت روبروی آفتاب نگه داشتند و میگفتند که مستقیم به آفتاب نگاه کنید یا مثلاً میگفتند انگشت سبابه را روی زمین بگذار و دور خودت دور بخور و در همان حال هم ما را با کابل میزدند یا اینکه میگفتند روی محوطه سیمانی به صورت سینه خیز بخوابید و دست را از پشت به صورت حلقه در آورید و با بازو سینه خیز بروید که بعد از حدود ۱۰ متر سینه خیز متوجه شدیم خون از بازوان ما جریان پیدا کرده است.
بعد از یک ساعت آزار و اذیت ما را بردند در یک زندانی که فقط یک روزنه برای دید داشت. البته قبل از آن برای شستن دست و صورت رفته بودیم که همانجا هم با نوشیدن مقداری آب افطار کردم. در هر حال داخل زندان دو اتاق ۹ متری بود یک محوطه هم بود یک دستشویی هم داشت که سرریز شده بود. بوی کثافت و لجن آزارمان میداد. ما را در دو اتاق ۹ متری جا دادند یعنی بیش از ۲۰ نفر در هر اتاق و هوا هم فقط از زیر در جریان داشت.
این وضعیت در حدود سه ساعت ادامه داشت تا اینکه در حدود ساعت ۱۰ شب در بازشد. درجه دارهای عراقی با چوب آمدند. طناب هم آورده بودند. تَشت هم داشتند. درب اتاق باز شد. به دو نفر از بچهها گفتند دو طرف چوب را بگیرید. دو طناب به دو طرف چوب بستند. گفتند پا را در طناب بگذارید برای فلک کردن! یکی یکی بچهها برای فلک میآمدند. کابل مورد استفاده هم خیلی درد داشت. هر کدام از بچهها ۴۰ یا ۵۰ ضربه در کف پایشان میخورد.
عراقیها به این که دلیل کف پا بر اثر ضربهها ورم میکرد یک درجه دار را مأمور کردند که دست بچهها را بگیرد و آنها را به حالت دو راه ببرد اما در حین دویدن با دمپایی به صورت بچهها سیلی میزد. بعد از اینکه طول سالن را طی میکردیم پای ما را در تشت آب میگذاشتند که بدجور پایمان میسوخت. این زندان معمولاً یکی دو روز طول میکشید و غذا هم نمیدادند. بچهها در آن مدت حسابی ضعیف میشدند. آب را هم خیلی ناچیز به ما میدادند بنابراین من شانس آوردم که آن شب در حالی که روزه بودم هنگام شستن دست و صورت مقداری آب نوشیدم هرچند گرم. در هر حال غیر از آن مقدار آب تا صبح روز بعد هم چیزی برای خوردن نداشتم. این جور مواقع گاهی بچهها از بیرون مقداری نان از لای در میانداختند داخل که خود غنیمتی بود.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#احمد_حقیقت
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#یاد_ایام
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
همه ما روزه میگرفتیم ولی عراقیها اجازه نمیدادند غذای سحری نیمه شب توزیع شود، به همین دلیل تصمیم گرفتیم صبحانه را برای افطار و ناهار را برای سحر نگه داریم. شام را هم قبل از سوت داخل باش میگرفتیم.
حالا با دو مشکل اساسی مواجه بودیم. یکی اینکه ظرف کافی برای گرفتن غذای سه وعده نداشتیم؛ دیگر اینکه نمیدانستیم غذای افطار و سحرمان را چگونه نگهداری کنیم؛ باید فکری میکردیم. در هر آسایشگاه ۵۰ نفری پنج «قصعه» (ظرف مستطیلی شکل) برای غذا داشتیم با دو سطل کوچک و یک «حبانه» که از آنها برای ذخیره آب استفاده میکردیم.
حدود ساعت ۹ صبح مسئولان غذا قصعهها را بر میداشتند و برای گرفتن آش شوربا به آشپزخانه میرفتند. وقتی بر میگشتند همه را در یک قصعه میریختند و لای پتو میپیچیدند. سر ظهر چهار قصعه دیگر را بر میداشتند و برای گرفتن ناهار به آشپزخانه میرفتند. آشپزها برای هر ۱۰ نفر یک بیل برنج در یک طرف قصعه و یک ملاقه خوروش در طرف دیگر آن میریختند. غذای ظهر را هم با هر زحمتی که بود در دو قصعه جا میدادیم و لای پتو میپیچیدیم. حالا دو قصعه داشتیم که از آن برای گرفتن شام استفاده میکردیم.
نگهداری غذا به خصوص در آن فصل گرم مشکلات بهداشتی زیادی را به همراه داشت. بعضی از بچهها با خوردن غذایی که دست کم ۱۵ ساعت در فضایی نامناسب قرار داشت به بیماری اسهال مبتلا میشدند. این بیماری عفونی برای بعضیها چنان شدید میشد که نای راه رفتن را از آنها میگرفت. این در حالی بود که ما از ساعت ۶ بعد از ظهر تا هشت صبح از رفتن به دستشویی محروم بودیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_محمدعلی_بصری
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
شربت شب قدر اردوگاه
ابتدا سه سوره عنکبوت، روم و دخان تلاوت میشد، بعد دعای افتتاح و دعای جوشن کبیر را در 2 مرحله میخواندیم. البته تمام اینها را به سرعت تلاوت میکردیم. برخی از بچهها حتی دعای جوشن را نیز که حدودا 22 صفحه است را نیز حفظ میکردند تا نیاز به مفاتیح پیدا نکنند. در زمان استراحت کوتاه بین دعای جوشن، با لیوانی شربت از بچهها پذیرایی میشد، شامل آب و کمی شکر! نماز یک روز نیز خوانده میشد و بعد از آن مناجات ابوحمزه. البته برخی 100 رکعت را نیز میخواندند.
دعاهایی مانند ابوحمزه ثمالی در طول سال نیز خوانده میشد و اکثر بچهها به آن مسلط بودند. قرآنهای ما نیز ترجمه نداشت اما با توجه به حضور روحانیون و افراد مسلط در بین اسرا، تقریباً تمام اسرا به ترجمه قرآن، تفسیر و اعراب تسلط داشتند.
بعد از دقایقی استراحت مراسم قرآن سر گرفتن را آغاز میکردیم که تقریباً تا نزدیک اذان صبح طول میکشید. در طول این برنامه، بعثیها دائماً ما را غافلگیر میکردند که با هشدار نگهبان، برنامه را بر هم میزدیم. اما گاهی که نگهبان نیز حال خوشی پیدا میکرد، آنها داخل میآمدند و از همه بیشتر آن نگهبان و ارشد آسایشگاه را توبیخ میکردند.
در احیاء شب بیست و یکم و بیست و سوم که ایام شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) بود، برنامه مرثیهسرایی نیز داشتیم. با اتمام برنامهها، بعد از اذان صبح سکوت مطلق در آسایشگاه حاکم میشد تا همه استراحت کنند. البته رأس ساعت 8 صبح به اجبار باید از اردوگاه خارج میشدیم!
راوی :
#آزاده_سرافراز
#علی_احمدی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
خودسازی اسرا با عهد و پیمان
ماه مبارک رمضان برای خیلی از اسرا ماه خودسازی و تهذیب نفس هم بود.
بیشتر اسرا در این ایام با خود عهدهائی می بستند که بیان آنها در توان اینجانب نیست.
فقط به یک مورد اشاره می کنم که یکی از اسرا در ماه رمضان و قبل از ورود به آسایشگاه کفش های سایرین را از گرد و خاک تمیز و آنها را مرتب می کرد و در جای خود قرار می داد و به این ترتیب سعی می کرد در ماه رمضان به دیگران خدمت کند و از طرفی با نفس خود مبارزه کرده باشد.
اثرات ماه مبارک رمضان تا مدتها در بین اسرا وجود داشت.
در اسارت نه تنها به استقبال ماه مبارک رمضان می رفتیم بلکه بعد ازپایان ماه رمضان نیز به توصیه حضرت امام (ره) روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می گرفتیم.
روزه گرفتن در صبر و مقاومت اسرا نقش چشمگیری داشت، به گونه ای که حتی عراقی ها هم به این امر پی برده و در ماه مبارک رمضان کمتر با اسرای آسایشگاه درگیر می شدند و کمتر بهانه گیری می کردند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#اسارت
#ماه_مبارک_رمضان
#روزه_در_اسارت
پس از اتمام مرخصیام از تهران به منطقه مهران رسیده بودم که که آماده باش اعلام کردند و گویا دشمن ساعت دو نیمه شب عملیاتی انجام داده بود اما سمت ما خبری نبود. به ما گفتند شلیک کنید ما هم در تاریکی با «آرپی جی» و گلوله شلیک میکردیم و تا پنج صبح که هوا کمی روشن شد دیدیم هرچه گلوله زدهایم به تانک و نفربر زده بودیم.
ساعت ۶ میخواستیم عقبنشینی کنیم، که یکی از مافوقهایمان اجازه عقبنشینی به ما نداد و یک ساعت بعد به ما دستور عقبنشینی صادر شد. حدود ۲۸ نفر بودیم که عقبنشینی کردیم و با یک ماشین جنگی به داخل منطقه مهران رفتیم. منطقه به محاصره دشمن درآمده بود. ما هم در جاده زیر یک پل مخفی شدیم که دیدیم یک سرباز ایرانی هم جداگانه به سوی ما میآید.
عراقیها هم که با تانک و نفربر از روی پل در حال عبور بودند گویا رد او را زده بودند. حدود ۱۰ دقیقه بعد عراقیها ما را محاصره کردند. البته ۱۸ تن از بچهها قبل از اینکه ما به اسارت دربیاییم از طرف دیگر پل فرار کرده بودند و خودشان را نجات داده بودند. ماه رمضان و دقیقاً وقت اذان ظهر بود که نیروهای عراقی ما را اسیر گرفتند.
یک درجهدار عراقی به همراه چند سرباز ما را اسیر کردند. درجهدار عراقی به سربازانش دستور آتش داد تا ما را به گلوله ببندند که یک یا دو دقیقه بیشتر طول نکشید که یک جیب نظامی از دور پیدا شد. آن درجهدار به نشانه احترام دست بلند کرد و به زبان عربی که البته از بچههای عرب زبان هم در میان بودند ترجمه کرد که آنها نمیخواهند ما را بکشند. افسر عراقی مدام میگفت: «ماه رمضان، گناه، گناه» آنها هم دست نگه داشتند و ما را سوار ماشینها کردند و به بصره بردند تا پنج سال در اسارت دشمن زندگی کنیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#مروتعلی_نصرتی
🌹🕊🌹
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
چند برابر شدن مشکلات در ماه رمضان
#قسمت_اول
شاید بتوان یکی از سخت ترین دوران اسارت را ماه مبارک رمضان دانست.
در این ماه مشکلات اسرا چندین برابر می شد و تحمل مشکلات این دوران جز در سایه لطف الهی میسر نمی شد.
عراقی ها به روزه گرفتن ما اعتقادی نداشتند و به همین دلیل غذای ما را طبق روال همیشگی در ساعت های مقرر توزیع می کردند. ما هم مجبور بودیم این غذا را ساعت ها در آسایشگاه در هوای گرم و داغ عراق نگهداری کنیم.
از طرف دیگر مقدار این غذا آن قدر کم بود که برای تامین حداقل انرژی خود نیاز به آن داشتیم و نمی توانستیم از آن چشم بپوشیم.
این غذاها که از ظهر تا هنگام اذان مغرب و از عصر تا اذان صبح در آسایشگاه می ماندند در بیشتر مواقع فاسد می شدند.
با خوردن این غذاها تقریبا ۹۰ درصد اسرای اردوگاه دچار اسهال می شدند. تصور چنین وضعیتی آن هم برای بیشتر نفرات آسایشگاه و بدون دستشوئی قابل تصور نیست و اسرای اردوگاه زجر بسیاری را تحمل می کردند، با این حال عده ای می گفتند که در این شرایط روزه جایز نیست.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
#ادامه_دارد ...
🕊🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
لذت های ماه رمضان در اردوگاه
لازم است از لذت های اسارت بویژه در ماه مبارک رمضان هم بگویم.
هنگام نماز صبح و برای صرف سحری بچه ها شور و شعف خاصی داشتند.
هر کس غذایی داشت در سفره ای بزرگ قرار می داد که در وسط آسایشگاه پهن می شد.
اسرا از چند ماه قبل از شروع ماه مبارک رمضان شیر خشک، شکر و دیگر مواد غذائی مانند نان خشک که امکان نگهداری آن وجود داشت را ذخیره می کردند و همه بر سر یک سفره می نشستند.
همه با هم دعای سفره را با صدای بلند و البته به گونه ای که عراقی ها متوجه نشوند با شور خاصی می خواندند و در پایان، دعای سفره را با عبارت «و زوجنا من الحورالعین» به پایان رسانده و می خندیدند.
در بعضی اوقات هم آنهائی که از خصوصیات حورالعین اطلاع داشتند تعریف های با مزه ای می کردند که باعث خنده و تفریح اسرا می شد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊
#یاد_یاران
#اسارت
#امام_حسین_ع
#چوب_خيزران
در اردوگاه، دشمن، يکي از برادران آزاده ما را زير فشار قرار داد که او به امام خميني توهين کند.
آن دشمن کينهتوز ميگفت: بايد به رهبرت اهانت کني وگرنه رهايت نميکنم. هر چه فشار آورد، ايشان مقاومت کرد.
گفت: اگر از اين بچهها خجالت ميکشي، من به رهبرت اهانت ميکنم، تو فقط سرت را پايين بياور !.
هرچه آن شکنجهگر اهانت کرد، او سرش را بالا گرفت سرانجام، به خشم آمد و با کابل کشيد تو صورت آن برادر.
افسر بعثي، که خودش آمر و ناظر بود، دلش به رحم آمد و گفت : چشمت دارد در ميآيد، سرت را بياور پايين !
آن آزاده جواب داد : من با خداي خود عهد بستهام که تا آخرين قطره خون و آخرين لحظهي حيات، وفاداريام را حفظ کنم .
آن افسر بعثي اين حالت را ديد، تا اينکه روز عاشورا فرا رسيد .
ما روز عاشورا پابرهنه شده بوديم.
آنها فهميدند که اين پابرهنگي به عنوان عزاداري براي آقا حسين بن علي (ع) است.
ناگهان، با کابل و چوب ريختند داخل اردوگاه .
همان افسر، يک خيزران دستش گرفته بود.
ما تا آن روز چوب خيزران نديده بوديم. افسر بعثي، خيزران را محکم کشيد تو صورت همان برادري که آن روز، زير کابل، آن استقامت را نشان داده بود.
ناله آن جوان بلند شد و صدايش تمام اردوگاه را در بر گرفت .
افسر بعثي يک مرتبه، متحير ماند و گفت : تو همان کسي هستي که آن روز، زير ضربههاي کابل، صدايت درنيامد؟
او هم جواب داد : آخر، امروز با خيزران شما به ياد لحظههايي افتادم که سر نازنين آقا حسين بن علي (ع)، ميان تشت بود و يزيد با خيزراني که دردست داشت، به لب و دندان مبارکش ميزد.
راوي :
#آزاده_سرافراز
#مرحوم_حجت_الاسلام_ابوترابي
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی آزادگان سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سرلشگر_خلبان
#آزاده_سرافراز
#جانباز_معزز
#سیدالاسرای_ایران
#شهید_والامقام
#حسین_لشگری
#اولین_خلبان_اسیر
#آخرین_آزاده_سرافراز
#طلوع :
🗓 1331/12/20 🗓
محل تولد : قزوین ـ ضیاءآباد
وضعیت تاهل : متأهل
تاریخ #اسارت :
🗓 1359/06/27 🗓
تاریخ #آزادی :
🗓 1377/01/17 🗓
مدت #اسارت :
#شش_هزارو_چهارصدو_ده_روز
#عروج :
🗓 1388/05/19 🗓
مسئولیت : سرباز
محل #شهادت : بیمارستان لاله تهران
علت #شهادت : عوامل ناشی از اسارت و جانبازی
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_قزوین
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
کمبود قرآن برای تلاوت
قرائت کلام الله مجید نیز در اسارت نقش مهمی داشت. البته عراقی ها نسبت به قرائت قرآن با صدای آهسته و بصورت انفرادی حساسیتی نشان نمی دادند و در این مورد اسرا می توانستند به قرائت قرآن بپردازند.
برخی از اسرا در ماه رمضان حداقل یکبار ختم قرآن و عده ای هم چندین بار تمامی قرآن را تلاوت می کردند.
کلاس های مختلف احکام و اخلاق در طول ماه مبارک برگزار می شد.
در این ماه کلاس های دیگر از جمله زبان های خارجه و غیره تعطیل می شد و فقط کلاس هایی برگزار می شد که با معنویت همراه بود.
میزان ذکرهای روزانه و هفتگی که همیشه توسط یکی از اسرا اعلام می شد، در ماه رمضان چند برابر می شد.
اسرای آسایشگاه در ایام ماه رمضان حتی حرف بی مورد هم نمی زدند و تلاش می کردند تا این روزها را تا جایی که ممکن است بدون توجه به دنیا و مادیات بگذرانند، به همین دلیل گفت و گوها و معاشرت ها نیز خیلی کم می شد و بیشتر اسرا مشغول ذکر و عبادت بودند و توجهی به دیگر مسائل نداشتند .
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
ماه رمضان سال ۶۱ از راه رسیده بود. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، اما دلم میخواست مثل بقیه روزه بگیرم. بچهها میگفتند، آخر مگر کسی مجبورت کرده؟ روزه که بهت واجب نیست، چرا خودت را دردسر میدهی؟ گوشم بدهکار این حرفها نبود. تا قبل از این هم ماه رمضانها با تمام غرزدنهای مادر، یک خط درمیان روزه میگرفتم. عاشق حال و هوای افطار بودم. روزه که نمیگرفتم به خوبی میفهمیدم حس افطار امشب با افطار شبی که روزه بودم، زمین تا آسمان فرق میکند. مادر که میدید روزه میبَرَدَم و تمام توانم را میگیرد، سحر بیدارم نمیکرد. فکر میکرد اینطوری کوتاه میآیم و بیسحری روزه نمیگیرم. اما من کلهشقتر از این حرفها بودم، بدون سحری روزه میگرفتم. با اینکه تا اذان کلی این این طرف و آنطرف بالا و پایین میزدم و رُسَم حسابی کشیده میشد، اما باز از رو نمیرفتم و کار خودم را میکردم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#آزاده_سرافراز
#مهدی_طحامی
🕊 💐🕊