☀️خورشید ایران زمین
✨سلام صبحت بخیر خورشید ایران زمین
تابش پر نور خورشید ضریحت هر صبح بر تن کشورمان، عشق میبارد و مهربانی.
🌼سلام خورشید هشتم
السلام علیک یا غریب الغرباء
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پیامد آزردن فرزند
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط میگوید:
فرزند دو سالهام ـ که اکنون حدود چهل سال دارد ـ در منزل ادرار کرده بود و مادرش چنان او را زده بود که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید. خانم پس از یک ساعت تب کرد، تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز، شصت تومان پول نسخه و داروی او شد؛ ولی تب قطع نشد، بلکه شدیدتر شد. مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم سنگین بود.
شب هنگام جناب شیخ رجبعلی خیاط را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود. جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم: والده بچههاست، تب کرده، دکتر هم بردیم، ولی تب او قطع نمیشود.
شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود: «بچه را که آن طور نمیزنند. استغفار کن؛ از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر؛ خوب میشوی.» چنین کردیم، تب همسرم قطع شد.
📚کیمیای محبت، ص۱۳۸
#سیره_بزرگان
#ارتباط_با_فرزندان
#شیخ_رجبعلی_خیاط
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔰مراقب باشيد تنبيه كردن زياد، اثرات منفی به دنبال دارد:
✅اثرات تنبيه در كودكان
١) رنجش: اين منصفانه نيست. من ديگر به آدمها اعتماد ندارم
٢) انتقام: امروز قدرت دست آنهاست، فردا تلافی میكنم
٣) طغيان: از اين به بعد همين كار را تكرار میكنم تا ثابت كنم قرار نيست به ميل آنها رفتار كنم
٤) رفتار پنهانی: كاری میكنم دفعه بعد نتوانند مچ من را بگيرند
٥) پايين آمدن حرمت نفس: من آدم بدی هستم
➖ تنبيه تنها زماني موثر است كه تنبيه مورد قبول باشد و كار فرزندمان بد و خطرناك باشد و ما مطمئن باشيم تنبيه كردن را تنها به دليل عصبانيت يا خستگي اعمال نميكنيم بلكه از روي منطق و مهرباني آنرا اعمال میكنيم.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اسباب بازی
🗾 روی پله، ابتدای شبستان مسجد نشست. دستانِ سردش را بین پاهایش گذاشت تا گرم شوند. کلاه بافتنی را از سرش برداشت و به کنارش پرت کرد. مادر ابتدای بازار به او گفت : « حامد حواست باشه گُم نشی، بازار شلوغه »
امّا پسر بازیگوشی چون حامد، مگر میتوانست آرام بگیرد. مخصوصاً وقتی به مغازه اسباب بازی فروشی میرسید، تمام هوش و حواسش به سمت آنجا میرفت.
🌸مادر کنار مغازه اسباب فروشی ایستاد. داخل مغازه کناری آن شد. حامد از خوشحالی بال درآورد و به سوی اسباب بازیها رفت. در خیال خود، هر لحظه با یکی از آنها بازی میکرد. بعد از مدتی که حواسش جمع شد، دیگر اثری از مادر ندید.
نگرانی به دلش چنگ زد. پسر غُدی بود و نمیگذاشت دیگران اشک چشمانش را ببینند.
فکری به ذهنش رسید. مادرش گفته بود بعد از خرید، برای خواندن نمازِ ظهر، به مسجد کنار بازار میرویم.
🌱صدای اذان به گوشش رسید، با این فکر که مادر الان به مسجد میآید و او را دعوا میکند، لب هایش را ورچید و غصّه خورد. چند مرتبه طول بازار را راه رفت و پاهایش درد میکرد.
🌺صدای چند زن که در حال آرام کردن یکی بودند، به گوشش رسید. سرش را بالا گرفت. مادرش را در حال ناله کردن و اشک ریختن دید.
از روی پله برخاست تا به سمت مادر رود، یکدفعه از ترس دعواشدن پاهایش سست شد و بی حرکت سر جایش ماند.
☘ همزمان نگاه مادر به او اُفتاد، نگاه او هم به نگاه مادر گره خورد. مادر اخمهایش را درهم کرد و به سمتش پا تند کرد. دستش را برای کتک زدن بالا بُرد؛ ولی در همان لحظه به یاد مهربانی فاطمه خانم همسایه دیوار به دیوارشان ، با فرزندانش اُفتاد.
دستهایی که به طرف بالا آمد تا کتکی باشد بر جان نحیف پسرش، مثل بال دو کبوتر از هم باز شدند. حامد قطره اشکی که از گوشه چشمش، بیرون آمده بود را با پشت آستین خود پاک کرد. خودش را در بغل مادر رها کرد. « مامان من و ببخش، قول میدم دیگه به حرفت گوش کنم. »
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: میرآفتاب
به: یگانه هستی بخش
✨الهی و ربی من لی غیرک
به جز تو هیچ کس را ندارم
پناهم، تکیه گاهم، همه تویی.
پروردگار من ❤️❤️
🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍ سعادت
🍁در این صبح پاییزی
دلتان شاد و پُر امید
چشمانتان روشن و پُر نور
🌸روزگارتان گسترده از رحمت
زندگیتان در رضایت
☘امروزتان بهتر از دیروز
صبحتان به خیر و سلامتی
عاقبتتان ختم به خیر و سعادت
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از هیچ کس توقع نداشته باش
🌱مراقب بودند که مبادا زحمتشان بر دوش کسی بیفتد. از هیچ کس، حتی فرزندان خود توقع هیچ نوع کاری را نداشتند و اگر کوچک ترین کاری برایشان انجام می دادیم، خیلی تشکر می کردند و می گفتند: «ما همیشه مزاحمت برای دیگران ایجاد می کنیم.»
📚گوهری ناشناخته، ص۳۷؛ در احوالات آیت الله میرزا علی فلسفی، به نقل از فرزندش.
#سیره_علما
#آیتالله_فلسفی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 نیکوکارترین افراد
✅ وجود پدر و مادر برای فرزند، بالاترین و برترین نعمت الهی است.
🔘 قدر و ارزش وجودی والدین را کسانی بهتر درک میکنند که خدای نکرده آنان را از دست دادهاند.
🔘 امّا این نکته را باید توجه داشت که حتّی اگر آن عزیزان در قید حیات نیستند؛ ولی راه خدمت به آنها بسته نیست، تاجایی که اگر آنها را فراموش نکنیم و خیرات و مبرّات برای آنها پیش بفرستیم جزو نیکو کارترین افراد شمرده میشویم.(۱)
✅ پس حواسمان به نیکی کردن به پدر و مادر در هر دو زمان حیات و ممات باشد.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🔹(۱) رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«سید الابرار یوم القیامة رجل برّ والدیه بعد موتهما؛ در روز قیامت، نیکوکارترین افراد کسی است که پس از مرگ والدین، برای آنان خیرات و مبرّات را انجام دهد و آنان را فراموش نکند.»
📚 بحارالانوار، ج۷۱، ص۸۶،ح۱۰۰
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قفل
🌸از در ودیوار صداهای ترسناک گاه وبیگاه می آمد، جلال با ظاهر مرتب و اتو کشیده هراسناک به در و دیوار نگاه کرد. دهانش از ترس وتعجب بازمانده بود.
🍃همینطور که قدم میزد، نظرش به دیواری جلب شد با عصای نقره ای رنگش چند باری به دیوار کوبید. اما چیزی دستگیرش نشد. خواست دور بزند و وارد اتاق شود، ناگهان یک خانومی با لباس کادر بیمارستان روانی، عصای جلال را طوری که بخواهد او را با خود همراه کند، گرفت و با خود کشید: «کجا حاجی. بیا بریم اتاق خودت. »
☘جلال نمی دانست آنجا چه میکند. اصواتی از گلویش خارج کرد اما پرستار چیزی متوجه نشد.
🌺خانم پرستار با قامت متوسط ومانتوی سفید رنگش دوباره او را کشید. عاقبت جلال نگاه خیره به عصای کوبنده بر دیوارش را برداشت و همراه زن به سمت طبقه ی بالا رفت.
🍃جلال در سکوت، عباس همسایه ی دوسال پیششان را دید دور خودش می چرخید وفریاد میزد:«عروسی عروسی»
☘جلال دلش به حال عباس سوخت. عباس هنوز هم لاغر و فرتوت بود. دستها وگردنش می لرزید. یاد آخرین باری افتادکه او را شاداب دیده بود. دو روز قبل از حادثه، قبل آنکه عباس موقع تنظیم کولر از بالای پشت بام، با مغز بر زمین بخورد وبشود آنچه شد.
🌸پرستار با چند ضربه ی عصا، جلال را به خود آورد: «میای بابا؟ بیا اتاق قشنگت وهم اتاقیاتو ببین. »
🌺پاهای جلال به راه افتادند، پرستار در آبی اتاق را با پا باز کرد وبه حاج حسن که ساکت و آرام از پنجره ی کوتاه اتاق ، به درختان پیر حیاط، خیره شده بود، کلی انرژی مثبت تحویل داد: « سلام حاج حسن. درختا امروز چه فرقی کردن؟ »
☘اما حاج حسن دریک سکوت عجیب فقط برگشت و با اشک پای چشم به صورت پرستار خیره ماند.
🍃پرستار همینطور که تشک را مرتب میکرد گفت:«بیا حاج حسن برات یه مهمون آوردیم، تای خودت، بعد با لبخند و حسرت گفت، کسی چه میدونه شایدم کلی حرف باهم داشته باشید.» بعد لحظه ای در چشمهای عسلی و بی فروغ جلال خیره ماند و گفت:«آخه چی شده بابا. من که خوب میدونم یه چیزی شده این حالته. من میفهمم که تو با بقیه فرق داری. فقط باید لباتو ازهم بازکنی و حرف بزنی تا کلید این قفل باز بشه.»
🌸بعد با التماس گفت:«حرف بزن بابا حرف بزن.» ؛ اما جلال بازهم نتوانست لب از لب بازکند و از شبی بگوید که پسرش، اول به او حمله کرد و بعد همسرش، انیس عزیزش را با بالشت خفه کرد؛ اما جلال که به خیال پسرش مرده بود، به خاطر شوک، از حرکت پسری که امیدها به او داشت، هرگز حرف نزد. پسرش بعد زدن آنها با اموال نقد شده شان برای زندگی در خارج گریخته بود.
🌺 همه سکوت جلال را به خاطر فراق زنش دانسته بودند و حالا او در بیمارستان روانی بستری شده بود.
#داستان
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: سحر
به: یگانه منجی عالم بشریت
✨هو العزیز
🌺امام عزیزتر از جانم سلام
🍀🍀سحر روز دیگری را هم با غفلت از شما و نگاه شما به پایان رساند.
و الان در کنج خلوت خود به اشتباهاتش، به مسامحه کاریهایش، به کفران نعمتهایش فکر میکند.
امامم سحر یک ورشکستهی به تمام معناست.
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🏴🏴🏴🏴🏴
✍سامرا میگرید
▪️سامرا دلتنگ مولای عالمین است.
بغض دارد و چشمانش خون میگرید.
▪️داغ بزرگی بر قلب حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه نشسته، اشکهای نرجس خاتون و ضجههای خفه شده در گلوی حکیمه خاتون در سکوت خانه میپیچد.
▪️نخلهای بلند با سرهای خمیده شاهد سوختن قلب آل الله هستند. دستهایشان را رو به سوی آسمان گرفته و نوحه سرایی میکنند.
▪️نسیم، دستهای خود را به صورت کوچکترین امام روی زمین میرساند تا اشکهای عزیز فاطمه را توتیای چشمان سوزناکش کند.
▪️شیعیان بیتاب دیدن امام هستند تا عرض تسلیت گویند؛ ولی دشمنان خدا مانع دیدارند. نبض عالم هستی به دستان ولایی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه سپرده شده است تا روزی با ظهورش انتقام خون آباء و اجداد طاهرینش را بگیرد.
🏴أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🏴
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴مولا امام عسکری علیهالسلام
شد امام المنتقم صاحب عزای داغ تو
شد عزادار تو صحن سامرا تا جمکران...
◾️ آقا جان، شهادت پدر بزرگوارتان امام حسن عسکری علیهالسلام را تسلیت عرض میکنیم.
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
#کلیپ
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#تولیدی_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte