هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم
از: میرآفتاب
به: یگانه هستی بخش
🌸 خدایا
مرا ببخش که همواره در گرفتاریهایم، دنیا را از تو خواستهام.
🌸دستانی به من عطا کن که تو را برایم از تو بخواهد.
🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾
شما هم میتوانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهمالسلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیطهای مجازیتان منتشر کنید. با نشر نامههایتان در ثواب ارتباطگیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨امروز را برای خودت زندگی کن.
🦋بدان ما برای رسیدن به کمال خلق شدهایم. پس روزگارمان را مطابق خواستهی خدا میسازیم؛ نه برای توجه دیگران.
بیایید عاشقی را در همراهی با خدا تمرین کنیم.
#به_قلم_آلاله
#صبح_طلوع
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تنبیه بچه خوبه؟
من 30 سال با پدرم [آیت الله سیدمحمدحسن الهی] زندگی کردم. در مدت این 30 سال حتی یک مورد برخورد نداشتیم. فقط یادم هست که در کودکی یک بار پابرهنه رفتم بیرون از خانه. ایشان دنبال من دوید و مرا دواند، والسلام. هیچ وقت تنبیه کردنش را ندیدم؛ هیچ وقت بدی ازش ندیدم. اخلاقش این گونه بود که بچه ها را با منطق قانع کند. می نشست و صحبت می کرد.
📚الهیه، ص69، به نقل از سیدمحمد، فرزند آیت الله الهی.
#سیره_علما
#ایتالله_الهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ کودک پرخاشگر
📝بسیاری از کودکانی که ما شاهد پرخاشگری آنها هستیم اضطراب و دلشوره زیادی را تجربه می کنند.
📝عدم رسیدگی لازم توسط والدین، تنبیه های بدنی و مشاجرات خانوادگی از جمله علل اضطراب در کودکان و بالتبع خشونت و عصبانی بودن آنها می شود.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_آنسه
🆔@tanha_rahe_narafte
✍️شکر
🌾غذا را آماده کردم ، منتظر برگشتن مهدی بودم . ساعت ۱۳ بود که به خانه آمد. رفتم جلو در و سلام دادم. کفشهایش را از پایش در آورد لبخندی زد: «سلام مامان چه بوی میاد حسابی گرسنمه.»
☘️_بیا مامان جان، ماکارانی درست کردم.
🌸مهدی با گفتن الان میام به سمت اتاقش رفت. میز را آماده کردم. چند لحظه بعد وارد آشپزخانه شد درحالی که دستهای خیسش نشان از شستن آنها میداد، دیس را جلویش گرفتم.
💠بعد از پایان غذا الهی شکری گفتیم، باهم مشغول شستن ظرفها شدیم
رو به مهدی کردم گفتم: « مامان جان ، برو استراحت کن قربونت برم خودم انجام میدم.»
مهدی باشه ای گفت و رفت.
🍃چایی ریختم و به سمت پذیرایی رفتم. مهدی روی مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد.
🌺مبل کناریش نشسنم . استکان چاییام را برداشتم و پرسیدم: « مدرسه چه طور بود ؟»
☘️_خوب بود امروز امتحانم خوب دادم.
🌸چایی برداشت و گفت: « دستدرد نکنه مامان. »
🍃_نوش جونت پسرم .خوبه میدونستم امتحان تو خوب میدی.
🍂_ ولی مامان ریاضی رو خراب کردم یعنی کلا گند زدم.
🎋خندیدم به لفظی که استفاده کرد: «مهدی جان مامان اشکالی نداره ، حالا چرا از کلمه گند استفاده کردی؛ حتما خیلی داغون کردی آره ؟»
🌸_آره مامان ، معلممون گفت ازت توقع نداشتم.
✨چاییاش را مزهمزه کرد، گفت: « راستی مامان چرا ما بعد از غذا میگیم الهی شکر.»
💫_تو چرا بعد از غذا از من تشکر میکنی؟
🍃_خوب معلومه چون شما زحمت کشیدی غذا درست کردی.
💠_خوب عزیز من خدا بهمون نعمت داده تا بتونیم درست ازشون استفاده کنیم. بدن سالم و دستهام سالم خدا بهم داده تا براتون غذا درست کنم پس باید سپاس گذارش باشیم.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: مهدیه
به: خداوند بخشنده ی مهربان
سلام که نام زیبای توست
خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد و آن گناهانی که مانع ریزش رحمت الهیات شدهاند را بیامرز. به سبب ماء معین، حجتت، حضرت مهدی علیهالسلام که به وجود ایشان باران رحمتت را بر ما نازل میکنی قلم عفو بر گناهانمان بکش و به فرمودهی امام سجاد علیهالسلام در دعایی که در طلب باران فرمودند و آقا امیرالمومنین علیهالسلام در نهج البلاغه فرمودند، از برکات واسعهی خود و از عطایای سرشارت بر بندگان بیچارهات و حیواناتی که در صحراها زیست میکنند بخشش فرما، بر ما ببار بارانی که زمین را سیراب کند، پی در پی ببارد و فراوان ببارد. تو باران را وقتی میفرستی که مردمان ناامیدند. بارانی بفرست که به فریاد کشاورزان رسد. قحطی زداینده باشد. بارانی که چاهها را پرسازی رودها را به خروش آوری و در شهرها ارزانی پدید آوری به سبب رویش درختان و نباتات و تغذیهی چهارپایان.
خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد و ما را از برکات آسمانها و زمین روزی ده که تو بر هر چیز توانایی.
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد🌸
🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨مقاومت برای چه؟
✨ برای آنچه که باور دارید، ایستادگی کنید؛
✨حتی اگر به معنای تنها ایستادن باشد.
#صبح_طلوع
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️چقدر به حرف پدر و مادر باید گوش داد؟
❇️اولین روز مدرسه بود. بابام به من گفت:از امروز، وقتی مدرسه تعطیل شد و بچهها رفتند، تو باید نیمکتها رو مرتب کنی. بعد هم کلاس رو جارو بزنی. بعد هم چَم و خَم کار را یادم داد و گفت:هیچ عذری قبول نمیکنمها. به نسبت سن و سالم کار سنگینی بود. حتی گاهی از پَسِ کار برنمیآمدم، اما حرف پدر بود، باید گوش کرد.
💠 توی آن دبستان، دوست و رفیق زیاد داشتم. یک روز وقتی مدرسه تعطیل شد، یکیشان خانه نرفت. پرسیدم: چرا خانه نمیروی؟ گفت: میخوام بمونم کمکت کنم. گفتم: دیر بری خانه، بابات دعوات میکنهها! گفت: ناراحت نباش، اجازهشو گرفتم. آن روز تا آخرش ماند. کار نظافت که تمام شد، رفت. اما این کار، کار هر روز من بود.
📚 سیره پیامبرانه شهدا؛ رضا آبیار، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ص۶۲_۶۱
#سیره_شهدا
#شهید_محمود_کاوه
#عکسنوشته_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 به زودرنجی والدین حساس هستیم؟
✅ والدین وقتی به سن کهنسالی میرسند، روحیهشان خیلی ضعیف و حساس میشود.
🔘گاهی بلند صحبت کردن فرزندان با آنان هر چند بدون منظور، آنان را ناراحت میکند.
🔘فرزندان باید در طرز رفتار و برخورد با آنان خیلی حواسشان جمع باشد.
🔘همواره با صدای آرام و پر از لطافت با آنان سخن بگویند؛ چرا که قلب کوچک و پر از عشق و محبت آنان نسبت به فرزندانشان طاقت هیچ گونه برخورد تندی را ندارد.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💦چشم گریان
🌸 بعد از مدّتها در یک شرکت خصوصی تولیدی، به طور دائم مشغول به کار شدم و با سمیه زندگی مشترک را شروع کردیم . همه چیز خوب بود تا اینکه پدرم از دنیا رفت. مادرم در یک خانه بزرگ قدیمی، تنها ماند.
☘️تک پسر خانواده بودم و نگران مادر . یک روز خواهرهایم خانهام آمدند و بی مقدمه گفتند: « حمید مادر را به نوبت بیاریم خونهمون و خونه کلنگی رو بریزیم پایین و هر کدوم سهمهمون رو برداریم.»
چشمانم گشاد شد و در حالی که بغض گلویم را میفشرد روی به حسنا و حلما کردم« آخه چطور دلتون میاد این حرف رو بزنید؟ مادر خونه خودش راحتتره»
🌺بعد از کلی حرفزدن بالاخره قانع شدند مادر همان جا بماند؛ هر کدام به نوبت به او سر بزنیم و کمککارش باشیم. تا یک مدت به موقع به مادر سر میزدیم و برایش خرید میکردیم و کارهایش را انجام میدادیم.
ولی بعد از مدتی به سختی و دیر به دیر به او سرمیزدیم.
🍁 یک روز بارانی نوبت من بود که به مادر سر بزنم. جادهها قفل شده بود و ترافیک باعث شد دو ساعت دیرتر به خانه مادر برسم. کلید را چرخاندم و در را باز کردم. مادر افتاده بود و ناله میکرد. لباسهای خیس و طناب رخت زیر پایش افتاده بود. خودم را بالای سر او رساندم و به اورژانس زنگ زدم.
☘️ دکتر بعد از معاینه گفت: « مادرتون دیگه نمیتونه حرکت کنه و عمل برای این سن خطرناکه. »
🌼 تختخواب مونس شب و روز مادر شد. یک روز حسنا به مادر سر میزد و روز دیگر حلما. غذای چرب و یک جا نشینی وزن مادر را بالا برد. حسنا و حلما دیگر نمیتوانستند او را جابجا کنند. تصمیم گرفتند هر روز با هم به مادر سر بزنند.
بعد از مدتی از تعویض ایزیلایف و حمام و... خسته و بیحوصله شدند و به بهانههای مختلف شانه خالی کردند. راهی نمانده بود و علی رغم میل باطنیام یک روز مادرم را با چشمان گریان به خانه سالمندان بردم.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم
از: آلاله
به: یگانه منجی نجات بشر
مولای من!
چشم انتظاری بدون انجام کاری که شرایط حضور شما را فراهم مینماید، فقط سخن است.
مگر میشود برای انجام هر کاری هیچ اقدامی صورت نگیرد و تنها منتظر بود که اتفاق مورد انتظار رخ دهد؟
مگر میشود مدام از مولا عجلاللهتعالیفرجه و انتظار سخن گفت؛ اما در این زمینه اقدامی نکرد؟
ما که مدتها سخن گفتیم و گفتیم آیا به مرحلهی عمل رو آوردیم که نتیجه ببینیم؟
باید سخنانمان را به مرحلهی عمل برسانیم و آنگاه انتظار فرج را بکشیم.
انجام عمل و آنگاه انتظار فرج.
مولای من!
برگرد و شب انتظار را سحر کن.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺🌺🌺🌺
🌸زینت پدر
🦋ای زینت پدر، روزی که متولد شدی، لبخند بر لب مادر آوردی. حسین، دستهای کوچک تو را گرفت و تو با نگاه دوست داشتنیات او را نگاه کردی.
🌺تو متولد شدی تا کلمه صبر را معنا کنی.
🌹تو متولد شدی تا پرستاران از نام تو وام بگیرند.
🌼ای عزیز حضرت رسول، خوش آمدی که با آمدنت جهان مسرور شد. تو آمدی تا صبوری را نشان دهی و پرستار دل دردمندان باشی.
✨ولادتت مبارک ای عقیله بنیهاشم✨
این روز بر همگان مبارک
🌺🌺🌺🌺
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte