✨مراقبت از بیت المال
🌾رضا در مصرف بیت المال بسیار حساس بود. بعضی وقتها که با ماشین سپاه به شهر میآمد و چند روز در خانه می ماند، اگر میخواست به پادگان یا سپاه برود، با ماشین سپاه میرفت ؛ ولی وقتی قرار میشد کار شخصی انجام بدهد با ماشین خودمان می رفت.
راوی پدر شهید
📚 راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، صفحه ۲۸ و ۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_چراغی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️نقدو چسبیدن
رفتم مغازه میگم ببخشید تخمه دارید؟🤓
میگه کیلویی؟
گفتم پ… یهو داد زد، چیه شما جوونا یادگرفتین میگین پ ن پ!😠
گفتم پنیرم میخواستم!
بدبخت کلی عذرخواهی کرد گفت : پنیر کیلویی بدم؟
گفتم پ ن پ متری بده!!!
بعد در رفتم 😂😂
💢اونقدر سختگیر نباشید که همسرتون از عذرخواهی کردن پشیمون بشه!
🔻توقع نابجاییست که بخوای همسرت وقت عذرخواهی کلماتی رو به زبون بیاره که تو دوست داری!
از ما میشنوی عذرخواهی همسرتون رو تو هوا بقاپید.😉
به قول معروف نقدو بچسب نسیه رو ول کن!
از ما گفتن بود اگه دیر بجنبی، مهر و محبته پر میکشه!😁
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️لج با زندگی
🍃بیشتر روز را در رختخواب مانده بود. خسته و کلافه. مدام گامهای عقربههای ساعت را میپایید. زمان قصد سپری شدن نداشت. چند روزی بود که سر هیچ و پوچ با امین حرفش شده بود و تحمل قهر ماندن و ابروهای در هم رفتهی او را نداشت.
☘️این چند روزِ قهر، انگار برایش خورهی زمان بود و احساس میکرد عمرش در حال هدر رفتن است. همیشه ساعتی بعد از دعوا و دلخوری، پیشقدم آشتی و ختم دعوا بود. معتقد بود برای لذت بردن از زندگی همیشه باید گذشت داشت؛ اما اینبار نمیتوانست در دلِ مشکل زندگیاش نفوذ کند.
🌾امین سرسختی نشان میداد و لاله دلیلی جز لجبازی برای این کارش نمیدید. علت دعوا اهمیتی نداشت؛ اما گویا عواقبش طولانی بود. لاله دیگر از سکوتهای بلند امین بریده بود. هرچه فکر میکرد به جایی نمیرسید.
✨ نمیخواست مشکلات سادهی زندگیاش را با کسی در میان بگذارد. گوشی تلفن را برداشت. نفس عمیقی کشید و شمارهی امین را گرفت. بدون هیچ مقدمهای همهی آنچه را که در این چند روز عذابش داده بود و امین ندیده و نشنیده بود، پشت تلفن دوباره با لحنی جدیتر بازگو کرد. انگار ختم جملاتش تیر آخر بود: «ببین دلخوری، باش. عصبانیای، باش. قهری، باش. هرچی میخوای باشی باش؛ ولی، حق نداری با من حرف نزنی و عذابم بدی، فـهمیـدی!؟»
🍃و بدون اینکه منتظر جواب بماند قطع کرد.
ساعتی را با خودخوری و عصبانیت از ادامهی سکوت همسرش گذراند. تا اینکه تلفنش زنگ خورد، نمیدانست از دیدن اسم امین چه واکنشی داشته باشد!!
🌾_سلام، میام خونه مفصّل حرف میزنیم.
همین یک جمله توانسته بود او را امیدوار کند به ختم دلخوریها. شب که به خانه برگشت لاله با تمام وجود آمادهی شنیدن حرفهایی بود که تا آنروز ناگفته مانده بود.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
°بسم_الله°
#یه_حبه_نور
✍️شکلات آتشین
💢شگرد شیطان در گمراه کردن مردم از مسیر درست این گونه است که گام به گام عمل میکند. او انسان را از جادهی بندگی به جاده خاکی میکشاند.
1️⃣ در گام اول به سمت گناه ساده میروی. وقتی هم دل و همپای او شدی به گناه بالاتری سوق داده میشوی.
💥 به همین ترتیب به سوی گناهان کبیره و قدم نهائی، کفر و خارج شدن از مسیر بندگی است.
✅شرط اساسى مصرف در دین اسلام حلال و پاكيزه بودن است. بهرهگيرى از محرّمات و چيزهاى پليد و ناپاك، پيروى كردن از شيطان است.
⚡️گاهی نيازهاى طبيعى بشر زمينهى انحراف او میشود. شيطانهای انساننما نیز مردم را به استفاده از حرامها و بازداشتن از نعمتهاى حلال وسوسه میکنند؛ همچون آزادی همجنسگرایی در جوامع جهانی.
✨«يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»؛ «اى مردم! از آنچه در زمين، حلال و پاكيزه است، بخوريد و از گامهاى (وسوسه انگيز) شيطان، پيروى نكنيد. براستى كه او دشمن آشكار شماست.»*
📖*سوره بقره، آیه ۱۶۸
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨شرکت تعاونی
🍃سید در کنار فعالیت علیه رژیم منحوس پهلوی، به وضعیت معیشت نابهسامان محرومان هم توجه ویژهای داشت.
🌾یک تعاونی تشکیل داده بودیم و اجناس را زیر قیمت به مردم عرضه میکردیم. اگر تخم مرغ را دو تومان میگرفتیم، یک تومان میفروختیمش.
☘️اگر بقیه کاسب ها آخر شب مقدار پول به جیب آمده را شمارش می کردند، ما پولهای از جیب رفته را حساب میکردیم. خیّرهایی هم پیدا می شدند و کار زمین نمی ماند.
راوی: داود نارنجی نژاد
📚 آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری،صفحه ۱۰٫
#سیره_شهدا
#شهید_هاشمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍خوشبختی
💡وقتی پدر و مادر با فرزند نوجوانش محترمانه صحبت میکند، گامی مفید در رشد تربیتی فرزندش بر میدارد.
🌱گفتگوی بدون تندی و لجبازی، راه و روش منطقی در تربیت است.
✨پیامبر اکرم صلّی الله عليه وآله:
«به فرزندان خود احترام بگذارید و آنها را نیکو تربیت کنید تا مورد غفران پروردگار قرار گیرید.»
📚بحارالأنوار، ج ۱۰۴، ص ۹۵
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_رخساره
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️دزدی
🌾سفره هنوز پهن بود. مادر و پدر بلندبلند سر سفره، بر سر مهمان کردن پدربزرگ بحث می کردند. سمانه، غذایش را خورده بود اما آنقدر خسته بود که با دستهای نشسته، کنار سفره خوابش برده بود.
☘️بابا محمود او را که دید، دلش سوخت. با صدای بلند قربان صدقهاش رفت. دختر کوچولو را توی بغل گرفت. بوسهای روی صورتش نشاند. سمانه یواشکی لای چشمهایش را باز کرد. از گرمای آغوش پدر لذت میبرد. میدانست موقع بیداری چنین فرصتی ندارد و با عطر آغوش پدر، مست میشد.
✨دلش میخواست فاصلهی هال تا اتاقش چند برابر میشد تا بیشتر در آغوش پدر بماند؛ اما تمام شد.
🌺سمانه دوباره روی زمین رسید و کاخ آرزوهایش فرو ریخت. باید چند شب صبر میکرد تا بتواند باز خود را به خواب بزند و سهمش را از آغوش پدر، بدزدد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمةالزهرا سلامالله علیها🖤
خدایا مادرم کی خیزد از بستر دوباره
نمیگوید چرا با من سخن جز با اشاره
نمیدانم چرا از من نهان سازد رخش را
دلم را کرده مادر با سکوتش پاره پاره
🍂🥀🍂🥀🍂
#ارسالی_اعضا😍
#فاطمیه
☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «اولین بار تو روضه شنیدم، دختر چهار سالهی خانم... سه ماه، مادرشون تو بستر بوده... قلبم به درد اومد؛ چون هر وقت دلش آغوش مادرشو میخواسته، مادرش بیمار بوده و درد داشته...
ناگهان به خودم اومدم که دلیل تو بستر بودن خانم بیماری نبوده، بلکه نامردی بوده... حملهی نامردی با همراهی جماعتی فراموشکار که یادشون رفت سفارش پیغمبر رو که فرمود:«مزد رسالت، دوست داشتن اهل بیت علیهمالسلام است.»
یاد گریه و بغضهای شبانه بچههای خانم و زانوی غم بغل گرفتن... هر روز در و دیوار دیدن😭 حس اینکه حق و احترام دختر پیغمبر صلیالله علیه وآله به دست مردم پایمال شد.
اولینهای هر روضه، داغ دردناکی بر قلب و روح میگذارد.»
🖤🍂🖤🍂🖤
💎 حضرت زهرا سلامالله علیها در خطبه فدک فرمود:«...ما یادگارانی هستیم که خداوند ما را نمایندگان خود بر شما قرار داده و به همراه ما کتاب ناطق الهی و قرآن صادق و نور تابناک و شعاع درخشندهای است که دلیلهای آن روشن و اسرار آیاتش ظاهر است و با ما دلیل و برهانی است که ظواهرش متجلی و استماع آن برای مردم همیشگی است.»
🏴✨🏴✨🏴
🆔 @masare_ir
#یه_حبه_نور
✍️ارزش و کمال
👿اولین مغرور عالم شیطون رجیمه!
توانایی دیگران را دیدن و حسادت نکردن، اوج ارزش و کماله.
🌱مغرور نشدن و از توانایی دیگران بهجای کور کردن تواناییشون استفاده کردن، راه نجاته!
✨وأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي ۖ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ؛
و برادرم هارون زبانش از من فصیحتر است؛ او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند؛ میترسم مرا تکذیب کنند!»
📖سورهقصص، آیه۳۴.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشتهمیرآفتاب
🆔 @masare_ir
✨دیدن حقیقت گناه غیبت
🌾جلال را وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود.
میگفت: «دیروز غیبت یکی از دوستانم را کردم. شب در عالم رویا دیدم که گوشت ها او را در دیگی گذاشته ام و روی اجاقی می پزم. پس از آماده شدن با قاشق و چنگال به جانش افتادم و تا می توانستم خوردم.»
☘️می گفت: «امروز حال عجیبی داشتم. استغفار کرده و از آن دوستم حلالیت طلبیدم.»
راوی: رضا کرم سیچانی
📚جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، ص ۹۹
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️دیوار بیمهری
💎پدر و مادر گوهرهایی گرانبها هستند. کنارشون بودن خیلی لذت بخشه.
🎶بهترین آهنگ زندگی حرف زدن با پدر و مادره. راز هستی این جوریه که روزگار زود میگذره؛ پس لحظات رو دریابیم.
😊کنار والدینمون باشیم مثل نبات کنار چایی ... به همین سادگی؛ اما حواسمون باشه به نبایدها.
🤔مثل چی؟!
🔹با لحن تند باهاشون حرف نزنیم.
🔹وقتی خواستهای دارن، بیاعتنایی نکنیم و یا شونه بالا نیندازیم. خیلی مراقب زبان و زبان بدن باشیم.
گاهی کلمات نامناسب و رفتارهای ناپسند میتونن به قلب پدر و مادر آسیب بزنن.
🌱محبت و نیکی در رفتار و کردار به خوبی حس میشه هرگز اجازه ندیم دیوار کوتاهی و قصور بین ما و پدر و مادرمون قد بکشه.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️عطر خوش آرامش
🍃کیف قهوهای رنگش را کنار باغچه گذاشت. روی لبهی پاشور حوض نشست. کلافه و دل تنگ بود. دوست داشت چشمانش را ببندد و به ذهنش استراحت بدهد. دلش آرامش میخواست. از جایش بلند شد و از پلههای ایوان بالا رفت. در راهرو را که باز کرد صدای نالهی در بلند شد. به سمت آشپزخانه رفت. عطر خوش قورمهسبزی فضای خانه را پر کرده بود. بعد از سلام و احوالپرسی با لبخند به مادرش گفت: «ماماجون قبل از اذان مغرب بیدارم کن.»
🎋روی تخت دراز کشید اصلا نفهمید کی خوابش برد. فاطمه نیم ساعت مانده به اذان مغرب نگاهی به ساعت انداخت. به سمت اتاق رفت و آرام صدا کرد:«دخترم... نرگس جان.»
⚡️نرگس چشمانش را باز کرد. گویا خستگیاش رفع شده بود. عطری آشنا را استشمام کرد. عطر پدر! شامهاش را تیز کرد. باورش نشد. به خودش گفت: «خیالاتی شدم از تخت برخاست. سر و صدایی از طبقهی پایین میآمد کمی مکث کرد: «شاید مهمون داریم.»
🌾به اتاقش برگشت و چادر رنگیاش را پوشید سر پلهها صدای مینو عمهاش را شناخت. چند پله را با عجله پایین آمد؛ اما همین که خواست از جلوی آشپزخانه رد شود، چشمش به اسماعیل افتاد. از خوشحالی زبانش بند آمد دهانش باز و بسته شد: «بابا!... بابا جونم.»
🍃اسماعیل سرش را به طرف صدا چرخاند تا چشمش به نرگس افتاد بی آنکه حرفی بزند نرگس را در مأمن و آغوش گرم پدرانهاش جای داد. نرگس جان تازهای گرفت. سرش را روی سینهی پدر گذاشت. از ذهنش مثل برق گذشت چقدر برای بابا دل تنگ بودم. جلوی اشکهای خود را نگرفت. زبانش هم نمیچرخید تا حرفی بزند. اشک و خنده با هم بر سر نرگس فرو ریختند. شاید اگر از قبل میدانست که قرارست پدرش بیاید اینقدر شوکه نمیشد.
⚡️اسماعیل سرش را بوسید. نرگس دستش را از دور گردن پدر گره زد و پرسید: «چرا انقدر دیر اومدی باباجون؟! هر شب خدا رو قسم میدادم به حضرت زهرا سلامالله علیها که سلامت از ماموریت برگردی.»
🍃مادرش و مینو نگاهشان به پدر و دختر بود که فاطمه گفت: «دختر لوس و ناز نازی. بسه دیگه. بذار بابات چاییشو بخوره.»
✨مینو گفت: «این دختر رو ول کن داداش! مگه بچه چهارسالهاس اینقدر لوسش میکنی؟!»
🌾نرگس دوباره بوسهای بر گونه اسماعیل زد و گفت: «برای سلامتی بابا جونم که برای امنیت مرزها و دفاع از حریم جمهوری اسلامی خدمت میکنه هر شب صلوات هدیه میکردم. خب، خیلی خوشحالم که سلامت میبینمش.»
💫_ نرگس میوهی دل باباست. دخترم گل همیشه بهار این خونهس.
☘️صدای قرآن قبل اذان از تلویزیون پخش شد. نرگس سریع به سمت اتاق رفت و سجادهی پدرش را پهن کرد. اسماعیل گفت: «نمازم رو بخونم میام پیشتون؛ هنوز دلتنگیم رفع نشده. دور هم بشینیم و یه دل سیر صحبت کنیم.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_رخساره
🆔 @masare_ir