eitaa logo
مسار
424 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
560 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️عطر خوش آرامش 🍃کیف قهوه‌ای رنگش را کنار باغچه گذاشت. روی لبه‌ی پاشور حوض نشست. کلافه‌ و دل تنگ بود. دوست داشت چشمانش را ببندد و به ذهنش استراحت بدهد. دلش آرامش می‌خواست. از جایش بلند شد و از پله‌های ایوان بالا رفت. در راهرو را که باز کرد صدای ناله‌ی در بلند شد. به سمت آشپزخانه رفت. عطر خوش قورمه‌سبزی فضای خانه را پر کرده بود. بعد از سلام و احوالپرسی با لبخند به مادرش گفت: «ماماجون قبل از اذان مغرب بیدارم کن.» 🎋روی تخت دراز کشید اصلا نفهمید کی خوابش برد. فاطمه نیم ساعت مانده به اذان مغرب نگاهی به ساعت انداخت. به سمت اتاق رفت و آرام صدا کرد:«دخترم... نرگس جان.» ⚡️نرگس چشمانش را باز کرد. گویا خستگی‌اش رفع شده بود. عطری آشنا را استشمام کرد. عطر پدر! شامه‌اش را تیز کرد. باورش نشد. به خودش گفت: «خیالاتی شدم از تخت برخاست. سر و صدایی از طبقه‌ی پایین می‌آمد کمی مکث کرد: «شاید مهمون داریم.» 🌾به اتاقش برگشت و چادر رنگی‌اش را پوشید سر پله‌ها صدای مینو عمه‌اش را شناخت. چند پله را با عجله پایین آمد؛ اما همین‌ که خواست از جلوی آشپزخانه رد شود، چشمش به اسماعیل افتاد. از خوشحالی زبانش بند آمد دهانش باز و بسته شد: «بابا!... بابا جونم.» 🍃اسماعیل سرش را به طرف صدا چرخاند تا چشمش به نرگس افتاد بی آنکه حرفی بزند نرگس را در مأمن و آغوش گرم پدرانه‌اش جای داد. نرگس جان تازه‌ای گرفت. سرش را روی سینه‌ی پدر گذاشت. از ذهنش مثل برق گذشت چقدر برای بابا دل تنگ بودم. جلوی اشک‌های خود را نگرفت. زبانش هم نمی‌چرخید تا حرفی بزند. اشک و خنده با هم بر سر نرگس فرو ریختند. شاید اگر از قبل می‌دانست که قرارست پدرش بیاید این‌قدر شوکه نمی‌شد. ⚡️اسماعیل سرش را بوسید. نرگس دستش را از دور گردن پدر گره زد و پرسید: «چرا انقدر دیر اومدی باباجون؟! هر شب خدا رو قسم می‌دادم به حضرت زهرا سلام‌الله علیها که سلامت از ماموریت برگردی.» 🍃مادرش و مینو نگاهشان به پدر و دختر بود که فاطمه گفت: «دختر لوس و ناز نازی. بسه دیگه. بذار بابات چایی‌شو بخوره.» ✨مینو گفت: «این دختر رو ول کن داداش! مگه بچه چهارساله‌اس اینقدر لوسش می‌کنی؟!» 🌾نرگس دوباره بوسه‌ای بر گونه اسماعیل زد و گفت: «برای سلامتی بابا جونم که برای امنیت مرزها و دفاع از حریم جمهوری اسلامی خدمت می‌کنه هر شب صلوات هدیه می‌کردم. خب، خیلی خوشحالم که سلامت می‌بینمش.» 💫_ نرگس میوه‌ی دل باباست. دخترم گل‌ همیشه بهار این خونه‌س. ☘️صدای قرآن قبل اذان از تلویزیون پخش شد. نرگس سریع به سمت اتاق رفت و سجاده‌ی پدرش را پهن کرد. اسماعیل گفت: «نمازم رو بخونم میام پیش‌تون؛ هنوز دل‌تنگیم رفع نشده. دور هم بشینیم و یه دل سیر صحبت کنیم.» 🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمة‌الزهرا سلام‌الله علیها🖤 فاطمیه موج آه شیعه است بیت الاحزان نگاه شیعه است فاطمیه تا حکایت می‌شود غربت حیدر روایت می‌شود 🍂🥀🍂🥀🍂 😍 ☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «ایام فاطمیه دلم گرفته بود. روضه‌ی حضرت زهرا علیهاالسلام دعوت شدم. اولین روضه نبود که می‌رفتم؛ اما حال عجیبی داشتم و موقع روضه جگرم آتیش گرفت. به خاطر رنج و درد حضرت که در بستر بیماری بود. از بازوی ورم کرده😭 درد پهلوی حضرت مادر 😭😭😭 که اون نانجیب احترام خونه‌ی دختر پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله رو نگه نداشت.» 🖤🍂🖤🍂🖤 💎ام سلمه وقتی از حضرت عیادت کرد و پرسید: «شب را چگونه صبح کردی؟» حضرت فرمود: «حزن و اندوه قلبم را فرا گرفته به سبب از دنیا رفتن پیامبر و ستمگری به وصی او... این منافقان دشمنی علی را در دل هایشان پنهان داشتند و آن گاه که خلافت را گرفتند و به هدف رسیدند یکباره، ابر شقاق بر ما باریدن گرفت و بلا بر ما فرو ریخت...»* *بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۶ 🏴✨🏴✨🏴 🆔 @masare_ir
✍️فرازی از خطبه‌‌ی فدکیه ✨《هر گاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، یا هرهنگام که شیطان سر برآورد، یا اژدهائی از مشرکین دهان باز کرد، پیامبر برادرش را در کام آن افکند، و او تا زمانی که سر آنان را به زمین نمی کوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمی کرد، باز نمی گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، کوشیده در امر او، نزدیک به پیامبر خدا(ص) سروری از اولیاء الهی، دامن به کمر بسته، نصیحت گر، تلاشگر، و کوشش کننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت کننده نمی هراسید. 》 🔥هر زمانی که آتش فتنه‌ها شعله می‌گیرد، خداوند آن را خاموش می‌کند و هر زمان که گروه‌های کفر و استکبار می‌خواستند خودی نشان دهند و کشور را دچار مشکل نمایند، بازوان پر تلاش و نیروی انقلابی بسیج و سپاه و پلیس در مقابلشان ایستادگی کردند و تا زمانی که آنان را بر جای خود نمی‌نشاندند، از هدف و تلاش خود در این زمینه دست برنمی‌داشتند و لحظه‌ای شک و تردید به دل راه نمی‌دادند. ✊در مسیر تلاش در راه خدا فرسوده نشدند و در امر او کوشیدند و نزدیک به رهبر بودند. رهبری که یکی از اولیاء الهی است که با نصیحت و تلاش خویش کوشش کننده هست و در این راه اگر چه ملامت ملامت‌کنندگان بسیار است، اما هیچ نمی هراسد. 🆔 @masare_ir
خمس فرزندان پدر ولی الله چهار تا پسرانش جبهه بودند. هر وقت نگاهش می کردم، غمی پنهان در چهره اش می دیدم. یک بار گله کرد. گفت: لا اقل یکی یکی جبهه بروید که خانه این قدر سوت و کور نباشد. ولی الله گفت: پدر جان! پنج پسر داری بالاخره باید خمس شان را بدهی یا نه؟! هر کدام را که خدا خواست. ولی الله می خندید؛ اما پدر فقط نگاه می کرد. می دانستم در دلش چه خبر است. راوی: همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۱ 🆔 @masare_ir
✍️همگام بودن بعضی‌وقتا زن یا شوهر نسبت بهم کم‌تفاوت یا بی‌تفاوت می‌شن😱. این بی‌تفاوتی باعث میشه طرف مقابل هرچقدر هم که قوی باشه، کم بیاره🙇‍♀️🙇‍♂️ و اون هم همین شیوه رو در پیش بگیره. از قدیم گفتن گندم از گندم بروید ،کم ‌محلی از کم‌محلی!😁 و این میشه که زندگی سرد ❄️و بی‌روح میشه. 💞زن و شوهر عزیز! بدونید و آگاه باشید که برای یه زندگی آروم و خوب باید با‌هم تلاش کنید و توقع نداشته باشید فقط یک نفر زندگی رو جمع و جور کنه.🤨 🆔 @masare_ir
✍️حقیقی‌ترین 🍃این اولین زمستان عمرم است که سرمایی شده‌ام و حس می‌کنم گاهی درونم سردتر از هوای بیرون است. اصلا خودم هم باورم نمی ‌شود من همان مریم دیروز باشم، با آن همه عشق و شور. ☘️هر چه هر روز عشقم را بیشتر پای سیامک می ریختم انگار او توجه اش کمتر می شد، همه‌ی فکر و ذهنش شده بود فضای مجازی. من هم آدم بودم، هر چه خواستم مثل کوه بمانم اما آخرش کم آوردم. شعله های عشقم فروکش کرد و الان من هم مثل او سرد و بی تفاوت شده‌ام. 🍁دیگر مدت زیادی هست بین من و سیامک طلاق عاطفی رخ داده است. گاهی خودم را سرزنش می‌کنم که چرا من اینطوری شده ام، اما دیگر کاسه صبرم لبریز شده بود. کاش سیامک در عمق دنیای مجازیش من که حقیقی ترینش بودم را نیز می‌دید. 🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمة‌الزهرا سلام‌الله علیها🖤 سر مشق زندگانی ما فاطمیه است ایام کامرانی ما فاطمیه است دل را گره به موی ولایت زدیم و بس میثاق آسمانی ما فاطمیه است 🍂🥀🍂🥀🍂 😍 ☘️ یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «بسم رب الزهرا... صلی الله علیک یا اُماه، یا فاطمه! باز هم صدای پای فاطمیه به گوش می‌رسد و بر لب‌ها نقش بسته الحمدلله که نوکرتم؛ الحمدلله که مادرمی... و حالا از شر تمام غصه‌های این یکسال به آغوش مادر پناه می‌بریم! نمی‌دانم چرا؛ اما گویا از همان بدو ورود آرامشی‌ست محض با تنی رنجور و روحی خسته، از این همه خون ریخته بی‌گناه در کشور حضرت حجت روحی فداه...روضه‌ی حضرت مادر آن هم در شرایطی که کینه کشیدن چادر از سر زن مسلمان به دل داشتیم. با گوش‌‌های خود شنیدیم روایت زخم پهلوی جوانانمان را، ملجأیی‌ست برای آرامش دل... اصلا مادر نه تنها جنس غمش بلکه سراسر وجودش با همگان فرق دارد. مادر هرکه باشی با هر پرونده آن چنان به آغوش می‌کشدت که تمام دردها از تن روحت خارج شود و غرقه‌ی آرامش شوی... شکر خدای رحیم که برایمان مادری به مهربانی و عظمت بنت رسول‌الله «ص» قرار داد تا زمانی که از تمام دنیا دلگیریم... کسی باشد که پناه قلب خسته باشد و مادری کند برای آن خسته از بند دنیا:) و این‌بار از ته دل بر لب می‌گویم: «الحمدلله که مادرمی...» 🖤🍂🖤🍂🖤 💎 حضرت زهرا در خطبه فدک فرمود: «...تقوای الهی را در بالاترین درجه‌ پیشه‌ی خود بنمائید و در حالی از این دنیا بروید که مسلمان باشید و از فرامین خدا روی برنگردانید...» 🏴✨🏴✨🏴 🆔 @masare_ir
°بسم_الله° ✍️قضاوت با شما! 💞یکے هست از خود انسان، به انسان نزدیک‌تر، مهربان‌تر و دلسوزترهــ. 🌱دستت رو به سمت گــــــردنت ببر رگـــ گــــردنت رو لمـــس کن بــــاورت می‌شـــه؟ از اون هـــــــم به تو نزدیک‌تـــــــره.* 💢حالا برداشتن هر قدم به سمت گناه، مساویه با دور شدن از کسی که به ما نزدیک‌ترینه! اونوقت دودش به چشم خودمون می‌ره. دور شدن از او، مساویست با دور شدن از همسر، فرزند و تموم خوبی‌ها. 🤔قضاوت با خودتون، الان با برداشتن شال و روسری از سرمون، دهن‌کجی و لجبازی با کی می‌کنیم و نتیجه‌ش چیه؟! ✨*" وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ؛ ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم." 📖سوره‌ق، آیه‌۱۶. 🆔 @masare_ir
✨حسن معاشرت با همسر 🍃خیلی زود به من بر می‌خورد و قهر می‌کردم و یا تهدید به قهر می‌کردم؛ ولی فضل‌الله نمی‌گذاشت کار به جاهای باریک بکشد کافی به بود که بخندد، یا شوخی کند و حرف تو حرف بیاورد تا من آرام شوم. ☘️وقتی که عصبانی می‌شدم و خونم به جوش می‌آمد، کسی جلو دارم نبود. صدایم بلند‌تر می‌شد و بهانه‌گیری‌هایم زیاد. فضل‌الله هم که اهل تلافی نبود. کارش فقط خنده بود و خوش زبانی؛ اما وقتی می‌دید همین حربه هم، آمپرم را بالاتر می‌برد، تنها کاری که از دستش بر می‌آمد این بود عبایش را روی دوشش می‌انداخت و می‌رفت حرم تا پرم به پرش نگیرد؛ اما با همان خنده یک دقیقه پیش. 🌺وقتی می‌رفت بیشتر حرص می‌خوردم و تصمیم می‌گرفتم که اگر برگردد یک کلام هم باهاش حرف نمی‌زنم. وقتی پایش را می‌گذاشت داخل خانه، با همان خنده اش می‌گفت: «سلام سلام، سلام خانوم»، پقی می‌زدم زیر خنده و اصلا یادم می‌رفت که بنا داشتم بر قهر و غضب. در این زندگی ۳۱ ساله، حتی یک ساعت نشد که با من قهر کند. راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، صفحه۱۶ 🆔 @masare_ir
✍️همدردی، جایگزین سرکوب ♨️وقتی کودک از جانب پدر، مادر و یا سایر اطرافیان، از ابراز احساساتش اعم از؛ عصبانیت، گریه کردن، ناراحتی و ... منع می‌شود، فردی گوشه‌گیر بار می‌آید و در آینده‌ قدرت اظهار نظر و ابراز احساسات خود را از دست می‌دهد و حتی از جمع گریزان می‌شود. 🌱باید به جای سرکوب رفتار کودکانه‌‌اش، روش کنترل احساسات درونی‌اش را به او آموخت تا بداند در چه موقعیت‌هایی آن‌ها را بروز دهد و در چه مواقعی کنترل کند؟! 🆔 @masare_ir
✍️بهترین الگو 🍃دیروقت بود. بچه‌ها یکی یکی شب بخیر گفته و به رختخواب رفتند. مادر که مادرانه‌هایش را نثار دلبندانش کرده بود، بلند شد تا کارهای نیمه‌تمام روزمره‌اش را تمام کند. ☘️وقتی همه‌ی کارهایش را انجام‌داد، دست به کمر، چشمی چرخاند تا کاری از قلم نیفتاده باشد. وقتی خیالش راحت شد آستین‌هایش را بالا زد، خواست شیر آب را باز کند که صدای سمانه کوچولو مثل تلنگری او را از دنیای زیبایی که در آن غوطه‌ور بود بیرون آورد. 💫_ مامان جون صبح شده؟!! می‌خوای نماز بخونی؟! به طرف کودکش برگشت: «عزیزدلم! چرا نخوابیدی؟!» 🌾_ اومدم آب بخورم. ☘️_ قربونت برم نه! هنوز خیلی مونده تا نماز صبح. می‌خواستم بخوابم گفتم وضو بگیرم. وضوی وقت خواب. 🌾سمانه با تعجبی آمیخته به جدیت کودکانه‌اش پرسید: «مگه تو خواب می‌خوای نماز بخونی؟!! » ☘️مادر لبخندی زد و دخترکوچولویش را بغل کرد و بوسه‌ی مادرانه‌ای بر پیشانی‌اش زد: «دخترم یه موقعی برای من و بابات یه مشکلی پیش اومده‌ بود، اون‌ موقع از خدا خواستیم که مشکلمون رو برطرف کنه، ما هم برای تشکر از خدا تصمیم گرفتیم یه کار خوب انجام بدیم که خدا دوست داشته‌ باشه. این‌طور شد که همیشه با وضو می‌خوابیم. بعدشم این‌که یکی از کارهایی که خدا خیلی ازش خوشش میاد و براش کلی ثواب می‌نویسه، همین با وضو خوابیدنه.» 🌺احساس خستگی می‌کرد، آستینش هنوز بالا بود. بلند شد برای دخترش آب ریخت. وضویش را گرفت و آستینش را بازکرد. خواست دست دخترکش را بگیرد و به رختخوابش ببرد. 🍀_ مامان جون منم می‌خوام وضوی خواب بگیرم. ✨مادر لبخندی بر لبانش نشست، چشمانش از شوق برقی زد. به دخترش کمک کرد تا به خواسته‌ی خدایی‌اش برسد. دستان کوچکش را بوسید و به سمت رختخوابش برد. 🆔 @masare_ir
‏ °بسم_الله° ✍️شما نظرتون چیه؟ 🗃برای کاری رفتم اداره ثبت اسناد، منو فرستادن دبیرخونه. توی نوبت بودم یه خانمی بدون مقدمه بهم گفت: به نظرت خدا هست؟! اگه هست الان کجاست؟🤔 به نظر من نیست چون پارتی که باشه همه‌چی حله!! 🙂با مهربونی بهش گفتم اینطوریا هم نیست که می‌گی! چند دقیقه که گذشت با کشیدن آه گفت: خدایا شکرت بهش نگاه کردم و خندیدم. او هم خندید و گفت: آره خدا هست!😅 اون وقت گفت: خدای من کجایی به فریادم برس ! 💡همون وقت جواب خدارو تصور کردم که به آرامی ندا داد: ‌‌‎ ❗️... بنده‌ی من ☆ اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَاَرى☆ 🌱من همراه شمام، می‌شنوم و می‌بینم 📖سوره‌طه، آیه۴۶. 🆔 @masare_ir