مسار
✍شهیده فاطمه اسدی قسمت اول 🍃گرمای تابستان مغز استخوان را می سوزاند و آن را غیر قابل تحمل می کرد.
✍شهیده فاطمه اسدی
قسمت دوم
🍃یک دختر به دنیا آورد. در پاکی و دینداری و ایمان فاطمه شکی نبود، او در محافل و مجالس مذهبی شرکت می کرد.
☘ زمانی که بعد از پیروزی انقلاب، ضد انقلاب وارد آن منطقه شدند، فاطمه نه تنها از عقیدهاش نسبت به انقلاب دست برنداشت و دچار سستی و شک نشد، حتی ناراحت شد که عدهای وارد شهرشان شدند و با سخنان باطل و رفتار نادرست بر ضد انقلاب چیزهایی می گویند.
⚡️ همسرش همچون فاطمه در راه دین بود. فاطمه و همسرش میدیدند که افراد ضد انقلاب هر روز به مردم خشونت میکردند. شب و نیمه شب به مردم حمله میکنند و آنان آزار و اذیت میدادند.
💫 همچنین ضد انقلاب در مجالس مختلفی حاضر میشدند و برضد دین و انقلاب با مردم صحبت میکردند و افکارشان را میشستند و بدبین میکردند؛ فاطمه و همسرش که از این اوضاع ناراحت شده بودند، هر روز از خدا می خواستند، فرجی شود تا اینکه فاطمه و همسرش با یکدیگر مشورت کردند و تصمیم گرفتند، بر علیه این افراد قیام کند و جلویشان بایستند.
🌾فاطمه اسدی و همسرش همکاریشان را با نیروهای سپاه و پیشمرگان مسلمان کُرد آغاز کردند. در این هنگام فعالیتهای فاطمه اسدی و همسر ش آغاز شد و ضد انقلاب که از ماجرا مطلع شده بود ناگهان...
ادامه دارد ...
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه تحویل سال همگی با هم بعد از دعای تحویل سال، دعای فرج را زمزمه کنیم.🍃🌸🍃
🤲 یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ
🤲 یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَار
🤲 ِیَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ
🤲 حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
🤲 ای تغییر دهنده دلها و دیدهها؛ ای مدبر شب و روز؛ ای گرداننده سال و حالتها؛ بگردان حال ما را به نیکوترین حال
🌹اللّهُمَّ صَلّ عَلَی محَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجّل فَرَجَهُم
#لحظه_طلایی
#امام_زمان
#عید_نوروز
┄┅─✵🍃🌷🍃✵─┅┄
@masare_ir
✍لطفا بزرگ شید!
👧یه روزی اسم گذاشتن برای عروسکام و حرفزدن باهاشون به خیال اینکه با من حرف میزنن جای آبجی و داداش نداشتم، راحت بود....
📆حالا که چند سال از بچگیم گذشته فکر میکنم ای کاش عروسکهامم مثل من بزرگ میشدن!😔
#تلنگر
#به_قلم_صوفی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨قنوت های عارفانه شهید مجتبی اکبر زاده
🍃سال ۶۵ بود و در جاده اهواز اندیمشک سه راهی دهلران آموزش غواصی میدیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف جماعت منتظر می نشست تا بچه ها جمع شوند.
☘موقع قنوت که می شد انگار یادش می رفت این همه جمعیت پشت سرش نشسته اند. سه بار با سوز و ناله می خواند: «اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک».
در تاریکی هوا لرزش شانه هایش را میدیدم. با قنوت ملتمسانه اش یک گام به شهادت نزدیک تر می شد. بعد از نماز حاج آقا زیارت عاشورا می خواند و بغض ها یکی یک می ترکید.
راوی: حاج حسین یکتا
📚کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۴
#سیره_شهدا
#شهید_اکبرزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍از ظرافت حرفت خوشم اومد
💁♀همیشه بهم میگی که بعد خالهبازی وسایلم رو جمع کنم و وسط اتاق نذارم پهن بمونن.
بعضی وقتا یادم میره🙇♀ اما تو با خندهای که توش خستگی و کلافگی از سربههوا بودنم هست میگی: «زهرا جونم! باور کنم که میخوای مامان اذیت بشه با جمع کردن وسایلت؟»🥴
اینطوری میشه که یهچی تو دلم قلقلکم میده و میگه که زهرا دفعه بعدی با جمع کردن وسایلت بدون تذکر جبران کن!🤭
راستی دیروز که خونه مهسا اینا یادمون رفت اسباببازیامون🧩 رو جمع کنیم،
مامانش گفت که دیگه مهسا رو دوست نداره😯.
یه لحظه خودم رو گذاشتم جاش🤔. دلم هُری ریخت و شکست💔.
اگه دوستم نداشته باشی چیکار کنم؟😔
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍زمانی برای تو
⏰صدای تیکتاک ساعت خبر میداد لحظه تحویل سال، نزدیک و نزدیکتر میشود.
من به همراه امیرعلی، مامان و بابا به انتظار آمدن مهمان جدید به خانهمان بودیم.
مهمانی از جنس شکوفه و باران!
🚿آواز امیر علی، داداش کوچکم در فضای حمام میپیچید و بعد از اکو شدن به گوش ما میرسید. وقتی هم از حمام آمد هنوز شیطنتش از سر و کولش میبارید: «مامان این آخرین حموم سال ۱۴۰۱ هم تموم شد، تا یک سال بعد حموم نمیرم.»😂
و باز از آخرینها و آخرینهایی گفت که در این سال انجام داده میشوند.
🧕مادرم لبهایش کش آمد و گفت: «پسر قشنگم تلاشتو بکن که تو سال جدید هر روزش یه کار جدید و خوب بکنی تا امام زمان ازت راضی باشه حتی اگه اون کار کوچولو باشه.»
امیرعلی که با حولهی آبیرنگ موهای سیاهش را خشک میکرد، خود را روی مُبل رها کرد و گفت: «مامان چطوری کار بزرگ انجام بدیم که امام خوشحال بشه؟»
🧔♂بابا که از شنیدن صدای داداش و سؤالش ذوق کرده بود جواب داد: «پسر مهربونم اگه هر روز از سال جدید رو حتی شده یه کار کوچیک انجام بدی سال بعد ۳۶۵ تا کار خوب برای خودت جمع کردی که به دست امام زمان میرسه و خوشحالش میکنه.»
مامان نیم نگاهی به من انداخت و گفت : «با اجازه بابایی نظرتون چیه امسال زهرا دعا بکنه؟!»
بابا دستی به موهایش کشید. خندید و گفت : «چرا که نه! خیلی هم عالی حتما سال بعد هم امیرعلی میخونه و کمکم این دعا خوندن هم از دست من در میآد.»😄
📺ماهیقرمز توی تنگ بلوری میچرخد و میرقصد. آن را برمیدارم وسط سفره هفت سین میگذارم. کنار سفره روبهروی تلویزیون مینشینیم.
لحظهها از کنار لحظهها مثل مسابقه دویی که نفر اول ندارد در حال عبورند.
🌤نفس عمیقی میکشم و دعا میکنم: «خدایا امام زمان ما رو برسون.
امسال سال پر از برکت و اتفاقهای خوب باشه، سالی که بیماری لاعلاج نمونه و همه مردم جهان در پناه امام زمان (عج) باشن
قلبم تند و تندتر میزند. وقتش میرسد و لحظه کوچکی از سال قبل جایش را با لحظه جدید عوض میکند
میگویم مولای ما بابای ما دعا کن برایمان!»
صدای توپ میآید و عید میشود.
خوشحالم آخرین و اولین حرف من در سال قبل و سال جدید به نام امام زمان زده میشود.
#داستانک
#خانواده
#امام_زمان
#به_قلم_صوفی
🆔 @masare_ir
✍جای هم بودن
💡بچهها و آدم بزرگها در یک چیز مشترک اند؛ آرزوی جای هم بودن.
آدمبزرگ بودن👩 بزرگترین آرزوی بچهها و برگشتن به کودکی 👧هم آرزوی آدمبزرگهاست.
⭕️فرق این دو آرزو در محال بودن و ممکن بودن آنهاست.
⏳اکثر آدمها جایگاه عمرشان را دوست ندارند، چون غافلاند از اینکه لحظات عمر به سرعت در حال رفتناند و باید شکارشان کرد.🏹
#تلنگر
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️شما جزو کدوم دستهای؟
🔴اول فروردین چه خبره؟
بیان دلنشین آیت الله جوادی آملی
#ماه_شعبان
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
✨نماز شب های شهید سید مصطفی خادمی
🌾مصطفی بی سیم چی ریزه میزه گروهان بود. تازه پشت لبش سبز شده بود. وقت نماز شب که میشد از همه جلوتر بود. بچه ها سر به سرش می گذاشتند که: «تو از جان خدا چه میخواهی که این قدر نماز میخوانی و گریه میکنی؟»
🍃 در عملیات والفجر هشت تیر به شکمش خورد و شد اولین شهید گردان حضرت معصومه (س) در والفجر هشت.
راوی: حاج حسین یکتا
📚کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۵۰-۳۵۱
#سیره_شهدا
#شهید_خادمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍نامه نوشتن را امتحان کردهای؟
😡دلخوری و کینهام شتری شده بود.
خودم از این وضع خسته شدم.
برای از بین رفتن دلخوری باید کاری میکردم.💡
📝بیمقدمه برگه را برداشتم و قلم را روی آن حرکت دادم.
نامهای💌 برایش نوشتم: «گفتم دلتنگش هستم.» خوبیهای ریز و درشتش را نوشتم و تشکر 🙏کردم.
آخر نامه هم، اشتباهاتی که مرتکب شده بودم را نوشتم.
بدون کوچکترین تنشی، از او صادقانه عذرخواهی🌹 کردم.
از او کمک خواستم، که همراهم🫂 باشد تا عیبهایم برطرف شود.
🌿نامهام خالی از هر شکایتی شد.
آن را روی میز اتاق کارش گذاشتم.
شاید با خواندنش دوباره روزهای خوش🦋 ابتدای زندگی به ما روی آورد.
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍خدا به تو چی داده؟
⚡️حرفهایش مثل پُتکی بر سرم فرود میآید.
چانهاش گرم و گرمتر میشود. هر از گاهی خمیازه میکشد. دندانهایم را کلید میکنم. سعی میکنم از این گوش شنیدن و از گوش دیگر درکردن را تمرین کنم.
با همان لحن مغرورانه ادامه میدهد: «حبیبه خانوم نمیشه بشینی تو خونه و انتظار معجزه باشی!»
🤔فکر میکردم چطوری خودم را از نیش و کنایههایش آزاد کنم.
توی ذهنم بازار آهنگران راه اُفتاده بود. یکی به طبل بیخیالی میزد، آن یکی طبلش توپُر بود و از مقابله به مثل و جوابگویی حرف میزد و نفر بعد نقشهی ضربه فنیکردن او را میکشید.
- سهیلا سهیلا کجایی؟!
همین صدا زدن احمدآقا ناجی من شد.
سهیلا خانم دستهای گوشتی و سفیدش را بر هم کوبید: « ای وای دیدی چی شد؟ الان چن ساعته دارم گپ میزنم!»
🧕با بلند شدن سهیلا خانم از روی تخت چوبی کنار باغچه، صدای نالهی تخت فضای حیاط را پُر کرد.
پشتسر سهیلا منم داخل اتاق رفتم. روسری از داخل کمد برداشتم و دور سرم محکم پیچیدم و گره زدم شاید درد آن کمتر شود. روی تخت ولو شدم. نفهمیدم کی خوابم برد.
🤛با ضربه دست مرتضی که به آرامی شانهام را تکان میداد و حبیبهجان حبیبهجان میگفت، پلکهایم از آغوش هم جدا شدند.
لبخند نشستهی روی لبهای او به من هم منتقل شد.
ولی طولی نکشید تصویر سهیلا خانم جلوی دیدگانم آمد. گره به ابروهایم نشست.
🌻ماجرای او را برایش تعریف کردم.
با صدای بُغضآلود گفتم: « مرتضی آخه مگه من تنبلی کردم؟!»
مرتضی با انگشتان دستش در حال نوازش موهای خرماییام بود. آرام و بیصدا به حرفهایم گوش میداد.
حس آرامش او به من منتقل شد.
🪴وقتی سکوت مرا دید لبهایش تکان خورد: «حبیبه جانم قرار نیست با حرف مردم بهم بریزیم! خدا به یکی دختر میده، به یکی پسر و به یکی هم مثل ما نه پسر و نه دختر! » حرفهای آن روز مرتضی آبی روی آتش خشم و استرس من شد.
✨يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ ﴿٤٩﴾ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَاثًا ۖ وَيَجْعَلُ مَنْ يَشَاءُ عَقِيمًا ۚ إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ ﴿٥٠﴾
به هر کس بخواهد دختر عطا می کند و به هر کس بخواهد پسر می بخشد؛ (۴۹) یا پسران و دختران را با هم به آنان می دهد و هر که را بخواهد نازا می کند؛ یقیناً او دانا و تواناست. (۵۰)
📖سورهشوری، آیات۴۹و۵۰.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺💥 سفارش ویژه شب اول ماه مبارک رمضان
استاد پناهیان
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir