eitaa logo
مسار
330 دنبال‌کننده
5هزار عکس
553 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
💠زحماتی همراه با عشق ✅احترام به والدین از هر چیز واجب تر است. والدین مخصوصا در زمان پیری حساس تر می شوند. بنابراین باید در خصوص ارتباط گیری و رفتارهایمان با آ ن ها دقت داشته باشیم مثلاً: 🔘مدام احوال آنان را به صورت حضوری یا حداقل با تماس تلفنی جویا شویم. 🔘همیشه زحمات و تلاش های آنان را یادآوری و از آنان تشکر کنیم. 🔘اگر در وضع اقتصادی مناسبی نیستند به آنان به صورت غیرمستقیم کمک مالی دهیم. 🔘همواره آنها را با احترام و القاب زیبا مورد خطاب قرار دهیم. ✅ بدانیم، انجام تمام این کارها حتی گوشه ای از زحمات آنان را جبران نمی کند، فرزندان در هر حال همواره مدیون زحمات همراه با عشق آنان هستند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟 وقف خدمت به پدر 🌼امام حسن(علیه السلام)در طول سی و هفت سالی که در کنار پدر زیست نه فقط فرزندی مطیع و امام شناس بود، بلکه همواره بازوی نیرومند،یاوری صدیق، مسئولی امین و با تجربه و سربازی عاشق و فداکاربرای امیرمومنان به حساب می آمد. وی با شناخت کاملی که از پدرداشت، خود را وقف خدمت به امیرالمؤمنین کرده بود. 🌸روزی بازوی نظامی پدر می شود و به فرمانش به طرف کوفه روانه می شود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهی دهدو آنها را جهت مقابله با پیمان شکنان و ناکثان بسیج کند. 🌷 روزدیگر بازوی سیاسی امام می شود و در جریانات سیاسی دوران عثمان وارد صحنه می شود و او را نسبت به وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وکثرت انحرافات آگاه می سازد و یا در مسئله حکمیت به دستور آن حضرت و با بیانات شیوا و دلنشین، اعلام موضع می نماید و دست به افشاگری می زند. 🌱آن حضرت در سمت قضاوت و دیگر مسوولیت ها به کمک و یاری پدرمی شتابد. 🌼باید اعتراف کرد که بدون شک در این سی و هفت سال خدمات آن حضرت در قالب ماموریت از طرف امیرمؤمنان بیش از این ها بوده است ولی ما برآن ها دست نیافته ایم و یا فاقد ارزش تاریخی بوده اند. 📚مجله فرهنگ كوثر، خرداد ۱۳۷۹، شماره ۳۹ علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بهشت نتیجه اطاعت از والدین 🌼قالَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله: اَلْعَبْدُ الْمُطيعُ لِوالِدَيْهِ وَلِرَبِّهِ فِى اَعْلى عِلّييّنَ. 🌺پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: بنده اى كه مطيع پدر و مادر و پروردگارش باشد، روز قيامت در بالاترين جايگاه است. 📚كنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۶۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍آب تنی 🌸نور خورشید روی آب دریا سکه های طلایی ریخته بود. موج ها آرام به ساحل سر می زدند و به خانه خود بر می گشتند. سعید، وحید و مریم روی زیر انداز کنار پدرو مادرشان نشسته بودند. 🍃سعید با سر به وحید اشاره کرد. وحید رویش را برگرداند و به دهان پدر خیره شد. پدر از دوران کودکی خود تعریف می کرد: « اون زمونا حرف حرف بزرگترا بود. یازده سالم بود، همسن سعید، بابام گفت که باید کار کنین تا قدر پولو بدونین، برای همین از بچگی من و عموتونو برد سرکار... » 🌺سعید با نوک انگشتان پایش به وحید زد. وحید بالاخره تسلیم شد. پدر وقتی دید هر دو بلند شدند، حرفش را نیمه کاره رها کرد و رو به آنها گفت: «بچه ها تو آب نرید.» بچه ها باشه گویان به سمت دیگر ساحل دویدند. 🍃سعید پس کله وحید زد و گفت: «چرا تکون نمی خوردی؟» وحید پس سرش را ماساژ داد: «چته بابا داشتم خاطره گوش می‌دادم، حالا می خوای چی کار کنی که بلندم کردی؟» 🌸 سعید لباسش را از تنش در آورد و گفت: « زود باش بریم آب تنی.» وحید خیره به سعید گفت: « بابا گفت نریم.» سعید دست وحید را گرفت و به سمت دریا کشید: « این همه راهو نیومدیم که فقط دریا رو ببینیم، بدو که آب تنی تو این هوای گرم می چسبه.» 🍃وحید به سمت پدر و مادر نگاهی انداخت و بعد به آبی دریا. سعید درون آب رفت و شروع به آب بازی کرد. وحید هم دل به دریا زد. بدنش با اولین تماس آب لرزید و مو به تنش سیخ شد. سعید شنا کنان از ساحل فاصله گرفت.سرش را از آب بیرون آورد و گفت: « بیا دیگه اینقدر ترسو نباش!» وحید هم خودش را به سعید رساند و جلوتر رفت. 🌺عضله پای وحید گرفت و نتوانست پایش را تکان بدهد. بدنش سنگین شد و زیر آب رفت. سعید سرش را از زیر آب بیرون آورد تا به وحید نشان دهد که از او جلو زده است؛ اما صدای فریاد وحید و دست هایش که آب ها را به هوا می پاشید، جلو چشم هایش نقش بست. 🍃لحظه ای مات و متحیر به صحنه روبرویش نگاه کرد تا خواست به خودش بجنبد دیگر وحید را ندید. ناخودآگاه اشک از چشم هایش جاری شد و فریاد زنان به سمت وحید شنا می کرد. چیزی از کنارش با سرعت گذشت. سعید گریان و با چشمان تار به سمت وحید شنا کرد.نمی دانست چه چیزی از کنارش عبور کرد؛ ولی ترس به دلش راه نداد با سرعت شنا کرد. لحظه ای سرش را از آب بیرون آورد تا نفس بکشد،صدای سرفه های وحید را شنید. پدرش را دید که سر و سینه وحید را بیرون از آب گرفته بود. 🌸در ساحل، پدر سینه وحید را ماساژ می داد تا آب های خورده را برگرداند. سعید مثل موش آب کشیده بالا سرشان ایستاد. وحید با سرفه های شدید آب های خورده را برگرداند. 🍃پدر دست وحید را گرفت، بلندش کرد و از کنار سعید بدون اینکه نگاه کند، گذشت. سعید پشت سرشان راه افتاد و با صدایی که پدر بشنود، گفت: « ببخشید.» پدر با اخم برگشت و به سعید نگاه کرد: « ببخشید! اگه غرق میشد، فایده ای داشت؟» سعید با چشمان اشکی به وحید خیره شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: میرآفتاب 🌺 به :خالق هستی 🌸 ☘خدایا مگر نه اینکه در کتاب آسمانی مون قران نفرمودی لایکلف الله نفسا الا وسعها هر نفسی به اندازه توانایی خودش تکلیف میشه 🌱خدای مهربون کمکم کن اندازه نفسم خودم را درک کنم ،موقع تکلیف غُر نزنم نِق نزنم .... 🌿تو بهتر از خود من به من آگاهی من و میشناسی 🌻کمکم کن خودمو کم ندونم . اون قدرت خدایی که در وجودم قرار دادی رو درک کنم. 🌹کمکم کن زحمت بکشم و به بُعد وجودی ام که انسانیت حقیقی هست برسم 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
✍سرچشمه تمام زیبایی ها 🌹 پروردگارا 🌸زیبایی هایت همتایی ندارد. 🌷چگونه ستایشت نکنیم؟ 🌻 حال اینکه هر آینه می نگریم . 🌺 چشمانمان قابلیت توصیف تو و زیبایی هایت را ندارد . 🌼 ای سرچشمه تمام زیبایی های عالم ✨ ای پروردگار من و پروردگار همه ❤ دوستت دارم . 🆔 @tanha_rahe_narafte
💯ذهن خوانی بلد هستید؟ ✅حواسمان باشد همسر ما ذهن خوانی بلد نیست! و از دل ما خبر ندارد. 🔘نباید انتظار داشته باشید که بر طبق احساسات درونی شما عمل کند. 🔘تا وقتی که شما چیزی را به زبان نیاورده اید و در خصوص آن به توافق نرسیده اید، نمی توانید توقع داشته باشید به خواسته تان عمل کند. 🔘 هر موقع همسرتان بعد از توافق کردن، باز کوتاهی کرد او را سرزنش نکنید ؛ بلکه با آرامش و جملات زیبا و مثبت به او یادآوری کنید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨آخرین همسرانه شهید عباس بابایی 🌷لباس احرام تنم بود و آماده رفتن به عرفات. 🌱گفتند: عباس زنگ زده. تا رفتم دم تلفن دیدم صف ۱۶-۱۵ نفره ای برای صحبت با عباس درست شده که آخرینش من بودم. 🌟بعد از سلام و احوال پرسی گفت: برای خودت از خدا صبر بخواه. دیگر مرا نخواهی دید. مبادا برگشتنی گریه کنی و ناراحت شوی. تو به من قول داده ای. ارتباطت را با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیشتر کن. 🌻دیگر در حال خودم نبودم. گوشی تلفن از دستم افتاد. رفتم اتاق مثل دیوانه ها سرم را به دیوار می کوبیدم. طاقت نیاوردم. هنوز برخی با عباس مشغول صحبت بودند. 🔸به زور گوشی را گرفتم. گفتم: عباس! به دادم برس. من نمی توانم از تو خداحافظی کنم. دیگر نه او می توانست چیزی بگوید نه من. 🌿وقتی گفتم خداحافظ. با گوشی تلفن با هم افتادیم روی زمین. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، علی مرج، صفحه ۴۳-۴۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞بگو دوستم داری 🌹رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم فرمود: این سخن مرد که به همسر خود بگوید «دوستت دارم» هیچ گاه از دل زن بیرون نمی رود. 📚وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۲۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️حسرت 🌸سعیده وارد خانه شد. مثل همیشه سلام بلندی گفت و سه قل هوالله خواند. چادرش را که به سر چوب‌رختی، آویزان کرد، لباس‌های آویزان همسرش را دید. به اتاق همسرش رفت، تقی روی در قهوه ای رنگ کوبید و وارد‌ شد. همسرش برای چند دقیقه سرش را از روی لبتاب بالا گرفت، لبخندی زد و سلامی تحویلش داد. 🌺« سلام، خسته نباشی خانومی» 🌼«ممنون عزیزم. شما هم همین‌طور.» 🍁سعیده همان‌طور که چهره اش را در تصویر تاریک لپ تاپ، نگاه می‌کرد تا شلخته و خسته به نظر نیاید، بغضش را قورت داد. ماه ها بود از کم‌حرفی همسرش، به ستوه آمده بود. کار همسرش پای لپ تاپ بود و در خانه. اما سعیده سعی می‌کرد به بهانه ای ازخانه بیرون برود تا حضورش درخانه، باعث سرزدن‌های مداوم و در نتیجه عصبانیت همسرش، نشود. 🍂با این وجود هیچ وقت نتوانسته بود با کم حرفی شوهرش کنار بیاید. هربار هم که تلاش کرده بود زمینه‌ی مشترکی ایجاد کند، بیشتر از سه چهارجمله از او نشنیده بود. 🙃هر چقدر چانه‌ی‌ سعیده برای هم صحبتی گرم بود، فرید ترجیح می‌داد، غیر از صحبت های کاری، صحبت دیگری نکند. گاهی حتی از شدت کم حرفی همسرش، به گوشه ای پناه می‌برد و در تنهایی خودش، گریه می‌کرد. گاهی سعی می‌کرد بتواند با خواهرانش، حرف بزند تا نیازی به شوهرش نداشته باشد، اما هربار باز به این نتیجه می‌رسید که هیچ چیز صحبت بین زن و شوهر نمی‌شود. 🍀امروز هم پیش مشاور رفته بود. حالا می‌خواست به آنچه آموخته، عمل کند. به آشپزخانه رفت. چای‌ساز را روشن کرد. بسته‌ی نسکافه را در فنجان ریخت. آن را درون سینی طلایی گذاشت. 📚از بین طبقات کتابخانه دفتر خاطرات طلایی ازدواج و آلبوم را بیرون کشید. در زد و گفت:«جناب همسر، نسکافه میل ندارند؟!» ☕️فرید گفت:«البته که میل دارم، خدمت می رسم.» 😢سعیده بغضش را فرو داد. انگشت فرید را که حالا کنارش نشسته بود، روی خیسی پای چشمش گذاشت و با لحنی شبیه به گلایه اما پر از عشق گفت:«می بینی اینها کلماتی است که می خواهد به زبان بیاید اما چون زبان ندارند، اشک می‌شوند و روی صورتم قل‌ می‌خورند.» 😔فرید قلبش فشرده شد. انگشتش را به سمت لبش برد. بوسه ای روی آن زد و گفت:«عزیزم! شرمنده ام. سعی می‌کنم یاد بگیرم‌. می دانم زیاد تنهایی می‌کشی.» 💞دقایقی بعد فرید و سعیده روی مبل در آغوش هم نشسته بودند و مشغول تعریف خاطرات شیرین ازدواجشان و بعد از آن تصمیم برای اضافه کردن عضو جدید به خانواده‌‌ی دو نفره‌شان بودند. بگو بخند می‌کردند و مشغول برنامه‌ریزی برای سفرهای کم هزینه و بیرون رفتن های باهم شدند. ⏰این بار سعیده وقتی‌به ساعت نگاه کرد، متوجه شد حدود دو ساعت با فرید مشغول خوش و بش بوده، اتفاقی که تا آن روز بیشتر رنگ حسرت داشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از :میرآفتاب به: منجی عالم 🌿آقا جان امروز مطلبی از شیخ اسماعیل شاگرد درجه یک مکتب شما می خوندم که می فرمودند: هیچ چیز مثل ادب و تواضع و فروتنی، انسان را رشد نمیده. ادب داشته باشیم، در صحبت کردن ها، در راه رفتن، نشستن، غذاخوردن، نماز خوندن ، خوابیدن خلاصه هر کار می کنیم خودمون را در محضر خدا و اهل بیت ببینیم تا بیشتر مواظب باشیم و حواسمون رو جمع کنیم . 🌸آقا جون دقت می خوام ، توجه و ادب می خوام. می دونم خیلی بی ادبم ولی تنها کسی که می تونه مؤدبم کنه شمایی. 🌹مولا جان دستم را به دست شما می سپارم برای همیشه تا بی نهایت. 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨ماه رحمت شده پیدا لکَ لبّیک خدا ✨«استجابت» شده معنا لکَ لبّیک خدا ✨ماه ها در پی ماه رمضانت بودیم ✨شد روا حاجت ماها لکَ لبّیک خدا ✨وقت آن است کمی خانه تکانی بکنیم ✨تا شوی در دل ما جا لکَ لبّیک خدا 🌙حلول ماه مبارک رمضان مبارک 🆔 @tanha_rahe_narafte