✍قفل
🌸از در ودیوار صداهای ترسناک گاه وبیگاه می آمد، جلال با ظاهر مرتب و اتو کشیده هراسناک به در و دیوار نگاه کرد. دهانش از ترس وتعجب بازمانده بود.
🍃همینطور که قدم میزد، نظرش به دیواری جلب شد با عصای نقره ای رنگش چند باری به دیوار کوبید. اما چیزی دستگیرش نشد. خواست دور بزند و وارد اتاق شود، ناگهان یک خانومی با لباس کادر بیمارستان روانی، عصای جلال را طوری که بخواهد او را با خود همراه کند، گرفت و با خود کشید: «کجا حاجی. بیا بریم اتاق خودت. »
☘جلال نمی دانست آنجا چه میکند. اصواتی از گلویش خارج کرد اما پرستار چیزی متوجه نشد.
🌺خانم پرستار با قامت متوسط ومانتوی سفید رنگش دوباره او را کشید. عاقبت جلال نگاه خیره به عصای کوبنده بر دیوارش را برداشت و همراه زن به سمت طبقه ی بالا رفت.
🍃جلال در سکوت، عباس همسایه ی دوسال پیششان را دید دور خودش می چرخید وفریاد میزد:«عروسی عروسی»
☘جلال دلش به حال عباس سوخت. عباس هنوز هم لاغر و فرتوت بود. دستها وگردنش می لرزید. یاد آخرین باری افتادکه او را شاداب دیده بود. دو روز قبل از حادثه، قبل آنکه عباس موقع تنظیم کولر از بالای پشت بام، با مغز بر زمین بخورد وبشود آنچه شد.
🌸پرستار با چند ضربه ی عصا، جلال را به خود آورد: «میای بابا؟ بیا اتاق قشنگت وهم اتاقیاتو ببین. »
🌺پاهای جلال به راه افتادند، پرستار در آبی اتاق را با پا باز کرد وبه حاج حسن که ساکت و آرام از پنجره ی کوتاه اتاق ، به درختان پیر حیاط، خیره شده بود، کلی انرژی مثبت تحویل داد: « سلام حاج حسن. درختا امروز چه فرقی کردن؟ »
☘اما حاج حسن دریک سکوت عجیب فقط برگشت و با اشک پای چشم به صورت پرستار خیره ماند.
🍃پرستار همینطور که تشک را مرتب میکرد گفت:«بیا حاج حسن برات یه مهمون آوردیم، تای خودت، بعد با لبخند و حسرت گفت، کسی چه میدونه شایدم کلی حرف باهم داشته باشید.» بعد لحظه ای در چشمهای عسلی و بی فروغ جلال خیره ماند و گفت:«آخه چی شده بابا. من که خوب میدونم یه چیزی شده این حالته. من میفهمم که تو با بقیه فرق داری. فقط باید لباتو ازهم بازکنی و حرف بزنی تا کلید این قفل باز بشه.»
🌸بعد با التماس گفت:«حرف بزن بابا حرف بزن.» ؛ اما جلال بازهم نتوانست لب از لب بازکند و از شبی بگوید که پسرش، اول به او حمله کرد و بعد همسرش، انیس عزیزش را با بالشت خفه کرد؛ اما جلال که به خیال پسرش مرده بود، به خاطر شوک، از حرکت پسری که امیدها به او داشت، هرگز حرف نزد. پسرش بعد زدن آنها با اموال نقد شده شان برای زندگی در خارج گریخته بود.
🌺 همه سکوت جلال را به خاطر فراق زنش دانسته بودند و حالا او در بیمارستان روانی بستری شده بود.
#داستان
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: سحر
به: یگانه منجی عالم بشریت
✨هو العزیز
🌺امام عزیزتر از جانم سلام
🍀🍀سحر روز دیگری را هم با غفلت از شما و نگاه شما به پایان رساند.
و الان در کنج خلوت خود به اشتباهاتش، به مسامحه کاریهایش، به کفران نعمتهایش فکر میکند.
امامم سحر یک ورشکستهی به تمام معناست.
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🏴🏴🏴🏴🏴
✍سامرا میگرید
▪️سامرا دلتنگ مولای عالمین است.
بغض دارد و چشمانش خون میگرید.
▪️داغ بزرگی بر قلب حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه نشسته، اشکهای نرجس خاتون و ضجههای خفه شده در گلوی حکیمه خاتون در سکوت خانه میپیچد.
▪️نخلهای بلند با سرهای خمیده شاهد سوختن قلب آل الله هستند. دستهایشان را رو به سوی آسمان گرفته و نوحه سرایی میکنند.
▪️نسیم، دستهای خود را به صورت کوچکترین امام روی زمین میرساند تا اشکهای عزیز فاطمه را توتیای چشمان سوزناکش کند.
▪️شیعیان بیتاب دیدن امام هستند تا عرض تسلیت گویند؛ ولی دشمنان خدا مانع دیدارند. نبض عالم هستی به دستان ولایی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه سپرده شده است تا روزی با ظهورش انتقام خون آباء و اجداد طاهرینش را بگیرد.
🏴أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🏴
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴مولا امام عسکری علیهالسلام
شد امام المنتقم صاحب عزای داغ تو
شد عزادار تو صحن سامرا تا جمکران...
◾️ آقا جان، شهادت پدر بزرگوارتان امام حسن عسکری علیهالسلام را تسلیت عرض میکنیم.
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
#کلیپ
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#تولیدی_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠حکایت فضله موشی که دیگ آشی را لایق سطل آشغال میکند!
💢 امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: « #شرک عملی وحشتناک است که اگر انسان با این حالت از دنیا برود و توبه نکند، مورد خشم خدا قرار میگیرد»1⃣
💢 در جایی دیگر رسول الله صلی الله علیه و آله میفرمایند: « #ریاکار با چهار اسم در روز قیامت خوانده میشود؛ ای کافر، ای فاجر، ای بی تعهد، ای زیانکار.»2⃣
🔸 پس ای زیانکار، زیان کردی؛ چون عملی که میتوانست برای پروردگارت باشد، خرج مردم شد.
⬅️ از دلایل آن میتوان دوستی دنیا، ضعف ایمان و علاقه به محبوبیت در نزد دیگران را نام برد.
🔺 زمانی که عقل ها رشد کند، انسانها فقط در مقابل خدا خودنمایی میکنند.
💯 آمدن آن روز برای #منتظران یک رویا نیست؛ بلکه آنها تلاش میکنند زمان آینده را به حال نزدیک کنند.🤲
#مهدویت
#عکسنوشته_حسنا
📚۱. نهج البلاغه خطبه ۱۵۳؛
📚۲. بحارالانوار، ج ۶٩، ص ٢٩۵
🍃🌸JOiN👇👇👇
•••❥🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خورشید وماه
🍃چهار نفر دورش حلقه زده و به لبهایش خیره بودند. قلم در دستهایشان با هر کلمه خارج شده از لبان او روی کاغذ میدوید. صدایی جز صدای او را نمیشنیدند.
☘ او لحظهای سکوت کرد. همه با سکوتش، دنبال نگاهش قدم زدند. پردهی گوشه اتاق کنار رفته بود. کودکی که انگار درخشش صورتش را از چهره ماه پدر، به ارث برده بود، آرام و وزین به سمت پدر رفت.
🌸گرم و بلند سلام کرد. گل لبخند روی لبهای پدر، جوانه زد. آرام او را روی زانوانش نشاند و انگشتانش را نوازش کرد. برق نگاهش را از فرزندش گرفت و رو به جمع گفت:«این امام شما بعد از من و جانشین من در میان شماست. فرمان او را اطاعت کنید و پس از من اختلاف نکنید که در این صورت هلاک میشوید و دینتان تباه میگردد.»
🌺باد بین گیسوان اباصالح المهدی عجلاللهفرجه پیچید. دست مهربان امام حسن عسکری بین تابهای موهای مهدی، راهش را گم کرد.
جمعیت، مست از تماشای ماه در دامان خورشید، گوش جان به توصیههای او سپردند.
#داستان
#مهدوی
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
😔پس کی میآیی؟
🌼جمعه هم به پایان رسید، از تو خبری نیامد.
مولاجانم، کجا سر بر دیوار گذاشتهای برای من گنهکار دعا میکنی.
🍃تنهاترین سردارم، روزی خواهی آمد:«أنا بقیة الله» و تو خواهی آمد.
💫ما باید گوشهایمان را برای شنیدن صدایت و نگاهمان را برای دیدن چهره دلربایی تو و قلبمان را برای پذیرش حقانیت تو آماده کنیم و از همه گناهان پاک کنیم.
اللهم عجل الولیک الفرج 🤲
#مهدوی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بهار جانها
سلام بر مولای خوبیها
سلام بر تویی که بهار جانها هستی.
صبح دل انگیز پاییز با تو خوش میشود.
صبحت بخیر مولای خوبم
#کلیپ
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#تولیدی_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️تاج امامت
🌺 نهم ربیع الاول ، روز عید ولایت آمده
☘️روز تفسیر جاءَالحَق وَ زَهَق الباطل
روز نوید دهنده حاکمیت مستضعفان و شکست مستکبران
🌸همان روزی که فوج فوج ملائک برای عرض تبریک به خدمت سرورکائنات آمدند.
همان روز تاجگذاری ، روزی که تاج امامت بر سر گل زیبای نرگس قرار داده شد.
او که عصاره همه خوبیها و فضائل هست. مصطفایی دیگر و مرتضایی دگر است.
☘️ عید مظلومان عالم بر همه مبارک ☘️
#مناسبتی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💞تو بهترین آرایشگر دنیایی
🌱خودم موها و ریش حمید را کوتاه می کردم و همیشه هم خراب می شد. موهایش آن قدر چین و چروک داشت که چیزی معلوم نبود.
🌹بعد از اصلاح جلوی آینه می ایستاد و دستی در موهایش می کشید و می گفت: تو بهترین آرایشگر دنیایی.
📚نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ص ۱۱
#سیره_شهدا
#شهید_حمید_باکری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✔️چگونه در زندگی به آرامش برسیم؟
🔹خداوند انسانها را عاشق زیبایی آفریده است. اولین چیزی که هر انسانی را جذب میکند، زیبایی ظاهر است؛ اما دو نکته وجود دارد:
1⃣ زیبایی ظاهری، دوام ندارد و با گذر زمان یا حوادث مختلف از دست میرود.
2⃣ روحیه تنوعطلبی افراد باعث میشود، زیبایی تا مدت محدودی برای آنها جذابیت داشته باشد.
🔸بسیاری از افراد سعی میکنند با استفاده از انواع مختلف لوازم آرایشی، زیبایی خود را تمدید یا تکمیل کنند. غافل از اینکه اخلاق خوب بسیار مؤثرتر از زیبایی ظاهر عمل میکند.
🔹فرد خوش اخلاق جایگاهش از چشم به قلب ارتقا پیدا میکند.
🔸زن و شوهرهایی که دنبال آرامش در زندگی هستند، بیش از زیبایی ظاهر باید برای زیبایی درونی و اخلاقی خود ارزش قائل باشند.
🔹اخلاق خوب باعث میشود، اصطکاک بین افراد کم شده و با گذشت، آرامش، صلح و صفا بین افراد خانواده برقرار شود.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_صدف
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ستاره
☘ستاره صدای بازی و جیغ و داد بچهها را که میشنید، دلش غنچ میرفت برای شادی شان، برای سر و صدا و شلوغی شان. برخلاف او، همسرش سهراب حرص میخورد و سردرد می گرفت. حوصله بچهها را نداشت. از این دکتر به آن دکتر و از این شهر به آن شهر رفتن برای مداوا خسته شده بود. ستاره جرأت نمیکرد با او حرف بزند. همینکه ستاره میگفت: « فلان دکتر هم میگن خوبه یا در فلان شهر دکتری هست میگن دستش معجزه میکند. »
🍃سهراب شروع میکرد به داد و قال و بد وبیراه گفتن به پزشکان: « همشون مثل همن، اینقدر رفتیم چی شد؟ هیچی! فقط برای پول امثال من و تو کیسه دوختن. گفته باشم، من دیگه هیچ دکتری نمی رم، بیخود خودت را خسته نکن. »
🌸ستاره امّا ناامید نمیشد؛ حتّی برای دختر خیالی اش عروسک خریده بود و هر چند وقت یک بار هم آن را به دست میگرفت و با دخترش حرف میزد.
🌺سهراب مسخره اش میکرد: « تا کی میخوای در عالم هپروت باشی. دیگه از ما گذشته موهای سرمون سفید شده. »
☘ستاره لبخندی به او تحویل میداد و با شوخی و خنده شادی را مهمان دل سهراب میکرد. با همه اینها نذر کردن و دعا خواندن را ترک نمی کرد.
🍃یک روز صبح از خواب بیدار شد، سرگیجه داشت و حالش بد بود. تا غروب صبر کرد ولی بهتر نشد.
🌸سهراب رنگ پریدگی و بی حالی ستاره را دید نگران شد. فوری او را به بیمارستان رساند. دکتر بعد از معاینه احتمال داد ستاره باردار هست. برای مطمئن شدن آزمایش نوشت. وقتی جواب آزمایش را گرفتند، معلوم شد تشخیص دکتر درست است. ستاره بعد از سالها چشم انتظاری، دعاهایش به اجابت رسیده.
🍃سهراب از شنیدن خبر شوکه شد . مدتی گذشت تا خودش را پیدا کند. ستاره هم دستکمی از او نداشت. ذوق و شادی در چشمانش پیدا بود.
🌺سهراب سرش را پایین انداخت و خیالش به خاطرات گذشته پرواز کرد. چقدر به همسرش نیش و کنایه زده بود؛ ولی او صبوری میکرد. دستان ظریف و لطیف ستاره را به دستش گرفت و بوسه باران کرد.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte