eitaa logo
مسار
338 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
528 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨راه اندازی تظاهرات نوجوانان 🍃حسین ۱۲ ساله که بود مبتکر راهپیمایی‌های کودکان و نوجوانان محل علیه رژیم پهلوی بود. خودش برنامه ریزی و مدیریت می کرد. ☘بلندگو که نداشتیم. تعدادی قیف بزرگ مخصوص نفت پیدا می‌کردیم و شعار گویان از حسینیه ابوالفضل علیه السلام راه می‌افتادیم و جمعیت همین طور اضافه می‌شد تا اینکه به خیابان‌های اصلی شهر می رسیدیم. 🌾یک روز از حوالی آستانه سبزقبا به سمت میدان امام خمینی (ره) فعلی حرکت کردیم و در قیف‌ها شعار می‌دادیم. به میدان که رسیدیم، چندین تانک و سربازانی آنجا بودند. قیافه شان دیدنی بود. مانده بودند چه کنند. از طرفی یک مشت بچه بودیم و از طرفی علیه شاه شعار می‌دادیم. برخی از سربازها خنده شان گرفته بود. راوی: محمدرضا سمسار نتاج و حسن معین 📚کتاب آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۰ و ۳۱ 🆔 @masare_ir
✍جانِ‌علی جانِ‌ علی برای دل‌خوشی‌‌ام مشغول کار خانه ‌شد‌ی؟😔 یا که به دعای🤲 بچه‌ها شفا گرفته‌ای؟! 🥀عزیزِ مصطفی این چند روز نصفِ‌جان شدم. فکر می‌کنی روی‌ نیلی‌ زِمَن پنهان کرده‌ای نمی‌بینم؟! یادتان رفته‌ است از همان روز اول در تو ذوب شده‌ام؟ فاطمه‌ جان می‌دانم پهلو‌ی‌‌تان هنوز درد می‌کند. می‌فهمم بازویتان هنوز تیر می‌کشد. خانه‌تکانی دیگر بس‌ است،جارو نکش، نان نپز بانوی من! جگرم می‌سوزد! آه قلبم چقدر تیر می‌کشد.💔 🍁موی زینبت را چگونه شانه زده‌ای؟ سر حسن‌ و‌ حسین را با کدام دست شُسته‌ای؟ 🍃زهرا جان تو بگو علی بعد از تو چه کند؟ نامهربانیِ مردم کوچه را، با نگاه تبسم چه کسی فراموش کند؟ وقتی جواب سلام ✋مرا نمی‌دهند، دل‌خوشی‌ام به سلام تو است. سَرِ علی بعد از تو به درون چاه می‌رود، مونس و همدمم بعد از تو ای دختر رسول‌خدا چاه می‌شود. 🍂این لحظات آخر کمی با علی حرف بزن! 🆔 @masare_ir
✍دغدغه آمنه 🌾کیف و ساک دستی‌ام را کنار گذاشتم. بطری آب کوچکی همراه داشتم. سنگ قبر را شستم. اشک از چشمان درشت قهوه‌ای رنگم بارید. با حسرت به سنگ قبر مادربزرگ مهربا نم نگاه کردم. بعد از شستن سنگ‌ قبر کنارش نشستم. درد دل با عزیز جون را شروع کردم: «از خونه فراری بودم؛ چون بابا که معتاد شده بود. داداش هم کم کم آلوده شد. هر شب هم دعوا داشتیم، تازه نه لفظی هر دفعه بابا یه چیزی تو خونه می‌شکست. تنها پناهم خدا بود و مامان. خدا رو شکر که به دل شما انداخت... » ✨با صدای خاله که سلام کرد به خودم اومدم. بعد از سلام و احوالپرسی خاله گفت: «سحر کی اومدی؟» 🎋_تازه رسیدم. ⚡️_خدا رو شکر! خانم مهندس عمران. 🍃_خدا مادر بزرگ رو رحمت کنه. از مامان خواست منو بفرسته پیشش. از حرف‌ها و راهنمایی‌های عزیز جون هم علاقمند به درس شدم و هم چادری و اهل مسجد. دلم به مامان و عزیزجون گرم بود. 💫_پاشو بریم عزیزم. 🌾با خاله ناهید راهی شدیم. خاله طبقه دوم خونه‌ی مادربزرگ زندگی می‌کرد. وقتی رسیدیم خاله با کلید در را باز کرد بابا بزرگ تو راه پله بود. تا چشمش به من افتاد آغوشش رو باز کرد. کیف و ساک را کف راهرو گذاشتم و به طرفش دویدم و توی بغلش آرام گرفتم. 🍀_سحر جان! دانشگاهت کی تموم میشه. 💫_بابابزرگ! همین ترم درسم تموم میشه. از بابا و مامانم چه خبر؟ 🍃_بابا که طبق معمول. اما سهیل رو مادرت ترکش داد. مادرت خیلی صبوری و تلاش کرد؛ ولی سامان دست بردار نیست. همیشه در این خونه‌ به روی دخترم بازه. باید زودتر به من می‌گفت که تو زندگیش مشکل داره. 🌾اشک از چشمان پدربزرگم جاری شد و گفت: «خدا بیامرزه آمنه رو. یه روز گفت: «حسن! برو به دخترمون سر بزن، خیلی نگرانم. مریم تو شهر غریب زندگی میکنه. ازش مدتیه خبری نیست، زنگ هم نمیزنه تا از حال و روزش با خبر بشیم.» 🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمة‌الزهرا سلام‌الله علیها🖤 من ایستاده بودم، دیدم که مادرم را قاتل گهی به کوچه، گه، بین خانه می‌زد گاهی ‌به پشت و پهلو، گاهی به دست و بازو گاهی به چشم وصورت، گاهی به شانه می‌زد با چشم خویش دیدم، مظلومی پدر را از ناله‌ای که مادر، در آستانه می‌زد مردم به خواب بودند، مادر ز هوش می‌رفت بابا به صورتش آب، ز اشک شبانه می‌زد 🍂🥀🍂🥀🍂 😍 ☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «با شنیدن روضه‌ی مادر حس غم و غربت روی دلم نشست. با خودم فکر کردم وقتی حضرت علی علیه‌السلام بعد از شهادت خانم، وارد خونه میشد چقدر غریب بودن؛ دیدن جای خالی حضرت و همین طور دیدن در و دیوار... شده خاموش دگر آن صوت و نوای فاطمه شده حیدر سیه پوش اندر عزای فاطمه خدایا کمک کن از حال و هوای روضه خارج نشم و قلبم با نام یا زهرا (س) نورانی بشه و از تاریکی‌های نفسم دور بشم. یا زهرا مددی...» 🖤🍂🖤🍂🖤 💎حضرت زهرا سلام‌الله علیها در خطبه فدک فرمود: «... آیا در ارث پدرم، به من ظلم شود در حالی که شما حال مرا می‌بینید و صدای مرا می‌شنوید و اجتماعتان منسجم است و ندای نصرت طلبی من به شما می‌رسد و آگاهی بر مظلومیت من همگی شما را فرا گرفته است؟!...» 🏴✨🏴✨🏴 🆔 @masare_ir
‏ °بسم_الله° ✍کیا دغدغه‌ی تربیت بچه‌شون رو دارن؟ 🌱اگه دغدغه‌ی تربیت بچه‌تون رو دارید، اُنس با سخنان‌اهل‌بیت علیهم‌السلام و پیاده‌کردن اونا در زندگی کمک بزرگی‌ست. 💡عبادات را تمرینی برای کودک شروع کنید. این موارد به همراه دعا و نیایشِ او، تأثیر زیادی در روح و روانش می‌گذارد. امیدوار بار میاد و خدا را تکیه‌گاه خود حس می‌کنه. 🔅امام محمدباقر علیه‌السلام در بیان وظایف پدر و مادر برای تربیت دینی کودکان در سنین مختلف، فرموده است: در سه سالگی کلمه توحید را به کودکان بیاموزید؛ در چهار سالگی «محمّد رسول‌الله» به آنها یاد دهید و در پنج سالگی رویشان را به طرف قبله متوجّه کنید و به آنها بگویید که سر به سجده بگذارند.(۱) همچنین امام صادق علیه‌السلام از پدرش روایت می‌کند: ✨الإمام الباقر عليه السلام : إنّا نأمرُ صِبيانَنا بِالصَّلاةِ إذا كانوا بَني خَمسِ سِنينَ ، فَمُروا صِبيانَكُم بِالصّلاةِ إذا كانوا بَني سَبعِ سِنينَ... ما كودكان خود را وقتى پنج ساله شدند به خواندن نماز امر مى كنيم و شما كودكانتان را وقتى هفت ساله شدند، به خواندن نماز امر کنید... 📚(۱)مکارم‌الاخلاق، ص۱۱۵. (۲)وسائل‌الشیعه، ج۳، ص۱۲. 🆔 @masare_ir
✨گریه در خلوت خود 🌾تابستان سال سوم دبیرستان، صبح های سه‌شنبه می‌رفتیم مسجد مهدیه همدان، زیارت عاشورا. خیلی گریه می‌کردیم. اگر یک روز کم گریه می‌کردیم، تا فردا غصه دار بودیم. ✨مصطفی بعضی وقت ها می گفت: «تو نمی‌گذاری من گریه ام بگیرد. بیا از هم جدا بنشینیم.» می رفت گوشه ای برای خودش نمکی گریه می‌کرد. 📚کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره۵ 🆔 @masare_ir
✍نغمه‌های همدلی 🎶به نغمه‌های زندگیت خوب گوش میدی؟ یعنی چی؟!🤔 ✅همیشه زن و شوهر تو زندگی مشترک باید همدلی و گوش شنوا داشته باشن. ❌ هیچ وقت قدرت گفتگو رو دست کم نباید گرفت. 💞گفتگوی ساده و صمیمی با جملات معجزه‌گری مثل «دوست دارم»، «منتظر شنیدن صدای زیبایت هستم»، «دلت میخواد راجع به چه چیزی با هم صحبت کنیم؟» و ... (نگو ای‌بابا دلت خوشه! نگو واه واه چه لوس‌بازیا!😁) ✨اگه تا حالا به زندگی این جوری نگاه نکردیم ... خب از امروز ... از همین لحظه شروع کنیم! 💑هوای زندگی مشترک گاهی آفتابی و گاهی سایه‌ست؛ اما با احترام به همدیگه و با آراستگی و مهربونی میشه کانون خانواده رو گرم نگه‌داشت و از هر لحظه‌ی زندگی لذت برد. 🆔 @masare_ir
✍زندگی به خاطر مادر 🍃بعد از چهلم پدر، دیگر وقت آن بود که همه‌ سراغ زندگی خود بروند، اما مریم فکرش را هم نمی‌کرد که برای همیشه بروند و یا این‌که نهایت لطفشان تلفن‌های هفته‌ای و دیدارهای دیر به دیر از مادر باشد. ☘دنیا را تاریک و تمام شده می‌دید. با این‌که خانواده‌ی پرجمعیتی داشت اما تنهایی‌هایش آزارش می‌داد. حرف دلش را حتی به مادرش نیز نمی‌توانست بگوید، چون او مریض بود و مریم نمی‌خواست او را اذیت کند. 💫وقتی اطرافش را نگاه می‌کرد کسی نبود، جز مادر. کار و دل‌خوشی و هدفی نداشت، جز مادر. از طرفی هم تاب و توانی برایش نمانده بود تا به مادرش رسیدگی کند. همه‌ی خواهرها و برادرهایش ازدواج کرده‌ بودند و مسئولیت و تمام دغدغه‌های بیماری مادر با مریم بود، که برایش سنگین و دور از ذهن می‌آمد. 🎋حال مادرش را که می‌دید دلش بیشتر برای خودش می‌سوخت، چون احساس می‌کرد زمانی را که باید صرف خدمت به مادر بکند، در حالت افسردگی و بی‌حالی در حال سپری‌ شدن است. 🍃نگاهی به مادر انداخت. حال بد او و سرفه‌های تلخش، احساس شرمندگی در مریم به وجود می‌آورد. وقتی هیچ‌کس نیست که به او رسیدگی کند و غصه‌‌ی از دست‌دادن همسرش را کمتر کند، حداقل لطفی که می‌شد به او کرد، این بود که غذا و داروهایش را به موقع دریافت کند تا حالش بدتر نشود. 💫چاره‌ای نداشت. به خاطر مادر هم که بود باید زندگی می‌کرد و خود را سرپا و سرحال نگه‌ می‌داشت. بلند شد. درِ یخچال را باز کرد. طبقه‌ها و کشوها تقریباً خالی بود. حساب بانکی‌اش که را بررسی کرد، از این‌که هنوز پولی دارد خدا را شکر کرد. کاغذ و قلمی برداشت و نیازهای مادر و خانه را یکی یکی روی کاغذ نوشت. یک صفحه‌ی کامل. ✨نگاهی به ساعت انداخت. وقت قرص‌های مادر بود. اما او از صبح به جز قرص چیزی نخورده‌ بود. اشک در چشمانش جمع‌شد. دست‌های مادر را گرفت و بوسید: «قربونت برم مامان! شرمندم. یه چیزی درست می‌کنم قبل قرصات بخوری.» 🍃_اشکالی نداره دخترم. خودت خوبی؟! به خودت که اصلاً نمی‌رسی ... 💫_خوبم مامان جان. 🌾گوشی تلفن را برداشت و به سوپری محل زنگ‌ زد تا مقداری از وسایلی را که نوشته‌ بود برایش بیاورند. دیگر دلش نمی‌خواست از کسی انتظار بیهوده‌ی همدلی و همدردی داشته‌ باشد. فقط می‌خواست تا می‌تواند به مادر برسد و حال او را بهتر کند. 🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍روزی که همه عمار شده بودند! ✊نهم دی؛ لبیک‌عمارها به ندای أین‌عمار علی‌ِزمانه‌ست. 🗓 یادآورِ خروش یک ملت از پیروجوان، کودک‌ونوجوان، زن‌و‌مرد با مشت‌های گره کرده بر علیه شیطان بزرگ آمریکا و اَیادیِ‌جیره‌خوارِ وطنی‌اش است. ❄️در زمستانی‌سرد، دل‌هایی گرم و امیدوار به بهاری از جنس ظهور، به میدان آمدند. 💡به حقیقت نهم دی؛ بصیرت بی‌نظیر مردم ایران‌زمین را به نمایش گذاشت. 🔰تاجایی‌که رهبر فرزانه‌مان حضرت‌ آیت‌الله‌خامنه‌ای ‌(دامةبرکاته) در وصف این روز و آن‌ملت فرمودند: 🔸دشمنان این ملت، روز نهم دی را فراموش کرده‌اند آن کسانی که فکر می‌کنند در این کشور یک اکثریتی خاموش و مخالف با نظام جمهوری اسلامی‌اند، یادشان رفته است که سی و چهار سال است که هر سال در بیست و دوم بهمن، در همه‌ی شهرهای این کشور، جمعیتهای عظیم به دفاع از نظام جمهوری اسلامی بیرون می‌آیند و «مرگ بر آمریکا» می‌گویند. ۱۳۹۲/۰۳/۱۴ 🆔 @masare_ir
✨پیشرو 🍃نزدیک ظهر بود. تریلی‌های مهمات از راه رسیدند. هر چه گشتم، کسی را برای تخلیه آنها نیافتم. به ناچار در کلاس عقیدتی جلال رفته و موضوع را مطرح کردم. 🍀جلال مسئله را با شاگردانش مطرح کرد. کلاس تعطیل شد و همه آمدند و خودش پیشاپیش آنان برای تخلیه مهمات‌ها با آستین‌های بالا زده حرکت کرد. راوی: محمود ادیب. 📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص ۸۲ 🆔 @masare_ir
✍نمازی‌عاشقانه 😍چه‌ قابی شود تصویر نماز مسیح به امامت‌ولی‌زمان، در چند قدمی‌کعبه... 🔍با توجه به روایات حدیثی شیعه و اهل‌سنت، وقتی امام زمان ارواحناله‌الفداء ظهور می‌کنند، حضرت عیسی‌علیه‌السلام هم به زمین فرود می‌آیند و پشت‌سر امام‌مهدی‌علیه‌السلام نماز می‌خواند.* 💢این موضوع از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ چون حضرت عیسی علیه‌السلام خودش نشانه‌ای از نشانه‌های قدرت خداست به دلایل متعدد: 🔸اول؛ پیامبری‌ست که بدون پدر به‌دنیا آمده است و مادرش مریم مقدس‌است. 🔹دوم: او انسانی‌ست که خداوند برای حفظ جانش او را به آسمان بالا برده‌ است و بعد از هزاران سال به زمین برمی‌گردد . 🔸سوم: پیامبری از پیامبران اولوالعزم است. 🔹چهارم: صاحب‌کتاب و دین آسمانی‌ست. 🔸پنجم: امت وی هم‌اکنون میلیاردها نفرند. ☀️با توجه به موارد بالا حضرت عیسی علیه‌السلام برای یاری امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه به زمین برمی‌گردند و کمک بزرگی به پیروزی جبهه‌ی حق می‌کند.✌️ ✨*پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده است: منّا مهدیُ الامهِ الذی یُصَلی عیسی خَلفَه. مهدی امت که عیسی پشت او نماز می گذارد از ماست. 📚بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۹۱. 🆔 @masare_ir
✍یاریگر 🍃دست در دست دخترم به مسجد پا می‌گذارم. دختر کوچکترم گریه می‌کند، بغلش می‌کنم از میان جمعیت جایی برای پاهایم پیدا می‌کنم و پیش می‌روم. 💫روبه‌روی مهتابی‌های سبز که می‌رسم، زیر قاب چوبی السلام علیک حین تقعد، می.نشینم. فرزندم تسبیح را از میان دستانم می‌کشد و من ناچار می‌شوم ایاک نعبدهایم را با دست بشمرم. ⚡️دخترم گریه می‌کند، گریه‌ای که نمازم را زودتر تمام می‌کند. چیزی ته دلم چنگ میزند: «اگر بچه نداشتی، خیلی قشنگتر نماز می‌خوندی! یادته اشک و گریه‌هات رو؟؟ حالا این بچه‌ها شدن غل و زنجیری که به نماز امام زمان هم نمی‌رسی چه برسه به سرباز شدنش!» 🌾صدایی درونم اوج می‌گیرد؛ وهابی‌ها هم نماز می‌خوانند، سنی‌ها هم... اما یاری امامِ زمان هر دوران با چیزی است.‌ با فرزندآوری، حتی اگر نمازهایم به ظاهر بی‌رونق‌تر، کم توجهتر و کمتر باشد می‌ارزد به اینکه در باطن زندگی‌ام، یاریگر مولا باشم. ✨قلبم آرام می‌گیرد، اشکم از چشمم می‌بارد و به سجده می‌روم و صلوات می‌فرستم‌‌. 🆔 @masare_ir
بسم_الله ✍کارنسنجیده وسایلی رو که نیاز ضروری و یا کاربردی نداره میخرم... چون دوست دارم اونا رو داشته باشم.🤭 🚰یا توجهی به استفاده کردن از آب ندارم؛ مثلا وقت مسواک زدن که شیر آب باز میمونه . 💢چقدر در طول روز و روزمرگی‌های زندگی‌ درگیر این کارهای نسنجیده و تکراری میشی؟!...🤔 💸اگه توجه نکنیم در روزمرگی‌ها‌ی پر تکرار... این جور رفتارها نه تنها به اقتصاد خانواده ضرر میزنه، بلکه دور شدن از محبت الهی رو هم در پی داره. 🌱پندانه: هر گونه اسراف و اسراف‌کاری نشانه‌ی مخالفت با سنت‌های الهی‌ و مانع موفقیت در عرصه‌های مختلف زندگی‌ست. ✨« إنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ»؛ «خداوند اسراف‌كاران را دوست ندارد.»۱ ✨پيامبر خدا صلی‌الله‌عليه‌وآله: «نشانه اسرافكار چهار چيز است: به كارهاى باطل مى‌نازد، آنچه را فراخور حالش نيست مى‌خورد، در كارهاى خير بى رغبت است و هر كس را كه بدو سودى نرساند، انكار مى‌كند.»۲ 📖۱.سوره اعراف، آیه ۳۱ 📚۲.تحف العقول، ج ۱, ص ۱۵   🆔 @masare_ir
✨نظم و انظباط فردی 🌾با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان ملاقاتی در تقویم کوچک جیبی‌اش نوشت. فردا نُه صبح. صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه تأخیر رسیدم. 🍃با لبخند استقبال کرد و گفت: «از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد.» 💫برای نوبت دیگر اقدام کردم. گفت: «هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح.» این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. در آغوشم گرفت و صحبت کردیم. بعد از نماز گفت: «آقا جواد! من نظم و انظباط را از نماز آموخته ام.» 📚کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: اول- پائیز ۱۳۹۱؛ صفحه ۶۲ 🆔 @masare_ir
✍کلام زیبا ♨️فرصت‌های زندگی کم است. بزرگوارتر از آن باشیم که برنجیم و نجیب‌تر از آن باشیم که برنجانیم . 🌱زندگی کنار پدر و مادر زیباست... هر پدر و مادری برای موفقیت فرزند خود تلاش می‌نماید. والدین برای آینده‌ی بهتر فرزندان خود برنامه‌ریزی می‌کنند. بنابراین فرزند هم نباید کاری کند که به والدین خود بی‌احترامی نماید و یا به او آسیب روحی برساند. 💡پندانه: حرف‌های نگران‌کننده‌ و تند به والدین نگویید، ؛ چون کلمات ناپسند بر قلب و روح والدین زخم می‌زند و گاهی زمان و فرصتی برای جبران و بهبودی زخم‌ها نیست. 🆔 @masare_ir
✍دیدار ناتمام ✨چهره‌ای نمکین و چشمان درشت فاطمه در زیر نور ماه خودنمایی می‌کرد. کنار تیر چراغ برق زیر چتر مشکی به انتظار آمدن قطار بود. صدای هوهوی قطار از دوردست‌ها شنیده می‌شد.صدا نزدیک و نزدیک تر می شد، فاطمه بی‌‌قرار بود و با چشمانی اشک‌آلود ریل‌ها را نگاه می‌کرد، دست گل در بغلش در حال پژمرده شدن بود. ☘ قطار کم کم نزدیک و نزدیک تر شد و به فاطمه رسید. در قطار باز شد، مسافران یکی یکی پیاده می شدند، هر چه نگاهش را بین مسافران چرخاند، پدر و مادرش را ندید، داخل قطار شد و باز هم آنها را ندید. ناامیدانه، دسته گل را بر روی زمین پرت کرد قدم هایش را کند کرد، بغض گلویش را گرفته بود، آهسته آهسته اشک می‌ریخت: «یعنی چی شده؟ اونها به من قول داده بودن اینجا باشن، یعنی چه اتفاقی ممکنه براشون افتاده باشه؟» 💫 دلواپسی و نگرانی سرتاسر وجودش را فراگرفت، گوشی را برداشت تا زنگ بزند که یکدفعه گوشی‌اش زنگ خورد، بند دلش پاره شد. مادرش گفت: «پدرت سکته کرده خودت را برسان.» 🍃باورش نمی شد؛ قرار بود آن ها هم در جشن فارغ‌التحصیلی‌اش باشند. همه رویاهای قشنگش برای آن روز پرپر شد. با تمام وجود شروع به گریه کرد، آرام و قرار نداشت. ⚡️شماره اتاق خانم یاری مسئول دانشجوها را گرفت مشکل پیش آماده را به او توضیح داد و با عجله به خوابگاه رفت، وسایلش را جمع کرد به سمت ایستگاه اتوبوس رفت تا به شهرستانشان برگردد، هنگامی که به آنجا رسید، با دیدن پارچه‌های مشکی در حیاط بی‌هوش افتاد. ☘ با سر صدای اطرافیان اهل خانه متوجه شدند و به بالای سر فاطمه رسیدند، فاطمه چشمانش را باز کرد، نگاهی به اطرافش کرد با دیدن چهره ی گریه ی مادرش خود را در آغوش او انداخت و هق هق گریه اش بلند شد. 🆔 @masare_ir
✍شق‌القمر 📔مسابقه هم خوب چیزیه! کتاب رو که دیدم مامانم اشاره کرد مسابقه هست، بخون و شرکت کن. اسم کتاب(ترگُل) بود که دلایل عقلی حجاب رو گفته بود. شق‌القمر کردم باورتون می‌شه توی یه‌شب پنج شش دور خوندمش! ⚡️چقدر مثالای کتاب شبیه حرفای من بود وقتی می‌گفتم: چرا این خانم چادری نماز می‌خونه؛ ولی بداخلاقه! پس چادریا خوب نیستن! توی کتاب هم گفته بود: دانشجوی پزشکی باشی بری پیش دکتر بداخلاق اونوقت دکتری رو می‌بوسی می‌ذاری کنار؟!🤔 یکی‌یکی جوابای سؤالای ذهنیمو پیدا می‌کردم.💡 🌱اونجا که می‌گفت: چادر که پوشیدی برای ورود به جامعه محدودیت نمیاره، برعکس مصونیت و امنیت میاره تا تواناییت فدای زیباییت نشه! و آخرشم نفر اول مسابقه شدم و امام‌رضایی.😇 📽برگرفته از خاطره‌ی سمانه شهشهانی 🆔 @masare_ir
✨مراسم یک نفره یادبود شهید 🌾وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود و زانوی غم بغل گرفته بود. از ناراحتی‌اش پرسیدم. گفت: «دیشب در محوطه پادگان قدم می‌زدم که از پشت یکی از ساختمان‌ها صدای گریه شنیدم. به طرف صدا رفتم. دیدم پیرمردی زانوی غم بغل گرفته و زار زار گریه می کند.» 🍃می گفت: «امشب شب چهلم فرزند شهیدم است. به علت لغو شدن مرخصی‌ها نتوانستم در مراسم چهلمش شرکت کنم. به این خاطر اینجا برایش مجلس گرفته‌ام.» 🌾این صحنه جلال را آتش زده بود. می گفت: «این صحنه مرا یاد حبیب‌‌بن مظاهر انداخت. تا کی من برای اینها صحبت کنم و آنها بروند و من بمانم.» راوی: جواد سهیلی. 📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۸۵ و ۸۶ 🆔 @masare_ir
✍نقش تربیت 💡دعا در حق فرزندان و برای رشد جسمی و معنوی آن‌ها تاثیر گذار است. 🤲لازمه‌ی سعادت فرزند این است که هم شیوه خوب تربیتی داشت و هم برای دوری از آفات برایش دعا کرد. ♨️ بزرگ‌ترین آفت زندگی فرزندان این است که پیرو وسوسه‌های شیطان شوند؛ همچون محسن شکاری و ... که با حمل اسلحه سرد و کشیدن روی نیروی مدافع امنیت، آرامش و امنیت اجتماعی را بر هم زد و در دل مردم رعب و ترس انداخت. 🌱تنها راه نجات از وسوسه‌های شیطان پناه بردن به خداست. فرزندان خود را به خدا بسپاریم و در تربیت‌شان کوتاهی نکنیم. ✨امام سجاد علیه‌السلام فرمود: «وَأَعِذْنِي وَ ذُرِّيَّتِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.»؛ «و مرا و نسلم را از شیطان رانده‌شده، پناه ده.»* 📚*صحیفه سجادیه، دعای ۲۵، دعا در حق فرزندان 🆔 @masare_ir
✍دخالت‌ها 🍃خواستگاران زیادی داشتم؛ ولی پدرم مخالف ازدواج بود. می‌گفت: «فقط به فکر درس‌خوندن باش، فعلا ازدواج برات زوده!» همین شد که نشستم بکوب به درس‌خواندن برای دانشگاه. 🍀روزی که اسمم را در میان پذیرفته‌شدگان دیدم، اشک شوق چشمانم را پوشاند، به گونه‌ای که مادرم نگران شد. اولین روز دانشگاه، صبح زود از خانه بیرون زدم. آنقدر سرخوش بودم که به سرم زد مقداری از مسیر را پیاده بروم. 💫برگ درختان با رنگ‌های زرد و نارنجی و قرمز زیبایی مسیر را دو چندان کرده بود. صدای خِش‌خِش برگ‌هایِ زیر پایم قشنگ‌ترین موسیقی دنیا را برایم می‌نواخت. ✨همان ابتدای کار درست و حسابی شروع به درس خواندن کردم. البته اگر فرصتی پیش می‌آمد برای کارهای بسیج و نمازخواندن به مسجد محل سرمی‌زدم. 🎋یک روز خانم میان‌سالی بدجور به من پیله کرده بود و نگاهم می‌کرد. برای انجام کارهای بسیج به نقطه‌ای رفتم تا از تیررس نگاهش درامان باشم. یک روز خسته و کوفته وارد خانه شدم. حتی توان عوض کردن لباس‌هایم را نداشتم و روی مبل دراز کشیدم. چیزی نگذشت مژه‌های بلندم در هم فرو رفت و خواب هفت پادشاه را دیدم. 🍃با صدای مادر از خواب شیرین بیدار شدم: «سهیلا پاشو کلی کار داریم، الانه که خواستگارا بیان!» ☘شوک زده و با تعجب گفتم: «مامان سربه‌سرم نذار، حال ندارم.» همان طور جدی به من نگاه کرد و گفت: «برو لباساتو عوض کن. بعد بیا آشپزخونه میوه‌هارو بشور.» ⚡️امیرعلی به همراه پدر و مادرش آمدند. وقتی چای ریختم، برادرم آن‌ها را برای مهمان‌ها برد. صدای تپش‌های قلبم را می‌شنیدم. صورتم گُر گرفته بود. وارد پذیرایی شدم. وقتی جواب سلامم را دادند، چشمم به مادر امیرعلی افتاد. همان زنی بود که توی مسجد، مرا زیر نظر گرفته بود و دیگران او را سمیه‌ خانم صدا می‌زدند. 🌾برخلاف تصورم پدر گفت: «امیرعلی به دلم نشسته!» طولی نکشید که عقد کردیم. همان ابتدای کار دخالت‌های بی‌جای خانواده‌اش، زندگی را بر ما تلخ کرد. یک سال عقد؛ که بهترین دوران زندگی‌ هست، برای ما به سختی گذشت. 💫امیرعلی را به خاطر صداقت و پاکی‌اش دوست داشتم. تصمیم گرفتیم به صورت توافقی طلاق بگیریم؛ ولی زود پشیمان شدیم. حالا نوبت بچه‌دار شدن رسید. چند ماه گذشت؛ ولی خبری از بارداری نبود. آزمایش که رفتیم دکتر گفت: «امیرعلی نمی‌تونه بچه‌دار ‌بشه.» 🍁باورم نمی‌شد شروع کردم از این دکتر به آن دکتر رفتن، همه‌ی آن‌ها حرف‌شان یکی بود. برای اولین دفعه، آی‌وی‌اف شدم؛ ولی بچه نماند و سقط شد. بار دوم هم دوباره بچه نماند. علاوه بر هزینه‌ها‌ی بالا، نشستن‌های طولانی مدت در مطب خسته‌ام کرده بود. بار سوم هم مثل دو دفعه‌ی قبل ناامید شدم. نیش و کنایه اطرافیان، بیشتر زجرم می‌داد. خصوصا مادر شوهرم که بچه نداشتن را از چشم من می‌دانست! 🌾با همه‌ی این احوال بار چهارم هم آی‌وی‌اف شدم، با تمام هزینه‌ها و دوندگی‌ها هنوز هم امیدوارم بودم. بعد از دو هفته آزمایش گرفتند، جواب مثبت بود. پرده اشک شوق جلوی دیدگانم را گرفت. دست امیرعلی را فشار دادم. او هم از خوشحالی دچار شوک شده بود. ✨بعد از گذشت چند ماه، دکتر صدای قلب بچه‌ها‌ را به گوشم رساند. لب‌های خانم دکتر کش آمد و گفت: «مبارک باشه، سه‌قلو بارداری!» 🆔 @masare_ir
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 🥀یک چادر خاکی، یک پهلوی شکسته 📖از تمامی بزرگوارانی که در چالش شرکت کردند، کمال تشکر و قدردانی را دارم. 🤲امیدوارم حضرت زهراسلام‌الله‌علیها به تمام این بزرگواران اجر مادی و معنوی درخوری عطا فرماید. ما نیز به قید قرعه به یک نفر از این بزرگواران هدیه کوچکی تقدیم کردیم. ✅خانم‌ها موحد و علی‌پور بهشتی برنده‌های ما بودند. برای ایشان و بقیه بزرگواران آرزوی موفقیت در تمامی مراحل زندگی را داریم. ✍إن شاءالله در چالش‌های بعدی شاهد شرکت کنندگان بیشتری باشیم و خداوند به ما نیز یاری نماید تا برای افراد بیشتری هدیه در نظر بگیریم. 📌منتظر متن‌های اعضای خوب و فعال کانال در چالش‌های بعدی هستیم. 🆔 @masare_ir
°بسم_الله° ✍پرده گناه 💡ما آدما معصوم نیستیم. میون همه‌ی گناهانی که مخفیانه انجام میدیم، ممکنه یکیش لو بره.🤭 🧐توی اینجور مواقع از بقیه توقع داریم که به‌جای پرده دری، پرده پوشی کنن. یه فرصت دوباره بدن و خطای ما رو سر هر کوی و برزنی جار نزنن. 💁‍♂توقع به‌جایی هست. اما اینو باید همیشه توی ذهنمون نگه داریم که هرچیزی رو که برای خودمون میپسندیم، در حق دیگران هم انجام بدیم. 🌱اینجاست که خدا بخاطر این پرده پوشی ما، توی روزی که همه‌ی نهان‌ها آشکار میشن، گناه ما رو زیر پر شالش قایم می‌کنه.😉 ✨«مَن عَلِمَ مِن أخِیهِ سَیِّئَةً فَسَتَرَها، سَتَرَ اللهُ عَلَیهِ یَومَ القِیامَةِ؛ هر که از برادر خود گناهی ببیند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قیامت گناهان او را خواهد پوشاند.» 📚 المعجم الکبیر طبرانی، ج ۱۹، ص ۴۴۰ 🆔️ @masare_ir
✨برخورد با اسیر 🌾حاج احمد آمد طرف بچه‌ها. از دور پرسيد«چه شده؟» يک نفر آمد جلو و گفت: «هر چه به‌ او گفتيم مرگ بر صدام بگوید، نگفت. به امام توهين کرد، من هم زدم توي صورتش.» ☘حاجي يک سيلي خواباند زير گوشش. گفت: «کجاي اسلام داريم که مي‌توانيد اسير را بزنيد؟! اگر به امام توهين کرد، بحث دیگری است؛ اما تو حق نداشتي بزني‌اش.» 📚کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۲۴ 🆔 @masare_ir
✍از چیزی نمی‌ترسد! 📝صبح‌ موقع جمع کردن خونه، نوشته‌ی تصویر بالا رو در دفتر بچه‌ام دیدم. نمیتونم شگفتی و حس خوبم‌ رو توصیف کنم. 💫معلوم نیست بعد از این چی بشه اما اون چیزی که مهمه این هست که این دغدغه در ذهن بچه‌ی ده ساله می‌تونه وجود داشته باشه. 🌱 یه دغدغه بدون اینکه اون رو خشن یا ناامید کنه. بدون اینکه اراجیفی در مورد افسردگی و تفکر در مورد مرگ راجع‌ به او صدق کند. 🤔حواسمون هست که فطرت الله التی فطرالناس علیها، در همه‌ی بچه ها وجود داره؟! 💡البته به شرط اینکه تربیتشون، در محیط‌های تربیتی که از همه مهم‌ترشون خانواده‌ست، آسیب نبینه. 🆔 @masare_ir