✍مثل ماه
🌺مادر داشت با چرخ خراب و سیاهش، روی تخت چوبی حیاط، برای نوه ی دختری اش، لباس می دوخت. می ترسید حالا دیگر دیسیپلین خانوادگی آنها، اجازهی پوشیدن چادر را به آنها ندهد.
🌸بالاخره دختر و نوه اش ، زنگ در را زدند و وارد حیاط کوچک خانه شدند. مهسا شال نیمه ای روی سر داشت و رژ کم رنگی روی لب کشیده بود.مادرش هم مثل همیشه مانتوی جلو بازی پوشیده بود. باشالی که کم کم از سرش می افتاد.
☘پیرزن استغفرالهی قورت داد. سلام کرد.
هر دو جواب سلام دادند. کنار مادر نشستند. کمی بعد، مادربزرگ با یک دنیا عشق، چادر زیبایی را که برای نوهاش دوخته بود، نشان داد و گفت:«مهسا جان بیا ببینم این چقدر به چهرهات می آید.»
🌺مهسا چهره اش را درهم کرد و نگاه به مادرش انداخت که به دروغ و بدون آنکه نظر واقعیش باشد،مشغول تعریف از چادر وقربان صدقه رفتن مادرش بود.
🌸_قربون دستت برم مادر چرا زحمت کشیدی.چقدر قشنگه.
☘مهسا گفت:«کجایش قشنگه؟ مامان جون دستتان درد نکند اما من چادر نمی پوشم.همین شال را هم از ترس مامان میپوشم.»
🌺زهره، لبهایش را گزید؛ ولی مهسا بی توجه به مادرش، مادر بزرگش را نوازش کرد و گفت:«مامان جون. چرا زحمت کشیدی؟! من چادر دوست ندارم ولی شما خیلی قشنگ دوختیش!»
🌸پیرزن که انگار به چیزی که می خواست رسیده بود، زهره را که مشغول جیغ و داد سر مهسا بود ساکت کرد و گفت:«خب مامان جون!قربون صداقتت برم.میشه بخاطر من گاهی وقتا سرت کنی؟ البته اگه به نظرت قشنگه!»
☘_آخه مامان جون...
🌺بعد برای اینکه مادربزرگ را ناراحت تر نکند با بی میلی گفت: «چشم. بذار اصلا یک بار سرم کنم. شمام ببینی.»
🌸 بلند شد و چادر را روی سر انداخت و دستهایش را از میان آستینش بیرون آورد.
از دوخت تمیز چادر تعجب کرد، گفت: «اصلا میدونی چیه مامان جون. من از شلختگی چادر بدم میاد ولی شما اینقدر تمیز دوختیش که عاشقش شدم، حتما میپوشم؛ البته قول نمیدم موهام همش تو باشه .»
☘مادر بزرگ از جا پرید و مهسا را درآغوش کشید و قربان صدقهی قد و قامت مهسا رفت که حالا میان چادر مشکی مثل ماه میدرخشید.
#داستان
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله
از:ترنم
به:امام خوبم
مولای من سلام
در تکاپوی زندگی به کوی دیگران میگردیم و از تو غافل شدهایم.
مثل همان عقربههای ساعت که فقط میچرخند. میچرخیم و هر بار خیز بر میداریم، اما چون تو را گم کردهایم، فقط دور خود میچرخیم و گم میشویم.
میشود یکبار دست ما را بگیری و برای همیشه از حیرت نجات دهی؟!!
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
همراهان گرامی سلام🌹
😍میخواهیم برای مسابقات کانالها برنامه بریزیم. ادب ایجاب میکرد نظر شما را درباره چگونگی مسابقات بپرسیم. بسته به اکثریت نظرات درباره برگزاری مسابقات آینده و حتی هدیه مسابقه تصمیم خواهیم گرفت.
👇 به این لینک بروید و آنچه را مناسبتر میدانید انتخاب بفرمایید.
https://survey.porsline.ir/s/7n3JZA8
🆔 @tanha_rahe_narafte
☀️ نور محبت
🌺سلام گفتن قدرتی دارد شگفتانگیز
🌼برای تاباندن نور محبت در قلبها
دمیدن نفسی تازه در جانها
جریان خون تازهای در رگها
🌸پس بیایید با هم بسازیم این تازگیها را
سلام ✋
صبحتون عالی
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨افتخارم پدرم
✨پدرم همیشه از خودت گذشتی تا برای خودم کسی بشوم.
بچه که بودم از دستان پینه بستهات، پیش دوستانم خجالت میکشیدم.
عالم بچگی بود و خجالتهای خودش؛
خجالت از لباس کهنه و کارگریات،
خجالت از کفشهای پینه دوختهات.
اما بزرگم کردی با همه سختیها و
حالا که بزرگ شدهام،
میبالم به وجود پاک و مقدست که سرتاسر نور است.
قدر دستان پینه بستهات را میدانم که راضی نشد لقمه ناچیزی از حرام از گلویمان پایین رود.
پدرم با تمام سلولهای بدنم به داشتنت سربلندم و خجالت میکشم از بیوفایی و پرتوقعیام.
#ارتباط_با_والدین
#متن_کوتاه
#به_قلم_میرآفتاب
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نون و پنیر و انگور هم شد ناهار؟
🌹غلام علی خیلی مواظب لقمه حلال بود.
🌺با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا، موقع ناهار رسیده بودند. آقای قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر چه میخواهد بهش غذا بدهند. آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسر های مختلف.
🌻بعدها به مادرش تعریف کرد که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچههای نانوایی پیدا کردم یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور. نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو خوردم».
📚 یادگاران /جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی/ به قلم سید احمد معصومی نژاد،خاطره شماره ۶-۵
#سیره_شهدا
#شهید_غلامعلی_رجبی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ سادات
🛏 دیگر طاقت تنِ رنجور و بیمارِ سادات را نداشت. روزهایی را به یاد میآورد که او میتوانست بنشیند و قرآن بخواند.
🌱این اواخر بیماری سادات شدت گرفته بود، دخترها و پسرهایش مثل پروانه دور او میچرخیدند.
🌺زینب و فاطمه و علی نگران حال مادر بودند، دلشان مثل سیر و سرکه میجوشید؛ ولی شیطان هم بیکار ننشسته بود و رقیه و احمد را به پچ پچ های درگوشی وامیداشت.
🌱سادات عمرش به دنیا نبود، حالا خانه بدون مادر گلویِ آنها را میفشرد و اشکهایِ روانشان، چشمهایشان را به سوزش درآورده بود، امید بهبودی مادر همانند شیشه شکستهای میماند که ریز ریز شده و به یأس تبدیل شده بود. هنوز مراسم خاکسپاری به پایان نرسیده بود که رقیه و احمد به فکر تقسیم اموال مادر بودند.
🌸فاطمه و زینب از شنیدن آن حرفها، گریهشان جانسوزتر شده بود، زمزمه دلنشین صوت قرآنِ مادر در گوششان میپیچید و خاطرات مادر یکی پس از دیگری در ذهن آن دو مرور میشد.
🌼 او هم که شاهد تمام ماجراهای این چند سال بود، یادش آمد چه روزهای شیرین و به یادماندنی همگی روی او مینشستند و مادرشان با چه عشقی به آن ها قرآن میآموخت. او هم مانند آن ها با قرآن اُنس گرفته بود.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حال دلم کی باخبره
حق دارم اگه خوابم نبره
رؤیای حرم توی سرمه
یک ساله دلم تنگ حرمه ...💔
آقا جان از یک سالم بیشتر شد...😭😭😭
#استوری
#تولیدی_مقداد
#حسینی
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸تجلی نور احمد
💫خداوند زمانی که نور احمد را خلق کرد، جلوهای در تمام هستی باید وجودش را متجلی میکرد.
🌺قطرهای از عطر نامش بر دل خاک چکید و گلهای رنگارنگ از زمین به آسمان سلام کردند.
#صبح_طلوع
#به_قلم_معراج
#عکس_نوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸امام صادق عليهالسلام فرمودند: مَن ماتَ مِنكُم وَ هُوَ مُنتظِرٌ لِهذا الأََمرِ كان كَمَن هوُ مَعَ القائِمِ في فُسطاطِه؛
هر کس از شما که در حال انتظار ظهور حضرت مهدی عليهالسلام از دنيا برود، همچون کسی است که در خيمه و معيّت آن حضرت در حال جهاد به سر میبرد.
📚بحار، ج۵۲، ص۱۲۶
#مهدوی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸✨ ضرورت امام زمان
ما اگر جايگاه امامت را بشناسيم و ضرورتش را لمس كنيم، براساس همان ضرورت، وجود امام زمان را احساس مىكنيم و از زير بار اشكالهاى بنىاسرائيلى آزاد مىشويم و بر اساس همان ضرورت و احساس، به عشقى از امام مىرسيم. آن هم نه عشقى ساده و سطحى؛ بلكه عشقى شكل گرفته و جهت يافته و تبديل شده به حركت و به سازندگىِ مهرههايى كه اين حكومت سنگين و بلند به آن احتياج دارد.
📚استاد علی صفایی حائری، تو میآیی، ص۷۱
#مهدوی
#عکس_نوشته_میرآفتاب
╔══════••••••••••○○✿♥️╗
@tanha_rahe_narafte
╚♥️✿○○••••••••••══════╝
✍️آن مرد خواهد آمد
🌺هر روز پدر نسترن سرکار میرفت و مادرش مشغول نظافت منزل میشد. روزهای خوب کودکی او در کنار عروسکش سپری شد.
🌸هر روز نسترن با عروسک و دوستانش در کوچه بازی میکرد. یکی از روزها که نسترن با دوستان کوچکش در نزدیکی خانهشان مشغول بازی با عروسکش بود، پرندههای سیاه غول پیکر در آسمان پیدا شدند و شروع به بمباران کردند.
☘️نسترن جیغکشان عروسکش را برداشت و دوید. مادرش با شنیدن صدای مهیب انفجار فریاد زد:«یا صاحب الزمان به فریاد برس.»
او بدون کفش به سمت در حیاط دوید و فریاد زد:«نسترن، دخترم کجایی؟»
🌺نسترن، در آغوش مادرش پرید. مادر، نسترن را به آغوش کشید و به زیرزمین برد.
🌸نسترن از تاریکی زیرزمین به خود لرزید، جیغ کشید و گفت:«همه جا تاریکه. من میترسم.»
☘️مادر، نسترن را به خود فشرد و گفت:«آروم باش! نترس عزیزم من کنارتم.»
🌺نسترن با گریه گفت:«میترسم، تاریکه.»
🌸مادر زیر لب اسرائیل و همه ظالمان را لعن کرد. به نسترن گفت:«با من تکرار کن تا آروم بشی، الغوث الغوث یا صاحب الزمان»
#داستان
#مهدوی
#به_قلم_آلاله
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛اللهم عجل لولیک الفرج💛
آقا جان بأبی أنت و أمی....
غیبتت به درازا کشیده، بیا......💔
طلوع صبحم با یاد توست.....
غروب عصرم با ذکر توست.......
یابن الحسن عجل علی ظهورک💛
#استوری
#مهدوی
#تولیدی_مقداد
#امام_زمان ارواحنافداه
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨امروز را دریاب
🌸فقط دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی،
🍂یکی دیروز
🍃یکی فردا
#صبح_طلوع
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا
💠مهارت مدارا کردن
قسمت دوم:
✅۳- شرایط همسر خود را درک کنیم.
🔘تواناییها و ظرفیتهای همسر خود را درک کنیم.
🔘درک کنیم که زوجین هر کدام به طور مستقل دو شخصیت منحصربهفرد دارند.
🔘حواسمان باشد که از دو خانواده مختلف آمدهایم و این اختلافات طبیعی است و بعضی موارد در طول زندگی کمتر می شود.
✅۴- باور داشته باشیم که اگر از اشتباهات همسر خود چشمپوشی نکنیم زندگی تلخی خواهیم داشت.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#افراگل
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ دلم برایت تنگ شده
🌺حمید آبادان که بود، نامهای با یک عکس برایم فرستاده بود. عکس را میگذاشتم جلویم و نامه را با گریه میخواندم. تکیه کرده بود به یک نخلی در منطقه ذوالفقاریه با یک بادگیر سرمهای.
به شوخی میگفتم: برای صدّام ژست گرفته بودی؟
گفت: ژست گرفته بودم که تو بپسندی.
🌸میگفت: عصرها که یادت میافتادم، میرفتم تپهای یا تخته سنگی پیدا میکردم و به غروب نگاه میکردم. آن وقت بیشتر دلم برایت تنگ میشد.
📚نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان؛ ص ۲۶-۲۵
#سیره_شهدا
#شهیدحمیدباکری
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️بوی خوش
🌼زهرا نگاهی به باغچه حیات خانه فاطمه انداخت و به سلیقه او در دل آفرین گفت. بارها دیده بود فاطمه به باغچه رسیدگی می کرد و میگفت: «خوبه خونه زیبا و دلپذیر باشه که نشاط و شادی افراد خونواده رو زیاد کنه.»
☘️زهرا نفس عمیقی کشید تا رایحه خوشبوی گلهای باغچه را در تمام مویرگهای خود احساس کند، با خود گفت: «پُر بیراه نمیگه، چه آرامش و نشاطی تموم وجودمو فراگرفته.»
به فاطمه به عنوان کدبانو، همه چیزدان و فهمیده نگاه میکرد.
🌺فاطمه با همان لبخند همیشگی به استقبالش آمد. دلش می خواست از هوای دلپذیر و بوی معطر گل و گیاه آن جا بیشترین استفاده را ببرد.
- سلام خانم خوش سلیقه امروز دلم میخواد کنار باغچهتون بشینم.
- اوه ببین کی به کی میگه خوش سلیقه، اونی که آواز تابلوهاش همه جا پیچیده!
☘️بوی خوش عطر فاطمه هم، مشامش را قلقلک میداد. چند وقتی بود همسر زهرا بهانهگیر شده بود؛ تا جایی که چند روز پیش به او گفت: چقدر بوی پیاز داغ میدی؟ آن روز ناراحت شد، قلبش به درد آمد و همین بهانه دعوای آن روزشان شد. حالا که فکر میکرد به همسرش حق می داد؛ با اینکه وقت زیادی را در آشپزخانه میگذراند؛ ولی لباسش را عوض نمیکرد و حوصله عطر زدن هم نداشت.
🌸با نگاه تحسینبرانگیزی به او گفت: همیشه در خانه عطر می زنی؟ فاطمه با همان نشاط و شادابی همیشگیاش گفت: «آره مگه نشنیدی سفارش شده زن خودش رو برای همسرش خوشبو کنه؟»(۱)
🔹(۱) قال الإمام عليّ عليه السلام :لِتَطَيَّبِ المَرأَةُ المُسلِمَةُ لِزَوجِها .
🔸امام على عليه السلام فرمود: زن مسلمان بايد خود را براى شوهرش خوشبو سازد.
📚الخصال، ص۶۲۱، ح۱۰
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله
از: ترنم
به: منجی عالم بشریت
🌺سلام مولا جان
دیر زمانیست به عشق تو دور هم جمع شدهایم و دلمان خوش است به همین لحظههای از تو گفتن و از تو سرودن ونگاهی که الهی قسمتمان شود
و ما چه میدانیم، شاید هم نگاه توست، هر آنچه هستیم و مینگاریم و میخوانیم،
و خدا میداند اگر نبود نگاه تو، چه باید میکردیم.
🌸مولای ما
محتاج نظر لطفت و دعای خیرت هستیم.
هر روز بیش ازقبل و هر ثانیه بیشتر...
دعایمان بنما تا برای تو باشیم و لایق تو.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
💫مغناطیس وجود خدا
☀️برخیز. پرتو تلألؤ خورشید را بنگر که صورتت را نوازش میدهد.
✨برخیز و دستانت را در دستان خدا بگذار و به پرواز درآی، جذب مغناطیس وجود او شو.
#صبح_طلوع
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠باورهای غلط
✅از جمله باورهای غلط بوجود آمده در جامعه، فرزند کمتر ، زندگی بهتر است. استدلال اکثریت هم هزینه بالای زندگی و مشکل بودن تربیت فرزند است.
🔸 درحالی که آیات و روایات زیادی در متون دینی ما وجود دارد که بر رزاق بودن خداوند تاکید میکند.
🔘بنابراین مشکلات مادی نمیتواند دلیل قانع کنندهای برای تعداد کم فرزندان باشد، البته به شرطی که علاوه بر توکل بر خداوند در حد توان خود، برای برآورده کردن نیازهای مادی خانواده تلاش شود.
❇️در مورد تعداد فرزند در روایات عددی مشخص نشده، ولی جهتگیری کلی روایات معصومین علیهم السلام به سمت فرزند زیاد داشتن میباشد.
🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: با یکدیگر ازدواج کنید و بر تعدادتان بیفزایید، همانا من به تعداد شما مباهات میکنم.
📚بحارالانوار، ج ۱۷،ص ۲۵۹
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 تنهاخوری نداریم !
🔻چند پاسبان آمدند میدان بار و به بهانه گوسفندهای طیب به وی اهانت کردند.خون طیب به جوش آمد و سیلی محکمی به پاسبان زد.
مردم ریختندسرشان و ماشین شان را هم آتش زدند.
با دعوت طیب، مردم بازار راتعطیل کردندوسمت خیابان نخست وزیری به راه افتادند.
🔹طیب با اسد الله علم دیدار کرد وبابرکناری رئیس کلانتری وشهردار ناحیه همه چیز خاتمه یافت.
🔸وقتی طیب جلوی ساختمان رسید، چند نفر از مأموران او را به داخل ساختمان دعوت نمودند. او قبول نمی کرد.گفتند:فعلا بیا ناهار بخوریم تا بعد. ایشان گفته بود: با وجود جمعیتی که دنبالم آمده اند، تنها خوری نمی کنم.
⏳ساعتی بعد چند کامیون ارتشی دور مردم را گرفتند و برای همه جمعیت غذای تقسیم کردند. همه کنار خیابان ناهارشان که خورش قیمه بود خوردند و پدرم رفت داخل ساختمان.
📝راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید
📚 سه شهید؛حمید داودآبادی،ص ۱۹٫۲۰
#سیره_شهدا
#شهید_طیب_حاج_رضایی
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نوازش
🌺موهایش را اسیر انگشتانش کرد و آنها را چنگ زد. از پشت تارهای موهایش رد ماست را در طبقات یخچال دنبال و به سطل ماست رسید. شانهاش از درد سابیدن کف آشپزخانه، در و دیوار خانه تیر کشید. با صدای بلند گفت:« فهیمه، فهیمه! »
🌸فهیمه با قدمهای کوچکش روی کاشیهای سفید و خنک آشپزخانه پا گذاشت. مینا ابروهایش را درهم برد و با صدای فریادگونه گفت:« چند دفعه بگم تو یخچال چیز نخور، نمیفهمی، نه؟» دستمال نمدار به سمت فهیمه پرت کرد:« بردار، پاکش کن.» فهیمه به صورت گر گرفته اش خیره شد، دستمال را از روی انگشتان پایش برداشت. با دستان کوچکش لکههای ماست را به هم وصل و جادهای سفید ایجاد کرد.
☘️مینا نفس عمیقی کشید و داد زد:« نکن، نکن، گند زدی به یخچال.» دستمال را از دست فهیمه کشید. تنهای به او زد و او را از مقابل در یخچال کنار زد، گفت:« برووو، فقط بروووو.» فهیمه آرنج دست چپش را میان انگشتانش فشرد و با قدمهای آرام از آشپزخانه رفت.
🌺چند دقیقه بعد صدای گریه حمید بلند شد. مینا مثل نارنجک که ضامنش کشیده شده، به سمت اتاق پا تند کرد. حمید را از گهواره اش بلند کرد. سرش را روی شانهاش گذاشت تا آرام شود.
🌸فهمیه کنار کمد ایستاده و به صورت سرخ و خیس حمید در بغل مادرش و دستهای نوازش گرش خیره شد. مینا با چشمان شعله ور به فهیمه نگاه کرد، لبانش آماده رگبار بود که صدای سلام محمد از درگاه اتاق، حواسش را از فهیمه پرت کرد. مینا جواب داده نداده، دهان به شکایت فهیمه باز کرد:« این دخترهی سرتق... »
☘️محمد ابرو بالا انداخت و رو به لبهای لرزان فهیمه گفت:« خوشگل بابا مواظب داداشش بوده که یکدفعه داداش گریه کرده دیگه، بیا بغل بابا ببینم.» فهیمه خیره به لبان خندان پدر شد که محمد او را از زمین بلند کرد و گفت:« دختر بابا همیشه مواظب داداششه، مگه نه؟»
🌺فهیمه خیره به صورت پفدار حمید، سرش را میان گردن پدر مخفی کرد و آرام گفت:« دیگه مواظبشم.»
#داستان
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
🌺سلام و صلوات بر تو ای گل خوشبوی باغ بتول
🍀آقا جان اجازه هست بگویم دلم برایتان تنگ شده است؟! مولا جان شرمندهام با این کارنامه سیاهم حرف از دلتنگی و دوست داشتن میزنم. گاهی با خود میگویم، منِ کمترین چه به حرفهای عاشقانه گفتن؟! بعد وقتی میبینم دلم بیقرار حرف زدن با شماست و تا حرف نزدهام آرام نمیشوم. یقین پیدا میکنم خودتان عنایت خاص داشتهای تا مدتی هر چند کوتاه با شما درددل کنم و کلماتی را به قلم آورم تا به دنبالش آرامشی باشد که به قلبم تابیده میشود.
سیدی من به فدای قلب مهربانتان.
🌼ای زیباترینها، عزیز دل مصطفی صلیاللهعلیهوآلهوسلم،چقدر امروز اذیت شدم وقتی پایِ درددلِ عزیزی نشستم و گوش دادم و سوختم و سوختم و نتوانستم برایش کاری انجام دهم. چقدر ناراحت شدم که با چه احساس شرم و اذیتی و از روی ناچاری به من عاصی روی آورده است و با چه بغض دردمندانهای حرفی را بر زبان آورد که در هیچ کجا و برای هیچکس نمیتوانست بگوید و عاجزانه از من کمک میخواست. آقا جان خودتان دستگیرش باش و به آن دل مهربان و بیقرارش رحم بفرما و با دعا و نگاه کریمانهات به این سختی و رنجش پایان بده.
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
ادمین تبادل: @tajil0313
🆔 @parvanehaye_ashegh
☘عطر نابِ بندگی
🌺صبح یعنی؛ آغاز یک سلام
🌼صبح یعنی؛ عطر نابِ بندگی
🌹صبح یعنی؛ حس خوب زندگی
🌷صبح یعنی؛ بوی عشق و مهربانی
🌸تمام حسهای قشنگ، مهمان دلهایتان.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠نرم و برّان
✅ زبان یک عضو نرم و پر انعطاف در دهان انسان است که با چرخش خود میتواند جنگ یا صلح به پا کند.
🔘کنترل زبان در برابر همه آدمها توصیه تمامی خردمندان است؛ امّا خردمندان به کنترل آن در برابر کسانی که حضور و رشد و بالندگی خود را مدیون آنها هستیم؛ یعنی پدر و مادر بیش از سایر افراد توصیه کردهاند.
📖خداوند نیز در این زمینه آنقدر برای والدین ارزش و احترام قائل شده است که حتی اُف گفتن به ایشان را جایز نمیداند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte