هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: منتظرالمهدی
به: امام زمان علیهالسلام
السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام بر تو ، ای تنها باقی مانده خدا در زمین ای کسی که بندگان خدا را به سوی خدا می خوانی و دعوت میکنی، سلام بر تو ای کسی که مربی و تربیت کننده آیات حق متعالی.
باز هم جمعه شد اما دلمان سرد نشد این دل تنگ من از نزد شما طرد نشد ،این سوالیست هر آدینه ز خود میپرسم باز این جمعه چرا بی غم و بی درد نشد؟
مهدی جان در سیر آمد و رفت جمعه ها من خسته، هنوز امیدوار و چشم براهت هستم ترسم از این است که از عمرم مهلت جمعه ی دیگر نباشد. همه اینها را گفتم که بگویم:
مهدی جان جهان منتظر آمدن توست.
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
ادمین تبادل: @tajil0313
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️همسرم
💫کاش صبحهای من همیشه، با دیدن تو آغاز شود.
🌺تو بخندی تا دل من باز شود و
هم نفست گردم.
سر به شانهات بگذارم تا از عطر وجودت سرشار شوم.
🌸عشق شیرین من، صبحت به زیبایی گل شقایق باد.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تو هم بدهی داری؟
🍃درباره بدهی های خردش نسبت به کاسب ها حساس بود و همیشه آن ها را روی کاغذهای کوچکی می نوشت و کنار مانیتور می چسباند که اگر عمرش به دنیا نبود، من از آنها مطلع باشم و پرداخت شان کنم.
🍃آن روز ناهار خیلی دیر آمد خانه. من باید می رفتم کلاس. گفت بگذار لباس هایم را عوض کنم و برسانمت. سوار موتور از کوچه که رد می شدیم، مغازه ای را نشان داد و گفت: عزیزم! به این مغازه پانصد تومان بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم. پول خرد نداشتم. الان هم که بسته است. یادت باشد سری بعد که از اینجا رد شدیم، پرداختش کنیم.
گفتم: چشم! می نویسمش کنار بدهی های خرد که همه را یکجا پرداخت کنیم.
📚 یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی:رقیه ملا حسینی،ص۱۴۷
#سیره_شهدا
#شهید_سیاهکالی
#عکسنوشته_حسنا
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 قدر یکدیگر بدانید
✅ اول و آخر زندگیتان فقط همسرتان برایتان میماند، نه بچهها، نه پدر و مادر... بچهها بعد از مدتی ازدواج خواهند کرد و پدر و مادرتان برای همیشه در کنارتان نمیمانند، پس همیشه هوای همسرتان را داشته باشید.
🔘 اگر همسرتان دوستتان باشد، دنیا دشمنتان باشد زندگیتان پابرجاست؛ ولی اگر همه دنیا دوستتان باشد شوهرتان دشمنتان باشد، فایده ندارد. راه آرامش را در زندگی بر خود بستهاید.
✅ بنابراین قدر یکدیگر را بدانید. آن وقت است که نگاه رحمت الهی روزیتان خواهد شد. زن و شوهر در کنار یکدیگر راه پیشرفت و سعادت را خواهند پیمود.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ آتش
❄️ خیره به آسمان زرد و نارنجی بود، نسیم خنکی وزید، از سرمای آن کمی به خود لرزید، چشم هایش را بست. به یاد آورد روز های تلخ زندگیاش که تمامی نداشت. دلش تکرار آن روزهای خوش در کنار هم بودن را میخواست.
🔥سال گذشته، درست در همین روز در همین ساعت، در خانه و به فاصله یک اتاق از علی شش سالهاش خوابیده بود. خواب چنان چشمهایش را گرم کرده بود که گرما و دود را احساس نکرد؛ خستگی کار در مزرعه رمق از تنش برده بود.
✨با سرفه و خس خس خودش از خواب بیدار شده بود. دود و آتش گرداگردش را گرفته بود. تلو تلوخوران به سمت در رفت؛ اما اژدهای هفت سر آتش زبانه کشید و تکهای از سقف خانه را جلوی پایش بر زمین انداخت. اشک از چشمهایش جاری شد. فریاد زد: « علی! قربونت برم کجایی؟ » صدایی نشنید. گریه و سرفه نفسش را تنگ تر کرد. به هر سمت نگاه میکرد، آتش شعله میکشید و جلو میآمد.
🌱پنجره شعله ور اتاق به یک باره ترکید. الهه جیغ کشید و دستهایش را سپر صورت کرد. لمس گرمایی روی بازوانش چشمهای برهم فشردهاش را گشود. دیدن محمد قلب نا آرامش را لحظهای آرام کرد. محمد پتویی بر سر او کشید و میان بازوانش او را به سمت پنجره هدایت کرد. الهه یکدفعه ایستاد، گفت: « علی رو اول برو نجات بده، بچم تنهاست، میترسه.»
🍃محمد آب گلویش را قورت داد، خیره به چشمان لرزان الهه محکم گفت: « بر میگردم و میارمش.» به محض اینکه از میان شعله های آتش خارج شدند. محمد به درون خانه شعله ور برگشت. رفتنی که دیگر بازگشتن نداشت.
✨خانه پر از محبّت ، پر از عشق ، پر از خنده شان ، در آن عصر شوم در آتش خاکستر شد. آتشی که علاوه بر خانه ، خانوادهاش را هم در خود بلعید.
🌱بیش از هزاران بار آرزو کرد که ای کاش همسرش یا فرزندش زنده بودند و او نبود. ای کاش محمد به جای او علی کوچکش را نجات داده بود.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 وداع با ماه صفر💔
💔خداحافظ ماه عزا و ماتم...💔
💔خداحافظ ماه غم و ماتم...💔
💔خداحافظ سیاهی غم...💔
💔خداحافظ مشکی ماتم...💔
💔خداحافظ گریه و ماتم و شبهای روضه💔
🆔 @tanha_rahe_narafte
برخیز و کمی لبخند بزن.
غم را از خانه قلب رها کن.
نشاط را مهمان همیشگی قلب کن.
روزی دیگر را ببین که زنده هستی.
زنده بودنت برای دیدن زیبایی های جمال و جلال الهی است .
پس اوج بگیر تا به قرب برسی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_الاله
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨اهل قصه گفتن هستی؟
هر وقت مناسبتی پیش می آمد و وقت داشتند ـ که معمولا بعد از ناهار بود یا عصرها که چای یا میوه می خوردیم ـ قصه های شیرینی را به خصوص از قرآن و آثار ادبی فارسی برایمان نقل می کردند. پدر هیچ گاه وقت خود را تلف نمی کردند و در عین حال، خون گرم و اهل صحبت و خاطره بودند.
📚استاد مطهری از نگاه خانواده، ص۱۱, به نقل از مجتبی مطهری، فرزند شهید]
#سیره_علما
#شهید_مرتضی_مطهری
#ارتباط_با_والدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️👶میزان محبت والدین باید به حدی باشد که رشد کافی جسمی و روانی فرزند را تامین کند.
🍃نه آن قدر کم که کودک سر خورده و افسرده بار بیاید و نه آن قدر زیاد که لوس شود و سلطهطلب.
#نکته_اخلاقی
#محبت
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بپر بپر
☘ مدتی بود که شکوفه خانم را ندیده و دلتنگش شده بود.
چادر گُلدار تیره اش را از سر چوب لباسی برداشت تا به همسایه اش سر بزند. همان پشت در صدای شکوفه خانم را شنید که پسرش سامان را دعوا میکرد! زنگ را زد و منتظر ماند تا در را باز کند. صدای کش کش دمپایی شکوفه خانم را، از داخل حیاط شنید که برای باز کردن در میآمد. در را باز کرد. بعد از سلام و خوش آمدگویی وارد خانه شد.
🌸 سامان گوشه دیوار اتاق، کز کرده و زانوهایش را به بغل گرفته بود.
چشمانش پُر از ترس و رَدی از نَم اشکهای ریخته شده، درون آنها دیده میشد.
سرش را روی پاهایش گذاشت و همان جا خوابش برد.
☘ ماجرا را از شکوفه خانم پرسید.
او هم که منتظر چنین سؤالی بود با ناراحتی گفت: « میبینی تورو خدا یِدَقِّه نمیشه با بچّه تنهاش گذاشت. » و اشاره کرد به سامان.
به شکوفه خانم دلداری داد و گفت:
« این قد خودخوری نکن مگه چی شده؟»
ابروهای شکوفه خانم درهم رفت و ادامه داد:
« رفتم آشپزخونه مشغول آشپزی . گفتم حواست به بچه باشه!»
صورت شکوفه خانم هنوز برافروخته و تُن صدایش بالا بود.
ادامه داد: « صدای خنده هر دوتاشون به گوشم میرسید که یدفعه صدای گریه حلما بلند شد. با عجله به طرف اتاق دویدم. دیدم سامان اُفتاده رو بچه »
شکوفه خانم بلند شد و آهسته سامان را روی بالش کنار دیوار خواباند . با حالت تأسف گفت:
« آقاااا در حال بپر بپر روی تختی بود که بچه رو خوابونده بودم، یدفعه تعادلش بهم میخوره و رو بچه می اُفته. »
به او میگوید: « عزیزم آروم باش! خداروشکر بچه چیزیش نشده. »
☘ دستی به موهای خرمایی اش کشید و با انگشتان دستش به طرف بالا شانه کرد. سرش را پایین انداخت و گفت:
« حالا که فکر میکنم میبینم همش تقصیر خودم بود. آخه اونم بچه هست. نمیبایست تنهاشون میذاشتم. »
به سامان نگاهی میکند و ادامه میدهد:
« چقد طفلکو دعوا کردم. »
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۹۱
از : نوکری رو سیاه
به : ترجمان نبوت
بیشتر از اب تشنه لبیک بودی . افسوس که به جای افکارت ، زخم های تنت را نشانمان دادند و بزرگ ترین دردت را بی آبی نامیدند .
قیامت بی تو غوغایی ندارد . شفاعت با تو معنا می یابد . گویا عالم قطره و تو دریایی .
ذرات جهان در عجب کار توست .
راهت ، کوتاهترین راه رسیدن به بهشت است .
ای حماسه ترین شاهنامه جهان ، بدان که (حسین) زیبا ترین نامی است که در شناسنامه بشر نوشته اند.
تو اورترین نام و نامدار ترین سردار بر چکاد روشنی ها هستی .
تفسیر بعثت ، محتاجم به گوشه نگاهی .....
🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴
#نامه_خاص
#مسابقه
#مناجات_با_معصومین
#امام_حسین علیهالسلام
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍ربیع
🌙ای ماه ربیع ! خوشا به سعادتت که
نامت را بهار گذاشتهاند.
💥براستی مگر جز تو بهارِ دیگری هست؟
پیامبر با قدومش تو را ربیع کرد.
💫 او که نور و آسمانی هست، به دنیای خاکی شکوه و آبرو بخشید.
و زینت بخش تو شد ای ماه شادی اهل بیت(علیهم السلام)
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte