eitaa logo
مسار
343 دنبال‌کننده
5هزار عکس
554 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ارادت به امام حسین علیه‌السلام 🍃مدتی بود که زیارت عاشورای لشکر تعطیل شده بود. حاج قاسم مرا دید و پرسید: «پس زیارت عاشورا چه شده؟ » ☘گفتم به علت نبود مداح خوش صدا تعطیل است. حرفم را برید و گفت: «این هم شد دلیل. در جبهه اسلام، عَلَم زیارت عاشورا نباید بر زمین بماند. » 🌾از آن به بعد، هر وقت می‌آمد و می‌دید که لنگ مداحیم، خودش میکروفون را بر می داشت و شروع می کرد: «السلام علیک یا ابا عبد الله. » راوی: مهدی صوفی 📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۰۱. (به نقل از کتاب نگین هامون، احمد دهقان، ص ۱۳۵) 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نمک زندگی 📌صحبت کردن با پدر و مادر بعد از تمام شدن دعوایشان راه‌کار خوب و مناسبی‌ست. 💯وقتی شما احساسات خود را بیان می‌کنید، موقعیتی را ایجاد کرده‌اید تا آن‌ها هم احساسات خود را بیان کنند. 🔺همچنین والدین غیرمستقیم یاد می‌گیرند انسان‌ها می‌توانند حرف‌های درونشان را بدون تنش و درگیری با هم درمیان بگذارند. اگر با شما حرف نزدند به آن‌ها پیشنهاد بدهید به مشاور خانواده سربزنند تا راه‌حلی برای مشکل‌شان دریافت کنند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تشویش خاطر 🍃چهره‌اش رنگ پریده و خسته بود. دستی لای موهای کوتاه پشت سرش کشید. از کارگاه بیرون آمد. ماشین سعید را آن طرف خیابان دید.‌ برادرش از داخل ماشین دستی تکان داد و صدا زد: «احمد! بیا دیگه.» ☘سعید کارمند بود، مرخصی ساعتی گرفت تا برادرش را در کارگاه نجاری ببیند. به همین خاطر وقتی احمد برای ناهار به خانه می‌رفت، متوجه سعید شد. ⚡️احمد به سمت ماشین رفت؛ اما سعید با شیطنت نگاهی به او انداخت. یک مرتبه ماشین را روشن کرد. در حالی که سرش را از پنجره بیرون آورده بود: «اصلا وقت ندارم ... میرم، خودت بیا. » 🍂احمد از حرف او شوکه شد. خیره نگاهش کرد و چیزی نگفت و راه افتاد؛ هنوز به انتهای خیابان نرسیده بود که ماشینی با شتاب جلوی پایش ترمز کرد. ⚡️_داداش احمد! می‌خواستم سر به سرت بزارم. 🍃احمد پوفی کشید و در ماشین را باز کرد روی صندلی جلو نشست. سرش را به سمت سعید چرخاند و گفت: «فک کردم می‌خوای پیاده بیام خونه؛ تا تنبیه بشم.» ☘شب گذشته بعد از این‌ که مادر سفره‌ی شام را جمع کرد. رو به همسرش گفت: «کی بریم خرید نذری ماه محرم؟» 🎋_حسابدار احمده. 🍁احمد با کلامی تند رو به پدرش گفت:« دخل و خرج با هم جور نیست، شما که از وضع کارگاه با خبری پدر من!» ✨پدر نگاهش را از احمد گرفت و دیگر چیزی نگفت، از جایش بلند شد و به سمت حیاط رفت. 🌾سعید از رفتار دیشب برادرش ناراحت بود؛ نفس عمیقی‌ کشید: «البته بگم، دیشب تند رفتی. من و تو باید با هم دیگه به پدر و مادرمون خدمت کنیم. » 🍃احمد سرش را به سمت پنجره چرخاند و به بیرون خیره شد. دقایقی سکوت، فضای‌ ماشین را پر کرد. سعید از برادرش پرسید: «چرا ناراحتی؟! » 🍀_هر سال وقتی ماه محرم میشد، بابا نذری می‌داد. الان چند وقته کارگاه سفارش نگرفته. ✨_خب برادر من! برای همین میگم تند رفتی، تو نباید پیش مامان و بابا اون شکلی می‌گفتی، پس‌اندازی دارم، برای همین وقت‌‌هاست. 🍃احمد در دلش گفت: «از نگرانی، دل بابامو شکستم، خدایا! حالا چی کار کنم؟» 🌾احمد با صدای سعید به خودش آمد: «این کارت رو بگیر، با مامان و بابا برو خرید برای مراسم عزاداری ابا عبدالله (علیه‌السلام). » 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍 کدام علل سبب شکل گیری نهضت حسینی شد؟ ؛ 🍃امام حسین علیه‌السلام تا هشتم ذیحجه در مکه مشغول فعالیت و تبلیغ دیدگاه خویش بود. حضرت روز هشتم ذیحجه یعنی «یوم الترویه» از مکه خارج شد.۱ ✨اعمال حج با احرام در مکه و وقوف در عرفات شروع می‌شود یعنی از شب نهم ذیحجه بنابراین امام وارد اعمال حج نشده بود تا بخواهد حجش را نیمه تمام رها کند. ✅امام به خاطر خطر جانی و احتمال ترور شدن از مکه با همراهانش خارج و به سوی عراق حرکت کرد. 🌾امام حسین علیه‌السلام در جواب ابن عباس فرمود: «کشته شدن در مکانی دیگر برای من دوست داشتنی‌تر از کشته شدن در مکه است.»۲ ۱.ابو مخنف ازدی، وقعة الطف، ص ۱۴۷ ۲.ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۸، ص ۱۵۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🥀دریافت مژده شهادت از امام حسین (ع) 🍃حسین برای شهید شدن خیلی عجله داشت. می‌ترسید از قافله شهدا جا بماند؛ اما روزی حرفی عجیب زد. گفت: «دیگر ترسی از شهید نشدن ندارم. » ☘گفتم: «تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی. » 🌸گفت: «در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه امام حسین (ع). محافظش راه نداد. » 🌾گفت: «اگر سؤالی داری بنویس. نوشتم آیا من شهید می‌شوم. جواب آمد که شما حتما شهید می‌شوید. » راوی: سردار حسین کهن سال 📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۰۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بهانه‌ها 🔺برای تغییر رفتار خود در زندگی به دنبال بهانه بگردید. ⭕️یکی از آن بهانه‌ها می‌تواند روزهای خوش سال و اعیاد باشد. 💯مثلا به بهانه روز عیدغدیر رفتار زیبا و نو از خود نشان دهید. 🔺به همسرتان بگویید امروز به خاطر عید، ظرف‌شستن و نظافت خانه با من. یا اینکه غذای امروز با من! ⭕️مهربانی و محبت‌تان را زیاد کنید. ادب و احترام‌تان با اعضای خانواده را رنگ و بوی عید بدهید. 🔺اینچنین آرامش را به خود، همسر و فرزندانتان هدیه دهید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️آش نخورده و دهن سوخته 💠استاد علوی می گفت: «زندگی مثل سرسرست، یا سرازیری یا سربالایی! اگه بیفتی تو سرازیری دیگه تا تهش باید بری.» 🍃یادش به خیر استادعلوی بزرگ انسان وارسته ای بود! همیشه مثل پدری مهربان به ما جوانان این نصیحت را می کرد؛ اما آن زمان این نصحیتش را متوجه نمی شدم؛ چون جوان بودم و آرزوها و خیالات خام جوانی داشتم حالابعد از چندسال که در زندگی وارد شده ام، خوب دارم متوجه می شوم. ✨کاش! صحبتش را آویزه گوشم کرده بودم و در شب و روز با خودم زمزمه کرده بودم، کاش! همان ابتدای زندگی درست فکر می‌کردم که این بلا سرم نیاید. ☘️همین دیروز بود که برای خواستگاری نرجس سر از پا نمی شناختم و به هر شرایطی که بود، می خواستم با او ازدواج کنم، من آن موقع مغزم خاموش شد و عقلم کار نمی کرد. چه شرایط سختی برایم گذاشته بود که گفته بود: «برای مراسم عروسی باید در بهترین تالار با آخرین مد روز مراسم بگیرم و آرایش کنم و لباس بپوشم. » ⚡️این اول ماجرا بود. روزی که وارد زندگی مشترک شدیم، از همان روزهای اول نِق زدناش و ایراداش شروع شد که علی تو هیچی نیستی، تو نمی توانی مثل شوهر خواهرم ماشین شاسی بلند بگیری؟ تو نمی توانی ویلایی بگیری که هزار متر باشد؟ هزار بهانه عجیب و غریب می گرفت و می گفت: «من حالیم نیست که تو چه اندازه درآمد داری و چه می خواهی بکنی تو وظیفه ات است که اینها را برام فراهم کنی. » 🍂هر ماه چک کشیدم تا خانم جلوی اقوامش کم نیاورد؛ آخر سر با چندین چک برگشت خورده در زندان تنهایم گذاشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍 کدام علل سبب شکل گیری نهضت حسینی شد؟ : ۲.دعوت به رهبری اقامت امام حسین علیه‌السلام در مکه و افشای ماهیت ضد اسلامی حکومت یزید؛ سبب شد گزارشات به مردم کوفه برسد. آن‌ها با ارزیابی اوضاع، تصمیم گرفتند از اطاعت یزید دست بردارند. ✉️سران شیعیان کوفه مانند «سلیمان بن صرد خزاعی»، «مسیب بن نجبه»، «رفاعه بن شداد بجلی» و «حبیب بن مظاهر» به امام نامه نوشتند و ایشان را برای رهبری دعوت کردند.۱ 💢ارسال نامه‌ها از طرف شخصیت‌ها ادامه یافت تا این که مجموع نامه‌ها به تدریج بالغ بر دوازده هزارنامه شد.۲ 🔹امام حسین علیه‌السلام دعوت و اشتیاق آن‌ها را اجابت کرد؛ زیرا ماهیت عکس العمل امام مثبت و موضع ایشان، تعاون و همکاری بود. بنابراین با همراهانش راهی کوفه شدند. 📚۱.مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص ۱۸۰ ۲.سید بن طاووس ، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ ارادت شهید طیب حاج رضایی به امام حسین (ع) 🍃طیب واقعا عاشق امام حسین (ع) بود. وقتی مادرم به برخی از خرج هایش اعتراض می کرد، می گفت: «من زندگی و پولی را که به دست می آورم به دو قسمت تقسیم می کنم. قسمتی از آن را خرج خودم می کنم و قسمتی را هم خرج امام حسین (ع) می کنم. » ☘ همیشه در همان میدان تره بار گوسفندان زیادی را می‌خرید و می گذاشت بچرند و پروار شوند تا در محرم در حسینیه‌ها و تکایا و خرج امام حسین (ع) ذبح شوند. راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید 📚 سه شهید؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۲۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حسینی‌شدن 💎ما مادرها همه نگران تربیت حسینی فرزندانمان هستیم‌؛ اما برای رفع نگرانی چه باید کرد؟ ✅گاهی به کودکانمان اجازه دهیم در هیئتها و مجالس، دستمالی بگردانند، استکانی بشورند، ظرفی جابه‌جا کنند. 💫در هرجا به خصوص خانه‌ی خودمان با دادن بلندگو به بچه‌های هفت هشت ساله به بالا، شرایط را فراهم کنیم تا اهل مداحی شوند‌. 💥از بچه ها بخواهیم در پخت نذری و پخش آن یا با پول دادن کمک کنند. ان شالله همه‌ی بچه هایمان، زیر خیمه‌ی ابی‌عبدلله باشند‌. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عشق مانع مرگ است! 🍃قراربود مطلبی در مورد عشق بنویسد؛ ولی هر چه فکر می‌کرد چیز جالبی در میان داشته‌های ذهنی‌اش برای توصیف "عشق" پیدا نمی‌کرد، ذهنش قفل شده بود، مدام با خود تکرار می‌کرد: «عشق، عشق چیست؟ » اما به جایی نمی‌رسید، تصمیم گرفت به سراغ پدربزرگ، که داناترین فرد فامیل بود و همیشه او را از سردرگمی نجات می‌داد، برود. ☘وقتی سوالش را از پدربزرگ پرسید، پدربزرگ گفت: «زهراجان پنجره رو بازکن.» 🎋_آخ! بمیرم گرمتونه؟! 🌾پدربزرگ با لبخندی جواب‌داد: «دخترم مگه جواب سوالتو نمیخوای؟! می‌خوام برات توضیح بدم. » ⚡️قبل از اینکه زهرا چیزی بگوید، پدربزرگ شروع به تفسیر «عشق» کرد: «گوش‌کن دخترم صداها رو می‌شنوی؟ » ✨زهرا گوش‌هایش را تیزکرد، صدایی که می‌شنید صدای نی و سنج و دهل بود، اول محرم بود و گوشه کنار شهر پر بود از نواهای حسینی‌ و نوجوان‌های هم‌سن زهرا که در حال کمک به فراهم کردن مراسمات عزاداری بودند. 🍃پدربزرگ ادامه‌داد: «عشق همون چیزیه که نوازنده‌ی این نی داره فریاد می‌کنه، حتی صدای سنج که می‌شنوی! عشق همون صدای "لبیک یاحسین" گفتن‌های این جماعتیه که دارن عزاداری می‌کنن؛ البته دخترم فقط به حرف و فریاد نیستا، عشق راه‌رفتن به روش حسین علیه‌السلام و عمل به منش امامه، تا جایی‌که بتونی از چیزهایی‌ که امام‌حسین گذشت بگذری اون‌ وقته که دیگه زنده‌ می‌مونی، چون عشق امام مانع مرگه. » 🍃 زهرا گویی جواب سوالش را به کاملترین شکل گرفته‌باشد چشم‌هایش برق زد، قلم کاغذی برداشت وتندتند شروع کرد به نوشتن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟جلوه محبت امام حسین (ع) 🍃همسرم محمد علی هر بار که مسجد و هیئت می‌رفت، علی اکبر را هم با خود می‌برد. علی اکبر عاشق مداحی و روضه شده بود و استعداد خوبی هم داشت. ☘هر وقت از مجلس روضه برمی گشت، خواهرانش را جمع می کرد. او مداحی می کرد و آنها سینه می زدند. نوجوان هم که بود، زیارت عاشورای امام زاده را می خواند و مداح محرم روستا بود. راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید 📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، صفحه ۱۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte