فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام امام زمانم ✨
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_هفدهم)💦💥
#سپاه_حمیدیه
⬅️پس از سازمان یافتن نیروهای داوطلب در غالب تیپ ها و لشکرهای رزمی سید حمید به سپاه حمیدیه که یکی از جبهه های اصلی مبارزه با ارتش بعث به شمار می رفت پیوستند، سردار علی هاشمی فرمانده سپاه حمیدیه بود در آن ایام به طور معمول نیروهای داوطلب مردمی که از شهرهای مختلف به جبهه های نبرد ميآمدند پس از آنکه در یک یا دو عملیات حضور داشتند به پشت جبهه مراجعت می کردند و جای آن ها را نیروهای تازه نفس می گرفتند اما سید حمید که با حال و هوای جبهه ها خو گرفته بود نمی توانست حتی برای چند روز از آن وادی معرفت جدا شود جنگ برای او به شکل حیاتی تازه و خانه نخست زندگی در آمده بود او ثابت و استوار در آنجا ماند و خیلی زود به یکی از چهره های شاخص و مصمم سپاه حمیدیه در آمد.
⬅️سید حمید با حضور در عملیات هایی همچون شهید چمران رجایی و باهنر ام الحسنین علیها السلام و ... شهامت و رشادت خود را علی وار و عشق خود را به شهادت حسین گونه به اثبات رساند سید حمید که روزی در رفسنجان آلوده رفقای ... شده بود حالا پس از گذشت مدتی کوتاه در منطقه فرسیه مسول محور شده بود او نیرویی به استعداد دو گردان را فرماندهی می کرد سید شب و روز نمی شناخت، گرسنگی و تشنگی سرش نمی شد کار نظامی اش را به بهترین نحو انجام می داد و بعد می رفت در خلوت خودش نماز شب می خواند، گریه می کرد، دعا می خواند، سجده می کرد و همه این ها را هم دور از چشم همه انجام می داد.
⬅️فرسیه روستایی بود از توابع منطقه طراح از بخش حمیدیه دوست صمیمی سید در آنجا شخصی به نام قدیر عابدی بود در عملیاتی که در این روستا انجام شد قدیر مفقود شد سید خیلی ناراحت بود که نتوانسته جنازه اش را با خودش بیاورد بعد از عملیات خیلی شکسته شد قدیر را خیلی دوست داشت هیچ وقت یادم نمی ره که چقدر پکر بود و چقدر با خودش حرف می زد که چرا باید اصلا جنازه آنجا بماند؟
⬅️سید بی تابی می کرد و می گفت اگر کسی شهید شد باید حتما جنازه اش را ببرند عقب و برسانند به دست پدر و مادرش به جدم قسم این خانواده ها فقط دلشان به همین خوش است. برای قدیر خیلی زحمت کشید که پیدایش کند حتی بعد از عملیات چند تا گروه تجسس رفتند و منطقه را گشتند ولی پیکر او پیدا نشد که نشد. سید هم با آن ها می رفت تو دل عراقی ها. از آن روز به بعد خیلی دنبال جنازه شهدا بود یک روز با هم سوار موتور شدیم و رفتیم چند تا پیکر شهید را پیدا کردیم آن قدر دنبال تفحص رفت که نمی توانم بگویم چقدر شهید پیدا کرد اما بین همه ان ها دنبال قدیر می گشت او با خودش حرف می زد و می گفت قدیر کجایی پیکر قدیر هیچ وقت پیدا نشد و سید می گفت تقصیر من است.
#ادامه_دارد..........
🔼
♦️
🔼
♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
☆∞🦋∞☆
هـــــم خودشان #خاڪے بودند
وهم لباس هـــــایشان...
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد
#روایتـــــ_عشق
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#سلام_امام_زمانم 💚
💚برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات
💚برصاحب عصر ما،مهدے صلوات
💚خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد
💚بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ
💚وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💚وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_هجدهم)💦💥
#دهلاویه
⬅️برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم علی هاشمی آمد و مسولیت ها را مشخص کرد سید حمید شد مسول گردان ما در منطقه دهلاویه یادم هست که با بچه ها می رفت کانال می کند گفتم سید بچه ها که هستند چرا شما؟ گفت بله بچه ها هستند اما خسته شدند.
⬅️ در آن روزها گرما بیداد می کرد پشه ها نیش های بدی می زدند کم تر کسی در این شرایط طاقت می آورد سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو می آمد جواب پاتک دشمن را می داد او آرپی چی زن خوبی بود از بس آر پی چی زده بود از گوشش خون می آمد او کسی نبود که فقط اسمش فرمانده گردان باشد با بولدوزرچی ها با بچه های شناسایی با بچه های لجستیک با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد با سردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت علی هاشمی گفته بود خودتان جلو نرید فقط ناظر باشید ولی سید قبول نمی کرد می گفت چطور به بچه ها بگویم بروید جلو و خودم نروم برای همین جلوتر از بقیه در عملیات های سخت پیش قدم می شد.
⬅️ این پسر یک لحظه آرامش و سکون نداشت بارها دیده بودم که در حال راه رفتن غذا می خورد سه شبانه روز آرپی چی بر می داشت و می رفت دور و بر بولدوزر که در حال کار بود می خواست مراقب باشد تا دشمن ان را نزند توی این مدت حتی یک لحظه هم نخوابید بعد از چند روز وقتی دیدمش پیراهنش پاره بود بدنش پر بود از زخم های عمیق با تعجب از علت این وضعیت پرسیدم گفت شب قبل کنار خاکریز نشسته بودم که یک لحظه چشمانم بسته شد راننده بولدوزر من را ندید و رویم خاک ریخت بعد هم تیغ بولدوزر به سمت من امد و ...
با قیافه در هم و گرفته یک لبخند گوشه لبش نشاند و گفت شانس آوردم که نجات پیدا کردم عجیب بود همین طور نگاهش می کردم بعد هر چی اصرار کرد بیاید یک پیراهن نو بپوشد می گفت نه همین خوبه دست آخر همان رو شست و دوخت و دوباره پوشید.
⬅️ سید حمید از همان روزهایی که در حمیدیه بود توان خود را نشان داد او از زبده ترین نیروهای اطلاعات و عملیات شد و در رکاب سردار علی هاشمی مشغول طراحی و شناسایی مناطق عملیاتی شد.
#ادامه_دارد.......
🔼
♦️
🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_نوزدهم)💦💥
#بهار_۱۳۶۱
⬅️بلافاصله بعد از عملیات ام الحسنین علیها السلام در نوروز ۱۳۶۱ عملیات فتح المبین آغاز شد، من رفتم کرخه تا سید را ببینم و از سلامتی اش مطمئن شوم.
⬅️گوشه سنگر یک تلفن بود که سید مدام با آن صحبت می کرد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد که خیلی عادی و معمولی جلوه کند پرسیدم سید حمید مسئولیت شما توی جبهه چیه
گفت: من تلفن چی فرمانده ام، درست می گفت خودش هم فرمانده بود هم تلفن چی فرمانده. فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمند چه مسئولیتی دارد جلوی ما آن طوری برخورد می کرد به همه نیروهایش هم گفته بود که از مسئولیتش به کسی چیزی نگویند.
⬅️ یک بار در همان ایام آمده بود مرخصی سر میدان شهدا در رفسنجان بودیم رفقا همه نشسته بودند معمولا سید حمید کم صحبت می کرد اما آن روز درباره خودش صحبت کرد ما هم داشتیم گوش می کردیم، بعد به سید گفتیم جبهه چه جوری است چرا در جبهه ماندی سید که سال ها طعم تلخ نصیحت های مدام را چشیده بود از نصیحت کردن پرهیز داشت فقط چیزهایی که دیده بود برای دوستانش تعریف کرد به خاطر اخلاص عجیبی که داشت کلام او بسیاز تاثیر گذار بود او جریان زن اهل بستان و نوزادی که از ماشین پرت کرد را تعریف نمود جمع دوستان از این ماجرا عصبانی شدند سید ادامه داد خاک بر سر من که اینجا بنشینم تا دشمن با ناموس هم وطنم این طور رفتار کند سید حمید برای دوستان خصوصا آن ها که دوران جوانی را با او بودند حکم دریچه داشت آن هم در میان دیوار قطور و بلند جهالت که آن ها در مقابل خود می دیدند با عبور از این پنجره که دوستان حمید خود را در عالمی دیگر می یافتند که همه باورهای قبلی خود را در خود فرو می ریخت و مردانگی و جوانمردی را تجربه می کرد. بسیاری از دوستان قبل از انقلاب با هدایت سید حمید راهی جبهه ها شدند و مسیر زندگی آنها تغییر کرد.
⬅️ بلافاصله پس از عملیات فتح المبین عملیات بیت المقدس آغاز شد سید حمید در آن زمان در منطقه جفیر مستقر بود جفیر دشت وسیعی است که از غرب به هور الهویزه از شرق به رود کارون از شمال به کرخه محدود شده و یکی از معابر اصلی هجوم ارتش عراق به سوی شهر اهواز بود دشمن عمده قوای زرهی خود در این منطقه مستقر کرد قرار گاه لشکرهای ۵و۶ ارتش عراق در آنجا بود با آغاز عملیات بیت المقدس دو لشکر مذکور به مقابله با رزمندگانی که در جفیر وارد عمل شده بودند پرداختند اما در مرحله دوم عملیات بیت المقدس دو لشکرش در حال محاصره شدن بودند لذا به منظور حفظ قوای خود محبور به عقب نشینی از جفیر شد از آن هنگام منطقه جفیر یکی از مراکز اصلی هدایت و پشتیبانی عملیات های رزمندگان در هور الهویزه شد.
⬅️سید حمید اولین کسی بود که به محض آزاد سازی این منطقه روی جاده جفیر نماز شکر خواند بهار ۱۳۶۱ با پیروزیهای درخشانی که داشت برای سید حمید و همه رزمندگان جاودانه شد.
ادامه_دارد.......
🔼
♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔼
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
💚سلام امام زمانم💚
هر صبح،
به شوق عهد دوباره با شما
چشمم را باز میکنم🌿
#عهدمیکنمباشما،
هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل
چشم به راهتان باشم...🧡
✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼
🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌟#شهید_سید_حمید_میر_افضلی🌟
( قسمت_بیستم)💦💥
#لشکر_۴۱_ثار_الله
⬅️سال های اول جنگ بود آن زمان لشکر ۴۱ ثارﷲ هنوز شکل امروز خود را نیافته بود ابتدا در قالب گردان و سپس به شکل تیپ ثارﷲ فعالیت می کرد. سید حمید که از آغاز جنگ با برادران خوزستانی انس و الفتی محکم و پا برجا به هم زده بود بیشتر با نیروهای اطلاعات و عملیات سپاه حمیدیه همکاری می کرد و در عملیات ام الحسنین علیها السلام فرماندهی یکی از سه محور عملیاتی را به عهده داشت او نیروهای عمل کننده را که حدود دو گردان عملیاتی می شدند هدایت می کرد پس از چندی بچه های فداکار سپاه حمیدیه به لحاط ابراز رشادت و قابلیت های نظامی در قالب تیپ ۳۷ نور سازماندهی شدند.
⬅️فرماندهی آن ها به عهده سردار علی هاشمی از فرماندهان قابل و پرتوان و اما گمنام جبهه های جنوب بود در این تیپ نیز سید حمید در بخش اطلاعات و شناسایی فعالیت داشت. اما از همان زمان به هر شکل با دوستان و یاران خود در لشکر ثارﷲ در ارتباط بود.
⬅️قبل از شروع عملیات ها در واحد شناسایی پیش بچه های خوزستانی بود اما هنگام شروع عملیات هرجا که بود خودش را به نیروهای لشکر ثارﷲ می رساند مانند یک بسیجی رزمنده در عملیات شرکت می کرد. به بچه های رزمنده خیلی عشق و علاقه داشت مخصوصا به شهید جعفر بیگی محبت خاصی داشت. علاقه اش را از اینجا فهمیدم که وقتی مهدی زخمی شده بود یک روز دیدم سید آمد پیش من و گفت ماشینت را به من قرض میدهی ؟ من یک ماشین پژو قدیمی داشتم خوشحال شدم که سید خودش را این قدر به من نزدیک و صمیمی می بیند که می آید از من ماشین می خواهد خواهشی که شاید از برادرش نکند. گفتم خیر باشد، گفت خیر است می خواهم بروم اصفهان تا جعفر بیگی را ببرم دکتر. کلید ماشین را به او دادم وقتی می خواست برود گفت: مهدی جعفر بیگی خیلی بزرگ است خیلی مخلص است حیف است توی این دنیا بماند می برمش خوبش می کنم و آن قدر می برم و می آورم تا بالاخره شهید شود.
⬅️اما در میان رزمندگان و فرماندهان لشکر ثارﷲ، همه سید حمید را می شناختند. اسطوره فرماندهان دفاع مقدس، مالک اشتر زمان حاج قاسم سلیمانی خاطرات زیبایی از سید حمید در سینه دارد خلاصه اینکه ارادات سید حمید به رزمندگان این لشکر تا حدی بود که شهادت سید در زمان حضور در این لشکر رقم خورد.
ادامه_دارد......
🔼
♦️
🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313
♦️
🔼
♦️
▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️