eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
114 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 🌹🍃 🌼روستای پدری خانواده ی ما روستای « مویلحه» در بیست کیلومتری اهواز بود بعد از ازدواج به اهواز آمدیم. علی فرزند اول ما بود🙍‍♂ که در شهریور سال ۱۳۴۰ در خانه ای در محله عامری اهواز و در همسایگی علی بن مهزیار درست در طلوع آفتاب به دنیا آمد. نامش را هم برادر شوهرم انتخاب کرد، قبل از تولد در عالم رویا مشاهده کرد که انسان بزرگی به خانه ما آمده و می گوید: شما صاحب فرزندی به نام « علی » خواهید شد. پدرش هم گفت: اگر فرزندم پسر بود، نامش را علی می گذارم، علی دوران کودکی سختی داشت این زمان مصادف بود با دوران ستمشاهی واقعا با سختی بزرگ شد. اون وقت ها در یک اتاق اجاره ای زندگی می کردیم در آمد پدر علی کم بود اما حلال. 🌼شوهرم آقا قاسم( به زبان محلی جاسم) از آن مردهای عرب خوش اخلاق بود😊. اهل کار و تلاش و رزق حلال، همه صاحب کارها می گفتند که جاسم دستش پاک است حلال و حرام را اهمیت می دهد. کار را درست انجام می دهد و ... وقتی علی به دنیا آمد پاهایش کج بود خرج دوا و درمانش خیلی زیاد می شد😥 برادرم پولش را داد تا دکتر پایش را عمل کند. چهارده روز بود که پایش را شکستند و دوباره گچ گرفتند سنگین شد حمام بردن و جا به جا کردنش سخت شد با این همه علی خیلی صبور بود. 🌼مدتی بعد پدر علی بیکار شد بعد راننده مهندسی شد که صاحب کارخانه بود اما طولی نکشید که دوباره بیکار شد شرایط کار در آن زمان خوب نبود🤦‍♀. نمی دانستیم چه کنیم برای همین از اهواز رفتیم تهران و بعد از آنجا به مازندران، کنار دریا یک خانه کوچک گرفتیم آنجا هم وضعیت خوبی نداشتیم. هر روز مار می آمد داخل خانه و می رفت زیر رختخواب علی و خواهرش🐍. چاره ای نبود باید می ساختیم. یک بار وقتی برادرم به دیدن ما آمد و وضعیت ما را دید، به پدر علی اصرار کرد که برگردید اهواز با نداری می شد ساخت ولی با غربت و تنهایی نمی شد. بالاخره بارمان را بستیم و دوباره برگشتیم اهواز، با قرض و کمک اقوام، پدر علی ماشینی 🚖تهیه کرد و با آن مشغول به کار شد. با هر سختی که بود روزگار را گذارندیم اما نانی که به خانه می آمد حلال بود برای همین تحمل سختی ها آسان می شد.👌 🌼 علی فرزند بزرگ خانواده بود در همان کودکی حرف های بزرگ می زد و کارهای بزرگ می کرد در دوران دبستان توی سینی زولبیا و بامیا می گذاشت و می فروخت. علی حتی آب خنک هم می فروخت، روزی یک تومان در می آورد تا برای خانه کمک خرج باشد. 🙂 برای خودش لباس نمی خرید همیشه آنچه که داشت را مرتب و تمیز نگه می داشت یک بار برای مدرسه اش کت خریدم، اما علی آن را نپوشید به من گفت: مادر برایم لباس معمولی بخر در مدرسه بعضی بچه ها یتیم هستند خیلی ها فقیرند دلم نمی آید من لباس نو بپوشم و آن ها😓... 🌼از همان کودکی نمازش را می خواند و اهل روزه گرفتن بود از همان زمان ارتباط خوبی با مسجد پیدا کرد در تفسیر قرآن و درس اخلاق شرکت می کرد. با علاقه و اراداتی که به نماز داشت مرید و مؤذن مسجد شد📿. چهارده ساله که بود می دیدم پول توجیبی ها و پول کار کردنش را جمع می کرد وقتی می دید سفره مان خالی شد و پولی در خانه نیست به من داد تا نانی تهیه کنم🍞. حتی یادم هست که مسافت طولانی بین خانه تا مدرسه را پیاده می رفت تا پولش را پس انداز کند واقعا آن زمان مردم خیلی فقیر بودند. ادامه دارد....... 🌴 🔻 🌴 🔻 🌴 🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴