🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
#ان_شالله_بزودی
#کتاب_تنها_گریه_کن
را در کانال قرار می دهیم.
کتاب_تنها_گریه_کن
#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
نام: محمد
نام خانوادگی: معماریان
تاریخ تولد: ۱۳۵۰
تاریخ شهادت: ۱۳۶۳
نویسنده:اکرم اسلامی
انتشارات حماسه یاران
#الهی_به_امید_تو...🌹🍃
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
❎⚜❎⚜❎⚜❎
⚜
❎
⚜
❎ 🌹﷽🌹
⚜
❎
#کتاب_تنها_گریه_کن🏝
روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
مادر_شهید_محمد_معماریان
نویسنده: اکرم_اسلامی
(#قسمت_اول)🌈⭐️
#ادخلوها_بسلام_امنین
♦️فاطمه خانم خواهر بزرگ ترم، بعدش من اشرف سادات، بعدتر هم دو پسر و چهار دختر، هشت تا خواهر و برادریم.👨👩👧👧 خانه مان قم، خیابان چهار مردان بود خانه خودمان که نه، مستاجر دایی مادرم بودیم.
♦️انتهای حیاط بزرگش به باغ کوچکی می رسید شاخه های درخت های انار از باغ سر می کشیدند به حیاطی که درست وسطش یک درخت توت جا خوش کرده بود ما بهشان می گفتیم انار بونه توت بونه از تنه قهوه ای زمخت و پهن برگ های زبر و شاخه های تو در تویش معلوم بود عمر زیادی کرده است🌳 آقا جان چند تا میخ سر کج زده بود روی تنه درخت و فصلش که می رسید و توت ها آبدار می شدند پایش را می گذاشت روی میخ دستش را به گره های درخت بند می کرد و بالا می رفت ما چادر می گرفتیم زیر شاخه ها و آقا جان از آن بالا داد می زد بتکونم حاضرید و ما طوری با هیجان جیغ می زدیم آره که ته گلویمان می سوخت آقا جان تا جایی که دستش می رسید شاخه ها را تکان می داد گاهی هم با یک چوب دستی می زد به شاخه های بالایی و توی گودی چادری که یک گوشه اش را من گرفته بودم یک گوشه اش را فاطمه به جز توت کلی برگ و چوب ریز و چند تایی هم جک و جانور می ریخت.🕷 با احتیاط چهار طرف چادر را جمع می کردیم عزیز خیلی سفارش می کرد که توت ها له نشن میوه نوبر فصلمان جور می شد. آن موقع ها که این طور نبود هر خانواده بتواند جعبه جعبه میوه بخرد زندگی به سختی می گذشت ولی با خوشی.
♦️خانه ما دو تا اتاق داشت یکی که بزرگ تر بود و جا دار در حکم مهمان خانه بود همیشه تمیز و مرتب از پله های کنار حیاط بالا می رفتی و به یک اتاق معمولی می رسیدی که با چند تا گلیم فرش شده بود ساده ساده حتی بدون پنجره فقط دو لنگه در چفتی داشت که کنار هم قفل می شدند زیر ایوان جلوی اتاق هم یک حوض بزرگ بود که هر وقت نوبتمان می شد آب تویش می انداختند و پرش می کردند آن آب هم برای خوردن بود هم غذا درست کردن و هم شست و شو. 🙄
♦️یک گوشه حیاط هم اتاقکی گلی برای پخت و پز داشتیم بهش می گفتیم مطبخ، مادرم باید با هیزم و چوب های ریز اجاق روشن می کرد تا غذا بپزد اغلب غذایی خیلی ساده و دم دستی که شکم سیر کن باشد و خرج زیادی نداشته باشد، طرف دیگر حیاط اتاق کوچک تری بود مثل اتاق مهمان خانه تنها فرقشان وجود یک دار قالی بود که من و فاطمه را سرگرم می کرد.🧶
ادامه دارد.......
❎
⚜http://eitaa.com/mashgheshgh313
❎
⚜
❎
⚜
❎⚜❎⚜❎⚜❎
🔴🔴🔴🔴🔴
برای دسترسی آسان به متن کتابها :
🔴 #کتاب_در_حسرت_یک_آغوش
🔴 #کتاب_رویای_بیداری
🔴 #کتاب_عصمت
🔴 #کتاب_روزهای_بی_آیینه
🔴 #کتاب_درعا
🔴 #کتاب_گنجشکهای_بابا
🔴#کتاب_آخرین_امدادگر
🔴 #کتاب_نسل_سوخته
🔴 #علی_بدون_تو_هرگز
🔴 #رمان_مقتدا
🔴 #یوزارسیف
🔴 #شاهرخ_ضرغام_حر_انقلاب
🔴 #طیب_حر_نهضت_امام_خمینی
🔴 #کتاب_هوری
🔴 #کتاب_شهید_چمران
🔴 #کتاب_آقای_شهردار
🔴 #کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس
🔴 #کتاب_تنها_گریه_کن
🔴 #کتاب_دختر_شینا
با زدن روی #هشتگ کتاب مورد نظر به اولین صفحه کتاب مراجعه می کنید .
👆👆👆👆👆👆👆👆
ارتباط با ادمین 👇👇👇
@seyedeh_313