مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
⭕️️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 #با_بابا ۲۷ 🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ کرامات رضوی ✨ در روزهاي تنهايي در خانه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۲۸
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
فن بیان
✨ یکبار به آقاي پيروي گفتم: بهترین ویژگی پدرم از نظر شما چیست؟ ایشان مکثی کرد و گفت: «شهید طاهري در نتيجه اخلاص و تقواي الهي که داشت، قدرت بیان فوق العاده اي پيدا کرده بود. حاجي گرچه سواد چنداني نداشت اما در کلامش جذابیتی بود که مخاطبانش را عجيب تحت تأثیر قرار ميداد و این نبود جز به خاطر صفاي باطنش، چرا که از قدیم گفته اند:
چون سخن از دل برآید
لاجرم بر دل نشیند
بارها میشد که حاجي موضوعي به ظاهر ساده را در سخنراني خود مطرح میکرد و با زبانی ساده حقایق مهمي را مطرح مي نمود.»
یادم هست شبی در مسجد آبکوه مشهد سخنرانی می کرد. آنجا از خاطرات خودش اینگونه گفت: بچه های سپاه تصمیم گرفته بودند چند قاطر بخرند تا براي حمل بار و تجهیزات لازم به قله هاي بلند منطقه ی کردستان منتقل کنند. لذا رفتند به يکي از روستاها و چند قاطر خریدند. در این میان، پيرزني فرتوت و مستضعف، اصرار میکند که بیایید قاطر مرا هم ببرید. در واقع او قصد نداشت قاطرش را بفروشد بلکه میخواست آن را هدیه دهد. اما بچه ها که فهمیدند این حیوان تنها وسيله ي کسب روزي و امرار معاش پیرزن است، قبول نمیکنند. آن خانم اصرار زيادي کرد و به هیچ وجه دست بردار نبود تا این که بالاخره بچه ها راضي شدند.
پیرزن که به خواسته ي خود رسیده بود با حال خاصی اشک میریخت و در حالي که به آرامی به پشت قاطر دست میکشید رو به آسمان کرده و گفت: خدایا! تو شاهد باش که من تنها چيزي که داشتم همین حیوان بود که آن را تقدیم سپاه اسلام کردم.
او در حالي که با دستان بي رمقش، زانوهایش را گرفته بود و به زحمت راه ميرفت دور قاطر مي چرخيد و به سرو صورتش دست ميکشيد و ميگفت: ذوالجناح، تو روز قیامت گواهی بده!
خلاصه حاجي به زیبایی هر چه تمامتر موضوع را با ذوالجناح در کربلا مرتبط ساخت و ضمن مقایسه رزمندگان ما با یاوران اهل بیت در کربلا آنچنان آتشی در دلها افکند که مسجد، یکپارچه اشک شد.
پس از پایان مراسم خيليها از حاجي براي نحوه اعزام به جبهه سؤال می کردند.
اما در جبهه، حاجي با آن تأثیر کلام، بسیار در روحیه نیروها مؤثر بود. یکبار هوا بسیار گرم و طاقت فرسا بود. بچه ها چندین ماه در انتظار عملیات، لحظه شماري کرده بودند. اما از قرار معلوم از عملیات خبري نبود. به تدریج داشت حوصله ی بچه ها سر ميرفت و سروصدایشان بلند میشد. شاید حق داشتند. چون آنها به امید شرکت در عملیات آمده بودند، در حاليکه حالا حالاها از عملیات خبري نبود. از سوي دیگر، دلها برای خانواده ها تنگ شده بود و مشکلات پشت جبهه و... هم خود را نشان مي داد. خلاصه تعدادي هم جلوي پرسنلي تيپ جمع شدند که:
یا عملیات، یا ترخیص
خبر به گوش فرماندهان رسید. سردار شهید ابوالفضل رفيعي (جانشین لشگر پنج نصر به همراه معاونش سردار شهید مصطفي قوي و چند تن از فرماندهان گردانها در جمع بچه ها حضور یافتند.
آنها از نیروها خواستند در میدان صبحگاه جمع شوند. بنا به درخواست سردار رفيعي حاج آقاي طاهري براي نیروها سخنرانی کرد.
حاج آقا با بياني شيوا و سخناني بسيار ساده و صميمي که از نورانیت ایشان نشأت می گرفت با بیان واقعه ي عاشوراي سال ۶۱ هجري قلبها را آتش زد. از جمله به این نکته اشاره کرد شب عاشورا جمع زیادی با امام بودند اما امام چراغها را خاموش کرد و گفتند: من فردا کشته ميشوم. این جماعت تنها با من کار دارند بنابراین من بیعتم را از شما برداشتم. پس هر که مي خواهد برود، از این فرصت استفاده کند. آنگاه آن جماعت، يكي يكي ميدان را رها کرده و امام را تنها گذاشتند. حسین ماند و عباس علمدار و چند تن از یاران باوفایش... دوستان، امروز هم ما عاشوراي ديگري در پیش داریم هر که میخواهد برود آزاد است. از پرسنلی برگه ترخیص بگیرد و برود کنار زن و بچهاش، برود راحت بخوابد.
برود و جان خودش را نجات دهد. اما بدانید اگر تمام شما هم بروید، ما ميمانيم و مقاومت میکنیم. ما یک عمر آرزو کرده ایم که «يا ليتني کنت معک فأفوز فوزا عظيما» حسین جان، این جان ناقابل ما تقدیم تو. خدایا تو شاهد باش که ما امروز از دین تو و ناموس شیعه دفاع میکنیم. خدایا خودت شاهد باش.
این سخنان که از عمق جان وي برخاسته بود و با سوز و گدازي وصف ناپذير بيان ميشد، همه را تحت تأثیر قرار داد. و فریاد یا حسین جمعیت که با هق هق گریه در هم آمیخته بود، دشت را پر کرد. سخنان حاج آقا، آن چنان تأثیر خود را گذاشته بود که فردای آن روز هیچکس حرفي از بازگشت نزد.
یادمه استاد رحیم پور ازغدي در مورد جذابیت کلام حاجى ميگفت: «حاجی طاهري براي نيروهاي اطلاعات صحبت کرد و گفت: اگر شما قبل از عملیات عرق بيشتري بريزيد و کار اطلاعاتي خوبي داشته باشید در عملیات خون کمتري از رزمندگان ریخته میشود. این جمله الان هم در تمامی کارهای مدیریتی این کشور مصداق دارد.»
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 #با_بابا ۲۸ 🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ فن بیان ✨ یکبار به آقاي پيروي گفتم: بهتری
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۲۹
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
به جای پدر
✨ بهمن ۱۳۸۲ بود. الحمد لله حال من بسیار بهتر از قبل شده بود. من حتي در امتحانات پایان ترم دانشگاه شرکت کردم. البته در برخي امتحانها نمی توانستم سؤالات را جواب بدهم. اینها هم از عوارض ضربه وارد شده به سرم بود.
یک روز در اواخر بهمن همان سال، آقاي پيروي به من گفت: الحمد لله که مشکل شما برطرف شد. خیلی برایت دعا کردم. خيلي از خدا خواستم که سلامتی شما بازگردد.
ایشان پس از کمی سکوت :گفت من در ايام بيهوشي شما به خدا گفتم که عمرم را کرده ام. مرا به جاي مصطفي انتخاب کن. بارها به خدا گفتم: ميخواهم به یاران شهیدم برسم. مرا حاجت روا کن.
آقاي پيروي گفت: وقتي شما بهشت را توصیف میکردی با خودم :گفتم چقدر ضرر کردم که همراه با شهدا نرفتم. این را هم بگویم که من نيز ماجرايي شبيه شما داشتم.
وقتي تعجب مرا دید ادامه داد: در طي عملیات فتح المبین، انفجاري در مقابل من صورت گرفت و روده هایم بیرون ریخت! آنها را با کمک رزمندگان به داخل شکم ریختم. شکم مرا با چند چفیه بستند و مرا را به امدادگر رساندند.
آنها مرا به بیمارستانی در اهواز بردند. گلوله اي که در کنار نخاع من قرار داشت با عمل جراحي خارج کردند و مرا با هواپیما به بیمارستانی در اصفهان منتقل کردند.
در آنجا به هوش آمدم و درد زيادي داشتم. من متوسل به امام عصر(عجلﷲفرجه) شدم. نیمه شب در حالي که از شدت درد اشک میریختم، متوجه شدم که یک نفر با چهره اي بسيار نوراني بالاي سر من قرار دارد. به من فرمودند: چرا مرا به مادرم قسم ميدهي؟!
ایشان دستشان را روي شکم من گذاشتند. من با وجود پانسمان، دست ایشان را روی شکم خودم احساس کردم. این فرد نورانی مهربان فرمودند: حال شما خوب است. بلند شو و خدمت کن.
من دیگر کسی را در اتاق خودم ندیدم.
مدتي بعد با بدني بهبود یافته مرخص شدم و به مشهد و سپس به جبهه رفتم.
آقاي پيروي که حکم پدر براي من داشت این حرفها را ميزد و من با تعجب گوش مي کردم.
صحبت هایشان که تمام شد گفت: بیست سال از آن زمان گذشته و چیز زيادي به سفر من نمانده. پریدم وسط صحبتهایشان و گفتم: این حرفها را نزنید. امیدوارم سالهای سال سایه شما بالاي سر ما باشد. این را هم بگویم که من خیلی خوشحال بودم، بعد از سالها که طعم يتيمي را چشیده بودم حالا احساس میکردم پدر بالاي سرم است.
آقاي پيروي واقعاً شخصیت مهربان و دلسوز و پرمحبتي داشت. هربار که با ایشان هم صحبت ميشديم، مرتب شوخي مي کرد و مي خنديديم.
اما آن شب، طوري که کسی متوجه نشود به من گفت آقا مصطفی، دو سه روز دیگر من هم ميروم. من از خدا خواستم تا آنجا که میتوانم به این مردمی که منتظر امام زمان (عجلﷲفرجه) هستند و زائران امام رضا(علیه السلام) خدمت کنم، اما الان مطمئن هستم که زمان سفر من فرا رسیده! من همیشه از خدا خواسته ام که در بستر نمیرم و در حال خدمت به اسلام و نظام شهید شوم. تو هم برایم دعا کن. دیگر خسته شدم دلم براي حاج محمد و دوستان شهیدم تنگ شده.
با ناراحتي گفتم: خواهش میکنم این حرفها را نزنید. من تازه حالم بهتر شده تحمل این حرفها را ندارم.
ایشان دوباره تأکید کرد: من از خدا خواسته ام بدنم روي تخت غسالخانه نرود. همیشه آرزو داشتم از بدنم چيزي براي تشییع و تدفين باقي نماند. مثل شهدای گمنام.
مطمئن هستم جنازه اي از من بر نمي گردد که براي تشييع و ... اذيت شوید این مطالب را هم یقین دارم. وصیتنامه هم در کمد من، در محل کار قرار دارد. بار دیگر از ایشان خواستم این حرفها را نزنند. واقعاً تحمل شنیدنش را نداشتم.
این را هم بگویم که حاج ابراهیم پیروی از آن جانبازهایی بود که در خلوت خودش با دوستان شهیدش ارتباطهايي داشت. بارها پس از ماجراي بيماري من ديده بودم در اتاقش تک و تنها ساعتها نوار صحبتهاي مرا گوش میکرد و اشک ميريخت و با خداي خودش مناجات میکرد.
ميخواستم موضوع را عوض کنم، یادم افتاد نوار صحبت ها و سؤالاتی که من در زمان بستري داشتم، دست ایشان بود و به من نمیداد. هر وقت درخواست می کردم می گفت: زمانی نوار را به شما مي دهم که زمان رفتن من باشد.
اصرار کردم نوار را بدهید تا یکبار دیگر گوش کنم. گفت: چشم نوار را آورده ام! این حرفهايي که در روزهاي پاياني بهمن زدند، خيلي مرا نگران کرد. یعنی چه اتفاقی در پیش است، آیا در پایان سال ۱۳۸۲ جنگی خواهد شد؟
آن زمان آمریکا، عراق را اشغال کرده بود اما تهديدي براي ايران نبود. چطور قرار است ایشان شهید و مفقود شوند!؟
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 #با_بابا ۲۹ 🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ به جای پدر ✨ بهمن ۱۳۸۲ بود. الحمد لله حال
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۰
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
حادثه
✨ دو روز بعد، صبح روز چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۲ بعد از نماز صبح به آقاي پيروي دادند که حادثه اي در راه آهن خراسان رخ داده! ایشان خيلي سريع خودش را به راه آهن رساند. بلافاصله همراه با برخی مسئولین به سمت نیشابور حرکت کردند.
ماجرا از این قرار بود که یک قطار باري متوقف شده در ایستگاه ابومسلم، به دلیل بسته نشدن ترمزها به سمت نیشابور رها میشود. این قطار که لکوموتیو نداشت، به خاطر شیب زمین، با سرعت راهي نيشابور ميشود! مسئولین ایستگاههای بین راه، قطارهاي مسافري را از سر راه این قطار خارج میکنند.
این قطار تا ۱۷ کیلومتري نيشابور ميرود و آنجا با یک قطار مانده در ایستگاه خیام برخورد میکند و از ریل خارج ميشود.
چندین واگن این قطار حامل بنزین و مواد سوختني و شيميايي بود. مأمورين آتش نشاني حریق ایجاد شده را سریع خاموش مي کنند.
آقاي پيروي و تیم بازرسي راه آهن مشهد خودشان را به محل قطار میرسانند و مشغول پيگيري علت حادثه بودند. حدود ساعت ۹ صبح اعلام میشود که منطقه پاکسازي شده و دیگر احتمال آتش سوزي وجود ندارد.
خبرنگاران و برخي مردم محلي از روستاهای اطراف مشغول تماشا بودند. مأمورين نيروي انتظامي و راه آهن هم خودشان را رسانده بودند.
درست در همان ساعات، ترکیبات شیمیایی ایجاد شده از آب و مواد شیمیایی داخل واگنها باعث یک انفجار عظيم ميشود. انفجاري معادل ۱۸۰ تن ماده تي ان تي!!
محلي که قطار قرار داشت یک گودال عظیم ایجاد میشود و اجزاي بدنه قطار تا کیلومترها به اطراف پرت میشود!
۳۵۰ نفر در این حادثه جان میدهند که اجساد برخي از آنها هرگز پیدا نشد.
حاج ابراهیم پیروی، جانباز و رزمنده هشت سال دفاع مقدس و مسئول حراست راه آهن خراسان دیگر از آن محل بازنگشت و به جمع شهداي مفقودالاثر پيوست و آسمانی شد.
بزرگترین شوک وارد شده به من در همین زمان رخ داد! اصلاً فکر نمیکردم چنین اتفاقی رخ دهد. حاج ابراهیم از دو سه روز قبل، از این ماجرا خبر داشت و به همه اطرافیان گفته بود!
وصیت نامه اش را نیز از دفتر کارش آوردیم. آنجا هم به این ماجرا اشاره کرده بود. دو روز پس از حادثه، کمیته تحقیق در مورد شهدای این حادثه خبر دادند که برخي اجزاي پیکرها شناسایی شده. وقتي که خانواده به آنجا مراجعه کردند، چيزي تنها چیزی که از ایشان پیدا شد، یک برگهٔ نیم سوخته کوچک از قبوض مربوط به خادمي حرم رضوي بود که رویش نوشته بود: ابراهیم پیروی.
در واقع ایشان به آرزویش رسید. به جاي بدن، لباس رزم او که آثار ترکش و خون مجروحیت همان جریان ملاقات با امام زمان (عجلﷲفرجه) برآن به یادگار مانده بود، بنا به وصیت خودش در حرم دفن شد.
جالب است که ایشان همواره آیه ۵۷ سوره نجم را تکرار میکرد تا یاد مرگ را فراموش نکند.۱پینوشت
♨️ ادامه دارد ...
______________________
۱_ أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (نجم، ۵۷)= آنچه باید نزدیک شود، نزدیک شده است (و قیامت فرامیرسد)
درست بعد از چاپ اول همین کتاب بود که آقاي پيروي را در یک سحر در عالم رویا مشاهده کردم. به من با حالت اعتراض گفت: آقا مصطفی، چرا مردم در مشکلات و گرفتاري هايشان به ما شهدا مراجعه نمیکنند؟ ما شهدا اینقدر در پیشگاه خداوند مقام داریم که میتوانیم گره از مشکلات آنها باز کنیم، ولی نمیدانم چرا مردم به زنده بودن ما یقین ندارند.
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 #با_بابا ۳۰ 🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ حادثه ✨ دو روز بعد، صبح روز چهارشنبه ۲۹
️️⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۱
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
تداعی
✨ يكي دو ماه بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم، آیت الله حکیم در شهر نجف به شهادت رسيد. وقتي تلويزيون خبر را اعلام کرد به همه گفتم: من این خبر را میدانستم، من دیده بودم
که ایشان در روز جمعه در نجف به شهادت ميرسد!
همه تعجب کردند. خودم نیز بیشتر. چند ماه بعد، وقتي خبر شهادت آقاي پيروي به ما رسید، احساس کردم من از این ماجرا نیز خبر داشتم. گویی نحوه شهادت ایشان را دیده بودم!
خيلي فکر کردم، يعني از کجا این مطلب را مي دانستم!؟ گويي من از همه حوادث خبر داشتم. همه چیز را دیده و فراموش کرده بودم. درست مثل کسی که خوابي ميبيند و فراموش مي کند، اما با رخ دادن بعضي اتفاقات، خواب خودش را به ياد مي آورد!
با يکي از پزشکان که در این زمینه اطلاعات خوبي داشت صحبت کردم. گفتم من احساس میکنم تمامي اتفاقاتی که میخواهد تا پایان عمرم رخ دهد را دیده ام. اما آنها را به خاطر نمي آورم.
وقتي حادثه اي رخ ميدهد تازه به خاطر مي آورم که من از آن موضوع خبر داشتم، ولي گويي کسي ذهنم را پوشانده تا از آن مطلب بي خبر باشم.
این استاد که به مسائل معنوي هم مسلط بود به من گفت: معمولاً کساني که تجربه نزدیک به مرگ پیدا ميکنند و مانند شما به آن سوي هستي ميروند، علم مطلق به تمام مسائل پیدا میکنند. يعني از همه چیز با خبر میشوند، اما وقتي قرار باشد به دنیا بازگردند، علم آنها نسبت به وقایع آینده پوشیده مي شود. يعني لازمه زندگی در دنیا همین است. اگر تو از حوادث آینده با جزئیات کامل خبر داشته باشي، نمي تواني در دنيا به صورت عادي زندگي کنی.
مثلاً اگر خبر داشته باشي که در رانندگي تصادف مي كني، ديگر جرات نمي كني پشت فرمان اتومبیل قرار بگيري.
تجربه گران، معمولاً علم به وقایع آینده را فراموش میکنند، مگر اینکه خدا بخواهد تا از چيزي با خبر شوند.
حتي خداوند بهشت را به برخي از تجربه گران نشان ميدهد تا در مسير زندگي معنوي ثابت قدم حرکت کنند. استدلال این استاد برایم جالب بود. واقعاً اگر بعضي حوادث را خبر داشته باشم زندگي برایم سخت خواهد شد.
من بعد از این سفر برزخی بیش از قبل به این حدیث ایمان آوردم که یک ساعت فکر کردن از هفتاد سال عبادت بالاتر است.
حتي زماني که به حرم آقا علی ابن موسي الرضا (علیه السلام) مشرف میشدم، بیشتر مشغول فکر کردن در اعمال و رفتارم بودم. کدام اعمال من مورد رضایت پروردگار است؟!
کدام اعمال من مورد رضایت خدا نیست؟!
وقتي زيارت امین الله خوانده ميشد، خودم را در محضر حضرت حق میدیدم و آنچه اهل بیت (علیهم السلام) از خداوند خواسته بودند، من نیز تقاضا میکردم.
یقین داشتم که امام رضا (علیه السلام) به اشک و ناله من احتیاج ندارد. پس باید از فرصت حضور در حرم باصفاي ايشان براي رسیدن به قرب الهی استفاده کرد.
من به این نتیجه رسیده بودم که خداوند هرچه برای ما حکم کند، خیر ما در همان است.
یقین داشتم که سختيها عامل رشد ما در مسیر معنوي خواهند بود. حقایقی که نگاه من را به دنیا یک نگاه متفاوت و ارزشی کرده بود.
مدتي بعد، متوجه شدم که يکي از دوستان دوران تحصیل بنده که در سپاه استخدام شده، راهي سفر است. اما من نگران بودم خيلي تشويش داشتم. وقتي او براي خداحافظی آمد، احساس کردم برای آخرین بار او را ميبينم. علي زادهاکبر از من خداحافظي کرد در حالي که میدانستم دیگر او را نخواهم دید.
همین اتفاق افتاد و او در جمع مدافعان حرم در سوریه به شهادت رسید. او همیشه میگفت: اگر چه باب شهادت مثل قبل باز نیست، اما راه و رسم شهادت ادامه دارد. فقط دل را باید صاف نمود.
سالها بعد وقتي خبر شهادت سردار سلیمانی اعلام شد، به همسرم گفتم من شهادت این سردار بزرگ را دیده ام. تشییع بزرگی از او خواهد شد که در عالم کم نظیر است. همین اتفاق چند روز بعد رخ داد. حتي در مشهد چنان تشییعی از این سردار شد که بی نظیر بود.
حتي زماني که بیماری کرونا در تمام جهان مردم را خانه نشین کرد، به همسرم گفتم: من اين بيماري و بسته شدن صورتهاي مردم با ماسک را دیده بودم، ولی این مطلب را هم فراموش کرده بودم.
همسرم گفت: خُب این که مهم نیست.
شما همه اتفاقات را بعد از رخ دادن خبر ميدهي، چيز ديگري از اين بيماري به ياد نداري؟
گفتم: چرا زمانی که این بیماری را دیدم با خودم گفتم: مگر اروپا و آمریکا مهد علم پزشکي نیست، پس چرا تلفات آنها بالاتر است؟!
مدتي بعد همین اتفاق افتاد و شاهد بودیم که مرگ و میر در اروپا و آمریکا از تمام دنیا بیشتر شد. من حتي بيشتر اتفاقات به ظاهر کوچک در زندگی ام را دیده بودم.
من حتي ديده بودم که یک روز حاج صادق آهنگران به منزل ما آمد و شعری را که برای این ماجرا سرودم خواند و گریه کرد!
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۲
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
امتحان الهی
✨ دو سه سال بعد از ماجرايي که براي من پیش آمد و سفري که به بهشت داشتم، مدرک دکترای داروسازي را گرفتم و براي شروع کار به داروخانه دکتر ابراهیمی پور آمدم.
ایشان یکی از داروسازان مؤمن بود و کار کردن با ایشان براي من افتخار بود. دکتر هم که ميديد من به نماز اول وقت و مسائل ديني توجه دارم، خيلي خوشحال بود. یک روز به من گفت: دکتر، من یک فرمانده در جبهه داشتم که خیلی آدم مخلصي بود. او اهل کاشمر و اسمش حاج محمد طاهري بود. شما اون شهید رو ميشناسي؟ گفتم: اسمش رو شنیدم. دکتر گفت: ما در تیپ هشت تا روحاني داشتیم، اما هر وقت جلسه اخلاق بود، حاجي طاهري سخنراني مي کرد. با اینکه بعدها فهمیدم شش کلاس سواد داشت اما نميداني چقدر کلام این مرد تأثیر داشت.
یکبار داشتم توي محوطه قدم میزدم که ديدم صداي حاجي طاهري از يکي از چادرها میاد. جلسه خصوصي بود. اما از لاي چادر نگاه کردم و دیدم تمام روحانيهاي تيپ ما توي چادر جمع شدند و حاجي طاهري داره به اونها درس ميده، ميخوام بگم این مرد چقدر باسواد و چقدر اهل عمل به دستورات دین بود که حتی روحانيون تیپ ما شاگرد او بودند.
حرفهای دکتر برایم جالب بود. یک عکس از پدر همراهم بود که نشانش دادم. گفت: بله، بله، خودشه. نميداني اين مرد چقدر خالص بود. هیچکس از حاجي طاهري گناه ندیده بود. راستی این عکس رو از کجا آوردی؟ گفتم: من هم مثل شما شهيد طاهري رو دوست دارم و خيلي خاطره از او شنیده ام.
يكي دو روز بعد وقتي دکتر وارد داروخانه شد بي مقدمه گفت: دکتر طاهري بیا ... رفتم پیش ایشان و گفتم: جانم چي شده دکتر؟
بي مقدمه گفت: چرا نگفتي پسر حاج محمد هستي؟ من تو جلسه رزمندگان فهمیدم پسر حاج محمد دکتر داروساز شده و شما هستي.
گفتم: دکتر چیز مهمي نیست، خدا رو شکر پیش شما کار مي کنم.
بعدها به یک داروخانه شبانه روزي رفتم. یک بار که مسئول شیفت شب داروخانه بودم، در خلوت تنهایی خودم به سخنان پیامبر صلیﷲعلیهوآله فکر میکردم؛ اینکه ما هر لحظه در معرض امتحانات کوچک و بزرگ خدا هستیم و ... ساعت حدود سه نیمه شب بود که یک خانم جوان وارد شد. یک لحظه او را نگاه کردم. به قدری زیبا بود که تاکنون شبیه آن دختر را ندیده بودم! سرم را پایین انداختم. دختر خانم جلو آمد و یک دارو را تقاضا کرد، ولی فهمیدم براي دارو نیامده! او همینطور عشوه گري کرد و با ناز حرف میزد. من هم سرم پایین بود و فقط جواب او را میدادم. من واقعاً وحشت کردم و بر ایمان خودم ترسیدم! او یک ربع ماند و چند بار تأکید کرد من تنها هستم و در خدمت شمایم. بعد از من پرسید: من و شما اینجا تنها هستیم؟ یک دفعه یاد سخنان پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) افتادم و گفتم نخیر، خدا هم هست و هر لحظه ما را امتحان میکند.
از این حرف من جا خورد. توقع نداشت اینگونه جواب او را بدهم. من همینطور زیر لب آيت الکرسي را مي خواندم و از خدا ميخواستم مرا در این امتحان کمک کند. یادم افتاد که پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) براي فرار از شر شیطان، توصیه به خواندن آیت الکرسي مي کرد.
این خانم جوان وقتي متوجه شد که من به او توجه ندارم، سرش را پایین انداخت و رفت. نمیدانم چرا، اما به محض اینکه خارج شد، من هم سریع از داروخانه بیرون آمدم. در پیاده رو و خیابان به اطرافم نگاه کردم. هیچکس در آن حوالي نبود! من دوباره به داروخانه برگشتم.۱پاورقی
هنوز هم نفهمیدم کسی که آن شب آمده بود تا مرا امتحان کند، انسان بود یا ...
♨️ ادامه دارد ...
___________________
۱_ آن شب مشغول قرائت سوره یوسف در قرآن بودم. من قصه حضرت یوسف در مقابل زلیخا را خیلی مهم نمیدانستم. با خودم گفتم: من هم اگر بودم همین کار یوسف را می کردم. همان موقع این دختر وارد داروخانه شد تا خدا به من بفهماند که تقوای يوسف از چهره اش زیباتر بود. من از این فکر خودم استغفار کردم.
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
عنوان:
📣 فصل چهارم برنامه
«زندگی پس از زندگی»
🔸 ایام ماه مبارک رمضان
هر روز ساعت 17:30
🔹بازپخش: 1 بامداد و 12:30
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_چهارم
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
کانال رسمی عباس موزون در ایتا 👇
@abbas_mowzoon
دیگر راههای ارتباطی در لینک زیر👇
@abbas_mowzoon_links
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۳
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
بابا
✨ سال ۱۳۸۲ با شوک بسیار سخت شهادت پدر همسرم به پایان رسید. من بار دیگر «بابا» را از دست دادم.
این نکته را بگویم که من از بیان کردن لفظ «بابا» خوشم نمي آيد! يعني با شنیدن این کلمه حالم تغيير مي کند. گویی تمام سختیها یکباره روي دوشم ريخته ميشود! از کودکی این واژه براي من غریب بود.
پدر من همیشه در جبهه بود و از اینکه به او حاجي طاهري بگویم خوشحال می شد.
وقتي بزرگتر شدم و دیدم که از نعمت بابا محروم هستم و به همین دلیل در زندگي با مشکلاتي روبرو مي شوم، به این کلمه بیشتر حساسیت پیدا کردم. حتی مادرم گفت: با کسی ازدواج کن که پدر داشته باشد تا جاي خالي «بابا» را براي تو پرکند و آقاي پيروي بهترين است.
اما زماني که با آقاي پيروي آشنا شدم دیگر سختی واژه بابا برایم کمتر شد. واقعاً احساس میکردم که یک پشت و پناه و یک باباي مهربان، بالا سر زندگي من قرار گرفته با کمک همسرم تلاش کردم تا این واژه را به کار ببرم اما این باباي مهربان خيلي زود ما را ترک کرد. از آن روز با اینکه مرد زندگي شده بودم، اما نمیدانم چرا نسبت به واژه «بابا» غربت بیشتری پیدا کردم.
از اینکه مادرم دوباره بي بابا شدن مرا میدید نگران بودم. دعا میکردم از این امتحان الهي سربلند بیرون بیایم.
روزها گذشت و خداوند فرزندان خوبي به من عطا نمود. اما گاهي بابا خطاب شدن از سوي فرزندانم مرا آزار میداد.
فرزندان عزیزم فهمیده اند که لفظ «بابا» براي من کلمه زيبايي نيست.
اطرافیان میدانند که من به این کلمه حساسیت دارم. میدانند که مصطفي و هزاران مصطفي که در راه رضاي خدا نعمت پدر را از دست دادند، مثل دیگر کودکان، تشنه محبت «بابا» بودند، اما به دست نیاوردند.
بگذریم خاطر عزیزان را مکدر نکنم. با لطف الهي و کمک همسرم، تحصیلات خود را به پایان رساندم. شرایط من با لطف خدا روز به روز بهتر شد. اما در خلوت خودم خيلي مشغول فکر ميشدم.
چند سال بعد که شرايط من طبيعي شد، به فکر تحقیق در زمینه خاطرات پدرم افتادم. البته از قبل، نوارها و متون به جا مانده از ایشان را مطالعه میکردم. من برای اینکه پدرم را بهتر بشناسم آثار به جا مانده از ایشان را جستجو و سخنان دیگران در وصف ایشان را پیدا کردم. مثلاً سردار شهید محمد فرومندي، فرمانده تیپ و جانشین لشکر پنج نصر که بعدها به جمع شهیدان پیوست در مراسم تشییع پدرم شرکت کرد و بارها به دیدن خانواده شهید آمد. او به ما گفت: شهيد طاهري فقط یک رزمنده نبود، بلکه یک فرماندهٔ قوی و یک پاسدار شجاع و مدیر و مدبر و کاردان، یک استاد و یک هدایتگر بود ...
سردار مرتضي قرباني فرماندهي وقت لشکر پنج نصر در جلسه ای گفته بود: اگه ما پنج نفر مثل حاجي طاهري در لشکر داشته باشیم دیگر هیچ مشکلی در هیچ جاي لشكر نداشتیم ... بزرگترین مقامات دنيوي در نزدش بی ارزش بود. گويي همه ي مراحل سیر و سلوک را گذرانده و از عرفان خاصی برخوردار گردیده است.
سردار شهید ابوالفضل رفیعی که خودش جانشین لشکر نصر و از اولیاء الله بود مي گفت: آقاي طاهري، حداقل ده رتبه از ما بالاتر است. بارها مسئولیت تیپ را به ایشان پیشنهاد دادیم، اما قبول نکرد.
سردار سرلشکر شهید شوشتري گفت: اگر بنده فرماندهٔ کل سپاه بودم، شهید طاهري را به عنوان پاسدار نمونه ي کل سپاه معرفي مي کردم.
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
هدایت شده از عباس موزون
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سدرة المنتهي
توضیحات کارشناس برنامه پیرامون مستقل بودن سدره المنتهی از آسمان 7 گانه بهشت
🔸 این قسمت: وقت رفتن
هر روز ساعت ۱۷:۳۰
بازپخش: ساعت ۲۲:۳۰ و ۱۲:۳۰ روز بعد
از شبکه چهار سیما
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
هدایت شده از عباس موزون
«توجه» «توجه»
هیچ یک از کانالها و پیجهای برنامه «زندگی پس از زندگی» و عباس موزون، هیچگونه تبلیغات، تبادل لینک و درخواست مالی نداشته و نخواهند داشت.
هر کانال یا پیجی که به اسم این برنامه یا شخص ایشان، تبلیغات، تبادل لینک یا به بهانه کمک به نیازمندان و... شماره حساب ارائه داده و درخواست کمک مالی داشته باشد، فیک و جعلی بوده و از این طریق، به دنبال کسب منافع شخصی است.
لطفا این کانالها را مسدود کرده و از دنبال کردن آنها، خودداری نمایید.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
هدایت شده از عباس موزون
💢💢 به اطلاع مخاطبان گرامی میرسانیم، پخش سه قسمت باقیمانده برنامه زندگی پس از زندگی، یکشنبه، دوشنبه و سه شنبه، ساعت ۲۲:۳۰ ، تکرار ۱ بامداد روز بعد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
هدایت شده از عباس موزون
48.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم گفتگوی سه قسمتی جدید تلویزیونی با عباس موزون تهیه کننده، محقق و مجری برنامه «زندگی پس از زندگی» از شبکه خبر.
در قسمت دوم گفتگو، خواهید دید:
1- توضیحاتی پیرامون قسمت هایی از پشت صحنه
2- حجم کار پژوهشی در فصل چهارم برنامه
3- پیدا شدن خانواده دختر شیرازی (متوفای خودکشی) مربوط به قسمت خانم راحله خمسه
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#گفتگو_با_شبکه_خبر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
هدایت شده از عباس موزون
46.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر شما بزرگزادگان بیناضمیر
همانطور که میدانید در فصل چهارم برنامهی رمضان امسال، تجربه گر محترم، سرکار خانم خمسه در تجربهی نزدیک به مرگشان دختر جوان مرحومه ای از دیار عزیز شیراز را که در اثر خودکشی از دنیا رفته بود مشاهده کردند و ایشان از خانم خمسه خواسته بود تا از خانواده ایشان طلب حلالیت و آمرزش کند و شماره تماس خانواده ی خود را هم به خانم خمسه (تجربه گر برنامه) داده بودند.
پس از پژوهش های میدانی و فراخوان در برنامه، پس از سالها خانواده ی محترم این دخترخانم شیرازی پیدا شده و در گفتگوی تلفنی با مجری برنامه (آقای موزون) دخترشان را حلال کردند.
از این رو تصمیم گرفتیم طبق درخواست آن مرحومه و همچنین درخواست مضاعف والدین و به ویژه مادر محترم ایشان، برای شادی روح این دختر خانم و تمام عزیزانی که در اثر خودکشی از دنیا رفتند ختم قرآنی برگزار کنیم.
افرادی که تمایل به شرکت در این ختم قرآن را دارند از پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت تا چهارشنبه ۲۷ اردیبهشتماه به مدت هفت روز فرصت دارند که به آیدی زیر در چهار پیام رسان:
«ایتا» و «سروش» و «تلگرام»
پیام دهند تا سهم قرآنی تقدیم حضورشان شود.
آیدی ارتباطی برای دریافت سهم از این ختم قرآن:
@khatm_quran402
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#ختم_قرآن
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links