eitaa logo
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
6.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
43 فایل
ما اینجا هستیم تا تمام امکانات شهرمشهد رو بهت معرفی کنیم هرآنچه که در مشهد هست و ازش بی خبری اینجاست:) جهت ارتباط با ادمین 👇 @safaiy_ir جهت تبلیغات و اطلاع از تعرفه ها (دیفال)👇 @fdm6090 مشاورحقوقی: @law_co
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی کتاب با بابا 🔺 اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع و پیرامون زندگی شهید حاج محمد طاهری و فرزند ایشان نگارش شده است. 🔺 پیش از این کتاب‌های ، و پیرامون این موضوع منتشر شده بود. 🔺 فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه می‌گفتند اعضای بدنش را اهدا کنید. اما یک‌باره این جوان به هوش آمد… او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. پس از مدت‌ها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با به میان ما بازگشته… . مشاهدات او توصیف کاملی از نعمت‌های بهشت برزخی است. اطلاعات بیشتر ⬅️ 🌐«با بابا»؛ روایت ۱۸ روز همنشینی پسری با پدرش در بهشت | ایبنا «با بابا» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/107861
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 پیش شمارهٔ اول ✨ انسان عصاره ی موجودات و فشردهٔ تمام عالم است و پیامبران آمده اند که این عصاره ی بالقوه را بالفعل کنند تا انسان موجودی الهی شود... وظیفه اصلی خود که خشنودي پروردگار عالم است را فراموش نکنید، اگر رضایت خدا را میخواهیم باید رضایت خودمان را فدا کنیم... کسانی که درغم خوردن و شهوات دنيا ميباشند مانند حیوانات زندگی میکنند و اهل مبارزه، دعا و یاد خدا نیستند... اگر ما بغداد و عماره عراق را فتح کنیم و صدام سرنگون شود، ولی از نظر تهذیب نفس و خودسازي عقب باشیم، شکست خورده ایم... هدفمان از این مبارزه این است که عمل به تکلیف کنیم و رضاي خدا را بخواهیم. در همه حال، توکل برخدا و طلب کمک از او و استغاثه به درگاه او داشته باشید... هریک در هر مقامی احساس ضعف مدیریت و اراده میکند دلاورانه و با سرافرازي بدون جوسازي از مقام خود استعفا دهد که این عمل صالح عبادت است... اگر بواسطه سوء مدیریت و ضعف فکر و عمل شما به اسلام و مسلمین ضرر و خللي وارد شود و همچنان به تصدي ادامه می دهید، مرتکب گناه کبیره مهلكي شده اید. اگر در برخي موارد به حسب ظاهر شکست میخوریم، این تهذیب نفس ماست و براي آگاهي ماست... ♨️ ادامه دارد...
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 پیش شمارهٔ دوم دل نوشته ای از ذاکر با اخلاص جبهه ها حاج صادق آهنگران در مورد کتاب با بابا ✨ بسمه تعالي ... عزيز دلم جناب آقاي مصطفي طاهري فرزند شهید بزرگوار حاج محمد طاهري. كتاب "با"بابا" که توسط جنابعالي بيان شده آرزوي اين حقیر از قافله شهدا جامانده را براي رفتن به بهشت شهدا و دیدار آن اولیاء خدا چندین برابر کرد، بی‌قرار شهدا بودم، با خواندن این کتاب پرارزش بی‌قرارتر شدم. بارها و بارها به شهید حاج محمد طاهري، پدر بزرگوارتان توسل کردم و تصمیم گرفتم یک سفر کربلا را فقط براي گرفتن امضاي شهادت از ارباب بي‌كفن تدارک ببینم، امیدوارم به زودي با عنایات این شهید عزیز در جوارش منزل کنم و او را در آغوش بگیرم و از او تشکر کنم که در عالمي شيرين فرزند عزیزش مصطفي را ملاقات میکند تا بتواند توسط او جایگاه رفیع شهدا را در عالم برزخ به ما نشان دهد. بسیار ممنونم از آقا مصطفی که در کتاب "با بابا" زحمت معرفي اين شهيد عالي مقام را متقبل شدند و با بیان تجربه نزدیک به مرگ خود بر زيبايي کتاب افزودند ،خداوند شهید طاهري را با شهداي كربلا محشور گرداند و طول عمر باعزت و پربرکت به عزیز دلش آقا مصطفي و خانواده محترمش عطا کند.۱ التماس دعا محمد صادق آهنگران ۱۴۰۰/۲/۲۹ __________________ ۱_ من در مرور زندگی خود دیده بودم که روزی حاج صادق آهنگران مداح باصفای جبهه ها که پدرم نیز به او علاقه داشت به دیدنم میآید و حتی به منزل ما می آید! اما نمیدانستم که چرا و چگونه تا اینکه وقتی چاپ اول کتاب انجام شد کتاب را خواندند و از طریق دوستان گروه شهید هادی آدرس گرفت و به داروخانه و منزل آمدند و.... ♨️ ادامه دارد...
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 #با_بابا پیش شمارهٔ دوم دل نوشته ای از ذاکر با اخلاص جبهه ها حاج صادق آهنگران
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 پیش شمارهٔ سوم الگوی ناشناخته ✨ شهید حاج محمد طاهری یک سمبل و نمادي از رزمندگان دفاع مقدس است که براي خيليها ناشناخته اند. افرادي که هر کدام دریایی بودند از ایمان، اخلاص، احساسات متعالي، افکار و اراده هاي بزرگ و متأسفانه ما قدرشان را نميدانيم. صحبتهاي ايشان را اگر در جمع جوانان غرب و شرق عالم بخوانیم به احترام او بلند میشوند و کف میزنند. چون چنین انسانهايي را نه دارند و نه دیده اند. امروز نمونه هایی مثل شهید طاهري، جهان جديدي را در این دنیا ساخته اند این افراد تمام فلش روحشان به سمت خداوند و معنویات بود و به هیچ چیز دیگر در این عالم توجه نداشتند. با اینکه غرب و شرق آنها را اساطير و افسانه ميدانستند و فکر میکردند اینان فقط زمان پیامبران مي زيسته اند و دیگر نیستند و ما هم باور کرده بودیم، ولي مشيت الهي بر آن شد که این افراد به برکت انقلاب اسلامی ظهور پیدا کنند و تمدن جديدي بسازند و شناخته شوند، افرادي که نه در حاشیه تاریخ بلکه به متن تاریخ آمدند و مسیر تاریخ را تغییر داده اند. آنها متدین منفعل نبودند، متدین فعال بودند، دنبال تاریخ راه نیفتادند مقابل تاریخ حرکت کردند و تمدن جديدي ساختند. امروز دشمن از شخص شهيد طاهري و امثال او نميترسد بلکه از شخصیت او مي ترسد و در نوع مبارزه با این انسان جدید درمانده است، اینجاست که برای ما شناخت شخصیت این افراد اهمیت پيدا ميکند. من تمام چیزهایی که از حاجي طاهري دیدم و شنیدم سراسر حکمت و نور بود و این حکمت نه محصول محفوظات ذهني و لقلقه زبان، بلکه نتیجه اخلاص و جهاد انفسي و آفاقي بود. او در درون و برون مشغول جهاد بود. یاد و خاطره او همیشه در قلب من حک شده است. حاجي طاهري از نظر رسمي تا ششم ابتدایی بیشتر درس نخوانده بود، ولي از نظر معرفتی از اکثر کسانی که مي شناختم خيلي بالاتر بود. اندیشه او نشانگر روح بزرگ او بود. عالی ترین متون خودسازي و عرفاني را ميتوان در اندیشه ایشان دید. هدف از مبارزه، چگونگي مبارزه و چگونگي ادامه آن را ميتوان از ایشان پرسید. در نبرد نرم افزاري و سخت افزاري با دشمن باید به اندیشه شهید طاهري نگاه کرد. اگر از زاویه ای که ایشان به موانع در مبارزه نگاه میکرد نگاه کنیم سرنوشت نبرد نرم افزاري با دشمن هم تغییر خواهد کرد. ایشان می گفت من ميبينم روزي را که از همه موانع دشمن عبور مي کنیم و وارد کربلا و قدس ميشويم. جملاتی که ایشان در جبهه قبل از عملیات بدر ميگفت، رمز پيروزي انقلاب و رمز جهاني شدن این موج بيداري اسلامي است. نشر اندیشه او را از هزاران جلسه اي که من و امثال من سخنراني مي کنند مؤثرتر ميدانم، اندیشه این انسانهای تاریخ ساز یک سرمایه گرانبهاست که افکار عمومی را در سطح جهان تحت تأثیر قرار داده و اینک این سرمایه در اختیار ماست... ۱ سلام و درود بر او و تمام شهیدان خالص راه حق مشهد مقدس. حسن رحیم پور ازغدي _____________________ ۱_ استاد رحیم پورازغدي در يک سخنراني بیان کردند که این جملات شهید طاهري، خلاصه درسهاي عرفان و خودسازي است و حوزویان و عرفا و آنها که دنبال شناخت خدا هستند بعد از عمري مجاهدت به این مفاهیم و معرفت دست مي يابند و باید جملات مديريتي ايشان را به گوش مسئولان برسانیم. ♨️ ادامه دارد...
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 #با_بابا پیش شمارهٔ سوم الگوی ناشناخته ✨ شهید حاج محمد طاهری یک سمبل و نماد
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 پیش شمارهٔ چهارم بی مقدمه ✨ برویم سراغ اصل مطلب، يکي از سرداران بزرگ این سرزمین، که مدیون رشادتهای او و امثال او هستیم حاج محمد طاهري است. محمد در روستاي مهدي آباد از توابع خلیل آباد کاشمر در خراسان به دنیا آمد. در روزگاری که هر نوجوان را به صفتي صدا میکردند که با او تناسب داشته باشد محمدِ ما را «شیخ محمد» صدا میکردند. او تحت تأثیر خانواده ساده و روستايي خودش و علماي آن دیار بود. محمد از چهارسالگي در مکتب خانه ابوتراب در روستا قرآن آموخت و سپس به دبستان رفت و تا ششم ابتدايي درس خواند، بعد از آن مشغول دامداري و کشاورزي شد، چرا که در روستا امکان ادامه تحصیل نبود. ذهن خلاق و استعداد عجيبي داشت، عاشق نقاشي بود و در مدت کوتاهی توانست فنون نقشه کشی و طرح قالی را یاد بگیرد. طراحي قالي کار هر کسی نبود. یک هوش سرشار و توانايي خاصي احتياج داشت. او از دامداري و طراحي، درآمد خوبي کسب مي کرد. به طوري که برخي، حسرت شرایط مالي محمد را میخوردند. شیخ محمد در اوایل دهه پنجاه راهي سربازي شد و سپس با دختر دایی‌اش ازدواج کرد. ازدواج آنها بسیار ساده و شاد، اما بدون گناه بود. او براي مراسم خودش شعری سرود و مجلس را با شادي و بدون گناه برگزار کرد. ملا غلامرضا (دایی محمد) از قاریان و ملاهاي باسواد آن منطقه بود. خداوند به شيخ محمد صداي خوبي عنایت کرد، او هم مداح و قاري مسلط قرآن شد. مدتي بعد زمزمه‌هاي انقلاب را شنید. او به جمع انقلابیون پیوست و با خان و خان بازي مخالفت کرد. زماني که فهمید عده اي از فقها نقاشي موجودات زنده را جایز نميدانند با وجود علاقه بسیار، کشیدن نقاشي را رها کرد. انقلاب پیروز شد در اولین انتخابات شورای روستا با اینکه نامزد نشده بود اما با شناختی که اهالي از او داشتند به عنوان رییس شورا انتخاب شد! سپس راهي کاشمر شد تا بتواند بهتر به خط امام و انقلاب کمک کند. او در سپاه کاشمر عضو شد که آن هم حکایت جالبی دارد. با شروع جنگ راهی جبهه شد مسئول دسته، مسئول گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان و سپس جانشین فرماندهی تیپ امام صادق(علیه السلام) را برعهده داشت. از او دعوت شد تا در رسته‌هاي مديريتي کلان در سپاه تهران مشغول شود اما قبول نکرد. حاج محمد خاطرات بسیاری دارد که در ادامه خواهید خواند، اما او در آخرین روزهاي سال ۱۳۶۳ و در ۲۹ سالگي مهمان پروردگار شد و با دوست صميمي‌اش حاج عبدالحسین برونسي به بهشت پروردگار رفتند. اما نه براي همیشه! آنها مرتب به میان اهل دنیا مي آيند!! حدود بیست سال از شهادت حاج محمد طاهری گذشته بود که یک نفر از اهل دنیا برای چند روزی مهمان او شد، آري درست خواندید! چند روز مهمان او در بهشت شد و برگشت! پسرش چند روزي مهمان پدر شد و بر گشت تا براي ما از مهماني عندَ ربِّ الشُهدا و از بهشت پروردگار بگوید. او برگشت تا تلنگری براي ما باشد که بدانیم بهاي وجودي ما بهشت است و شهدا زنده اند. خيلي طولاني شد. ببخشید. میخواستم مقدمه چینی نکنم تا سریع به سراغ اصل مطلب برویم. اما شاید این مطالب لازم بود.۱ ____________________ ۱_ وقتي براي آخرين بار براي مصاحبه راهي مشهد شدیم، در عالم رویا مشاهده کردم که در مقابل شهید طاهري قرار گرفتم. خيلي خوشحال شدم یقین داشتم که شهدا زنده اند. سؤالی در مورد خاطرات ایشان داشتم قبل از اینکه بپرسم ایشان جلو آمد و سلام کرد. بعد گفت: براي جواب سؤالت به برادر ... مراجعه کن، بعد به يکي از رذائل رفتاري من اشاره کرد و گفت فلان کار را دیگر انجام نده! (نویسنده) ♨️ ادامه دارد...
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱ 🕊 تابستان ۸۲ ✨ سال آخر تحصیل در رشته داروسازي دانشگاه علوم پزشکي مشهد بودم. من سعي ميکردم در کنار تحصیل علم به فکر معنویات باشم و از این بُعد نیز خودم را رشد دهم. آن سال مسئول فرهنگي دانشگاه شده بودم و در زمینه شهدا نیز فعالیت داشتم. یادم هست که با قلم بر روي برگه‌اي نوشتم: «خودسازي برتر از داروسازي است» و بر ورودي اتاق خوابگاه نصب کردم. اما عده اي از دانشجویان از این جمله خوششان نیامد، آنجا بود که احساس کردم برای ایجاد دانشگاه اسلامي بايد تلاش بسياري انجام دهیم. تابستان ۱۳۸۲ بود. شنیدم که یکی از دوستانم به عنوان پزشک در روستاي پدری ما در اطراف کاشمر مشغول طبابت شده. در تیر ماه و ایام امتحانات قرار شد براي کاري اداري از مشهد به کاشمر بروم. این را هم بگویم که قرار بود بعد از امتحانات پایان ترم، مراسم عروسي من خيلي مختصر برگزار شود. قبل از ظهر چهارشنبه ۴ تیر، از کاشمر با خودروي يکي از بستگان، راهي روستا شدیم تا دوست پزشکم را ببینم و براي ناهار به منزل مادربزرگم دعوتش کنم. چند کیلومتری تا روستاي مهدي‌آباد مانده بود، راننده از درد شدید زیر قفسه سینه اش می نالید. با همسفر خودم صحبت میکردم. از علت این درد پرسیدم. او از مشکلات زندگي و حرص خوردن و گرفتاري هايش گفت. یادم هست آخرین صحبت من این بود: بيخود حرص دنیا را نخور، همه چیز دست خداست. هر وقت مشکلی پیدا كردي از شهدا مثل شهید طاهري که خيلي ها در مشکلات ایشان را واسطه قرار میدهند، بخواه که کمک کنند. آنها نزد خدا آبرو دارند و من مدتي است علاقمند شدم در مورد گره گشایی مشکلات مردم توسط شهدا تحقیق کنم ... با این که سرعت ما زیاد نبود اما یکباره همه چیز تغییر کرد! به علت دست اندازها و چاله هاي بزرگي که روي جاده قدیمی روستا ایجاد شده بود ماشین از سمت راست منحرف و پس از چندبار معلق زدن به بیرون جاده پرت شد! در جاده خلوت روستایی همه چیز خيلي سريع رخ داد. بعدها فهمیدم همسفر من صحيح و سالم بود اما من جاي سالمي در بدنم نبود. از ماشین به بیرون پرت شده و ضربات شديدي بر سر و سینه من وارد شده بود. من بيهوش وسط جاده افتاده بودم. اطرافم را خون فرا گرفته بود، همسفرم بالاي سرم ایستاده و با نگرانی به اطراف نگاه میکرد و تقاضاي کمک داشت تا اینکه نیسانی از راه رسید. بلافاصله مرا با همان خودرو به بیمارستان شهید مدرس کاشمر منتقل کردند. در آنجا اعلام شد حال مصدوم اصلاً مساعد نیست، دچار ضربه شدید مغزي شده است. سریع او را به بیمارستان مشهد منتقل کنید. آمبولانس همراه با تیم پزشکي به سوي مشهد حرکت کرد. یکی از اقوام نیز در کنار من نشست تا مرا همراهی کند. من بيهوش روي تخت آمبولانس دراز کشیده بودم. در نزديکي مشهد بود که پرستار به شیشه راننده زد. آمبولانس کنار جاده متوقف شد. به راننده خبر داد که بیمار از دنیا رفت. راننده هم آمد و بدن مرا چک کرد. قلب از کار افتاده، تنفس قطع و بدن من كاملاً سرد شده بود. عوامل اورژانس با هم صحبت کردند. به دلیل نزدیکی به مشهد، قرار شد براي بررسي دقيق و صدور گواهی فوت به بیمارستان امدادي شهید کامیاب مشهد بروند. از طرفي بستگان ما از کاشمر با مشهد تماس گرفته و به دوستان و خانواده همسرم خبر حادثه را داده بودند. آنها نیز در همان بیمارستان منتظر ما بودند. دکتر فریبرز ثمیني از اساتید و جراحان معروف مغز و اعصاب همراه با برخی اساتیدم در بیمارستان منتظر رسیدن بدن من بودند. چند نفر از دوستان دانشگاهی من هم در محوطه بیمارستان منتظر بودند. دقايقي بعد آمبولانس همراه با بدن نیمه جان من وارد شد. سطح هوشياري من بسیار پایین بود. کمتر کسی با این سطح هوشياري زنده میماند. دکتر بلافاصله مرا به اتاق عمل برد. چند بار شوک وارد کردند و عمل جراحی شروع شد. حدود سه ساعت مشغول فعالیت بودند. بیش از سیصد سي‌سي لخته خون از مغز من خارج کردند. به گفته دکتر ثميني اميدي به زنده ماندن من نبود. * * * بعد از پایان جراحی، با سطح پایین هوشیاری مرا از اتاق عمل به بخش مراقبت های ویژه بردند. همان شب دکتر دارابي معاون دانشگاه علوم پزشکي مشهد که بعدها رئیس دانشگاه شد و به خاطر فعاليتهاي فرهنگي بنده، مرا میشناخت از طریق دوستان از وضع من باخبر شد و به بیمارستان آمد. جلسه اي با حضور تیم پزشکي برگزار کرد. با اصرار ایشان بار دیگر در ساعات پایانی شب، مرا به اتاق عمل بردند و کار خارج کردن لخته هاي خوني را ادامه دادند. کادر پزشکی تمام تلاش خودشان را انجام داده بودند، اما اعلام شد حجم صدمات وارد شده به سیستم مغزي بسیار زیاد است اگر تا سه روز دیگر بیمار به هوش نیاید باید براي اهداي اعضا آماده شویم. ♨️ ادامه دارد ...